26 Dezember 2006

يلدا

ايرانيان باستان يلدا را شب زايش ميترا ميدانستند و اين شب را به عنوان شبی که مهر با طلوع خورشيد بر اهريمن پيروز ميشود خجسته ميداشتند


ممنون از دوستان گُلم ( کيانوش و فرهاد ) که مرا به اين بازی دعوت کردند


و۱ - از بچّگی عاشق جنس لطيف بودم ( بی رودرواسی )1

و ۲ - از هيچ چيزی نفرت ندارم ، به جز مگس و آخوند

و ۳ - هميشه لجباز و يک دنده بوده ام ـــ در زمان کودکی شايد آن موقع که ۴ الی ۵ ساله بودم ، اُتوبوس شرکت واحد با تمامی مسافرهاش کنار خيابان نگه داشته و من از اتوبوس پياده و باز سوار شده ام !!! فقط به خاطر اينکه در موقع سوار شدن والدين من به من کمک کرده و من با گريه و زاری .....1

و ۴- آدم رُک و صادقی هستم و دوست دارم حرفم را بدون شيله پيله بزنم و آخرش هم سرم را به خاطر زبونم به باد ميدم

و ۵ - عضو هيچ گروه و سازمانی نيستم ولی با وجود اين از دانشگاه اخراج شده و از ادامه تحصيل محروم شدم

در آخر اينکه از آدم های بی رگ و بی غيرت که نسبت به اوضاع فعلی ايران بی تفاوتند بيزارم !!!1

خواستم چند نفر از دوستان را دعوت کنم که ديدم قبلآ دعوت شده اند و هم اينکه يلدا هم گذشته و ما هنوز به اُميد طلوع خورشيد آزادی در ايران ويرانمان هستيم ...1

16 Dezember 2006

ايکاش عرب بوديم، اما از بيخ عرب نبوديم

الجمهورية العربية الايرانيه ؟

لطفآ از تونلهای قديمی تاريخ خارج شده، از سه هزار سال پيش به اکنون باز گرديم، شعر خوانی را هم رها کنيم، تا متوجه شويم که کجا ايستاده ايم. ايران است که امروز مظهر ننگ و بد نامی در جهان است، نه هيچ کشور عرب. از اينکه ما راعرب بخوانند آزرده نگرديم. از اين شرم کنيم که در کشورمان نظامی داريم که به تنهايی تبلور عينی تمامی پليدی ها و پسماندگيهای بشری است ....1

گويا در مسابقات آسيايی بهنگام دادن مدال به حسين رضا زاده، نام جمهوری اسلامی از بلند گوی يک استاديوم بعنوان يک کشور عربی آورده شده. پيش از آنهم در مراسم افتتاحيه اين بازيها، نام چند متفکر ايرانی را هم با افزودن يک (ال) در جلو اسمشان، يعنی به الرازی و الخيام و الابو علی سينا و البيرونی مبدل ساختن، عرب معرفی کرده اند. جدای از اين عمل مسخره آن شيخ نشين که فقط با اينکار، خود را در نظر دستکم اهل مطالعه و تاريخ بی آبرو ساخته، اين ال بازی آن نيمچه مملکت العربی در جامعه مدهوش ما نيز موجی پديده آورده. اين جعل نام باعث شده که باز بسياری بيادشان آيد که عرب نيستند. باز بازار پتيشن امضا کردن (طومار) بار ديگر سکه شده. وبلاگها پر از مقالات بوديم بوديم و داشتيم داشتيم است. راديو ها کارشان پر رونق گشته. تلويزيونهای لوس آنجلسی پر بيننده شده است و تاريخ دانها کارشان سکه، با بحث های نوستالژيک تاريخی

طبق معمول، باز صحبت از اين است که بله، ما فرزندان کوروش و داريوش هستيم، و مثلآ ما دو هزار و پانصد سال پيش در سمنان کارخانه کوکا کولا داشتيم، در ممقان کار خانه شير پاستوريزه و در دامغان کارخانه کالباس و سوسيس و از اين دست مباحث بی سر و ته و مضحک. مسخره بازی که اما چون ما ايرانيان دست جمعی بدينکار می پردازيم، قباحت و مضحک بودن آن به نظر خودمان نمی آيد. در مقياس فردی، اگر مثلآ کسی با هر کدام از ما با افعال ماضی سخن گويد و مرتبآ از بودم و بودم و داشتم و داشتم دم زند، اگر بر رويش نياورده و به ريشش نخنديم، بی شک در دل خود به سفاهت و خود بزرگ بينيش خواهيم خنديد و وی را دروغگو و يا در بهترين حالت انسانی عقده ای خواهيم دانست

در اين ميان می شود خوب حدس زد که پالتاک از همه جا پر رونق تر شده باشد. چرا که اين دنيای مجازی که ايرانيان اصولآ از آن بصورت قهوه خانه استفاده می کنند، بقول معروف دم دستی ترين وسيله است برای عقده گشايی و عرض اندام. قهوه خانه ای هميشه پر رونق که برای رفتن بدانجا نه نيازی به از خانه برون آمدن هست، نه ورودی و خرج ديگری دارد و نه اصلآ نياز به لباس بيرون پوشيدن. بزرگترين حسن اين قهوه خانه هم در اين است که چون در آن از پليس و کيفر خبری نيست و هيچکس هم قادر به شناخت هويت و نيت واقعی کسی نيست، می شود که در پشت يک نام قلابی پنهان شد و هر کسی را ترور شخصيت کرد و به هر کسی تهمت و بهتان بست. از اينسوی هم چون در اين دنيای دروغين از شيخ و ملا و بسيجی و سعيد مرتضوی خبری نيست، می شود که در آن رستم پيلتن و آرش کمانگير و ميهن پرست درجه يک شد، بی اينکه در دنيای حقيقی به رژيم ملا ها از گل بالا تر گفت. می شود حتی کمونيست و راست افراطی سرنگونی طلب شد، اما در جهان حقيقت با رژيم ملا ها معامله و دوستی داشت

آنچه آوردم، برای رسيدن به اين واقعيت تلخ است که پيشرفت سريع و سرسام آور صنعت ارتباط ماهواره ای در دو دهه گذشته، اگر برای هر ملتی سعادت آورده باشد، بی هيچ ترديدی برای ما جز سستی و رخوت و بی عملی به همراه نياورده است، بويژه برای اپوزيسيون اين رژيم. اگر ديگر ملتها از اين وسايل برای انجام کار و فعاليت در دنيای حقيقی فقط بعنوان وسيله استفاده می کنند، اين وسايل اما برای ما هدف صرف شده است. به ديگر سخن، اگر اپوزيسيون ديگر کشور ها از اين کانالهای ارتباطی مدرن برای ايجاد ارتباط برای عمل مشترک در جهان حقيقی سود می برند، ما حتی در جهان حقيقت هم صرفآ برای وبلاگ و چت روم خودمان تبليغ می کنيم. بی اينکه اين استفاده از کانالهای ماهواره ای به عمل مشترکی در دنيای واقعی منجر گردد

