12 Dezember 2007

بزغاله و میمون


شنیــدم باز هم گوهر فشــاندی ---------- که روشنـــفکر را بزغاله خواندی

ولی ایشــان ز خویشـانت نبـودند ---------- در این خط جمله را بیــجا نشـاندی

سخـن گفـتــی ز عدل و داد و آنرا ---------- به نان و آب مجــانی کشــاندی

از این نَقلت که همچون نٌقل تر بود ---------- هیاهــو شد عجب توتــــی تکانــدی

سخن هایت ز حکمت دفــتری بود ---------- چه کفتر ها از این دفتر پراندی

ولیــکن پول نفـت و سفره خلــــق ---------- ز یادت رفت و زان پس لال ماندی

سخن از آسمان و ریسمان بود ---------- دریـــغا حرفـی از جنـــگل نراندی

چو از بزغاله کردی یاد ای کاش ---------- سلامـی هم به میــمون میرساندی




( شعری از سیمین بهبهانی، بزرگ بانوی غزل ایران )

09 Dezember 2007

بدرود شاهزاده رضا پهلوی


بدرود شاهزاده رضا پهلوی، مواظب باشيد که سرما نخوريد

ما مردم پرست و ميهن پرست هستيم نه شاه پرست و فرد پرست. فرد پرستان آنانی هستند که مارکس پرست و لنين پرست و استالين پرست و رجوی پرست و حکمت پرست ... هستند نه من و يارانم
رضا پهلوی نوه ی رضا شاه بزرگ و فرزند شاهنشاه مظلوم ايران آريا مهر بزرگ است. دو شخصيّتی که من و ما آنانرا پس از کوروش هخامنشی و داريوش و خشايار بزرگترين و ايرانخواه ترين و مردم دوست ترين پادشاهان سراسر تاريخ دراز و پر فراز و نشيب ايران می شناسم

من امير سپهر، هميشه باور داشته ام که شاهزاده رضا پهلوی برای بدست گرفتن رهبری جنبش رهايی ايران بيش از هر شخصيّتـی مشروعيّت دارد. هم از اين جهت که وی هيچ پيشينه ی سويی در سياست ايران نداشته، هم از نظر جايگاه تاريخی وی در نظر بخش غالب مردم ما، که حمايت و چيره گرداندن او بر نظام انيرانی برخاسته از انقلاب را يگانه و طبيعی ترين راه جبران خطای هولناک تاريخی خود در سال پنجاه و هفت می دانند

هم از نظر جامعه ی جهانی، بدليل اعتمادی که می توان به وی بعنوان وارث سياسی شخصيّتی بسيار مسئوليت پذير در صحنه ی سياست جهانی داشت، که اين اعتماد بين المللی امروزه در هر دگرگونی و جابجايی سياسی در هر نقطه ای از جهان عاملی بسيار تعيين کننده است و هم بدليل جوانی و جوان انديشی، ثبات منش، نرمخويی و چهره ی کاريزماتيک که مجموعه اين ويژگی ها وی را از تمامی ديگر مدعيان چند سر و گردن بزرگتر می نمايد

با همين تحليل و باور هم بود که اينجانب پس از ذبح اسلامی شدن زنده ياد دکتر شاپور بختيار تا به امروز، شانزده سال تمام با همه ی توش و توان خود از وی حمايت کرده ام، بی هيچ چشم داشتی و فقط و فقط برای آزادی ايران و رهايی مردم هستی باخته ی کشورم. بی اينکه تا کنون چيزی از وی خواسته باشم، ليوان آب خنکی از دست او گرفته باشم و يا حتی بی اينکه برای يکبار هم که شده تلفنی مزاحم ايشان شده باشم

اين در حالی بوده که بسياری ناجوانمردانه، با بی رحمی تمام، بی اينکه حتی يک بار پای درد دل من نشسته و شاهد خون خوردنم از بی عملی ايشان بوده باشند، مرا مريد او دانسته اند، نوکر او خوانده اند، مواجب بگير وی نامم داده اند، دستيار وی خطابم کرده اند، تئوريسين دبير خانه و مسئول بخش تبليغاتش شغلم داده اند، عامل خاندان پهلوی ام لقب داده اند ... و صد ها بهتان و تهمت ديگر از اين دست، و صد البته با چاشنی هزار گونه ناسزا و ترور شخصيّت

در حاليکه من نه هيچ ارتباطی با خود ايشان داشته ام و نه اصلآ با دبير خانه ی تار عنکبوت گرفته ی ايشان که بيشتر به دکان کله پزی می ماند تا دبير خانه ای مناسب شأن و شخصيّت فردی که بايد کار تاريخی و سترگ چون رهايی ايران را رهبری کند. دبير خانه ای که ميهن پرستان حقيقی را بدانجا راه نمی دهند اما دروازه های آن از هر طرف به روی خائنان پرونده دار ايران هميشه گشوده است. دبير خانه ای که از هر فحاش بی سر و پايی به رضا شاه کبير و آريا مهر بزرگ با گل و شيرينی استقبال می کند، اما حتی جواب تلفن های دوستداران صديق و پاکباخته ی پادشاهان پهلوی را هم نمی دهد

دبير خانه ای که حتی از فرستادن يک ايميل مجانی شاد باش نوروزی برای فرزندان جانباختگان آرتش دلير شاهنشاهی ايران هم دريغ دارد. دبير خانه ای که هرگز و هرگز به شيرين خانم يک تلفن خشک و خالی هم نکرده است تا بپرسد شب ها از غم جگر سوز اعدام آن پدر دلاور مردش، تيمسار علی نشاط چند قرص خواب می خورد تا بتواند ساعاتی بياسايد و در مورد خانواده ی همه جانباختگان ... ای وای که چه بنويسم!؟

باری، من شانزده سال تمام از اين پاک تبار حمايت بی دريغ کردم و هر تهمت و فحشی را هم به عشق آزادی ايرانم بجان خريدم. از اين بابت اما نه از وی گله مندم و نه حتی انتظار کوچکترين قدر دانی دارم. هيچ وقت هم نداشتم. زيرا هر چه انجام داده ام با هدف آزادی همان ايرانم و رهايی مردم کشورم از اين ننگ و پريشانحالی بوده. بدين کار خود هم افتخار می کنم. من يک وطن پرست هستم. شاه و وزير و وکيل و هر کسی را هم برای وطن می خواهم نه وطن را برای آنان. وطن را هم فقط برای مردم وطن. ور نه سنگ و کلوخ و کوه و بيابان و دره و کوير که پرستيدنی نيست

حال که درب دل خونينم را گشوده ام، می خواهم فرياد بزنم. فرياد بر سر آنانی که مرا سلطنت طلب می خوانند. داد بزنم و بگويم که افرادی چون مرا به شاه پرستی متهم نکنيد ای ظالمان! که ما مردم پرست و ميهن پرست هستيم نه شاه پرست و فرد پرست. فرد پرستان آنانی هستند که مارکس پرست و لنين پرست و استالين پرست و رجوی پرست و حکمت پرست ... هستند نه من و يارانم

رضا پهلوی نوه ی رضا شاه بزرگ و فرزند شاهنشاه مظلوم ايران آريا مهر بزرگ است. دو شخصيّتی که من و ما آنانرا پس از کوروش هخامنشی و داريوش و خشايار بزرگترين و ايرانخواه ترين و مردم دوست ترين پادشاهان سراسر تاريخ دراز و پر فراز و نشيب ايران می شناسم

ما اگر آنان را از ته دل دوست می داريم فقط به خاطر خدماتی است که به ميهنمان کرده اند نه برای خودشان و بخاطر شاه بودنشان. ای ننگ بر آن نازن و نامرد ناکسی باد که همچنان سلطنت طلب باشد حتی اگر اين سلطنت در دستان رجاله هايی چون شاه سلطان حسين صفوی و محمد خوارزمشاه و محمد شاه و محمد علی ميرزای قجری هم که باشد

از روی راستی اما اينرا بنويسم البته من سوای کار سياسی، يک جور هايی هم خود شاهزاده رضا پهلوی را در ته فلب دوست می دارم، چرا؟ نمی دانم! شايد حال فقط بخاطر شباهتی است که به آريامهر دارد. هنوز هم اين سيما مانند ديدن عکس های آريا مهر مرا به سفری خيالی در گذشته می برد. مرا به ايرانی می برد که در آن مردمان از غرور سرمست بودند. به ايرانی که از همه جای آن آوای چنگ و چغانه و تار و نی و کمانچه و ضرب و سنتور و دف بگوش می رسيد. آری اذعان می کنم که ديدن اين سيما هنوز هم در من خردک غروری بر می انگيزد

ساعت حقيقت اما اکنون فرا رسيده است ای هم ميهن! سفر های خيالی و اغوا کننده به کار سياست نمی آيد. ديگر جگر به دندان جويدن و پرده پوشی نه امکان پذير است و نه جايز. اين صبر و اميد بيهوده ديگر دارد ره به خيانت به ايران می برد. وقت خيلی تنگ است. ميهن دارد از دست می رود. اصلآ حالا هم دير شده. اما تا ايران يک پارچه بر جاست نا اميدی خطايی نابخشودنی است

پس، بنام ايران، بنام همه ی جانباختگان راه آزادی و بويژه بنام آن فرزندان پاک و دلاور آرتش شاهنشاهی ايران، هم آنان که سينه های فراخشان برای دفاع از شرف و ناموس و حيثيت اين مرز و بوم اهورايی و اين ملت بلا کشيده آماج تير های انيرانيان پست و پلشت و بی سر و پای گرديد، مانند هميشه در اين کار هم راستی پيشه می کنم و اينرا هم فاش و فاش و فاش می نويسم، که پس از شانزده سال مبارزه و اميد حال دستگيرم شده که شاهزاده رضا پهلوی يک پهلوی ژنتيکی است نه يک پهلوی سياسی

شخصيت های تاريخی گر چه از نظر ژنتيکی مادران و پدران فرزندان خونی خود هستند، اما فرزندان سياسی شخصيّت ها لزومآ فرزندان خونی آنان نيستند. در دنيای سياست فرزندان حقيقی شخصيّت های بزرگ آنانی هستند که عظمت کار پدران سياسی خود را دريافته و براه ايشان می روند. پس هيچ فرزند ژنتيکی فقط به اعتبار همخونی فرزند سياسی مادر و پدر خود نيست. گاندی فرزند نداشت اما تا هنوز هم پدر همه ی هنديان بحساب می آيد. فرزند دکتر سوکارنو هيچ او را قبول نداشت، ليکن سوکارنو ميليونها فرزند در اندونزی داشت. قوام نکرومه در غنا هينطور، آتاتورک در ترکيه همچنين ... و رضا شاه کبير و شاهنشاه آريامهر هم در ايران به همين منوال هستند

از اين قرار، من خود را هزاران بار بيش از شاهزاده رضا پهلوی فرزند پادشاهان پهلوی می دانم. بی شک بسيارانند فرزندانی خلف تر از من برای آن دو ابر مرد. من اما اينجا فقط از خود می گويم. از خودی که نه عبد و مريد بلکه ادامه دهنده راه آنانم. آنها برای من قديس نيستند. می دانم که انسان بودند و مانند هر انسانی ديگر خطا های فراوانی هم داشتند. اما بزرگی و عظمت خدمات آن دو ابر مرد به ايران و ايرانی آن اندازه بزرگ است که خطاهاشان در برابر آن کار های سترگ چون پر کاهی در برابر عظمت کوهی می نمايد. آن دو ايران ساز آن اندازه بهی و فرهی داشتند که من آرزو می کنم ای کاش خود فقط پنج درصد از آنرا داشتم

من اينجا به نمايندگی از کس و کسانی به داوری ننشسته ام. از خود سخن می گويم. با اندک خرد و آگاهی و شناختی که دارم داوری شخص خودم را می آورم. اين حقيقت تلخ تر از زهر را که ای داد بيداد که اين رضا پهلوی هيچ سنخيتی با آن رضا پهلوی آلاشتی و سردار سپه و رضا شاه معمار ايران ندارد. برای من هيچ پذيرفتی نيست که رضا شاه بزرگ می توانست بکارت فروشی حتی يک دختر ايرانی را ببيند و کاری نکند، آنهم فقط از ترس اينکه مبادا چند توده ای وطن فروش او را به غير دموکرات بودن متهم سازند

آن رضا پهلوی آلاشتی برای روزبهی و بخت خوش ملک و ملت خود را به آب و آتش می زد نه نيکنامی. و مرد سياسی اصلآ يعنی همين، يعنی کسی که در پی نام و نگران ننگ نباشد. بويژه در ميهن ما. در سرزمينی ايران نام اما پر از انيرانی، با ريخت و ريخت خودمان. در جايی که هر اندازه برای سرفرازی آن جانفشانی کنی درست دو صد برابر آن ناسزا و تهمت مزدت می دهند. اين رضا پهلوی بر خلاف آن يکی به نيکنامی خود بيش از نيک کامی هم ميهنانش بها می دهد. از ديد من اما به چه می ارزد اين نيک نامی در ملک ما وقتی برای سير کردن شکم هم ميهنی بکار نيايد. چه فايده دارد اين خوشنامی در ايران وقتی نتوانی با آن شرف و ناموس دخترکان فقير ميهنت راحفظ کنی

صاف و ساده بگويم، من نسل آريا مهری هستم. کسی که بيست و شش سال در دوران آن ابر مرد ميهن پرست زيسته است. او را ديده است. صدايش را شنيده است. سخنانش را گوش داده. خدماتش را شاهد بوده. در يک خانه و در زير يک سقف که نه، اما در يک شهر با او زيسته است

با همان شناخت نسبتآ خوب، می گويم که هرگز و هرگز توی کت من يکی که نمی رود آن شاهنشاهی که حتی کارگر فرستادن به آلمان را هم ننگی بزرگ برای ايرانی بشمار می آورد، قادر می شد کليه و ناموس فروشی بچه های پاک ايران را شاهد باشد اما از ترس تهمت مشتی بی وطن ايران فروش هيچ کاری نکند. آريا مهری که من می شناختم حتی ديدن واژگان خليج وعربی را در يک متن طولانی هم تاب نمی آورد، حتی با هفت سطر فاصله. اين پهلوی اما مايل است بر سر تنب ها و ابوموسی ايرانی ايرانی ايرانی، با برادران خليج عرب به گفتگو بنشيند

آن رضا شاه پهلوی که پدرم برايم نقل کرده پادشاهی بوده که تا شيخ خزعل تجزيه طلب را کتف بسته به خدمتش نياوردند تب خال لبش شفا نيافت. حال من چگونه کسی را به فرزند سياسی بودن آن ابر ميهن پرست قبول کنم که آوخ که از زمين و زمان فتنه بر ايران می بارد او مشغول موعظه های حکيمانه برای توده ای ها و کنفدراسيونی های سابق است. در زمانی که بر اساس آمار خود جمهوری اسلامی يک قلم فقط بيش از هفت و نيم ميليون کودک و نوباوه ی ايرانی هيچ غذايی ندارند که بخورند

