اگر ايران به جز ويران سرا نيست
من اين ويران سرا را دوست دارم
اگر تاريخ ما افسانه رنگ است
من اين افسانه را دوست دارم...1
روزي که پروفسور پوپ آمريکايي وسط سي و سه پل اصفهان بر زمين دراز کشيد تا مانع عبور و مرور اتومبيل ها شود، بي گمان عده اي از مردم با پوزخند به او نگاه مي کردند که اين چه کاري است که يک آمريکايي مست و ديوانه مي کند. پروفسور پوپ، گوهر شناس بود و قدر و ارزش گوهر هنر ايران مي دانست و از اين که اين گوهر به دست عده اي جاهل افتاده و به تدريج از ميان مي رود رنج مي بُرد و به همين خاطر عمري را به همراه همسرش خانم فليس آکرمن در ايران گذراند و مجموعه ي عظيم و ماندگار "بررسي هنر هاي ايران" را به رشته ي تحرير در آورد تا قدر و منزلت هنر ايران را به دنيا بشناساند.1
عشق او به ايران و اصفهان آن چنان بود که وصيت کرد بعد از مرگش او را در اصفهان به خاک بسپارند. جنازه ي پروفسور را در شهريور 1348 از شيراز به اصفهان آوردند و در نزديکي پل خواجو و بر ساحل زاينده رود به خاک سپردند تا ذرات وجودي که به ايران عشق مي ورزيد با خاک آن ترکيب شود.1
1
مردم هيجان زده اي که تازه انقلاب کرده بودند، در روزهايي که خون و جنون چشم ها را کور کرده بود، به مقبره ي اين دانشمند بزرگ يورش بردند تا مثل بسياري از چيزهاي ديگر آن را به نام دزد و غارتگر بودن پوپ با خاک يکسان کنند که گروهي ديگر که هنوز بيدار بودند و چشم هاي شان کور نشده بود ايستادگي کردند و مانع شدند تا خجالتي ديگر به فهرست خجالت هاي ملي افزوده گردد. البته مقبره ي آن مرحوم مدتي انبار بيل و کلنگ شهرداري شد تا دوباره هوش ملي بر سر جايش آمد و مستي ِ انقلاب از سر ها پريد و پروفسور جايگاه خود را در دل ملت پيدا کرد و مقبره اش زيارتگاه جوانان و سياحان شد.1
شما اگر گوهري گران بها را به دست آدم ناقص العقل و عقب افتاده اي بدهيد آن را به گوشه اي مي افکند و سرش را با خنزر پنزرهايي که دور و برش جمع کرده است گرم مي کند. پاي آن آدم ناقص العقل و عقب افتاده نمي توان گناهي نوشت ولي گريبان سرپرست او را بايد گرفت که چرا چنين کرده است.1
ملت ها و دولت ها در به در به دنبال ميراث کهن و سوابق پر افتخار ملي شان هستند و زمين و زمان را زير و رو مي کنند تا نشانه اي از تمدن و فرهنگ در اعصار کهن به نام خود بيابند تا آن را با افتخار به دنيا معرفي کنند. آتاتورک به رضا شاه مي گفت شما فرهنگي کهن و فرهنگ سازاني مانند فردوسي داريد و ما بايد در صدد ساختن و پرداختن چنين فرهنگ و فرهنگ سازاني باشيم. ببينيد همين ترک ها براي ترک خواندن مولوي چه کارها که نمي کنند. ببينيد عرب ها براي عرب خواندن ابن سينا به چه حيله ها که دست نمي زنند. ببينيد در افغانستان و ورارود چه راحت همه چيز را به نام خود مي کنند.1
چرا عرب ها اين همه اصرار بر تغيير نام خليج فارس دارند؟ مگر در اين نام چه چيز هست که اين همه مناقشه بر سر آن صورت مي گيرد؟ اين همه دلار براي جعل نام جديد هزينه مي شود؟
اينها همان ميراث کهن است که هر حرف و هر کلمه اش يک پشتوانه ي گران بهاي ملي است. جواهر، فقط در موزه ي جواهرات سلطنتي نيست؛ جواهر در لابه لاي کتاب هاي قديمي و ناشناخته ي ماست؛ جواهر در زير خاک هاي سرزمين ماست.1
غارتگران فقط عرب ها نيستند؛ فقط نوادگان ترک هاي عثماني نيستند. فقط ترک هاي ساکن خطه هاي شمال ايران نيستند. فقط باستان شناسان قلم مو به دست کشورهاي غربي نيستند. مورد غارت فقط نظامي و مولوي و ابن سينا نيست. غارتگران در ميان خود ما ايرانيان نيز هستند. همان ها که شاهنامه را کتاب ضاله مي خواندند. همان ها که با ديوان حافظ کتاب سوزان به راه مي انداختند. همان ها که تغيير نام خليج فارس به نفع برادران ديني براي شان علي السويه بود. همان ها که فقط در منطقه ي مازندران صدهزار حفره – دقت کنيد 100000 حفره - ايجاد کرده اند تا ميراث مادي پدران ما را به غارت ببرند. همان ها که در فضايي به وسعت هزار متر، 1500 سوراخ ايجاد کرده اند تا هست و نيست اين ملت را به يغما ببرند.1
و امروز مسافر ِ "پرواز کراچي"، قرار است همه چيز را به زير آب بفرستد. من و شما به رد چرخ ارابه ي فلان پادشاه کهن مسلما نياز نداريم و شايد کوزه اي آب براي مردم آن منطقه ارزشمند تر از استخوان پوسيده ي فلان جسد سه هزار ساله باشد ولي آيا نمي شد اين آب را به نحو ديگري فراهم کرد؟ آيا بايد اين بهاي سنگين را براي به دست آوردن آن بپردازيم؟
کارشناسان بيمه بر انفيه داني که در موزه جواهرات ملي است و بزرگي اش به اندازه ي يک کف دست است نمي توانستند قيمتي بگذارند. در زير اين زمين هايي که قرار است به زير آب برود هزاران اثر، گران بها تر از اين انفيه دان وجود دارد. همان آثاري که نمايش چند تا از آن ها، افتخار موزه اي مانند لوور پاريس است و چند سالن کامل را به آن ها اختصاص داده اند.1
در همين شهر ِ تهران هستند خانواده هاي تازه به دوران رسيده اي که براي وصل کردن نسب شان به سلسله قاجار يا خانواده هاي بزرگ اشرافي، ميليون ها تومان هزينه مي کنند و دست به جعل سند و شجره نامه و عکس مي زنند. آن گاه ما به خاطر ندانم کاري آقايان ِ "سازندگي" مي خواهيم شجره ي ملي خودمان را از وسط قطع کنيم.1
ما به عنوان فرزندان اين سرزمين وظيفه داريم نسبت به اين جنايت فرهنگي اعتراض کنيم. اگر نمي توانيم با هم کاري کنيم، لااقل تک تک چند خط بنويسيم و صداي اعتراض مان را به گوش مقامات کشور و مسئولان خارجي برسانيم. شايد گوشي بشنود و جلوي اين فاجعه ي ملي را بگيرد.1