برای مثال وفتی در دنيای دروغين پالتاک بازار اتاقی پر مشتری می گردد، صاحب آن و بعضی ديگر به اين اشتباه می افتند که گويا خط مشی و يا ايدئولژی گردانندگان آن اطاق مجازی در جهان ملموسات نيز طرفداران فراوانی دارد. در حاليکه چنانچه تزبينانه اين استقبال را بررسی کنيد، به تکست ها و صحبتها دقيق شويد، به اين حقيقت نازيبا خواهيد رسيد که بيش از نيمی از شرکت گنندگان برای شوخی و تفريح، در مواردی برای تهمت زدن و آزار و اذيت ديگران بدان روم آمده اند. با نگاهی دقيق، اين حقيفت هم بر شما آشکار خواهد شد که حتی نود درصد از موافقان هم طرفداريشان فقط در همان جهان مجازی اينترنت خلاصه می شود. برای اينکه بی ارزش بودن امر وبلاگ نويسی هم مثلآ در راه مبارزه با رژيم روشنتر شود، توجه کنيد که فلان آقای محترمی که فقط برای ملا حسنی و احمدی نژاد جوک می سازد و اين مسخره بازی ها را در سايت خود منتشر می سازد، استقبال مردم اکثرآ تفريح طلب و لوده از اين مسخره بازی ها را به حساب متفکر بودن خود می گذارد، و ای بسا حقانيت و مبارز سياسی بودن خود. در حاليکه آن دسته از مردم که در ايران له شده اند، حتی نان شب هم ندارند، چه رسد امکان دسترسی به اينترنت

طبق بررسی های مختلف سازمانهای گوناگون تحقيقاتی و ضد جاسوسی، حتی گروه عقبمانده و غارنشين جنايتکاری چون اعضای القاعده نيز از اين کانالهای ارتباطی برای جذب نيرو برای استفاده از آنان در عمليات جنايتکارانه در دنيای حقيقی سود می جويند. بنا بر اين، چنانچه ادعا کنيم که ما تنها مردمی در جهان هستيم که از اين وسايل نه تنها در راه دستيابی به اهدافمان استفاده نمی کنيم، بلکه اين تکنيک های نو ما را بکلی از حرکتی عملی باز داشته، بيجا نگفته ايم. ما در سالهای پس از سقوط ميهنمان، بويژه در دهساله گذشته که بازار اينترنت، تلويزيونهای ماهواره ای و بتازگی هم بازار وبلاگ نويسی پررونق گشته، بگونه ای همگی در خلاء و دنيای مجازی زندگی می کنيم. شاهده زنده اينکه، ما هر چه جلوتر رفته ايم خنثی تر گشته ايم. ايرانيان که در حال حاظر در دنيای اينترنت از هر ملت ديگری بيشتر سهم دارند، در دنيای حقيقی اما خنثی ترين ملت هستند. حضوربالا در اينترنت، فی النسفه به معنای مبارز و آزاديخواه بودن هيچ ملتی نيست. اينترنت می تواند به تسهيل مبارزه کمک کند، اما برای مبارزه در راه آزادی حتمآ نيازی به اينترنت نيست. حتی دو درصد از مردم نپال هم که همين امسال تحول شگرف سياسی را صورت دادند، به اينترنت دسترسی ندارند. بيش و کم ، چنين بودند مردم گرجستان و اوکراين و يوگسلاوی سابق

نگارنده که آرزو می کنم ايکاش رژيم تمامی سايتهای خبری را مسدود سازد و تلويزيونهای لوس آنجلسی هم در ايران اصلآ قابل تماشا نباشند. ترديد نکنيد که اين به نفع مردم ما خواهد بود. گرچه سايتهای پر محتوايی هم وجود دارد، بعضی از تلويزيونها هم برنامه های مفيد دارند، ليکن با اطمينان می توان گفت که سهم اينها در ميان اين حجم بزرگ از هجويات، حتی پنج درصد هم نيست. تازه، آن پنج درصد هم هيچ هماهنگی با هم ندارند و هر کدام ساز خود می زنند. بقيه جز گدايی، صرفنظر از فحاشی و تهمت به همديگر، هر يک با هزار راهی که نشان می دهند، فقط و فقط موجبات گيجی و سرگردانی بيشتر ملت وامانده ما را فراهم می سازند. اصلآ اينکه رژيم سايتهای خبری را مسدود ساخته و بر روی تلويزيونها و راديو های لوس آنجلسی پارازيت انداخته، بر خلاف تصور بعضی، نه از درايت که از نهايت سفاهت مسئولان آن ناشی می شود

اگر رژيم شعور داشت، نه تنها نبايد ديشها را جمع آوری می کرد، نه تنها نبايد دستگاههای پارازيت براه می انداخت، بلکه بايد خود يک ديش و کامپيوتر رايگان در اختيار هر ايرانی قرار می داد، که ضمن گيج ساختن ملت، آنها را در پای کامپيوتر خود زندانی سازد. احمد باطبی فقط يک فرد بود، اما در خيابان. ديديم که يک عکس او در ميدان مبارزه چگونه جهان را تکان داد. و يا چند جوان غيرتمندی که همين چند روز پيش در دانشگاه امير کبير با به آتش کشيدن عکس احمدی نژاد، جهان را متوجه وضعيت مردم بجان آمده ايران ساختند. مبارزه سياسی که امری انتزاعی و صرفآ حسی نيست، برای دستيابی به آزادی بايد به ميدان آمد. ارزش هر يک مبارز در دنيای حقيقی، از ارزش چند ده ميليون مبارز وبلاگی و پالتاکی بيشتر است. ايران هرگز با به به و چه چه در اينترنت، با امضای پتيشن (طومار) و حتی با انشاء نويسی های افرادی چون من آزادشدنی نيست. تکليف اين نظام را فقط در خيابانها می توان روشن ساخت. اگر در همين خارج صد نفر، فقط و فقط يکصد نفر نه بيشتر، بيست روز درخيابان حاظر شوند و مثلآ به دولت روسيه اعتراض کنند، که چرا با چپاول هستی ايران از اين رژيم تروريستی دفاع می کند، خواهيد ديد که چگونه آن دولت مجبور خواهد شد که در سياست خود تجديد نظر به عمل آورد