من چطور اين رضا پهلوی را از نظر سياسی به پادشاهی وصل کنم که از سر ملت دوستی و دادگستری دستور داده بود که در تمامی مدارس ايران فرزند فقير و دارا، کشاورز و کارخانه دار، آهنگر و سناتور همه و همه بايد يک مقدار و يک نوع تغذيه بگيرند. مبادا که فرزند ثروتمندی به فرزند کارگری فخر فروشد. اين دستور را هم داد بود که حتی وليعهد که خود همين شاهزاده رضا پهلوی باشد، حق ندارد چيزی به مدرسه ببرد و بايد مانند سايرين همان تغذيه رايگان را بگيرد و بخورد1

پس، اين رضا پهلوی گر چه شاهزاده است و نسب از آنان دارد، اما از جنس آنان نيست. از اينروی هم مرا ديگر با اين رضا پهلوی کاری نيست. احترام نام خانواگيش را هميشه خواهم داشت، و حتی نام کوچکش را، که به من درشتی و بی معرفتی به کسی را نه در خانواده ی سنتی ام آموخته اند، نه در مدارس دولتی آريامهری جنوب شهر تهران و نه در زور خانه ی محله مان. فقط ديگر نه حرف او را خواهم زد و نه خوش دارم که کسی از او حرفی برايم بنويسد. من راه خود می روم و خود را از امروز خيلی شايسته تر از او برای گرد آوری ايرانخواهان به دور خود اعلام می کنم

حال اگر ايرانيان با همين بی عملی ها هم روزی او را به پادشاهی برداشتند، مخالفتی نخواهم داشت. در آن حالت جدآ خوشا بر اقبال خوش و آفرين بر ستاره ی سعد شان که بی خطر کردن و دليری هم به پهلوانی خواهند رسيد. من اما راهی پر از خار و مار در پيش دارم. که جانفشانی در اين راه کمترين است. اگر در اين را تلف شوم هم چيزی را نباخته ام. من سالم از پنجاه و پنج گذشته. همه جور هم در آن بيست و شش ساله عمرم در دوران طلايی آن "خدا بيامرز" عشق و حال کرده ام. راستش ديگر زياد هم با اين زندگی در آوارگی حال نمی کنم. پس ذبح اسلامی شدن در راه آزادی ايران بزرگترين و آخرين آرزوی من است. در راه ميهن کشته شدن شهيد ملی شدن و در تاريخ ايران به جاودانگی رسيدن است نه مردن

آن قدر زيبا است اين بی بازگشت ............. کز برايش می توان از جان گذشت

من می روم و نمی ترسم. تو هم اگر دوست داشتی بيا. اگر هم دوست نداشتی برو همچنان موعظه بشنو و خوش باش. اگر آمدی اما يادت نرود که در اين راه از خوشنامی و عافيت طلبی خبری نيست رفيق. از همان نخستين گام هم خود را يک رضا خانی بخوان. وه که من اين نام را چه خوش می دارم. "رضا خانی" ! واژه ای قشنگ که هنوز هم پشت هر دشمن ايران را به لرزه می اندازد. فعلآ همين
-----------------------------------------------

توضيح 1ـ اين قدغن کردن بردن خوراکی به مدرسه وسيله ی وليعهد داستان و قصه و حکايت و حديث نيست. من اين موضوع را هم از دهان دکتر شفا شنيده ام، هم از آقايی مسن بنام خواجه که از مستخدمان کاخ نياوران بود و هم از دهان زنده ياد دريادار مدنی که اتفاقآ از مخالفان بنام پادشاه بود. اينرا نيز دينی بر گردن خود می دانم که بنويسم دريا دار مدنی بار ها و بار ها به خود من گفت که پادشاه فقيد را ميهن پرستی بزرگ می داند و من هرگز و هرگز هم از دهان او حرف نابجايی در مورد شاهنشاه نشنيدم. اختلاف تيمسار مدنی فقط با زنده ياد ارتشبد محمد خاتم شوهر شاهدخت فاطمه پهلوی بود. بنا بر اين هر چه که از زبان او بر عليه پادشاه فقيد بگويند دروغ محض و جعل قول مرده است. بويژه بوسيله مهندس بهرام مشيری، اين مرد ديوانه از نفرت که نه مدنی را می شناخت و نه حتی يکبار او را از دور ديده بود اما مرتب از قول او دروغ چاپ می زند


30 November 2007

تلگراف استمداد


بدينوسيله از کليه ی تشکل های محترم قديم و جديد که عمری برای کشور اتحاد جماهير شوروی و دنباليچه های آن چون آلبانی، چين کمونيست، آلمان شرقی و ليبی و عراق ... جاسوسی فرموده و وفاداری خود را دستکم با پنجاه سال خدمت صادقانه به دشمنان تاريخی ايران به اثبات رسانيده اند، از کليه ی سرورانی که در اردوگاههای فلسطينی دوره های خراب کاری ديده و سپس در ايران مدتی به عمليات تخريبی دست زده، بانک زنی فرموده و افسران آرتش شاهنشاهی ايران را با کمال درايّت و شهامت ترور فرموده اند

از تمامی بزرگوارانی که در اعدام رشيد ترين و ميهن پرست ترين امرای آرتش دلير ايران شرکتی فعالانه داشته و راه را برای يورش مرحوم صدام حسين به ايران هموار فرموده اند، از تمامی گراميانی که سالها در رکاب امام راحل بوده و دهها بار وفاداری خود را به نظام مقدس جمهوری اسلامی به اثبات رسانيده اند

از تمامی سرورانی که شبانه روز به رضا شاه کبير و محمد رضا شاه فقيد زشت ترين فحاشی ها را می فرمايند و خلاصه از کليه عاليجنابانی که هيچگاه در سنگر ملت ايران نبوده و به نحوی از انحاء در راه سقوط ايران و به فحشا کشيده شدن دختران معصوم ايران نقش داشته اند عاجزانه و ملتمسانه درخواست می گردد که از دوست بزرگوار و صميمی خودشان شاهزاده رضا پهلوی بخواهند که در اين روز های خطير که اساس ايران در معرض خطر است، رهبری جنبش نجات ايران را عهده دار گردند

سروران بايد توجه داشته باشند که نجات ايران برای خود آنان از هر قشر و طبقه و گروهی سودمند تر خواهد افتاد. زيرا اگر ديگر ايرانی در کار نباشد، چشمه ی ايران فروشی هم خشک خواهد شد و دکان وطن فروشی و خيانت هم بی مشتری

با احترامات فائقه، امير سپهر و تنی چند از ياران که سعادت نداشته اند که هرگز به ايران خيانت کنند و شوربختانه از سر ناآگاهی هم در به ثمر رسيدن انقلاب شکوهمند اسلامی هيچ سهمی نداشته اند و چند تنی ديگر از ياران که پدران و مادران و همسرانشان ترور و يا اعدام شده اند و شبانه روز گريانند

= مخاطبان و رونوشت

حزب محترم توده
سازمان محترم تر اکثريت
سازمان طوفان
سازمان اقليت
اتحاد جمهوری خواهان
جمهوری خواهان موحد و لائيک و سکولار و نيمه سکولار و فدرال و رسمآ تجزيه طلب ووو
نمايندگان منتخب هفتاد و دو کشور از ملتهای ملت ايران
جناب آقای علی اصغر حاج سيد جوادی
جناب آقای دکتر سيد ابوالحسن بنی صدر
جناب آقای خانبابا تهرانی
جناب آقای فرخ نگهدار
جناب دکتر هوشنگ امير احمدی
جناب آقای دکتر محمد محسن سازگارا
جناب آقای دکثر ثابتيان
جناب دکتر علی راسخ افشار
جناب دکتر علی شاکری
جناب مهندس بهرام مشيری
آقای محمد حسيبی
و تنی چند ديگر از ياران مناسب و مورد اعتماد برای شاهزاده رضاه پهلوی


23 November 2007

اگر جمهوری اسلامی را قبول نداريد، بی شک کافر هستيد

اگر جمهوری اسلامی را قبول نداريد، بی شک کافر هستيد

مؤمن حقيقی در اسلام شريعتمداران کسی است که حتی بکارت و يا بقول خودش "ناموس" دختر بچه ی نه ساله و نابالغ خويش را هم در پيشخوان دکان يک بچه ملای دهاتی و بيسواد بر باد دهد. اگر نداد يک کافر است

در نوشته ای شرح دادم که اسلام حقيقی آنی نيست که مولانا و سعدی و حافظ ... از سر ترس از متشرعين خونخوار زمان خود و مردم جاهل آنرا لطيف و انسانی جلوه دادند، بلکه اسلامی است که هم اينک بر ايران حکومت می کند. دلايل چندی نيز آوردم

اين که نويسنده ادعا دارم متکی بر قرائن و شواهدی بسيار روشن است. اگر می نويسم اين اسلام کاملآ اصيل و حقيقی است، بدين دليل است که اين اسلام بوسيله ی متخصصان و مبلغان اصلی آن، يعنی متشرعان مسئله گوی، رساله نويسان، فقيهان و شريعتمداران درجه اول تبليغ و نمايندگی می شود

گر چه بعضی از اين شارعان و فقيهان مانند خود آقای خامنه ای و بتازگی هم احمد خاتمی نامی که امام مراسم تهمت زدن و فحاشی و عربده کشی جمعه های تهران هم هست و تنی چند، يک شبه ارتقاء مرتبه يافته و آيت الله شدند، اما ديگر سردمداران و معرکه گردانهای اصلی جمهوری اسلامی که در حوزه های علميه نشسته اند، به ناگاه و يکباره آيت الله نشده اند. هر کدام از آن بزرگ عمامه داران، در راه شناخت اين آيين پنجاه ـ شصت سال استخوان خرد کرده، و ضمن فراگيری کامل احکام تشيع، به بالا ترين مرتبه ی اين مذهب رسيده اند

بنابر اين، آن حجج اسلام و علمای اعلام و فقهای اعظام حوزه هستند که در شرح و تفسير احکام و قواعد اسلام صاحب صلاحيت هستند، نه آن آقايان و خانمهای بعضآ فکلی و دکلته پوش که دکان ملی مذهبی گشوده اند، يا فلان استاد ايرانی مقيم ينگه دنيا که علم و وجدان و ميهن خود را به ملا ها فروخته و يا آنکه خود هيچ اعتقادی بدين آيين ندارد و از سر ترس و يا عوام ستايی و برای خوش آمد مردم غافل و اسير اين نظام زشتکردار راغير اسلامی می خواند

گر چه جمع واژه ملی با واژه مذهبی جمع اضداد است و چيزی بی معنا، با اين وجود، کسانی که اين نام بی مسما را بر روی خود گذارده اند، در بهترين حالت، يعنی اگر هم کاملآ صداقت داشته و در خدمت اين رژيم نباشد، شانسی در مقابل شيخ و ملا ندارند

اين قشر هر زمان که در مقابل ملا ها ايستاده، بسختی و خفت از آنها شکست خورده. اين امر نه فقط در ايران، بلکه در تمامی کشور های اسلامی بار ها به اثبات رسيده که با ملا جماعت نمی توان مسابقه ی اسلام شناسی و تقدس داد. گذشته از اينها، اساسآ خود آيين حنيف اسلام چيزی جز فرمان قتل و غارت و برده گيری و ظلم به زنان و عدم سازش با خرد ندارد که اصلآ کسی بخواهد آنرا بد معرفی و نمايندگی کند

وقتی خود قرآن شريف به صراحت می فرمايد که بکشيد اين کافران را، يا زن نيمه انسان است و يا مال و همسر و کودکان غير مسلمانان (کفار) بر مؤمنان حلال است، اينها همه نص (فرمانی روشن و صريح) است، و در نص هم که اجتهاد و تفسير مجاز نيست. کسی که مسلمان است بايد تمام فرامين قرآن را بی چون و چرا بپذيرد، اگر نپذيرفت و در هر کدامی از آن احکام اما و ولی آورد، اصلآ مسلمان نيست. برای مثال اگر کسانی بگويند که مسلمان هستند اما نمی توانند بی دينان (کفار) را بکشند، بی هيچ بحث و تفسيری به اسلام کافرند

از خود که نمی توان اسلام ساخت. و يا دين مقوله ای نيست که بتوان با آن گزينشی برخورد کرد. يعنی بخشی را پذيرفت و بخش دگر را رد کرد. آنهم اسلام را که بگفته ی شريعتمداران حتی شک در فروع آنهم آدمی را کافر می کند. چه رسد به شک در مورد نص صريح (فرامين روشن در قرآن) که طبق گفته خود قرآن حکم آن مرگ است. آدمی که نمی تواند هم خود را مسلمان انگارد و هم فرامين قرآن را نپذيرد

اهريمنی خدای نام
گابريل گارسيا مارکز اگر می گويد (هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود)، کاملآ حق دارد. معنای اين سخن کوتاه مارکز بسيار گسترده است، و نيز بسيار ژرف. بگونه ای که می توان اين گفته را به تمامی جنبه های فکری و زندگی و روابط فردی و اجتماعی انسانها تسری داد. به ويژه به حوزه ی اعتقادی آدميان

اصولآ آنچه به خدا و دين و مذهب و ايدئولژی (مذهب سياسی) مربوط می شود، نويسنده باور دارم که نه تنها هيچ دين و مذهبی چنين ارزشی ندارد که آدمی به خاطر آن اشک ريزد، سهل است که اصلآ حتی اگر خداوندی هم گفته باشد که انسانی بايد به خاطر او غمگين شود و اشک ريزد که هرگز نگفته است، اين چنين موجودی ابدآ شايسته ی پرستش نيست. چه رسد به آن مثلآ خدايی که از کسی بخواهد که به دليل پرستش او از دگران نفرت داشته باشد و دست به خون همنوع خود بيالايد، که اين چنين موجودی نه خدای که يک اهريمن پليد است

متشرعين الله را قادر مطلق و صاحب هستی می دانند. بسيار خوب، بگفته ايشان مگر نه اين است که خداوند خود آفريدگار هستی است، مگر نه اين است که او خود همه ی انسانها را جان داده، مگر جز اين است که خداوند قادر است به همه ی انسانها معرفت و عاطفه مرحمت کند، انديشه ی بندگان خود را به سوی نيکی ها سوق دهد، عدالت برقرار سازد، صلح و آرامش بگستراند و آدميان را موجوداتی دوستدار يکدگر و عاشق خدمت به همديگر بيافريند و ... پس چرا اين خداوند شيخ و ملا با اين بی عدالتی ها و بازيگوشی های خود دنيای ما را به اين جهنم سوزان پر از نفرت و کين و خون و خونريزی مبدل ساخته

اين چه مسخره بازی است که اين خداوند براه انداخته. آخر چه حکمتی در اين بازی اهريمنی است که بايد گروهی را سفيد آفريد و گروهی دگر را سياه تا سفيد ها قرنها و قرنها هر بلايی که خواستند بر سر سياهان بياورند. آنان را ميمون و بوزينه خطاب کنند. بوگندو بنامندشان. نيمه انسان به حساب آرندشان و با اينچنين ذهنيّت پلشت و غير انسانی آن نگونبخت ها را چون چهار پايان به خدمت گيرند

اين چه خدايی است که گروهی را عمدآ کافر و و گمراه نگاه می دارد و گروهی دگر را مؤمن و رستگار. تا اين مؤمنان خونخوار سبعانه سر غير مؤمنان بی آزار را ببرند. اين چه خداوندی است که يکی را زيبا و با هوش می آفريند و آن دگر را زشت و بی استعداد. تا اولی همه عمر لذت برد و دومی بهره ای جز رشک و ناکامی و خفت از زندگی نداشته باشد. اصلآ اين چگونه خدايی است که با شعور سر ستيز دارد و مؤمن ترين بندگانش جاهل ترين و بی عاطفه ترين و خونخوار ترين موجودات هستند و هزاران هزار ديگر از اين بی عدالتی ها و مسخره بازی های ديگر

به ميهن خود بنگريم. بنگريم که حال در زير سايه ی حکومت الله چه گروهی از ايرانيان خود را مؤمن ترين ها به الله و اسلام و قرآن بحساب می آورند؟ کلاهبرداران، دروغزنان، فحاشان، قوادان، قداره بندان، چاقوکشان، بی رحم ها، از هنر منزجران، ماتم زدگان، بد لباسان، زيبايی ستيزان، قمه زنان، شلاق زنان، زنجير زنان، شکنجه گران، تهمت زنان و حتی زشت رويان و خلاصه در يک جمله پست ترين و بی معنويت ترين و بی خانواده ترين ايرانيان

آيا اين هزار و يک دليل کافی نيست که بتوان پذيرفت که اسلام محترم ايرانی اساسآ دين پست ترين و جاهل ترين آدميان است. در سرزمين ما هر کسی به هر اندازه که نادان تر باشد، به همان نسبت مؤمن تر است. همين است که هر بچه ملايی با چهار متر چلوار بر سر در جمع مؤمنان بدين دين، حريف يکصد هزار ملی مذهبی است. ولو اينکه آن يکصد هزار ملی مذهبی، اصلآ صادق ترين و دانشمند ترين آدمها نيز باشند

آن فلکزده ای که حتی فرزند معصوم خود را هم با چند ورد عربی غلط غلوط يک بچه ملای بی سرو پا به حجله ی تجاوز يک گردن کلفت متجاوز می فرستد، کجا طرف ملا را به ملی مذهبی خواهد داد. مؤمن حقيقی اساسآ در اين مسلک کسی است که بی چون و چرا حتی بکارت و يا بقول خودش "ناموس" دختر بچه ی خويش را هم در پيشخوان دکان شريعت بر باد دهد. همچنان که درصد عظيمی از مردم ما کماکان در اين حد از بی شعوری مانده اند

از اينروی اسلام راستين و غالب ما همين اسلام ملا ها است نه چيز ديگر. همين که امروز در سيمای يک حکومت ناب، تحت نام جمهوری اسلامی تجلی يافته و تبلور عينی همه ی پليدی ها و تمامی ارزشهای منسوخ عصر غار نشينی است

نـتــيـجــه
حاصل اينکه پس از سه دهه تجربه ی عملی، حال وقت آن فرا رسيده است که هر ايرانی از خود بپرسد که آيا اين احکامی را که جمهوری اسلامی تا بحال پياده کرده قبول دارد يا خير. اگر پذيرفت که يک مسلمان است. چنانچه نتوانست بپذيرد و اما و ولی در آن آورد، چه خود بپذيرد و چه نه، بدون ترديد يک کافر است. به جز مشتی فکلی بی نماز و شرابخواره آخر کدام شيخ و ملا و آيت الله معتبری اصل جمهوری اسلامی را ضد اسلامی خوانده که بايد به وی اقتدا و تأسی کرد؟

حتی آيت الله منتظری هم که بزرگترين و با صلاحيت ترين منتقد مذهبی اين حکومت است هرگز و هرگز اين رژيم را غير اسلامی نخوانده و اصل حکومت را رد نکرده است. نامبرده فقط انتقاداتی به بعضی از شيوه های اين حکومت دارد، نه بيشتر. پس اگر شما هم جمهوری اسلامی را قبول نداريد و يا به تقليد از بعضی فکلی ها اين حکومت را غير اسلامی می خوانيد، بی اينکه خود بدانيد يک کافر هستيد. همين



10 November 2007

خون مارکسيسم در رگ های جمهوری اسلامی



Marxislamism

خون مارکسيسم در رگ های جمهوری اسلامی


چپ وطنی در حالی از انقلاب کمونيستی سخن می گويد که ما هنوز در ميان شعله های هستی سوز همان انقلاب اول کمونيستی گير افتاده ايم. چون در ايران سی سال پيش انقلاب کمونيستی صورت گرفت. تمام اين بدبختی های کنونی ما هم از دستاورد های همان انقلاب کمونيستی است. دکتر ناصر زرافشان و دکتر فريبرز رئيس دانا و دکتر علی جوادی همه برادران خونی دکتر محمود احمدی نژاد هستند

نگارنده دير سالی است که کاملآ منزوی شده ام. در هيچ نشست و سخنرانی و مصاحبه ای شرکت نمی کنم. در زندگی خصوصی نيز با هيچ هم ميهنی رفت و آمد ندارم. اگر تظاهراتی باشد در آن شرکت می کنم و به محض پايان آن هم از محل دور می شوم. به همين علت نمی توانم تحول فکری و روحی و شخصيتی هم ميهنانم را آنچنان که بايد به درستی دنبال کنم. از اين روی در هفته يک عصر تا سپيده دم پسين روز از وقت خودم را به وبگردی اختصاص داده ام. مرادم اين است که از اين تحولات فکری و فرهنگی هم ميهنانم جدا نيافتم. اين وبگردی برايم نه که تفريح بلکه حالت سر زدن به خانه های هم ميهنانم و نشستن پای درد دل های آنان را دارد

چند شب پيش که مشغول وبگردی بودم به دو مطلب از دو نگرش سياسی (يا بهتر است که گفته شود از دو دين سياسی) ظاهرآ دشمن هم بر خوردم. اين دو مطلب که علی القاعده بايستی کاملآ مثضاد هم می بودند، ليکن از نظر درونمايه، نحوه ی استدلال آوردن، سبک اغنايی و حتی سياق انشايی آن اندازه شبيه به هم بودند، که پنداری اصلآ نويسنده ی هر دو متن يک نفر باشد

مطلب اول در وب سايت کيهان ولی فقيه و حسين شريعتمداری بود و مطلب ديگر در وب سايت راه کارگر مارکسيست. اين موضوع البته برای من هيچ تعجب آور نبود. چه که هميشه اعتقاد داشتم و دارم که کمونيسم ايرانی همان حزب الله است در پوسته ای ديگر. سالها پيش هم راجع به همين موضوع و همسانی های پيدا و روشن جوهری اين دو تفکر مطلبی را با همين عنوان نوشتم که لينک آنرا در پائين همين متن قرار می دهم

برای من شگفتی فقط پسماندگی فکری بعضی از چپ ها است. افرادی که ماشين عقلشان چپ کرده و به ته دره ی دور از دسترس فرشته خرد افتاده است. تعجب از کسانی که هنوز هم شب ها خواب استالين را می بينند. و از آن حيرت آور تر، شگفتی همراه با تأسف از اينهمه عقبماندگی فکری و فرهنگی کسانی از ايرانيان که پس از زير و رو شدن جهان هم حتی خود را نيازمند به يک بازنگری ولو خيلی کوچک در افکار خود نمی بينند. کسانی که حتی پس از ادرار کردن مارکسيسم لنيسم در گهواره خود يعنی اتحاد شوروی هم، هنوز به وقوع انقلابی کمونيستی در ايران اميد بسته اند

البته شکی نيست که بسياری از اين چپکی های ما انسانهايی عدالت خواه و شريفی هستند. از روی راستی گمان می برند که کمونيسم می تواند آورنده ی عدالت و مساوات به جامعه ی له شده از نابرابری ايران باشد. نگارنده نه تنها با اين پاره از چپ ها هيچ دشمنی ندارم بلکه در مقابلشان کلاه از سر برگرفته و به اين افکار اومانيستی شان هم بسيار ارج می نهم. ليکن اين احترام علتی نيست برای اينکه گفته نشود که اين نيک آدميان کلآ از زايش های مدرن فکری و تحولات شگرف اين دو دهه ی آخر دور افتاده و همچنان در برهوت ذهن خود زندگی می کنند

اينان آن اندازه از مرحله پرت افتاده اند که متوجه نيستند که اوضاع ايران و جهان حال بگونه ای دگرگون گشته که حتی صحبت از وقوع يک انقلاب ايدئولژيک ديگر در ايران پس از حتی دو ـ سه قرن هم شرط عقل نيست. آنهم از نوع مارکسيستی آن. اين ارج نهادن نبايد باعث شود که ما ننويسيم و نگوئيم که هر انقلاب ايدئولژيکی سرانجام به همين پوخ آبادی می رسد که انقلاب پنجاه و هفت رسيده

و بالاخره اينکه نبايد نگفت که ای ملائک گلها! شما در حالی از انقلاب کمونيستی سخن می گوئيد که ما هنوز در ميان شعله های هستی سوز يکی از همان انقلاب های کمونيستی گير افتاده ايم. چون در ايران سی سال پيش انقلاب کمونيستی صورت گرفت. تمام اين بدبختی های کنونی ما هم از دستاورد های همان انقلاب کمونيستی است. درست است که آن انقلاب دم بريده يک دمک اسلامی هم داشت، ليکن آن انقلاب شکوهمند انقلاب چپ ها بود نه اسلامی ها و آخوند ها و راست ها. روح و روان آن انقلاب کاملآ چپکی بود

اگر چپ ها در طی دهها سال زمينه را فراهم نکرده و در سال پنجاه و هفت و سالهای پس از آن در کنار ملا ها نبودند، ملای پوفيوز که نمی توانست در ايران انقلاب ضد استکباری (ضد امپرياليستی) راه بيندازد و بر کشور مسلط شود و لانه جاسوسی اشغال کند و از صدور انقلاب مستضعفان (پرولتاريا) به همه ی جهان دم زند

ملای بی همه چيز آخر کجا عقلش به اين چيز ها می رسيد. چپ بود که از هزار و نهصد و هفده به بعد به مدت بيش از شصت سال در صدد بود که ايران را هم به حلقه ی کشور های انترناسيونال سوسياليسم پرولتاريايی (مستضعفان جهان) بيافزايد. نيم قرن هم بود که قدمی و قلمی اسباب آنرا در ايران فراهم می آورد. شيخ و مفتی و ملا و بازاری ربا خوار که اساسآ تا سال پنجاه و هفت غير از لندن و نجف و سامرا و کربلا و مکه و مدينه از وجود هيچ شهر و کشور ديگری در جهان اطلاع نداشتند

پس اسلام عزيز چه در تفکر و چه در فعل انقلاب، چه بعد و چه حالا فقط و فقط کالبد و مقنعه ی سياهی است بر سر اين رژيم روحآ و فکرآ چپکی. تمام رگ و پی و خون و قلب آن انقلاب و اين رژيم کمونيستی است. حتی تمام عوارض اجتماعی ناشی از اين انقلاب هم بطور طبيعی دقيقآ همان عوارضی است که در کشور های کمونيستی پديدار شد

فقر همان است، تن فروشی همان است، اقتصاد دولتی همان است، صدور سکس به جهان آزاد همان است، افتادن در کوروس ساخت تسليحات با کشور های کاپيتاليستی به بهای گرسنه کش کردن مستضعفان (پرولتاريا) همان است و چرس و بنگ و افيون و شيشه هم معادل اعتياد به ودکا در کشور های چپکی است

گروهی که از آنان بايد بنام پدران و مادران انقلاب اسم برد دو دسته بودند. گروهی که با خواندن کتابهای ترجمه غلط کمونيست شده بودند و گروه ديگری که به شدت تحت تأثير همان ادبيات ترجمه ای و غلط غلوط کمونيستی بودند، حتی راست ترين راست های انقلابی. ادبيات سياسی کمونيسم در سالهای پيش از انقلاب آنچنان فضای ايران را پر کرده بود که آن اواخر ديگر حتی ملا ها نيز عطسه ی مرغ اين همسايه و گلو درد گربه ی آن همسايه و خروسک گلوی بلدرچين آن دگر همسايه را هم از بلايای جامعه ی طبقاتی می دانستند

دکتر علی شريعتی که بايد وی را ابر معلم اين نظام دانست، هر چه نوشت کپی برداری از مارکسيسم لنينيسم و ماتريال اگزيستانسياليسم کيرگه گور و سارتر بود. بنابر اين هم فکر آن انقلاب به لحاظ گوهری چپکی بود، هم انجام آن و هم حکومت برآمده از آن. سيستم اقتصادی کارگرکش اين نظام همان اقتصاد متکی به سيب زمينی کشور های مارکسيستی است، حتی با اينهمه ذخاير زير زمينی و درآمد نفتی. ادبيات اين رژيم هم کاملآ ادبيات مارکسيستی است. البته اگر بتوان نام اين بی ادبيات محض را ادبيات گذارد!؟

شما اگر در انگار ها و پندار ها و کردار های خامنه ای و جنتی و حسين شريعتمداری و به ويژه همين احمدی نژاد خوب دقيق شويد، بيگمان در خواهيد يافت که جوهر انديشه و کردار پايوران اين رژيم، بويژه حرفها و ادا و اطواری های احمدی نژاد اين مرد دلقک و عوام فريب محصول همان تربيت سياسی کمونيستی است. باز هم البته اگر بتوان که اين بی تربيتی و مستهجن گويی ها را اصلآ انديشه و تربيت بحساب آورد!؟ بی قصد جسارت اما فاش بنويسم که من وقتی به حرفهای آقای علی جوادی هم که گوش می کنم احساس می کنم چاوز يا کيم ايل سونگ و يا احمدی نژاد در حال صحبت است