فرجام سخن اينکه، اين گريه ها و آه و ناله ها که امروز می شنويم نود درصد انحرافی و ظاهر سازی است، آن چند در صدی هم که از سر صداقت آه از نهادشان بر آمده، سوز و گدازشان گر چه ستودنی، اما در راه آزادی ايران متاسفانه ديناری ارزش ندارد. آنچه به ادعای نويسنده مبنی بر ظاهری بودن اين اعمال بر می گردد، بی هيچ لاپوشانی بايد فاش گفت که در اين سالهای نکبت و تباهی ايران، اکثريت ايرانيان نشان دادند که نه تنها در برابر ميهن خود هيچ احساس مسئوليتی ندارند، بلکه حتی پشيزی برای شرافت ملی خود هم ارزش قائل نيستند که مستقيمآ به خودشان برمی گردد و لکه دار شدن آن نام خودشان را هم به ننگ آلوده می سازد. تجار ايرانی در خارج که بالاترين سرمايه داران خارجی در غرب هستند، حاظر نيستند که حتی ده دلار هم خرج آزادی ميهن ومردمشان سازند

همه ی ايرانيان بنوعی در دنيای شعر می زيند. پنداری که جهان حقيقی هم امری خيال انگيز و رويايی است. برای همين هم هست در حالی خود را روشنفکر ترين و مترقی ترين مردم روی زمين می پندارند که در جهان پيدا و ملموس پسمانده ترين و قرون وسطايی ترين نظام عالم در کشورشان مستقر است. نظامی که هم امروز برای نه زن و دو مرد حکم سنگسار صادر نموده و اين يازده انسان ايرانی در انتظار سنگهای اهدايی هم ميهنان روشنفکر خود هستند. دنيای سياسيون ما حتی به مراتب از دنيای مردم عادی فاجعه بار تر است. آنان اصلآ کاری به حقايق جهان پيدا ندارند. سياسی های ايران فقط بدنبال بهشت هستند. با همين نگرش شعری به مقوله سياست هم چون در بيست و هشت سال گذشته به چيزی جز يک بهشت خيال انگيز رضايت ندادند و هنوز هم نمی دهند، ديگر از ايران اصلآ چيزی باقی نماند. آنان اما هنوز هم در رويا و غرور کاذب، مضحک اينکه خود نمی دانند که اصلآ همين خود بزرگ پنداری را هم مديون نظام پيشين هستند، نظامی که آنرا طوطی وار و از سر عادت هنوز هم نظامی عقبمانده می خوانند. اينان نمی دانند که بيست و هشت سال يعنی دو نسل. اين نابخردی و عناد طولانی باعث شد که ايرانی اصلآ فراموش کند که تا سال پنجاه و هفت از چه اعتبار و شرافت و احترامی در جهان برخوردار بوده

لجبازی و نپذيرفتن خطای فتنه ی شوم پنجاه و هفت کار را بجايی رسانده که در زمينه فرهنگ سياسی امروز به آنچنان فلاکتی رسيديم که ديگر در ايران ملا هايی چون خاتمی و کديور و يا مسعود ده نمکی ها و انبار لويی ها روشنفکر محسوب می شوند، نه عباس خلعتبری ها و دکتر عاملی تهرانی ها و منوچهر گنجی ها و دکتر اقبال ها. اين است حقيقت امروز ايران. اينان هنوز در ديروز هستند. چون اکثرآ در خارج زندگی می کنند، نا خودآگاه تصور می کنند که ايران بلحاظ سياست و اقتصاد و فرهنگ همان نظام شاهنشاهی سابق است. همان رويای ديروز هم هست که باعث شده که نظامی همچون نظام کشور های دانمارک و سوئد و هلند را که تمامی اسباب آنرا هم داريم، هنوز هم موروثی و عقبمانده دانند. ديگر ايرانيان عادی سياسی هم که مشغول جنگهای نعمتی حيدری، پرونده سازی و در کار تهمت و فحاشی به يکديگر

اين است حقايق موجود. اما حيرتا که چنين مردمی خود را از اعراب بالا تر تصور می کنند! آنان که از عرب خوانده شدن خشمگين شده اند، لطفآ توجه کنند که داشتيم داشتيم و بوديم بوديم يعنی چيز هايی مربوط به گذشته که به تاريخ پيوسته. از امروز سخن گوييم که عرب نمی خواهد ايرانی خوانده شود. اينک ايرانی خواندن عرب برای وی بالا ترين توهين است. البته حق هم دارند. آنان که خود را فرا تر از اعراب تصور می کنند، خوب است که کمی بخود آمده، از خواب گران بر خيزند، بی نخوت و غرور بی جا از خود بپرسند که آيا هيچ ملت عربی چون ما امروزه در جهان اين اندازه رسوا و بی آبرو است؟ آيا هيچ ملتی عرب، اينچنين نظامی عقبمانده و جنايتکار در کشور خود دارد؟ از خود بپرسند در کدامين کشور عرب جوانان کليه می فروشند؟ بيانديشند آيا ايرانی ها دختر های عرب را در بازار می خرند يا برعکس؟ و هزاران سئوال ديگر در مقام قياس

اصلآ بحث عرب و عجم در وضعيت فعلی ما بحثی بيجا است. اين رژيم نه تنها شباهتی به هيچ رژيم عربی ندارد، نه تنها از تمامی آنها پسمانده تر است، که مورد نفرت تمامی ملل عرب هم هست. به جز جيره خواران، که رژيم دوستی ظاهری آنان را با پول ملت ايران خريداری کرده، اصلآ هيچ عربی چشم ديدن ملا های رافضی ايران را ندارد. حتی آن اعراب مواجب بگير از ايران هم در دل از اين رژيم نفرت دارند. مگر احمدی نژاد و خامنه ای و مصباح و جنتی و سعيد مرتضوی از کشور های عربی به ايران صادر شده اند که ما يقه ی اعراب را گرفته ايم. عرب مذهبی است. تنها هويت عرب واقعی هم همان مسلمانی او است. قوانين اسلامی هم در جهان امروزی يعنی بربريت. امروزه هر عربی دست به کثيف ترين و سبعانه ترين جنايت هم که زند فقط از سر اعتقاد به جهالت است، نه خيانت

کسی که بمب بخود می بنند و خويشتن را منفجر می کنند که نمی تواند خائن و يا وطن فروش باشد. هيچ وطن فروشی جان خود را نفروخته و هيچ خائنی در راه خيانت، تا پای نثار جان پيش نمی رود. جان آدمی بهايی دارد که پرداختنی نيست و هيچ کس هم آنرا نمی فروشد. اين اعمال گر چه جنايتکارانه و از سر نادانی است، در بطن خود اما نوعی اخلاص و صداقت دارد. اما جنس جهالت ما با اعراب تفاوت دارد. نادانی ما از نا آگاهی صرف ناشی نمی شود. جهالت ايرانی از بد آگاهی است. بد آموزی که نام اصلی آن لمپنيسم است. حتی بی شعور ترين و جانی ترين عرب هم مانند ايرانی اينچنين هموطن خود را ترور شخصيت نمی کند که ما می کنيم. شما حتی هيچ عضو القاعده و طالبان را هم نخواهيد يافت که به دليل مخالفت سياسی برای عرب و يا طالبان ديگری پرونده ی ناموسی بسازد. اينگونه اعمال ننگين از محصولات ناب لمپنيسم ايرانی است

فقط هم خاص و شيوه ی رژيم نيست. اين نوع از لمپنيسم پديده ای شرم آور است که امروزه در جامعه ی درون و برون ايرانی همه گير شده. پديده ای ضد انسانی و غير اخلاقی که اول بار توده ای ها آنرا از کی بی جی آموخته و به صحنه سياست ايران آوردند. با همان لمپنيسم دورغزنی و بهتان و پرونده سازی هم نظام پيشين را ساقط کردند. پس از استقرار اين نظام، آن لمپنيسم با هم آميزی با لمپنيسم آخوندی، رواج دروغ و دغل در جامعه و مخلوط شدن با بد آموزی های فرهنگی عنصر ايرانی امروزه به کمال رسيده. تا جائيکه حال هرکس با ديگری مخالفت کند، از هستی و شرف و آبرو ساقط می شود، بويژه در صحنه ی بی در و پيکر و فاقد پليس وکيفر اينترنت. اعمالی ننگين که اعراب اصلآ از آن اطلاعی ندارند. پس اينکه ما خود را از آنان برتر شماريم، يک خود فريبی بيش نيست. ايکاش ما هم مانند بعضی از اعراب جاهل بوديم، اما تا اين اندازه از لمپنيسم و فقدان معنويت و اخلاق در عذاب نبوديم. لمپنيسم خيلی زشت تر و غير انسانی تر از نا آگاهی است. نا آگاه، خود از زشتی عمل خويش آگاهی ندارد. لمپن اما دانسته دست به کثيف ترين اعمال زده و از ارتکاب به اعمال ننگين هم بخود می بالد. اين اعمال را فقط در نزد ما می توان ديد، نه اعراب بيچاره. زيرا بيشتر ايرانيان دست و زبان آلودن به اين کثيف ترين کثافات اخلاقی را از باهوش بودن و زرنگی و درايت ايرانی می دانند

لطفآ از تونلهای قديمی تاريخ خارج شده، از سه هزار سال پيش به اکنون باز گرديم، شعر خوانی را هم رها کنيم، تا متوجه شويم که کجا ايستاده ايم. ايران است که امروز مظهر ننگ و بد نامی در جهان است، نه هيچ کشور عرب. از اينکه ما راعرب بخوانند آزرده نگرديم. از اين شرم کنيم که در کشورمان نظامی داريم که به تنهايی تبلور عينی تمامی پليدی ها و پسماندگيهای بشری است. ما اما از روی همان خود روشنفکر پنداری و نخوت بيجای ايرانی، نه می پذيريم که خودمان هم در ايجاد اين وضع مسئوليت داشتيم و نه حاظر به دست برداشتن از اين لاقيدی هستيم. ايران برباد است و ما همچنان دلخوش به تاريخ خودی که روزی چنين بوديم و چنان. درست است، ما در حال حاظر عرب نيستيم، اما بی شک از بيخ عربيم. تا آن اندازه که دخترانمان به اعراب فروخته می شوند، ما اما از سر خيره گی همچنان خود را اعراب برتر می شماريم ! ...
1

با سپاس از آقای دکتر امير سپهر (حزب میهن)1

14 Dezember 2006

مصادره تاریخ و هویت ملی و سکوت دستگاه دیپلماسی ایران

میلیون ها بیننده آگاه تلویزیون در سرتاسر جهان و از جمله ایران و فارسی زبان های بسیار در گوشه و کنار دنیا که روز 10 آذر امسال و در مراسم گشایش بازی های آسیایی در دوحه قطر شاهد مصادره چندین شخصیت بزرگ علمی و فرهنگی ایرانی مانند ابوریحان بیرونی و ابوعلی سینا و «عرب» معرفی شدن آنها بودند ...1
برای خواندن اصل مطلب روی عکس کليک کنيد

26 Oktober 2006

! درد دلی از يک قربانی جنايت ملی

سالروز تولد آبروی ايران خجسته باد


او نه تنها بزرگ شاهنشاه ايران، که آبروی ايران هم بود. تا او بود، ايران، ايران بود. روزی هم که رفت، فقط شاه نرفت، که آبرو و اعتبار و عظمت هم از ايران رفت

يادی از استبداد!؟ آريامهری

اکسيژن را ميگويم ، طراوت وشور را ، سرسبزی و نشاط را، همان مايه ادامه دم و بازدم را ميگويم . منظورم عشق و اميد و طپش قلب و جريان خون است، مرادم از اينهمه در يک کلام حيات است، حيات. حيات يعنی بودن ! يعنی زندگی کردن ! همان زندگی که ادامه اش بستگی به وجود اکسيژن دارد. با اينهمه، اکسيژن اما تا وقتی که هست نه ديدنی است و نه حتا حس کردنی، زيرا خود نمودعينی ندارد. 1

وجود اکسيژن را در وجود حيات و سرزندگی ميتوان به تماشا نشست. وجود اکسيژن را فقط در عدم وجودش ميتوان حس کرد. که اگر وجود نداشته باشد ، نه تنها آدميان، بلکه آهو و قمری و قناری و ياس و سوسن و سنبل و دشت و مرغزارهمه و همه پژمرده ميشوند و ميميرند، و بدون وجود اکسيژن اصلآ سبزه و گياه و گل و گلدانی در کار نيست. سرزندگی و نشاط ، خجستگی و فرخندگی ، تلاش و کوشش برای زندگی بهتر ، اميد و آرزو، و خلاصه تمامی جلوه های زيبای زندگی در بودن اکسيژن است که تماشا کردنی است. 1

پاره ای از جامعه شناسان اکسيژن جوامع انسانی را آزادی ميدانند. معتقدند که نشاط و پيشرفت هر جامعه انسانی بستگی به ميزان وجود آزادی ( اکسيژن ) در آن جامعه دارد. آزادی اما تعاريف گوناگونی دارد. سوزاندن بانک و يا سرقت مسلحانه ازآن، پرتاب بمب دستی و نارنجک،آموزش تغليمات خرابکاری در اردوگاههای فلسطينی و جاسوسی برای بيگانگان را هم روشنفکران دشمن آريامهر جزيی از آزاديهای سياسی دانسته اند. همان روشفکران تاريک اند يشی که با يک جنايت هولناک سياسی زندگی نسل من وچند نسل آتی را نابود کرده، و غرورانسانی وملی ما را لگد مال کردند. 1