چه که احمدی نژاد هم در نهايت يک مارکسيست پوپوليست با واسطه است. او از شاگردان مکتب سياسی اين نظام است، و اين نظام هم در زمينه ی سياسی هر چه دارد از کمونيست ها است. مفهوم سياسی واژگانی چون مستضعفان و مستکبران و جهانخواران و استکبار جهانی و اقتصاد توحيدی و هنر اسلامی و ضد انقلاب و ستون پنجم و سازشکار و ... که ورد زبان علمداران اين نظام است همه و همه از واژگان کمونيستی اخذ شده اند

زيرا در فقه جعفری که استکبار جهانی و سازشکار و اقتصاد توحيدی و ستون پنجم و ليبرال و اقتصاد توحيدی و جامعه ی بی طبقه و اين قبيل واژه ها وجود ندارد. فقه آنچه که دارد بيشتر مربوط به پيش و پس زنان و مردان است و آنچه از اين سه ارگان بر می آيد و بيرون می ريزد. باقی هم رابطه ی يکی از اين ارگان ها با هر دو کاف حيوانات است و نزول و صدقه و دعا و ندبه

پس اين واژگان غير فقهی معادل سازی شده اند. يعنی قالب گيری از واژگان بورژوا و پرولتر و امپرياليسم و امپرياليست و اپورتونيست و اقتصاد سوسياليستی و هنر متعهد سوسياليستی و .... اين ابدآ اتفاقی نيست که جان جانی ترين رفقای اين نظام فقط تندرو ترين رژيم های کمونيستی هستند. اين کشش يک امر دوجانبه و خونی است. زيرا نظام جمهوری اسلامی برادر خونی نظامهای کمونيستی است

بی هيچ خودسانسوری و مصلحت نگری آشکارا می نويسم بنده که هرگز و هرگز نپذيرفتم و نمی پذيرم که کمونيست های ايرانی براستی خواهان سرنگونی اين نظام باشند. مگر اينکه اطمينان صدر در صد داشته باشند که نظامی کمونيستی جايگزين آن خواهد شد. اينکه يک نظام آزاد و دموکراتيک جای اين رژيم را بگيرد، هرگز جزو آرزو های کمونيست های وطنی نيست. افرادی چون خامنه ای و احمدی نژاد و جنتی ... موضع هميشه طلبکار بودن در مقابل امپرياليسم = استکبار و حتی بد دهانی و فحاشی به مخالفان خود و پرونده سازی را نيز از کمونيست ها آموخته اند

برای اين که نوشته را کمی مدلل کرده باشم، فاکتی نو و زنده می آورم. مطلبی خواهم آورد از دکتر ناصر زرافشان و مربوط ( در واقع نامربوط) به دکتر عباس ميلانی. قبل از آن اما اين را بنويسم که من هيچ آشنايی و قرابت فکری با آقای دکتر عباس ميلانی ندارم. قرابت فکری ندارم از اين جهت که مواضع سياسی مشاراليه را هيچ نمی پسندم. رفقای سياسی هم که ايشان دارند به گروه خونی من نمی خورند. همانطور که با دکتر زرافشان هم هيچ آشنايی نزديک ندارم

باری، اخيرآ آقای دکتر ناصر زرافشان مطلبی داشتند در باره ی آقای عباس ميلانی. شما فقط کافی است که به تيتر اين نوشته توجه کنيد و بنگريد که اين ايدئولژی لعنتی تا چه اندازه شخصيت و شعور و ادبيات و وجدان و اخلاق يک انسان تحصيلکرده را به تباهی می کشد. اينها البته همه از تبعات طبيعی مطلق انديشی است. چون ايدئولژی بی پير در نفس خود به يقين مطلق رسيدن و خوب مطلق را در جيب ساعتی خود داشتن (حزب الهی شدن) است. مرحله ای که ديگر آدمی خود را نيازمند به آموختن هيچ انديشه ی نوی نمی بيند. کارکرد طبيعی فکر مختل می شود و در اثر آن هم امکان هر تحولی و رشد فکری از آدمی سلب می گردد

تيتر نوشته ی آقای زرافشان (وقتی آب سر بالا می رود...) است. اين تيتر به شما چه می گويد؟ انگليسی ها معتقدند که شخصيت افراد را حتی از رنگ جورابشان هم می تواند شناخت. راست هم می گويند. وقتی کسی جورابی عنابی رنگ و يا زرد قناری به پا داشت، آدمی حتی بدون شنيدن کلامی از دهان وی هم می تواند به جايگاه شخصيتی او پی برد. حکايت جناب زرافشان مارکسيست هم همين است. نگارنده البته ايشان را از سالهای پيش دورا دور می شناسم

اين را هم می دانم که مشاهده ی حتی اينهمه تغييرات جهانی و سی سال نکبت و مرگ و رنج ميليون ها انسان ايرانی هم در ايشان کوچکترين تغييری بوجود نياورده و آقای زرافشان همان مارکسيست لنينست خشک مغز و جزم انديش دهه های شصت و هفتاد ميلادی هستند که هستند

اما اگر هيچ شناختی هم از ايشان نداشتم صادقانه می توانستم حدس بزنم کسی که اينگونه تيتر می زند دارای چه جايگاه شخصيتی است. من وقتی اين متن طولانی و خسته کننده و پر تهمت و انباشته از اتهامات بدون مدرک را می خواندم، اخلاقآ بگويم که ثانيه هایی اصلآ يادم می رفت که اين مطلب از يک وکيل پايه ی يک دادگستری است. وکيلی که ادعای آزادی خواهی و عدالت هم دارد

وقتی به آن جملات عصبی و پرخاشگرانه با آن واژگان کاملآ مستهجن برای يک حقوقدان می رسيدم، به انسانيت سوگند که لحظاتی فکر می کردم که در حال خواندن فحش نامه و اتهام نامه ای از حسين شريعتمداری يا حجت الاسلام سيد احمد خاتمی، امام مراسم فحاشی و اتهام و غيبت جمعه ها هستم. بسيار هم غمگين و متأسف می شدم

متأسف از اينکه آخر چرا بايد انسانی درس خوانده چون زرفشان تا اين اندازه در دام يک ايدئولژی اتوپيستی مرده گرفتار آيند. تا حدی که فراموش کنند که ايشان ناسلامتی يک حقوقدان هستند و اين واژگان مستهجن و انگ زدن ها و بد تر از همه اين پرونده سازی های بی مدرک و مستندات در حد شأن يک وکيل نيست

پاره ای البته آقای زرافشان را بدليل پايمردی در دفاع از خانواده ی زنده يادان فروهر ها يک انسان وارسته و آزادی خواه می شناسند. بويژه اينکه ايشان چهار سالی را هم در زندان سپری کردند. بنده در اين باره فقط برای ايستادگی و تهور ايشان در دفاع از حقوق موکلان مظلومشان بسيار بسيار احترام قائل هستم. چه که آن ايستادگی و زندان برای من يکی ابدآ از موجودی چون آقای زرافشان يک آزادی خواه نمی سازد. تعبير ايستادگی حرفه ای ايشان به ايستادگی و مبارزه برای آزادی و دموکراسی به مثابه در هم آميختن دوغ و دوشاب است

از ديد من جناب زرافشان از نظر سياسی هيچ تفاوتی با محمود احمدی نژاد و شيخ جنتی و ناصر پور پيرار و سعيد مرتضوی ندارند. ولو اينکه حتی پنجاه سال ديگر را هم در پشت ميله های زندان اين رژيم سپری کنند. اگر مطلب آقای زرافشان را نخوانديد حتمآ بخوانيد و سپس پيش خود مجسم کنيد که اگر يک چنين فرد بد دهان و فحاش و دروغزن و پرونده سازی در جای سعيد مرتضوی در يک نظام مارکسيستی نشسته بود آيا نسبت به مخالفان آن نظام رفتار بهتری می داشت. بنده که چنين باوری ندارم

افرادی چون آقايان زرافشان و رئيس دانا و علی جوادی ... جزو همان کسانی هستند که ماشين عقلشان به ته دره ی جزم افتاده و از حـيـّـز انتفاع خارج شده است. مناسب ترين نام برای ايشان "چپ کرده ها" است نه چپ ها

اينرا نيز بياورم که رژيم حال سالها است که ديگر کاری به چپ کرده ها ندارد. چون ضمن اينکه اين برادران خونی ضد آمريکايی و گريزان از دموکراسی خود را در ته قلب دوست می دارد، اينرا نيز می داند که اين برادران در جامعه حتی يک درصد هم طرفدار ندارند. و اين حقيقت را نيز که پس از سقوط کمونيسم، جامعه جهانی هم اصلآ اين قبيل برادران چپ کرده را ديگر جزو سياسيون زنده به حساب نمی آورد. دکتر زرافشان هميشه بروشنی گفته اند که مارکسيست لنينيست هستند. رژيم هم ايشان را هرگز به دليل مارکسيست بودن و آزادی خواه بودن زندانی نکرده است

کما اينکه برادر ايدئولژيکی و توده ای مشهور ايشان، يعنی آقای فريبرز رئيس دانا هم نه تنها هيچ گاه زندانی نشدند، بلکه هميشه هم از محبان انجمن ولايتيون بودند و هستند. اين يکی آن اندازه مورد التفات است که تنها فرد دادگاه نديده و ممنوع الخروج نشده و زندان نرفته از جمع شرکت کنندگان در کنفرانس برلين بود. پس اين چپ کرد ها نه آزادی خواه هستند، نه ايران دوست و نه حتی مخالف اين نظام فاميلی. اينان چون می دانند که به محض استقرار يک نظام دموکراتيک تمام آمال و آرزو ها، کارير سياسی و حتی نامشان هم برای هميشه بگور سپرده خواهد شد، در دفاع از اين رژيم حتی از پاسدار های مزد بگير هم با انگيزه تر و مصمم تر هستند

چپ ايرانی شديدآ دلبسته ی اين نظام همجنس خويش است. ولو خود متوجه اين دلبستگی عميق نباشد و يا آنرا انکار کند. هشتاد ـ نود درصد از آنچه چپ های ما به دنبال آن هستند را اين نظام در عمل به خوبی پياده کرده. پس مشکل کمونيست ها با اين نظام مارکسيستی اسلامی فقط يک کدورت کمرنگ و برادرانه است نه يک تضاد و دشمنی جوهری و ريشه ای. خواهيد ديد که هر نيرويی که بتواند بطور جدی برای اين نظام خطر ساز شود، از سوی اکثريت کمونيست ها به آمريکايی و مزدور بودن متهم شده و به شدت مورد حمله قرار خواهد گرفت.

به شعار ها توجه نکنيد که گردان کمونيست های وطنی آخرين گردانی خواهد بود که حتی پس از تسليم گردان های کربلا و بدر و عاشور تا آخرين نفس برای دفاع از اين رژيم خواهد جنگيد. نتيجه اينکه چنانچه به راستی دشمن اين نظام هستيد اما تمايلات مارکسيستی نداريد، مبادا که خود را با چپ ها هم مرام و همسنگر بدانيد. بی احتياطی کردن و اعتماد به چپ ها ابدآ شرط عقل نيست

کمونيسم ايرانی همان حزب الله


01 November 2007

! تا دير نشده ديکتاتور آينده را خود انتخاب کنيد

! تا دير نشده ديکتاتور آينده را خود انتخاب کنيد


چنانچه کسی با جامعه شناسی و تاريخ مختصر آشنايی هم که داشته باشد، حتی با نيم نگاهی به اوضاع فرهنگی سياسی که ما در آن زندگی می کنيم هم متوجه خواهد شد که اينک تمامی زمينه های ظهور يک ديکتاتوری در جامعه ی ما فراهم است نه اسباب دموکراسی. پس بايد خود بهترين ديکتاتور را انتخاب کرد. در غير اينصورت ای بسا که ايران به چنگ خونخواری بد تر از خمينی افتد


حکومتی سراسر ننگ و اپوزيسيونی سر تا پا جفنگ


اگر كار بر مرادِِ من بودى و قلم بر مراد خود بر كاغذ نهادمى، جز تعزيت - نامه‌ها ننوشتمى ... تو صاحب مصيبت نئيی، مصيبت زده ‌اى بايستى تا اندوه خود با او بگفتمی ـ عين القضات همدانی

اصلآ روی فرم نوشتن نيستم. پس اينکه می نويسم نه تحليل است، نه مطلبی تاريخی اجتماعی، نه متنی فرهنگی ... و نه اصلآ مقاله. مطلبی است دردل گونه، بدون آمادگی ذهنی و بر آمده از يک دل سوخته و ذهنی خسته و جسمی رنجور. نمی دانم، شايد هم اين آخرين نوشته ی من باشد، و يا يکی از واپسين نوشته هايم

چون بی رو دربايستی من يکی ديگر جدآ جانم بر لبم رسيده. مبادا تصور کنيد که از دست رژيم، خير، جان من از دست مخالفان اين رژيم بر لب رسيده. رژيم که کار خود می کند و در همين سبک و سياق مسخره ای هم که پيشه خود ساخته مهارت کامل دارد. اين رژيم با همين مسخره گی حال سی سال است که دنيا را سر انگشت می چرخاند

پايوران اين مسخره ترين نظام عالم علی رغم اختلافات فراوانی که در اين بيست و نه ساله با هم داشته اند و دارند، انصافآ آن اندازه عقل و شعور دارند که بدانند سرنوشتشان به هم گره خورده. از اينروی هم هر آيينه که رژيم خود، يعنی اين نقطه ی تلاقی منافع خويش را در خطر ديده اند، اختلافات را به کناری نهاده بسيار هماهنگ و مدبرانه عمل کرده اند

بی عقل و بی برنامه و مسخره اپوزيسيون اين رژيم است نه خود رژيم. بدين گنده گويی های بعضی از مثلآ جامعه شناسان و مورخين و ادبای اين اپوزيسيون توجه نکنيد که اينان در مجموع و در جهان بيرون از ذهن هرگز عاقل تر و با کفايت تر و ايران دوست تر از همين دزدان و جانيان بی شعور و مسخره رژيم نيستند

اين آدم های اپوزيسيون نشان، هرگز حتی معنای منافع مشترک خود را هم درک نکرده اند چه رسد به مفهوم منافع ملی. اگر هم درک کرده باشند بسی بی وجدان تر و بی وطن تر از آن هستند که بهتر از رژيمی ها عمل کنند. يعنی حاظر باشند که به خاطر نجات مردم فقير و گرسنه، اين دختران معصوم درغلطيده در دامان فحشا و پسران کليه فروش و قربانيان چرس و بنگ و افيون و شيشه و هزاران درد بی درمان ديگر، کمی از ايده آلهای ذهنی خود دست بردارند. حاظر باشد برای نجات مردم و ميهن خويش فقط قدری از خود گذشتگی به خرج دهند تا اس و اساس کشور از هم پاشيده نشود