در طول آن انقلاب اهريمنی گفتيم ای نابخردان، چرا همه چيز کشور را به آتش ميکشيد ؟ آخر اين چگونه آزادی خواهی و مردم دوستی و ميهن پرستی و عقل و شعوری است که آدمی بايد به دنبال يک روضه خوان بيسواد و کينه توز بيفتاد ؟ ما را به ساواکی بودن متهم کردند! گفتيم حال که دولت بختيار بر سر کار آمده بايد از وی حمايت کرد که کشور از دست نرود، جواب شنيديم که تو جوانی و متوجه نيستی! بختيار نوکر بی اختياری بيش نيست که از طرف شاه و اربابانش مأمور شده تا نگذارد ما با رهبری اما م به آزادی و دموکراسی دست يابيم! 1

نامسلمانمان خواندند، منفور شديم، طرد شديم، قبل از انقلاب ضد انقلابمان ناميدند، لقب طرفدار سرمايه داری و غربزده دريافت کرديم، در امجديه با داغ و درفش بجانمان افتادند، فحشمان دادند، بختيار که هيچ، خودمان را هم به سی.آی.ا منتسب کردند و ...! عاقبت هم کشور را در سينی طلا گذارده دو دستی تقديم روضه خوان ها کردند. همان کسانيکه خود را مثلآ چپ و روشنفکر و مترقی می پندارند ! افرادی که هنوز هم شرم ندارند، آنانکه اين حداقل سلامت اخلاق و شرف انسانی را ندارند که پس از اينهمه ظلمی که بعد از سقوط نظام شاهنشاهی از رژيم جايگزين آن نصيب ملتمان شده، از خود سئوال کنند که آيا براستی ما در عصر پهلوی دوم اصلآ آزادی نداشتيم ؟

آنقدر دچار خفقان بوديم که بايد آن نظم ملی را از بن و پايه ويران ميکرديم ، يا اينکه خطا کرده ايم و شرافت اخلاقی و وجدان بما حکم ميکند که بجای فحاشی به يک انسان خادم که سالهاست جان بجان آفرين تسليم کرده ، خود را نيز نقد کنيم ؟ من بعنوان يکی از ميليونها قربانی شما تبهکاران سياسی که در زيباترين سالهای جوانيم همه ی هستيم را تباه کرديد، حق ندارم که از شما جانيان سئوال کنم ای کسانيکه خود را به اصطلاح آگاه و روشنفکر ميدانيد، هرگز وجدانتان بشما نهيب نزده که از خود بپرسيد که آيا ما خود اين بلای اهريمنی را برخود و ملتمان نازل نکرديم ؟ آيا اصلآ هيچ احساس شرمی بشما دست نميدهد وقتی که می بيند بچه های جوان و معصوم ايران از دولت سر رژيمی که شما بر سر کار آورديد کليه و تن و از همه جگرسوز تر غرور خود را می فروشند تا بتوانند شکم خود راسير کنند؟

آيا براستی محمد رضا شاه اکسيژن ما نبود که با نبودش تمام خوشيها و طراوت های عالم برايمان فسرد و پژمرد ! صادقانه نيست اگر بپذيريم که ما ابدآ متوجه اهميت حياتی او در وجود نشاط اجتماعی و امنيت و آرامش و احترام جهانی نبوديم ؟ حال متوجه نميشويم که چرا کهنسالان بيسواد ما آريامهر را دوست ميداشتند، اما هرجوانی که چهارخط شعر مجهول احمد شاملوی توده ای را خوانده بود او را ديو و دد ميپنداشت؟ آيا بدين علت نبود که پيرهای ما اجتماع پر از فقر و نا امنی و تيره روزی ايران را با چشم خود ديده بودند و ما نه ؟

نسل ما تا ديده بر هستی گشوده بود همه چيز را مهيا و مرتب ديده بود. تا بود چراغانی ديده بوديم و مغازه های پراز انواع و اقسام اجناس غربی و شرقی. نه جنگ ديده بوديم و نه نا امنی. نه کوپن ديده بوديم و نه پاسدار باجگير و نه بسيجی آدم فروش و نه ملای شلاق زن. تا آنجايی که بخاطرمان ميامد هميشه پاسبان توسری خور ديده بوديم و افسران شهربانی آفتابخورده و تحقيرشده. پاسبان فلکزده که سهل است، افسردانشگاه ديده ای که چند ستاره و قپه بر روی شانه خود داشت کجا ميتوانست مانند يک پاسدار چاقوکش و بسيجی تازيانه زن جمهوری اسلامی به مردم زور بگويد و اجحاف کند. 1

هرکس قصد اهانت به هر ارتشی را داشت وی را پاسبان خطاب ميکرد، وهر افسر راهنمايی که هر راننده متخلفی را که از چراغ قرمز رد شده بود جريمه ميکرد فورآ به بچه سازمانی ملقب و مفتخر ميشد ( بچه سازمانی در آن دوران بکسانی گفته ميشد که دريتيم خانه های متعلق به سازمان خدمات اجتماعی
شاهنشاهی (از خيانتکاريهای آريامهر!) بزرگ شده بودند. کودکانی که يا سر راهی بودند و يا پدرآنها ناشناخته بود ). 1

آری، اينچنين بود دوران پر از ظلم و جور وخيانت آريامهری ! از تمامی اينها در ميگذريم و فرض را بر اين ميگيريم که آريا مهر نه تنها خطا کار بلکه حتا خيانتکار نيز بود، آيا باز هم اين دليل ميشود که کسانی که خود را آگاه و چپ و مترقی ميدانند بدنبال الله کرم ها و خلخالی ها بيفتند و ملت خود را به نيستی سوق دهند ؟ خطای شاه بيشتر بود يا شما ؟ شما خيانت کرديد يا شاه؟ ای بی وجدان ها، آوردن نظم و آسايش و آبرو "ولو بقول شما با زور ساواک و استبداد و کمک امپرياليسم" خطا و خيانت است، يا از بين بردن همه آنها با کمک چاقو کش ها و چريکهای فلسطينی و ملايان تهی از شرف و ليبی و شوروی ؟

کسانيکه از سر ناآشنايی به جامعه شناسی و تاريخ همه چيز را ويران کردند، ندانستند که محمدرضا شاه پادشاه عصر پاترناليسم ( پدرسالاری ) بود نه دوران دموکراسی. شخصيت و حاصل کار اورا در قالب يک پدر بايد بداوری نشست. با اين نگاه علمی و جامعه شناختی است که آريامهر ما را ميتوان بهترين و مهربان ترين شخصيت تاريخ معاصر دانست. او پدر خوب و مسئولی بود که همه ی چيز های خوب دنيا را برای فرزندانش ميخواست. اگر بزرگان ماهم مانند شاپور بختيار، آن مرد خوب و نازنين کمی عقل و ميهن پرستی ميداشتند و بجای پدرکشی مانند خود آن پدر کمی به خير وصلاح خانواده ميانديشيدند ، بجای بيست و پنج سال درماندگی و بی آبروئی امروزه يکی از مرفه ترين و مغرورترين ملتهای جهان بوديم. اما افسوس و صد افسوس!1

محمد رضا شاه نيازمند مدافع نيست. تاريخ از وی دفاع کرده و در آينده نيز صد چندان خواهد کرد. حرف من بر سر سرنوشت خودمان است. همان سرنوشت شومی که باصطلاح دانايان قوم آنرا برايمان رقم زدند. نسلهای آينده ديگر جنون شاه ستيزی و ميکرب بی وجدانی در جامعه خود نخواهند داشت و او را آنگونه که بود خواهند شناخت. کسانی در پيشگاه تاريخ به خيانت و بدنامی محکوم خواهند بود که صرفآ بدليل دشمنی با آريامهر چند نسل را به تباهی کشيدند.1

آن مرد هرشخصيتی که داشت، امروز ديگر به تاريخ پيوسته. سر آن ندارم که از وی قديس بسازم. اما سعی ميکنم اين چند صباح باقيمانده از عمرم را هم با وجدان و اخلاق سپری کنم.از گفتن حقايق هم باکی ندارم. من خود گرچه هيچ اقدام عملی بر ضد او و رژيمش انجام نداده ام ، ليکن روزی از ناراضيان رژيم او بودم. اما حتا بخاطر همين هم گاهی خودم را ملامت ميکنم. ما آنروزها خيلی مسخ شده بوديم و واقعييتها را نميدانستيم. امروز که چشم و گوشمان باز شده نبايد به جنگ حقيقت برويم. نسل من نسل آريامهری است. نسلی که نيمی از زندگی خود را در دوران او زيسته است و خدمات اين انسان بزرگ را شخصآ ديده و از آن بهره برده است. آخر چرا ما اينقدر ناسپاس و بی انصاف هستيم.1

شخصآ فقط آن بيست و شش سالی را که در دوران او زيسته ام زندگی بحساب می آورم. زندگی معمولی که نه، تو بگو جشن ! يک جشن بيست و شش ساله!. بعد از آن چيزی جز پريشانحالی و درماندگی و اشک و حسرت و آه نصيبم نشده است. دربدری که سهل است ! نميدانم اصلآ چند نفر از فاميلم هنوز زنده هستند. حتا بر سر گورپدرم نيز نميتوانم بروم تا کمی خودم را آرام کنم.من نميدانم اصلآ پدرم در کجای ايران آفت زده مدفون است. شب و روز ندارم. قرارو آرام نميشناسم. صبح و شامم در هم آميخته. تنهايم. تنهای تنهای تنها ! بدون ترس از جوخه های مرگ رژيم در اينجا نميتوانم حتا آزادانه مايحتاج زندگيم را خريد کنم. مدتهاست که غذای گرم نخورده ام. چون فرصت آنرا ندارم. بعضی اوقات حتا فرصت ريش تراشيدن هم ندارم. چند گلدان خانه ام در کنار دستم از بی آبی زرد شده است.1

وقت برای اطو کردن پيراهنهايم ندارم. يک پوشاک تريکو دارم که مرتب آنرا ميشويم و بر تن ميکنم.افزون بر اينها شهرت طلبی و حسادت بعضی ها درطيف خودمان هم روزگارم را تيره ترکرده. به خداوند سوگند که هيچ ملتی مانند ما اينگونه با خود دشمن نيست.آخر چرا ما بجای رژيم درصدد ازميدان بدر کردن دشمنان آن هستيم، و بجای خائنين خادمين خود را نابود ميکنيم. آنهم فقط از سر حسادت. چه دستمزدی بجز توهين و تهمت نصيبم شده که بايد بمن حسادت کرد ؟ هر روز يک توطئه، هر ساعت يک اتهام جديد. مجاهدی ، کمونيست هستی ، توده ای هستی ، دزدی ، قاتلی ، زنبازی ، تجاوزگر هستی ووو... هردم با يک زخم تازه جگرم را پاره ترميکنند ! آنهم کسانيکه آنها را دوست و همرزم ميدانم. بعضی از اين همرزمان از رژيم هم سفاک ترند. براستی که درجامعه شلوغ و مه آلود خارج از کشور که به درستی نميدانيم دوست و دشمن کيست ، ميهن پرستی بالا ترين عقوبت ها را دار. 1

حال و روزمن و ما اينست ! روزگار کسانيکه رياکار نيستند و حقيقتآ خواهان خلاصی ازدست ميکرب مهلک جمهوری اسلامی هسنتد. ميکرب کشنده ای که گروههای چپ و باصطلاح روشنفکر جسم و روح ما را به آن آلوده و بيمار کردند. کينه ای نيستم، اما چکنم ، اصلآ دست خودم نيست !هرچه سعی ميکنم نميتوانم کسانی را ببخشم که من و ما را به اين پريشانحالی و فقر و سرگردانی و بی آبرويی کشيدند! اينهاقاتلين ما هستند. تازه ! هنوز هم طلبکار هستند ! و ما را لمپن و شاه الهی هم خطاب ميکنند ! بجای آنکه آنها بيايند و برای جبران خطاهشان بما د ست همياری بدهند ، ما بايد از آنها اتحاد را گدايی کنيم. مايی که بی تقصير سرگردان و نابود شديم. مايی که خود به اسناد جهالت و خيانت آنان ميمانيم. 1

من نميدانم اينها چه شخصيتی دارند! آيا اينها به مرگ نمی انديشند، و به قضاوت تاريخ ؟ من اما اينگونه فکر نميکنم،هميشه با خود ميانديشم که مانيز روزی زندگی را بدرود خواهيم گفت. اگر خطا و اشتباه کرده ايم بپذيريم. کتمان حقايق تاريخی کاری ناشدنی است. پيش از آنيکه تاريخ خطاهامان را بگويد ، خود بگوييم. صداقت و شهامت ما کار مورخين و نسلهای آتی را برای شناخت تاريخ کشورشان سهل تر خواهد کرد. به فرزندانمان کمک خواهد کرد که ديگر خطای پيشينيان خود را تکرار نکنند.ما گفتنی و نوشتنی فراوان داريم. چرا که خود به تاريخی زنده می مانيم. حيف است که حقايق را با خود بگور بريم ! 1