بعضی از آنچه می نويسم بر آشفته خواهند شد. خوب بشوند، چه باک! حقيقت بی پير البته که تلخ تر از زهر است، ليکن من يکی اهل ماست مالی و تعارف و بيهوده گويی نيستم. هميشه از ديد خود حقيقت را می نويسم. حال، چه کسی را خوش آيد و چه نه. به باور من اگر اپوزيسيون اين رژيم پست تر از خود رژيم نبود، شک نکنيد که اين رژيم تا بحال ده باره شرش از سر مردم ما کنده شده بود

اينان شب و روز از آزادی و دموکراسی و مردم سالاری سخن می گويند. ليکن اين سخنان ديناری ارزش و اعتبار ندارد. چون سخنانی ناسنجيده و کاملآ بی پشتوانه است. دموکراسی و مردم سالاری؟ آخر با کدام اپوزيسيون متشکل که دستکم ده درصد مردم آنرا قبول داشته باشند و کدامين برنامه ی مدون مورد قبول حتی پنج درصد ازمردم؟ يعنی اين اپوزيسيونی که هزار پارچه است، هر پارچه هم حتی در ميان طيف خود در حال يقه گيری و فحاشی و پرونده سازی است می خواهد برای هفتاد و اندی ميليون ايرانی مدارا، آرامش و دموکراسی به ارمغان آرد!؟

همين امروز به مصاحبه ای از دکتر مهرداد مشايخی، جامعه شناس و عضو برجسته ی جمهوری خواهان گوش می کردم. نويسنده نمی دانم که اين عاليجناب چگونه جامعه شناسی هستند. همين اندازه می دانم که چنانچه کسی با جامعه شناسی و تاريخ مختصر آشنايی هم که داشته باشد، با نيم نگاهی به اوضاع فرهنگی سياسی که ما در آن زندگی می کنيم هم متوجه خواهد شد که اينک تمامی زمينه های ظهور يک ديکتاتوری در جامعه ی ما فراهم است نه اسباب دموکراسی. حال ايشان با رصد کردن کدامين ستارگان عجيب و غريب به اين جمع بندی رسيده اند که ما به دموکراسی خواهيم رسيد، عقل من بيسواد بدان قد نمی دهد

تا آنجا که بنده می دانم تجربه ی انسانی، دانش جامعه شناسی و علم تاريخ همگی بر اين اصل دلالت دارند که تا کنون هيچ نظام دموکراتيکی از خود نجوشيده و بوجود نيامده. همانگونه که هيچ نظام استبدادی و فاشيستی و تئوکراتيک و کمونيستی ... بخودی خود و به يکباره بوجود نيامده است

هر کدام از اين نظام ها در واقع فرزند زمان و مولود شرايط موجود در هر کشوری هستند. اگر دموکراسی را فرزند خرد جمعی، آگاهی، مدارا، مسئوليت پذيری، قانون مداری، کار مشترک و از همه مهم تر واقع بينی دستکم سياسيون و فرهيختگان يک ملتی بحساب آوريم که اينگونه نيز هست، ظهور يک ديکتاتور و نظامی ديکتاتوری را هم بدون ترديد بايد طبيعی ترين محصول هرج و مرج يا آنارشيسم، مسئوليت ناشناسی، قانون گريزی، روحيه ی عدم مدارا و غير واقع بين بودن عقلای يک ملت دانست

جای دور نرويم که مثالی بسيار ملموس برای ادعا های خود خواهم آورد. چه که برخلاف تصور و گفته ی قلمبه پردازان بيسواد ما که همه چيز را می پيچانند که خود را خيلی باسواد نشان دهند، پيچيده ترين مسائل هر جامعه ای اتفاقآ در ساده ترين حرکات و کنش و واکنش های روزانه ی آن ملت متجلی و متبلور است. نگارنده امروز آمدم که فقط نگاهی گذرا به رئوس اخبار داشته باشم. ببينم در ايران و جهان پرآشوب چه اتفاق ناگوار تازه ای رخ داده است، و همينطور ميل باکسم هايم را چک کنم

نگاهی به دو سايت راديو فردا انداختم و بی بی سی و سپس رفتم سراغ ميل ها. طبق معمول بازهم با ميل های کيلويی ايميل باران شده ام. طبق سنت متداول هم بيست ـ سی درصد ميل ها اخبار دزدی ها و زورگويی ها و بگير و ببند های رژيم است، پنجاه ـ شصت درصد مربوط به خيانت ها و خودفروشی ها و تجزيه طلبی ها ... بقيه هم مربوط به فحاشی ها و پرونده سازی های هم ميهنان سياسی و با فرهنگ و متمدن به همديگر و برای هم ديگر، البته بصورت لينک دادن به سايت های مختلف

آنچه می توان نوشت فقط اين است که ای داد از دست ما، ای بيداد از دست ما. ای فرياد از دست ما. ای فغان از دست ما. ای امان از دست ما و ای خاک عالم ... ما. آخر ما ديگر چگونه موجوداتی هستيم !؟ ملتی که سياسی های آن اينگونه بی مسئوليت و کينه توز و از مرحله پرت باشند آخر کجا به دموکراسی خواهد رسيد

آخر ما چقدر خائن داريم. چقدر خودفروش داريم. چقدر بی شعور داريم. چقدر شهرت طلب داريم. چقدر تهی مغز پر ادعا داريم. چقدر بی شخصيت حقير داريم. چقدر از مرحله پرت داريم. چه قدر حسود داريم. چقدر خود ويرانگر داريم. ما چند صد هزار و چند ميليون ناجوانمرد و بد دهان و تهمت زن داريم. آخر ما چرا اينهمه هم ميهن پست و عاری از شرف و مسئوليت داريم و خلاصه بی رودربايستی آخر چرا اکثريت سياسی ها و باسواد های ما تا اين اندازه گنجشک مغز و و رويا پرداز و مسخره هستند

نگارنده گر چه ابدآ فردی مذهبی نيستم اما شرافتآ می نويسم که به قول معروف گاهی به اين می انديشم که اصلآ خود پروردگار هم از دست ما به تنگ آمده باشد. چون حتی خود خداوند هم نمی داند که با اين موجود ايرانی هفت خط حقه باز و پررو و وقيح و شهرت طلب و خود بزرگ بين و حسود و بی چشم و روی ... چه بايد بکند

وطن فروشان پست بی سواد ملت ساز
همه چيز برباد است و مردم در حال نابودی و اساس کشور در حال اضمحلال. از اينروی حال دستکم ما به اصطلاح سياسی های ناسلامتی چشم و چراغ اين ملت، بيش از هر زمانی نيازمند از خودگذشتگی و همکاری هستيم. آنوقت در چنين موقعيت خطيری که ما بر روی موی حرکت می کنيم عده ای خودفروش دلقک مسخره و بيسواد راه افتاده اند و از ستم فارس ها سخن می گويند و از آن مسخره تر از ( حقوق ملت های ايران)!؟

کسی نيست به اين بی شعور ها حالی کند که ای انسانهای بی مسئوليت و پست! اينگونه سخنان بوی باروت و خون و برادر کشی می دهد. اولآ اين قوم ستمگر فارس کدام بی پدر و مادر هايی هستند که کسی آنانرا نمی شناسد، دومآ اين فارس های فلان فلان شده چطور به اين ملت ظلم کرده اند در حالی که در هزار سال گذشته بيش از نهصد سال حکومت اين سرزمين در دست طوايف ترک بوده

و سوم اينکه مگر می شود که هر قوم و قبيله ای را سر خود و با مشتی جعليات تاريخی و دروغ و دغا و با پول اجانب يک ملت بحساب آورد. مگر هر عشيره ای می تواند به اين دليل که چون به آب "آو" يا "سو" می گويد خود را يک ملت به حساب آورد. آخر مگر امکان دارد که بتوان يک ملت هفت هزار ساله را ناگهان و يکشبه به ملتها تبديل کرد. گذشته از اينها، اصلآ مردم کدام کشوری خود را ملت های آن کشور می خوانند که شما بی سواد های خائن اين جفنگيات را شعار خود ساخته ايد

مگر می شود اين انسانهای وطن فروش بی سواد و پست را متقاعد کرد که آقای نامحترم ! خانم نامحترم تر! ملت يک واژه ی حقوقی است که به ساکنان يک کشور گفته می شود نه يک امر حقيفی و نژادی. اين ديدی که شما وطن فروش های تجزيه طلب نسبت به مفهوم ملت و مليت داريد دقيقآ همان ديد هيتلر و کوکلس کلاون ها است. پس شما بی سواد های پست و قبيله گرا شوونيست و فاشيست هستيد نه آن ايرانی بدبخت دلسوخته که خواهان يک پارچگی سرزمين آباء و اجدادی خود است

مگر می شود به اين خود فروختگان فهماند که آقا جان، خانم جان! ملت يعنی تمامی شهروندان يک کشور. ولو اينکه آن کشور از هزار نژاد و زبان و فرهنگ و تيره و مذهبی هم که تشکيل شده باشد. آخر مگر آمريکايی ها و استراليايی ها و نيوزلاندی ها و کانادايی ها و سويسی ها و حتی همين سوئدی ها و آلمان ها و فرانسوی ها و بلژيکی ها و هلنديان که در اثر مهاجر و پناهند پذيری حال هرکدام از دهها و صد ها نژاد و تيره و مذهب مختلف تشکيل شده اند خود را ملتهای آمريکا و ملتهای کانادا و ملت های سويس و ملتهای فرانسه و ... می خوانند که ما بتوانيم يک ملت کهنسال با چند هزار سال تاريخ مشترک را به خواست اربابان شما يکروزه به ملتهای ايران مبدل کنيم

آنچه نوشتم فقط يک از هزار بی فرهنگی و نادانی های عده ای از مردم ما است که بدبختانه واژگان روشنفکر و سياسی و اديب و مورخ و جامعه شناس و کارشناس مسائل سياسی و افتصادی ... را هم با خود به يدک می کشند. درد ما که فقط از همين تجزيه طلب های نوکر بيگانه نيست

خود بزرگ انگاران و دشمنان شرف خويش
فرد ديگری لينک نوشته ای را برايم فرستاده از شخصی از همين استکهلم. از بچه دهاتی عقده ای که تا ديروز "اصغر خره" بود و امروز به دکتر مهرداد مبدل شده. اين شخص که هنوز هم بينی اش را با سر آستين کاپشن و کتش پاک می کند، با کوبيدن زمين و زمان همه را به پيروی از (صدای سوم) فرا می خواند. زير جلدی هم خود را رهبر اين صدای سوم می خواند. پنداری که اين بچه دهاتی نيم وجبی بد ترکيب ولتر زمان است و زمين و زمان در جهل و نا آگاهی. همه هم منتظر افاضات اين فيلسوف بی نظير يالغوز آباد هستند تا به آگاهی رسند و حرکت کنند

آن دومی مقاله ی بلند بالايی نوشته که آقا! اين شمشير در دست شير در پرچم ايران نشان زورگويی است. تو گويی که کشور آزاد شده است و همه چيزمان راست و ريس است و مشکل ما فقط همين شمشير بر کف شير بی جان نقش پرچم است. آن سوم اصلآ شير و خورشيد را قبول ندارد و آن چهارم هم که اصلآ خود پرچم را. يکی گرد و خاک براه انداخته که بياييد طومار (پتيشن) امضاء کنيم و نگذاريم رژيم دريای مازندران را به روسها تقديم کند. گويی که رژيمی که حتی روی سبيل ابر قدرتها هم نقاره می زند و قطعنامه های شورای امنيت را کاغذ پاره می خواند با طومار نويسی ما فورآ از اين کار منصرف خواهد شد

يکی رضا شاه بزرگ را نوکر انگليس ها خوانده و کشنده ی مشروطه. او رضا شاه را آنچنان قانون شکن و زشتکردار معرفی می کند که اگر خود داستان های قتل و راهزنی و نا امنی کامل دوران قبل از ظهور آن شاه را از پدر بزرگ ها و مادر بزرگهای خود نشنيده باشی تصور خواهی کرد که قبل از آمدن وی ايران مانند سويس امروز بوده و او آمده است و همه چيز را خراب کرده

در حاليکه به حقيقت سوگند که آتاترک در ميهن دوستی، ملت خواهی و حتی لياقت فردی به گرد پای رضا شاه بزرگ هم نمی رسيد. آتاترک اگر بالا تر نشست اين را مديون ملت با شعور و قدر شناس ترکيه است. ترکهای با وجدان و با شرف هستند که آن مرد را با دست و قلم و زبان خويش از هر شخصيتی بالا تر نشاندند، و از اين راه هم خود را ملتی با پيشنه ای درخشان و متهور و ميهن دوست به جهانيان قالب کردند که البته مفت چنگشان باشد، چون نشان دادند که لياقت و شرافتش را دارند

در ميان ترک ها انگلهايی چون بعضی از مثلآ روشنفکران و چپ های ما وجود ندارند که. کسانی که خود را مترقی بخوانند و تنها نشانه ی مترقی بودن را هم در اين بدانند که به دست خود همه ی نشانه های غرور و عظمت تاريخی و فرهنگی و ملی خود را به توالت ريزند و بر آن سيفون کشند. منگلی چپکی (مثلآ روشنفکر چپ) اصلآ کوروش و کل تاريخ اين ملت را ارتجاعی و امپرياليستی خوانده

فردی دوران محمد رضا شاه را آنگونه سياه و پر نکبت خوانده که اگر خود با چشمان خود نديده باشی که ايرانی دوران آن پادشاه سرور عالم بود، باور خواهی کرد که يارب، آمدن جمهوری اسلامی اصلآ چه نعمت بزرگی بوده است و ما بی شعور ها قدر ناشناسی می کنيم. فرد چپ انذر قيچی ديگری که بزرگترين افتخار شخصيش نوکری چند صباحی برای خمينی است، اصلآ خود محمد رضا شاه فقيد را رهبر اين انقلاب اسلامی خوانده

پنداری محمد رضا شاه دقمرگ شده در غربت بوده که با مرام مارکسيست لنينيسم در سال پنجاه و هفت حزب الهی شده بود و غلام حلقه بگوش ملا ها. و خلاصه شخص جفنگی هم در نوشته ای نگارنده (امير سپهر) را شوونيست فارس خوانده. مرا که تمام رگ و ريشه هايم آذری است و از موجودی زاده شده ام که آن زن آذری بيچاره اصلآ تا پايان عمر هم فارسی را خوب ياد نگرفت