ما که ميگويم ، منظورم انسانهای دارای سلامت نفس است. نه آن بی وجدانهايی که نه تنها از اينهمه خسارتی که وارد کردند شرم نميکنند ، بلکه باهزاران مکر و ترفند اهريمنی رژيم را سرپا نگهداشته اند. خود که منفور هستند وهيچ آلترناتيوی ندارند ! اينها به هر دزد و چاقوکشی رضايت ميدهند اما به رضا پهلوی نه ! هرچه کوشيد ند از طبرزدی و خاتمی و دوم خرداد ديگی برايشان بجوش نيامد. ملت ايران است و تنها يک اميد ! رضا پهلوی ! ترس اينها و علت دفاع کردنشان از رژيم هم همين است ! ميترسند مبادا که فرزند آن بابا بازگردد، ومردم بلا کشيده بابت اينهمه عناد ورزی منجر به نابودی کشورشان آنها را تف باران کنند ! اين بزرگواران بودند که خمينی را بر سرکار آوردند.هرگز هم از کار خود اظهار ندامت نکرده اند.1

دفاع کردنشان از رژيم بيخودی وازسر نادانی نيست. خود به نيکی ميدانند که با آوردن خمينی نيم ميليون انسان را بکشتن داده و ايران و ايرانی را نابود کرده اند. بعد از آنهم بجای اقرار به اشتباه، با لجبازی تمامی پلهای پشت سر را خراب کرده اند. بحدی که در صورت استقرار مجدد نظام پادشاهی اصلآ روی بازگشت به ايران را ندارند ! دشمن اصلی اينها مردم ايران و نظام پادشاهی است نه جمهوری اسلامی که با آن کمی تفاوت سليقه دارند !
1

با سپاس از آقای دکتر امير سپهر (حزب میهن)1 1

19 Oktober 2006

جاده های خاکی يا پالان های رهبر

يک شوخی خيلی جدی

شايد اين قصه را در رساله ی دلگشای مولانا عبيد ديده باشم، يا در امثال و حکم علامه علی اکبر خان و يا جای ديگر (ديگر هوش و حواسی نمانده!) که، کسی زورش به خر نمی رسيد، پالانش را بباد کتک می گرفت. در روزگار ما، اين عينآ روش عوام فريبان سينه چاک ولی الله خان فقيه الملّه، و يا آنانی است که متاسفانه آن چيز معروف را ندارند. گروه بی چيزها و تاجر پيشگان بادبادکی اقلآ زياد گرد و خاک راه نمی اندازند . اين دسته چون بفکر اين هم هستند که ممکن است رژيم ملا ها بزودی سقط شود، می خواهند چند انتقاد ژيگول مآبانه در پرونده خود داشته باشند. تا اگر فردا باد از طرف ديگر وزيد، بگويند که بله، ماهم مثلآ مخالف آن رژيم بوديم ومبارزات شجاعانه ای هم برای آزادی کرديم

و اما آن گروه اول جدآ روی هر چه بچه پررو است را سفيد کرده اند! يعنی آن ياران صديق جمهوری قبرکن ها و روضه خوان ها که می خواهند خود را مخالف آن جا زنند و نقش اپوزيسيون اصلی را کمرنگ کنند. مخصوصآ آنان که مرتب به دست بوسی به ايران می روند و يا از جانب خود رژيم به اينسو فرستاده شده اند که اينجا نقش اپوزيسيون را بازی کنند. الواتی بی خطر در خارج از کشور، که برای نشان دادن مثلآ مخالفت ريشه ای خود، خود خر را رها کرده و به پالانش چسبيده اند . البته با پوزش از جناب خر، آن حيوان نجيب و زحمتکش که در اينجا وی را با موجودی تنبل و نانجيب و آدمکش و دزد مقايسه می کنيم

باری، تا قبل از بيرون پريدن زود هنگام آقا احمدی نژاد، سرور مظلومان چاقوکش عالم، بويژه مظلومان زن و بچه کش جبل عامل لبنان و دستيار آتی منجی بشريت از صندوق امام زمان، سلطان جماران فقط يک پالان بزرگ داشت، که نام اين پالان مندرس و آلوده به سرگين هم برادر بازجو حسين شريعتمداری کيهانچی عنکبوت باز است. هر کدام از اين رنود هفت خط، از قبيل آن ملا حسنی مسخره پرداز ساکن بلژيک و آن ژيگولوی ديروزی کارمند دفتر شهبانو فرح و کراوات به باد داده امروز لندنی و يا آن داريوش سجادی فرزند خوانده ملا عمر که قصد داشت نشان دهد که مثلآ او نيز داخل آدم است و پيراهنش با آزادی خواهان در يک آفتاب خشک می شود، فقط به طرف آن يک پالان پارس می کرد. حال اما يکسالی می شود که سلطانعلی خان صفوی خامنه ای دو پالانه شده اند، و با ظهور احمدی نژاد دکان حقه ی ديگری برای اين الوات باز شده

حال اينها می توانند با پارس کردن به دو سوی و جار و جنجال بيشتر راه انداختن خود را بيشتر آزادی خواه نشان دهند. خاتمی رفيق شفيق اين الوات در داخل اما حقا که از اينها هم حقه باز تر بود، تا اينکه در آخر خراب کاری کرد. وی برای نشان دادن حقانيت خود و دموکراتيک بودن اين رژيم آدمخواره مرتبآ به دانشجويان معترض می گفت ( می بينيد که ما بقدری فضای باز داريم که شما می توانيد هر اعتراضی به رئيس جمهور بکنيد و هيچ کس هم با شما کاری نداشته باشد!) و نتيجه می گرفت که گويا اين نظام فقاهتی از تمامی نظامهای آزاد دنيا هم دموکرات تر باشد. وی اما با تمام حيله گری در ماههای پايانی يک گاف ناجور داد. گاف خيلی بدی که با آن مچ خويش و رژيم دوست داشتنی اش را باز کرد. اين زمانی بود که گفت رئيس جمهور در جمهوری اسلامی فقط يک تدارکاتچی بی اختيار است