نتيجه
اگر ايران تحت سلطه ی رژيم روضه خوان ها و بچه شمع فروش ها و لات های چاله ميدانی بتواند از اين ماجرا جويی اتمی و دخالتهای خارجی و غير مسئولانه جان بدر برد و تکه تکه نشود، همانطور که قبلآ نيز آوردم فقط مستعد و در انتظار ظهور يک ديکتاتور و در بهترين حالت يک چهره ی مقتدر ملی است. کسی که بی توجه به نام و ننگ، بتواند با تهور و اقتدار جامعه ی از هم گسيخته و در به داغان ايران را از نو يکپارچه سازد و کشور و مردم را از اين ننگ و بدنامی تاريخی نجات دهد

فردی ايران خواه و بی باک که سر اين گردنکشان وطن فروش نوکر اين رژيم را به سنگ کوبد، تجزيه طلبان وطن فروش نوکر اجنبی را گوشمالی دهد، اين بساط ندبه و گريه و ماتم را از ايران برچيند و ملا ها و دنباليچه های آنانرا به شدت کيفر دهد. تا مردم آزادی های کامل فردی خود را از نو بدست آرند

تا کشور نظم و نسخ گيرد و در سايه ی ثبات و آرامش و حکومت قانون جو عمومی جامعه برای سرمايه گذاران هم ميهن و خارجی مناسب گردد. به تبع آن هم روند ايجاد اشتغال شتاب گيرد و اوضاع اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مردم بهبود يابد. که بدون فراهم بودن اين پيش زمينه ها حتی صحبت از دموکراسی هم از سر جهل کامل است

در انتها بار ديگر روی اين نظر خود مصرانه پای می فشارم که اوضاع فرهنگی سياسی که ما در آن زندگی می کنيم از هر نظر آماده ی ظهور يک ديکتاتور است نه رسيدن به دموکراسی. پس بايد خود بهترين فرد را از ميان کسانی که تا حدی ايشان را می شناسيم برای ايفای اين نقش تاريخی انتخاب کنيم. در غير اينصورت ای بسا که ايران به چنگ خونخواری بد تر از خمينی افتد

کسی که چون خمينی که سوار بر موج مذهبی آن روزگار شد، سوار بر موج ملی گرايی اين روزگار گردد و ابتدا از وطن پرستی و احيای عظمت و شکوه ايران سخن گويد و پس از کسب قدرت بسان آن شيخ پليد و مکار چهره ی حقيقی و پليد و ضد ايرانی خود را آشکار سازد

در اين مورد کمی به دو تجربه ی هخا و فولادوند بيانديشيد. همه ی اپوزيسيون اين دو آدم را مسخره می کنند. اما چو نيک بنگريد خواهيد ديد که در تمامی اين سالها اتفاقآ فقط همان دو کمدين بودند که توانستند نيمچه حرکتی را در داخل بوجود آورند. کاری که اين اپوزيسيون با اينهمه ادعای خرد و آگاهی تا بحال از انجام آن عاجز بوده

هخا و آن يکی هر دو افراد کاملآ غير سياسی و رويا پرداز بودند که صرفآ در سايه مهارت در موج سواری توانستند سوار بر موج ملی گرايی شده و جامعه ی خفته ی ايران را به نيم تکانی وادارند. از کنار اين دو تجربه بی تفاوت نگذريد که سخت عبرت انگيز است. همين

و توضيحی بر اين نوشته
نگارنده خود نيک آگاه هستم که اين نوشته کمی تند است. ليکن اين تندی مولود به تنگ آمدن است نه برای اهانت و از سر بی ادبی. من اين نوشته را در حالتی بسيار بسيار غمگنانه و از ته دل نوشتم. خواستم آنراهمانطور هم بی کم و کاست و بدون دستکاری منتشر کنم. با اين اميد که شما نيز از بعضی تند روی های آن در گذشته از ته دل آنرا بخوانيد. اين نکته را اما بيفزايم که نگارنده سخت به جوهر اين نوشته باور دارم. يعنی به اينکه اگر ايران از ماجراجويی های اين رژيم جان بدر برد فقط آماده ی پذيرش يک ديکتاتوری است نه دموکراسی

بهر روی از همه چيز گذشته، من در اين رنجنامه گونه ابدآ قصد بی ادبی به کسی را نداشتم. گرچه به باور من برای همه ی ما ايرانيان اصلآ بی ادبی بالاتر از اين وجود ندارد که با داشتن سلطانی بنام خامنه ای و دلقکی چون احمدی نژاد در مقام رياست جمهوری کشورمان خود را انسان بناميم



28 Oktober 2007

Happy Cyrus Day


روز 29 اکتبر، روز کورش بزرگ،1
و سالگرد صدور اولین منشور حقوق بشر، را گرامي بداريم


بيست و پنج قرن قبل، در زمانه ای که توحش بر زندگی انسان ها چيرگی داشت، بيانيه ای انسان مدارنه و متمدنانه بر کتيبه ای خطاب به مردم «چهار گوشه جهان» نوشته شد که به مسایلی مهم در ارتباط با حقوق انسان می پرداخت؛ مسایلی که نه تنها در آن زمانه که قرن های قرن پس از آن و حتی امروزه نيز می تواند الهام بخش همه کسانی باشد که به انسان، و حقوق او باور دارند. اين بيانیه که به نام «منشور کوروش بزرگ» شناخته می شود، بر الغاي تبعيضات نژادي و ملي، آزادي انتخاب محل سکونت، الغاي برده داري، آزادي دين و مذهب و تلاش براي صلح پايدار ميان ملت ها تاکید کرده است. اين منشور، که از سوي مردمان ايران زمين و از زبان رهبر سياسی خود کورش بزرگ، پايه گذار اولين امپراتوری جهان به بشريت هديه شده، در سال 1971 از سوي سازمان ملل متحد به عنوان اولين اعلاميه حقوق بشر جهان شناخته شد و، بدينسان، این افتخار به نام ايران، به عنوان مهد نخستين اعلاميه ی حقوق بشر، در تاريخ جهانی ثبت شد.1

اکنون و متاسفانه، ملت ايران از اين حقوق، که خود در درک، اعلام و تصويب آن سهم داشته اند، برخوردار نيست و دولت حاکم بر ايران نه تنها به اين حقوق کمترين بهايي نمی دهد بلکه حتی آرامگاه و شهر کوروش بزرگ، که از سوی سازمان يونسکو به عنوان «مکانی مقدس» در ليست گنجينه های بشری ثبت شده، به شکل های مختلفی (عمدی و غير عمدی) در خطر ويرانی جدی قرار داده است. 1

کميته بين المللی نجات پاسارگاد، که سه سال است به وسيله ی گروه کثيری از فرهنگدوستان و علاقمندان به ميراث های ملی و جهانی ايران تشکيل شده، بار ديگر، در سالروز صدور منشور کورش بزرگ، با تقديم بيشترين و بهترين شادباش های خود، از همه ی دوستداران حقوق بشر و علاقمندان به ميراث های ملی و جهانی تقاضا دارد که مصرانه و مداوم از سازمان های حقوق بشر،سازمان ملل و به خصوص يونسکو بخواهند تا اين گنجينه بشری را (که تقدس خود را از اهميتی که کورش بزرگ برای انسان می شناخت به دست آورده) از ويرانی بيشتر نجات دهند.1



با مهر واحترام
کميته بين المللی نجات پاسارگاد
اکتبر 2007

www.savepasargad.com


------------------------------

October 29, the “Cyrus the Great Day”
And the anniversary of his issuing the first declaration
of human rights


Twenty five centuries ago, when savagery was the dominant factor in human societies, a civilized and compassionate declaration was written on clay and issued to the “four corners of the world” that dealt with important issues relevant to the rights of humans, the same issues that not only in those days but even today can inspire those who believe in human dignity and rights.

This document, known as “The Declaration of Cyrus the Great,” emphasized on the removal of all racial, national discrimination and slavery, bestowing to the people, freedom to choose their places of residence, faith and religion and giving prominence to the perpetual peace amongst the nations. This Declaration could actually be considered as a present from the Iranian people, expressed through the words of Cyrus, their political leader and the founder of the first empire in the world, to the whole humanity. In 1971, the general assembly of the United Nations recognized it as the first Declaration of Human Rights, thus, registering such an honor to the name of Iran as the cradle of this first historical attempt to establish the recognition of human rights.

Unfortunately, today, Iran is considered a country whose people are deprived of the very rights that were discovered, articulated and expressed by themselves. The body that holds the state apparatus in Iran not only does not recognize such “rights,” but has done much (intentional and/or unintentional) harm to the mausoleum of Cyrus the Great in Pasargad plains – the very monument that has been registered by UNESCO as a human heritage and a “shrine,” causing its immanent destruction in the future.

The International Committee to Save Pasargad that was shaped three years ago by a large number of people who appreciate national and world heritages, would like to use the opportunity of Cyrus’s Day to extend its best and warmest greetings for the occasion and repeat its plea to all those who appreciate the importance of Human Rights and its historical symbol in the shape of Cyrus’s mausoleum, to put maximum pressure on United Nations, and especially UNESCO, to use their utmost effective endeavors to save this invaluable treasure of human civilization.

With regard and best wishes,
The International Committee to Save Pasargad
October 2007

www.savepasargad.com


------------------------------

29. Oktober, zur Feier „des Tags Kyros des Großen“
und des Jubiläums der ersten Deklaration der Menschenrechte

Vor 2500 Jahren, in jener Epoche, in der die Barbarei das menschliche Dasein beherrschte, wurde eine humanitäre und zivilisatorische Proklamation, gerichtet an die Menschen „aller Himmelsrichtungen“, in den Ton niedergeschrieben, welche von bedeutenden Themen der Menschenrechte handelte ; jene Diskurse, die sowohl in jener Zeit und Jahrhunderten danach, als auch heute alle Menschen zu inspirieren in der Lage sind, die sich mit der Menschheit und deren Rechte befassen.

Die die Deklaration Kyros des Großen geheißene Proklamation beharrt auf die Aufhebung rassistisch-nationalistischer Diskriminierungen und der Sklaverei, auf das Recht auf freie Wahl des Wohnortes, der Religion- und Konfessionsfreiheit und das Streben nach dauerhaftem Frieden unter den Nationen. Diese Deklaration, welche die iranische Bevölkerung durch Kyros der Große, ihr politisches Oberhaupt und den Gründer des ersten Weltreiches in der Geschichte, der Menschheit vermachte, wurde im Jahr 1971 von der Vereinten Nationen als die älteste Deklaration der Menschenrechte anerkannt. Demnach ging unser Land Iran mit der Ehrenauszeichnung die erste Wiege der Menschenrechte in die Weltgeschichte ein.

Nun ist es zu bedauern, dass die iranische Nation die selbst erfassten, verkündeten und an deren Verabschiedung beteiligt gewesenen Rechte nicht genießen darf, weil das iranische Regime nicht nur diese Rechte missachtet, sondern selbst das Mausoleum und die Hauptstadt Kyros des Großen, die von der UNESCO als Heiliger Ort in der Liste der Weltkulturerben eingetragen wurden, absichtlich und unbewusst ernsthafter Zerstörungsgefahr ausgesetzt hat.

Das internationale Komitee zur Rettung Pasargads, das vor drei Jahren durch zahlreiche noble Freunde der Kultur- und Weltkulturerben gegründet wurde, bittet alle Menschenrechtler und Liebhaber der Weltkulturerben noch ein Mal zum Verkündungsjubiläum der Deklaration Kyros des Großen, konsequent und ausdauernd die Menschenrechtorganisationen, UNO und besonders UNESCO aufzufordern, diese einzigartigen Weltkulturerben, deren Heiligkeit der Bedeutung Kyros des Großen für die Menschheit herrührt, vor weiteren Zerstörungen zu bewahren.

Mit Liebe und Ehrung
Das Internationale Komitee zur Rettung Pasargads
Oktober 2007

www.savepasargad.com

------------------------------

La fête de la journée jubilaire dédiée à Cyrus le Grand et l’anniversaire de la première « Déclaration des Droits de l’Homme »

Il y a vingt-six siècles, lorsque la barbarie était un facteur dominant dans les sociétés humaines, une déclaration civilisée et humanitaire fut écrite en faveur des hommes des « quatre coins du monde » sur un rouleaux d’argile qui consistait à mettre à l’honneur les droits significatifs des Droits de l’Homme ; ces discours, qui sont en mesure d’inspirer les hommes qui étudient la vie des hommes et leurs droits non seulement de cette époque mais aussi après des siècles, et aussi de nos jours.

Ce document célèbre sous l’appellation « La Déclaration de Cyrus le Grand », insiste sur la suppression des discriminations racistes et nationalistes et de l’esclavage et assure aux peuples le droit de pouvoir choisir leur lieu de résidence, de choisir librement leur religion et leur confession et déclare l’instauration d’une paix perpétuelle entre les nations. Cette déclaration peut en fait attester ce présent du peuple iranien, sous la plume de Cyrus le Grand, leur chef politique et le fondateur du premier empire du monde, à toute l’humanité. En 1971, l’assemblée générale des Nations Unies a reconnu cette déclaration comme la première Déclaration des Droits de l’Homme, comme la plus ancienne. C’est ainsi que notre pays l’Iran a reçu l’es honneurs du premier berceau des Droits de l’Homme dans l’Histoire de l’Humanité.

Malheureusement, de nos jours l’Iran est considéré comme un pays où les Droits de l’Homme sont bafoués alors que ces mêmes droits ont été promulgués, découverts, articulés et exprimés par eux-mêmes. L’appareil d’Etat de l‘Iran non seulement ne reconnaît pas ces « droits » mais a lourdement porté atteinte intentionnellement et consciemment au Mausolée de Cyrus le Grand dans les plaines du Pasargades- ce même monument qui est enregistré par l’UNESCO en tant qu’héritage sacré de l’humanité et l’état iranien cause un sérieux danger de destruction imminente.

Le Comité International pour la sauvegarde de Pasargades qui a pris forme il y a trois ans par une majorité écrasante de la population qui apprécie les héritages nationaux et internationaux, aimerait se servir de cette occasion de la journée jubilaire de Cyrus le Grand afin d’étendre ses meilleurs et ses vœux les plus chaleureux en invoquant, une fois de plus, l’appréciation à sa juste valeur de l’importance de l’idée des « Droits de l’Homme » et de son symbole historique sous la forme du Mausolée de Cyrus afin de mettre sous une forte pression les Nations Unies et spécialement l’UNESCO d’empêcher toute destruction de ce trésor si précieux de la civilisation humaine.

Avec l’expression de toutes nos salutations et de tous nos vœux les plus chers,
Le Comité International pour sauver Pasargades.
Octobre 2007.

www.savepasargad.com

------------------------------

Den 29 oktober: Korosh den Stores Dag
Firandet av världens första mänskilga rättighets deklaration


För 2500 år sedan, i den tid då brutalitet och barbarism dominerade världen, skrevs världens första civiliserade och barmhärtiga deklaration på en lertavla för ”världens fyra hörn.” Uttalandet behandlade mänskliga rättigheter, det ämne som både då och idag inspirerar alla de som tror på mänsklig värdighet.

Detta dokument, känt som ”Koroshs Deklaration,” betonade vikten av att eliminera alla former av rasistisk och etnisk diskriminering och slaveri, den gav alla människor rätten att själva välja sin boplats, sin tro och religion och betonaden vikten av fred mellan nationer. Dokumentet kan ses som det iranska folkets gåva till hela mänskligheten.

FN erkände dokumentet som världnes första mänskliga rättighets deklaration ar 1971, vilket gav Iran äran att erkännas som den första platsen pa jorden där ett framgangsrikt försök gjorts för att etablera mänskliga rättigheter.

Tyvärr ses Iran idag som ett land vars folk är berövade de rättigheter de själva upptäckte och artikulerade. Den iranska staten erkänner ej inte enbart dessa rättigheter, de iranska myndigheterna har även vidtagit åtgärder – avsiktligt eller oavsiktligt – som skadat Koorosh den Stores masoleum i Pasargard. Detta monument har kulturmärkts av UNESCO.

Den Internationalla Kommitten for att Rädda Pasargard skapades för tre år sedan av individer som respekterar och uppskattar detta kulturarv.

Kommitten vill ta tillfälle i akt denna Dag for Korosh den Store för att framföra våra hjärtliga hälnsingar och uppmana alla som värdetsätter mänskliga rattigheter och den historiska symbol Koroshs masoluem utgör för dessa rättigheter, att de utövar maximala påtryckningar på FN och UNESCO för att dessa organ vidtar nödvändgiga åtgärder för att rädda denna ovärderrliga kulturarv.



Med vänliga hälsningar,
Den Internationalla Kommitten for att Rädda Pasargard
Oktober 2007

www.savepasargad.com

22 Oktober 2007

لاشخور ها به لانه باز می گردند

پرستو ها همچنان آواره ـ لاشخور ها به لانه باز می گردند

سامانه خبری عصر ايران، يکی از سايت های جمهوری اسلامی:1
گروهک چريك های فدايی خلق: در انتخابات مجلس هشتم شرکت می کنیم

عصرایران- انتخابات هشتمين دوره مجلس شوراي اسلامي و ويژگي ها و اهميت آن مخالفان خارج نشين نظام را نيز به تكاپو وادار كرده، به طوري كه برخي از آنان به طور رسمي اعلام مي كنند كه بايد اقداماتي را براي تاثيرگذاشتن در روند برگزاري انتخابات داشته باشند
به گزارش عصر ایران فرخ نگهدار يكي از اعضاي گروهك موسوم به چريك هاي فدايي خلق كه در فرانسه به سر مي برد اين روزها نامه اي به مسوولان عالي قضايي داده و از آنان خواسته است تا اجازه دهند به كشور بازگردد تا بتواند در انتخابات شرکت کند. پايان خبر


***********************************
الهه بقراط : این تفکر زمانی که باید عقب نشینی می کرد، با سر دادن شعار «سرنگونی» از «تاشکند» و «مینسک» صدها فدایی را روانه زندان و خاوران کرد، و امروز که پایه های جمهوری اسلامی متزلزل تر از هر زمانیست و حتی خود رژیم از «سرنگونی» خویش سخن می گوید، با شعار «اصلاح» و به بهانه «صلح» به حمایت از آن برخاسته

***********************************

لاشخور ها به لانه باز می گردند

اين خبر بازگشت اصلآ هيچ جای شگفتی ندارد، زيرا که در اين بيست و نه ساله گذشته وفادار ترين و صديق ترين ياران اين رژيم همين چپ ها بودند. نويسنده هفت ـ هشت سال پيش اصلآ خود در مصاحبه ای با راديو صدای ايران پيشنهاد کردم که همان بهتر که اينان به داخل بروند. چون مواضعشان به مراتب نرم تر از جبهه مشارکت اسلامی و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی است. پس از اين بازگشت نبايد تعجب کرد. اتفاقآ خيلی هم خوب است که ديگر همه چيز را علنی کرده اند

پس آنچه مايه شگفتی است نه بازگشت، که اين وقاحت و بی شرمی باور نکردنی است که اينان دارند. اين بی شرمی که اينها هنوز هم خود را اپوزيسيون اين رژيم می نامند. مرتبآ هم جلسه پشت جلسه. همه هم مثلآ برای استقرار آزادی و دموکراسی و سکولاريسم ... و شگفتا که بنام اپوزيسيون اين رژيم. نشست اتحاد جمهوری خواهان در برلين و ايستادن جمهوری خواهان در پاريس. نيم خيز شدن اتحاد جمهوری خواهان در هونولولو و دمر شدن اتحاد جمهوری خواهان در سانفرانسيسکو ووو

آنهم در حاليکه نود و نه درصدشان به ايران رفت و آمد می کنند، بطور علنی خواهان حفظ اين رژيم هستند و همه ی ايرانيان از بزرگ و کوچک هم می دانند که اينان رژيمی هستند. براستی که ايرانی در هيچ چيزی مرز نمی شناسد. بويژه در وقاحت و بی شرافتی. که اين يکی انسان را نه تنها از ايرانی بودن خود که حتی از انسان بودن نيز خجالت زده می کند

اين طفيلی ها البته به پدرانشان رفته اند. همان پدران که مستقيمآ برای اتحاد شوروی نوکری می کردند و در همان حال خود را توده ای می ناميد و متفکران حزب طراز اول طرفدار طبقه کارگر در ايران. بعد هم که همگی اسلام آوردند و مريد خمينی شدند. حزب توده هم که شد مجمع عاشقان مسلم ابن عقيل

به هر روی ماندن و يا بازگشت اين طفيلی ها البته هيچ تأثير مثبت و منفی برای اپوزيسيون حقيقی اين نظام ندارد. چه که حزب توده همان سال پنجاه و هفت که اسلام آورد و حزب الهی شد برای هميشه مرد. اما چه مرگی!؟ آنچه مايه ی عبرت است اتفاقآ همين موضوع مرگ اين جريان است نه شصت سال خيانتش

اينکه مرگ هر کس و جريانی درست به زشتی و زيبايی مرام و زندگی اوست. يکی وطن پرست می شود و در دفاع از ميهن و شرف هم ميهنانش به شهادت می رسد، يکی فرهيخته ترين فرزندان ميهنش را سر می برد و با واجبی شهيد می شود و جريانی هم وطن فروشی را مرام خود می سازد، عمری خود را مارکسيست لنينيست می خواند و در انتها حزب اللهی شده و از نظر ايدئولژيکی بقول حضرت مولانا شهيد ... ... می شود. البته اين کمی بی ادبی را بر جلال الدين مولوی ببخشيد

حرف درویشان بدزدد مــرد دون ....... تا بخوانـد بـر سلیمی زان فســون
کار مردان روشنـــی و گرمیست ....... کار دونــان حیله و بی ‌شرمـيست
مرگ بد با صد فضیحت ای پدر ....... تـــو شهيـــدی دیده ‌ای از ... خر



13 Oktober 2007

ملّتی که تاريخ را نداند ، ناچار به تکرار تاريخ است

امکان امضای قرارداد دوم ترکمان چای در مورد دريای کاسپين

هشدار کميته نجات

خانم ها، آقايان، هموطنان گرامی،1

اين روزها، با اعلام خبر سفر رييس جمهوری روسيه، آقای پوتين، و هياتي از کشورهاي تازه استقلال يافته ي اطراف درياي کاسپين، زنگ خطر بزرگی در ارتباط با گنجينه ها و ميراث تاريخی ايرانزمين در سرزمين مان به صدا درآمده است.1

گفته می شود که يکی از دلايل حضور اين افراد در ايران مذاکره بر سر مالکيت دريای کاسپين است؛ دريايي که مالکيت آن تا کنون و بر اساس قراردادهای کاملا رسمی سال های 1921 و 1940 به طور مساوی بين روسيه و ايران تقسيم می شده است. اکنون سخن بر سر آن است که اين مالکيت چگونه بين پنج کشور تقسيم شود. در اين راستا، پيشنهادی که روسيه برای اين تقسيم به ايران داده، کلا در جهت حفظ منافع روسيه و عليه منافع سرزمين ما و بسيار ناعادلانه و هراس انگيز است.1

اگر به نقشه های پيشنهادی روسيه نگاه کنيم می بينيم که تقسيم بندی اول بر اساس سطح آب و تقريبا به طور مساوی بين پنج کشور تقسيم شده اما در تقسيم کف دريا، ايران کمترين سهم را می برد؛ يعنی در واقع نفت، گاز، و ثروت های دريايي که در کف کاسپين خوابيده و تاکنون نيمی از آن به ايران تعلق داشته، به پيشنهاد روسيه بين کشورهايي تقسيم می شود که از دل شوروی سابق بيرون آمده اند ولی روسيه می خواهد بيشترين سهم را از کيسه ملت ايران به آن ها ببخشد

خانم ها، آقايان، هموطنان گرامی

توجه داشته باشيد که تا کنون، يعنی اکتبر 2007، مالکيت ايران بر دريای کاسپين از نظر قوانين بين المللی هيچ تغييری نکرده است، يعنی ما همچنان صاحب نيمی از دريای کاسپين هستيم و در عين حال جمهوری های تازه استقلال يافته در همان سال 1991 کليه تعهدات بين المللی شوروی سابق را که سهم ايران را بر اساس 1921 و 1940 تعيين می کردند تضمين کرده اند. به اين ترتيب هر قراردادی که از اين پس با روسيه و کشورهای همسايه بسته شود پيمانی تازه است که دولت آقای احمدی نژاد نقش اساسی و مستقيم در آن خواهد داشت.1

هموطنان گرامی، اگر که در دوران فتحعلي شاه، در صد و هشتاد سال پيش، ايران زير بار فشار جنگ و شکست افتضاح آميز خود، تن به «قرارداد ترکمانچاي» داد و سهم ايران را از کاسپين هزاران ساله ايراني به روس ها بخشيد، اکثريت مردم در جهل و خرافات زدگی و عقب ماندگی غوطه می خوردند. اما آيا امروز هم به همان دوران برگشته ايم؟ آيا برای نسل امروز شرم آور نيست که اجازه دهد يک دولت غيرمسئول منافع و ثروت های ملی ما را برای منافعی شخصی و مصالحی سياسی و کوتاه مدت به باد دهد؟

کميته بين المللی نجات پاسارگاد بدين وسيله اعلام می کند که هر پيمان غير عادلانه ای که، عليه سهم ايران در اين دريای تاريخی، تصويب شود، خيانتی آشکار به ملت ايران است و مسئوليت آن صرفا با دولت آقای احمدی نژاد، و البته همه ی مسئولان دولتی و نمايندگان مجلس اسلامی، خواهد بود که بر پای چنين پيمانی امضا خواهند گذاشت.1

با مهر و احترام

کميته بين المللی نجات پاسارگاد

دوازدهم اکتبر 2007


06 Oktober 2007

!!...مهـــــدی نمــــی آيد

خودت را بیخودی پاره نکن مهدی نمی آید

دلت را پشت این ،چاره مکن مهدی نمی آید

بمسـجد نعـره وضجه مکـن مهدی نمی آید

به منبـر زورکی گریـه نکن مهدی نمی آید

بقول ایرج شیرین سخن ، آن شازده ماه

"کجازنده شود مرده که افتاده ته چـاه !1"

اگر در چاه تاریکی گرفتار است ، کجا آید؟

اگر پشت ترافیک است ، بدان ، هرگز نمی آید!
1

مگر سیر است زجان خود، میان وحشیان آید؟

همان بهتر که در چاه سیه، بـی شیعـیان مانـد!
1

اگر از من بپرسی ، گویمت ،شاید که درخواب است

دراین خواب خوش آزارش نده، بیچاره خوشحال است!
1

یکی گفتا "برمنـقل نشـسته گـرم تـریـاک اسـت "!
1

مثـال مـلت ایـران، دچـار دیـو تـریـاک اسـت!
1

یکی هم گفته " شاید، حضرت مهدی بزندان است"؟

همین روزها طناب دار او دربین میدان است!1

بـروزنـامه نوشته، شـده جـاسـوس اسـرائـیل!
1

مجـازاتش مـلاقـاتی بـود بـا شخـص عـزائیـل!
1

یکی گفته کـه"پیوسته بـراه سلطـنت هستـند!
1

یکی هم گفته "شاید با مصدق کرده است خلوت!
1

یکی گوید" که از دین وخدا برگشته است دیگر"
1

بدنبـال لنـین رفـته ، شـده یکـبارگـی کـافـر!
1

"یکی گوید" که اورا دیده است در مرز پاکستان!
1

فراری گشـته از دسـت بسیجی های بی وجـدان!
1

نمیدانم ، کجا و کی شود این مسخره پایان؟

جـدا کی میشود این یاوه ها از مـردم نادان؟

امیدی دارم آن صاحب زمان،آن حضرت پنهان

فـرستـد فـاکسـی و حـل معــما را کنـد آسـان!1

سراینده : ناشناس



منبع : سايت ۱۴۰۰ سال

27 September 2007

Homosexuality!

! هم جنس بازی

Homosexuality!



رئيس جمهور اسلامی ـــــ : در جمهوری اسلامی هم جنس باز وجود ندارد ! به دو دليل :1

Islamic President-: Een de Islaamic Repooblik, vee do not haave homosekshuaals!
For too sample reezonz:


و۱- اگر هم جنس بازی را پيدا کنيم ، فوری اعدامش ميکنيم !1

Van - eef vee faind anny, vee keel heem!


و۲- مطابق رسوم اسلامی و عربی، اگر شتری، بزی، الاغی و يا ميمونی در دسترس نباشد، دوستان ما به هوس جنسی ما ميرسند! هيچ عيبی در اين نيست! دوستی برای همين است!1

Too – akordeen to Islaamik and Arabik traadishions, ven vee kan not faind anee kamel, gowt,
dankee, or mankee, avr frends take kare of avr seksshuaal dezier! Dis is noting rong vit zat!
Des iz vat frends are for!



ما مسلمانان مردمی بسيار دوست باز هستيم! حتی خودمان را در اختيار دوستانمان ميگذاريم! 1

Ve mosleemz are veree friendly peepool; ve offer everee ting too awr frends; eeven awrselfs!

همچنين، ما با دختران و پسران خردسال بازی هائی ميکنيم که مسائل جنسی را به آنان بياموزيم!1
چون من خودم دانشگاهی هستم، ميدانم چگونه به ديگران بايد آموخت!1


Or, to teech yaang boiz and gerrls abawt seks, we play vit tem! I am a skolaar, I nov hav too teech!
So, ve doo not need homosekshuaals! Vy yoo decadent Vesterners kan not anderstand diz?

در اين صورت، ما ابدا احتياجی به هم جنس باز نداريم! من نميدانم چرا شما غربی های رو بانحطاط اين موضوع را درک نميکنميد! 1
So, ve doo not need homosekshuaals! Vy yoo decadent Vesterners kan not anderstand diz?


يه چيز ديگه، ما هيچ علاقه ای به داشتن بمب اتمی هم نداريم ! 1

Van more ting: Vee ar not eenteested een atomk bomb eeder!...

منبع : شب نامه

18 September 2007

اين دفاع از خريت و گوساله پروری است نه احترام به مقدسات مردم

چـه در افتاديـــــم در دنــبال خـــــــر ........ از گلستان گـــوی و از گلهای تــــر
از انار و از تــرنـج و شـــاخ سیب ........ وز شــــراب و شاهــدان بی‌ حساب
یا از آن دريا که موجش گوهرست ........ گــوهرش گــويــنده و بينـــاورست
یا از آن مرغان که گلچين می‌ کنند ........ بـــيضه‌ ها زرین و سیمین می ‌کنند
سـالــها خـــر بــنــده بودی بس بود ........ زانک خـربــنــده ز خـر واپس بود

فرزندان کوروش و داريوش در حال زيارت ردپاهای خامنه ای، يکی از نوادگان متجاوزين به مادر بزرگانشان

اکنون نزديک که به سه دهه است که مشتی انسان نمای پست و بی هويت و متحجر بر همه ی هستی ملت ايران مسلط گشته و با دزدی و قتل و تجاوز و ظلم و بيداد نه تنها اين کشور را به لحاظ اقتصادی به نابودی کشيده اند، بلکه از نظر اخلاقی نيز کار اين ملت را به چنان دريوزگی و رذالت و پوفيوزی رسانده اند که در تاريخ اين سرزمين بی سابقه است. ابزار دستشان هم چيزی نبوده است جز دشنه ای بنام احکام دين. توجيه ديگری هم برای اين اعمال ننگين و سبعانه ی خود نداشته اند جز دفاع از مقدسات مردم

اين در حالی است که در طول اين سالهای سياه و ظلمانی هر زمان که ما زخم خوردگان از اين دشنه ی زهرآگين اراده کرده ايم که با روشنگری کمی تيغه ی اين آلت قتاله را کند تر سازيم، فورآ صدای وا مصيبتای عده ای بلند شده است. اعتراض و ايراد که چرا به مقدسات مردم توهين می کنيد. طرفه اينکه اين مدافعان مقدسات مردم و ياوران بی اجر و مزد ملا ها هم نه خود ملا و طرفدار رسمی رژيم که ظاهرآ روشنفکر و مخالف اين بساط ننگين خرسازی هم هستند. افرادی فکلی، بزعم خود سکولار و بگفته خودشان حتی طرفدار روشنگری

نگارنده بی اينکه با نام بردن از کس و کسانی اين بحث را شخصی کنم، بطور کلی می نويسم که تمامی آنها که در دفاع از مقدسات مردم سينه چاک می کنند و معتقدند که نبايد به اعتقادات مردم توهين کرد و يا هنوز هم از ملای بد و ملای خوب سخن می رانند، در بهترين داوری هم، يعنی اگر مزدور اين رژيم نباشند، بی هيچ ترديدی يا آدمهای شياد و عوام فريبی هستند، يا بسيار بزدل و يا جزو نادان ترين انسانها

زيرا اولآ که هيچ چيزی در اين جهان وجود ندارد که تقدس مطلق داشته و غير قابل نقد باشد و اين اولين چيزی است که يک فرد آگاه بايد آنرا بداند و بدان باور داشته باشد. دومآ، ما وقتی از اعتقادات سخن می گوئيم، ابتدا بايد بررسی کنيم که آن اعتقادات چيستند و چگونه هستند. ممکن است که اصلآ دسته ای از مردم به مردارخواری و يا نوشيدن ادرار سگ و خوک اعتقاد داشته باشند، آيا بدين دليل ما نيز بايد مردارخواری و ادرار نوشی را اعتقاد بحساب آريم؟

سوم اينکه بايد ديد اين اعتقادات فقط به خود شخص و زندگی خصوصی وی مربوط می شود و يا به ديگران نيز آسيب می رساند. چه که حتی در مترقی ترين و انسانی ترين فرهنگها و سيستم های سياسی هم اعتقاد افراد به امری و انجام عملی تا آن اندازه قابل تحمل و آزاد است که ضرری را متوجه جامعه و افراد ديگر نسازد. به عنوان مثال آنکس که به برهنگی اعتقاد دار فقط در چهار چوبه ی خانه خود می تواند لخت و عريان راه رود و اين طبيعی ترين حق آزادی فردی او است. هيچ کس هم حق ندارد وارد منزل وی شده و برای او محدوديتی به وجود آورد. ليکن آن آدم به صرف اعتقاد به برهنگی ديگر اين حق را ندارد که آلت تناسلی خود را در کوی و برزن به ديگران نيز نشان دهد

حتی عقيده آنکس که در خانه ای کثيف و غير بهداشتی زندگی کردن را دوست می دارد هم قابل احترام نيست. چون بوی تعفن آن به مشام ديگران هم خواهد رسيد و سايرين را هم آزار خواهد داد. حتی اين عمل بظاهر ساده هم امروزه همه جا ممنوع و امری جهانشمول است. چون همه ی افراد بشر صرفنظر از اينکه در کدام قاره و کشور می زيند امروزه يک سری نرم هايی مشترک را پذيرفته اند که آنرا می توان فرهنگ انسانی ناميد

چه رسد به اينکه گروهی بی شعور و عقبمانده قمه برداشته و در کوی و برزن و در مقابل ديدگان کودکان معصوم مردم فرق خود را بشکافند و نام آنرا هم اعتقاد بگذارند. و يا مشتی آدم جاهل تمام فکر و ذکرشان اين باشد که با پای چپ بايد وارد مستراح شد يا با پای راست و از اين گونه اعمال مضحک و شرم آور

اساسآ قسمت اعظم آنچه که عده ای آنرا مقدسات مردم می نامند چيز هايی بيش از همين اعمال مسخره و بی ارزش نيست. کار هايی بيهوده و شرم آور که مقام بلند انسان را از اشرف مخلوقات بودن تا حد يک درازگوش چهار پا به زير می کشد. بنابر اين اساسآ احترام به چنين مقدسات و باور هايی نه تنها خيانت به فرهنگ و جامعه ی انسانی که حتی جفای به همان اشخاص قمه زن و بی شعور هم هست

نکته ی مهم ديگر اين است که ما وقتی از مقدسات مردم سخن می گوئيم اول بهتر است که اصلآ به منشأ اين مقدسات توجه کنيم. يعنی در نظر داشته باشيم که همه ی اين نادانی ها که مقدسات نام گرفته از تراوشات ذهنی قشری پشت کوهی بی سواد و فرهنگ است که آنرا در درازای سده ها بنام دين و مذهب و خداپرستی ملکه ی ذهن اين مردم نگونبخت عقبمانده ساخته اند نه خود مردم

طايفه ای زالو صفت که اساسآ فلسفه ی وجودی و ادامه ی حيات انگلی شان در گرو همين نادان نگاه داشتن مردم و خريت گستری است. اصلآ وای به حال ملتی که مقدساتش محصول فکری مشتی انگل و طفيلی و بی سواد باشد، و بد تر از آن اصلآ خاک بر سر آن ملتی که حتی روشنفکرانش هم مدافع محصولات فکری اين چنين عناصر پست و پسمانده ای باشند که حتی در قرن بيست و يکم هم هنوز به بديهی بودن اصل آزادی انسان نرسيده اند. چنانکه فعلآ خاک بر سرمان هم شده است و بسياری هنوز خود خبر نداريم تا چه اندازه بدبخت و مسخره هستيم و مسخره تر از ما هم به اصطلاح روشنفکرانمان

در زمينه مسخره بودن قسمت بزرگ اعتقادات مردم برای اينکه سخنم را مدلل کرده باشم، اين را بياورم که طبق آماری که سازمان گردشگری خود رژيم بدست می دهد، فقط در طی سالی که گذشت بيش از دوازده ميليون نفر هموطن من و شما به زيارت جمکران رفته و نامه در چاه انداخته اند. نويسنده شک ندارم که دستکم نيمی از اين ايرانيان از ملا جماعت و حکومتشان بيزار هستند. نامه هاشان هم مستقيم و غير مستقيم به شکايت از ملا ها به امام زمان مربوط بوده. اين بدين معنا است که مردم برای دفع شر ملا ها از امام زمان ته چاه ياری طلبيده اند. بی اينکه متوجه باشند که اصلآ اين جناب امام زمان و جمکران بازی از محصولات ناب خود ملا ها است. به بيانی روشن تر، اين دوازده ميليون انسان نگونبخت گرفتار حتی برای رهايی از زندان شيخ و ملا هم بی اينکه خود بدانند، به زندان بزرگتر و مهلک تر آنان پناه برده اند

توجه داشته باشيم که اين جمکران بازی و چاههای مملو از نامه های تظلم خواهی و چلوکباب های سلطانی امروز به مقدسات مردم تبديل گشته است. همچنان که آن چند سانترفيوژ فکسنی و قاچاقی در حال تبديل شدن به مقدسات مردم هستند. خوب، تکليف ما در اين ميان چيست؟ آيا بايد به اين اعتقاد هموطنانمان احترام قايل شويم. به اعتقادات آن نيمه گوسفندانی بی شعوری که دخترانشان از فرط فقر بفروش می روند، اما با شکم گرسنه عربده می کشند که انرژی هسته ای حق مسلم شان است؟ و همينطور به اعتقاد آن دوازده ميليون زائر عقبمانده و فلکزده ی جمکران؟

يعنی اگر ما به اين اعمال پوچ و مسخره و شرم آور آن اتم دوستان بی شعور و آن دوازده مليون بی فرهنگ ملا زده خرده گيريم، به مقدسات آنها توهين کرده ايم؟ به باور نگارنده، ما نه تنها نبايد به اعتقادات اين مردم احترام بگذاريم، سهل است که بايد به شدت هم اين باور های مسخره ی آنان را به نقد کشيم. البته با متانت و با دليل و منطق و در حد فهم خودشان. احترام بدين اعتقادات نه احترام و خدمت بدين مردم جاهل، که بزرگترين بی احترامی به شأن انسانی آنها و از آن بدتر خيانت در حق آنان است

مايی که می دانيم بسياری از اعتقادات مردم از سر نابخردی و خريت است چرا بايد سکوت اختيار کنيم. دانسته برای جهالت ارزش قايل بودن و سکوت و مماشات با نادانی، صحيح ترين نامش جهالت پروری و عوام ستايی است. زمان آن رسيده است که ما ديگر خيلی باز و بی پرده با مردم سخن گوئيم. بويژه مايی که در بيرون از ايران و در دنيای آزاد زندگی می کنيم و محدوديت های داخل را نداريم. بايد به مردم گفته شود که مقدسات شما مشتی چرنديات است. بايد اين موضوع را هم روشن ساخت که ما اصلآ نه مقدساتی داريم و نه نيازی به ملا که حافظ آن مقدسات باشد

جلوگيری از نقد به بهانه ی دفاع از مقدسات مردم، خطرناک ترين نوع سانسور است. صورت قوانين الهی دادن به امر سانسور نه حتی احترام به خداوند که اهانت و دشمنی با او است. چون همه را از خداوند بيزار می کند. اين دقيقآ همان کاری است که رژيم انجام می دهد. يعنی از خداوند برای مردم آنچنان اهريمنی پليد و چاقو کشی می سازد که هم هيچ نقدی را بر نمی تابد و زور گو ترين است. خدايی که هم با هر فکر سازنده دشمنی دارد و هم اين که دشمن پيشرفت و رفاه و شادی و شعف مردمان است

کاری که ملا ها بنام اسلام انجام می دهند حتی با روح خود اسلام هم در تضاد است آخر. صرفنظر از اينکه اسلام بطور گوهری ميانه ی خوشی با منطق و استدلال ندارد و از ابتدا تا انتها هم زورگويی است، با اين حال اما حتی در کتاب آن قرآن هم دانايان بيش از نادانها ستوده شده است. (انما یخشی الله من عباده العلماء)، يعنی همانا خشیت خدا را دانایان در دل دارند. که البته واژه ی علماء بر خلاف آنکه ملا ها آنرا معنی می کنند، در زبان عربی به دارندگان دانش و آگاهی گفته می شود، نه به کسانی که فقط چند متر چلوار بر سر بسته اند و علمشان از چگونگی جماع با اسب و خر و قاطر فراتر نمی رود

بهر حال، چنانچه ما خواهان جامعه ای پويا و پيشرو هستيم، بايد اين اصل را جا اندازيم که هيچ نقدی به معنای اهانت نيست، ولو نقاد تا آنجا پيش رود که امری را کاملآ باطل و هجو دانسته و بدان بخندد. چون حتی تمسخر يک فکر هم جرم نيست. همانگونه که هجو هيچ شخصيت اجتماعی و حتی دينی هم جرم نيست. اگر اينگونه بود که پاپ بنديکت و جرج بوش و ملکه ی اليزابت ... تا به حال بايد ميليونها مخالف خود را به جرم شکلک ساختن و حتی فحاشی به دادگاه کشيده باشند. اصلآ اين استدلال هم که چون اکثريت مردم به يک فکر باور دارند، پس نبايد آن را نقد کرد، از بيخ باطل است. فرض گيريم که ما در ميان قبيله ی آدمخواران باشيم، چون اکثريت در آنجا به آدمخواری اعتقاد دارند، ما حق نداريم عمل آدمخواری را به نقد کشيم، آخر اين ديگر چه منطقی است !؟

ممکن است گفته شود اين مثالی نابجا و خشن است. اما اگر بدين بيانديشيم که مناديان اين به اصطلاح اعتقادات تا به حال خون چند صد هزار انسان را ريخته اند، آنگاه متوجه خواهيم شد که حتی مقايسه ی آدمخواران هم با اين باورمندان جانی، نه اهانت به آنان، که جفای به آدمخواران است. زيرا آدمخواره فقط از سر نا آگاهی و آنهم فقط برای سير کردن شکم خود آدم می خورد، اين باورمندان اما از سر اعتفاد. يعنی از روی باور به ايمانی دروغين و اهريمنی که در آن بی رحمی، شقاوت و جنايت سبعانه عين خدا پرستی و عبادت محسوب می شود


با سپاس از آقای دکتر امير سپهر

*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~

پرزيدنت اسلامی در هارد راک کافه همراه روشنفکران اسلامی

به اين کليپ ويدئو ( + ) نگاه کنيد