او چون در عصبانيت اين گفته را بر زبان آورد، متوجه نشد که معنی روشن اين گفته اين است که، در جمهوری اسلامی مرز آزادی آنجا است که شما می توانيد فقط به يک تدارکاتچی بی قدرت و اختيار و پادوی رهبراعتراض کنيد، ور نه اگر حتی نام خود سلطان قدر قدرت را بدون بسم ال و صلوات هم بر زبان آورديد، ترتيب کارتان داده خواهد شد. اگر می بينيم که امروزه زندانها انباشته از زندانی است، بدين علت است که شايد هشتاد در صد از آنان فقط به دليل بی احترامی به رئيس جمهور اصلی و مادام العمر زندانی شده اند. يعنی تنها و بزرگترين اتهامشان يابو خواندن قاطر رهبر است. که دستگاه قضايی تحت امر رهبر بوسيله ی دو نيمچه پالان و پادوی ديگر خود در آنجا آنرا به ماده قانون (بی احترامی به مقام معظم رهبری) مبدل ساخته

دو پادويی که يکی عراقی است و در عمر خود هرگز شاهرود را نديده اما نام خود را به هاشمی شاهرودی تغييرداده، و آن ديگر که نحس ترين و شوم ترين آدم روی زمين است، اما نام کوچکش سعيد است. همان بچه پرروی عقده ای که انشاالله مرتضی علی خودش به کمر اين بچه تخم تجاوز و قاتل زند که واقعآ مرتضوی شود. اما نتيجه عملی از اينهمه اينکه، چنانچه مشاهده کرديد کسی فقط به پالان هايی از قبيل شريعتمداری و احمدی نژاد و هاشمی عراقی و سعيد مرتضوی و صد ها ديگر نيمچه پالان رئيس جمهور مادام العمر علی، ولی خامنه ای آويزان می شود و با خود آن جناب خر کاری ندارد، دستکم بگوييد ... خودتی عمو! که طرف فکر نکند که شما را هالو گير آورده ...
1

با سپاس از آقای دکتر امير سپهر (حزب میهن)1

02 Oktober 2006

محمد رضا شاه در نگاهی‌ تازه

هفت خواهران نفتی، مردی را که میخواست کشورش را ژاپن دوم سازد، از اریکه سلطنت سرنگون کردند



25 September 2006

به آشکاری يک پرچم

با وجود اينکه همواره داريوش همايون در پی ملا سازی و ملا پروری بوده است وهميشه گرفتاری ايجاد کرده و نعل و ميخ او موجب تشتت آراء شده است؛ ولی گاهی موارد مطالبی می گويد که سقف را در بالای يکپارچگی ايران و استقلال ايران نگاه می دارد. خواندن اين مطلب را برای بيداری همگان توصيه می کنم...ببنيد چه ميگويد نه اينکه کی می گويد. 1


به آشکاری يک پرچم

اگر از هم اکنون سخت دربرابر هر طرحی که بوی خطری از آن برآيد موضعگيری شود چه بسا بتوان در آينده بی دست زدن به زور جامعه ای ساخت که از تبعيض به همان اندازه دور باشد که از گرايش های تجزيه طلبی. 1


حکومت فدرال کردستان عراق در يک اقدام نمادين ولی با معانی ضمنی فراوان برافراشتن پرچم عراق را در آن منطقه ممنوع کرده است. آن حکومت قبلا زبان فارسی را نيز ممنوع کرده بود. اعتراض مقامات عراقی به جائی نرسيده است و فدراليسم در عراق گام ديگری بسوی مقصد نهائی بر می دارد. صرفنظر از دلائلی که برای اين اقدام آورده می شود مسئله عمده پيشزمينه، و طرح کلی پشت سر آن است.1

کردستان عراق در 15 ساله گذشته زير چتر هوائی امريکا و از سه سال پيش حمايت نظامی آن کشور، عملا زمينه را برای روزی که بتواند بی ترس از واکنش ترکيه اعلام استقلال کند آماده کرده است؛ و اکنون مهره حساس ديگری را بر صفحه شطرنج پيش می راند که هم بی خطر و هم دارای اهميت سياسی و روانشناسی است. حکومت فدرال اميدوار است اندک اندک ترک ها را به واقعيتی که روی زمين دارد بوجود می آيد عادت دهد. استقلال کردستان اکنون در دستور نيست و حکومت کردستان در دفاع از تماميت ارضی عراق هيچ کوتاه نمی ايد ــ به اين دليل ساده که اکنون زمان اين سخنان نيست؛ و به اين دليل ساده ديگر که تماميت ارضی در يک کشور فدرال ــ که گويا تنها صورت دمکراسی است ــ مسئله ای همواره قابل مذاکره است ــ مگر آنکه مانند امريکا تجربه جنگ چهار ساله مشهور به جنگ انفصال (64-1860با بيش از 600 هزار کشته) پشت سر ها باشد. همه تجزيه طلبان خواهان فدراليسم اين را می دانند.1

اينکه عراق و کردستان به کجا می روند در اينجا موضوع بحث نيست. ولی هر تحولی در عراق برای ايران اهميت دارد ــ به اندازه ای که رئيس جمهوری پيشين اسلامی و مامور روابط عمومی رژيم نيز که برای نرم کردن امريکائيان به آن کشور رفته است در آنجا که مخالف بيرون رفتن نيرو های امريکائی از عراق است راست می گويد. در تهران فعلا پايان اشغال عراق را به صلاح خود نمی دانند. پائين کشيدن يک پرچم و بالا بردن پرچمی ديگر که اتفاقا با پرچم يک حزب قومی ــ نمونه بالای خودی و غير خودی ــ يکی است، می بايد هر ايرانی آگاهی را به انديشه بيندازد. اصرار پاره ای سازمان های قومی به فدرال کردن کشوری با ساخت غير فدرال، و آمادگی عناصری از چپ و راست به پذيرش راه حل های اين چنينی يا در شکل پوشيده ترش، دادن حقوق سياسی به اقوام، در پرتو تحولاتی از اين دست معنی خود را آشکار می سازد.1

می گويند مسئله قومی ايران را که هست و می بايد در مرکز توجهات قرار گيرد فراموش نکنيد. می گويند می بايد به تبعيض و ستم بر اقليت ها پايان داد. می گويند مردم بايد آزاد باشند به زبان مادری خود درس بخوانند. می گويند امور مردم در هر محل می بايد به دست خودشان باشد. اينها همه درست است وپابرجا ترين سازمان سياسی در دفاع از يکپارچگی ملی و سرزمينی ايران، جامع ترين طرح را در اين باره ارائه کرده است. ولی آنها که پيوسته دم از حقوق و تبعيص و ستم می زنند حاضر نيستند نيم نگاهی نيز به اين طرح ها بيندازند. اگر هم ناچار باشند پاسخی بدهند اعلام می دارند که حقوق شهروندی ــ همانکه پيشرفته ترين و آزاد ترين و عادلانه ترين کشور های جهان از آن بهره مندند ــ کافی نيست. ظاهراهيچ چيز جز جدائی که بخش نهائی دستور کار

agenda

پاره ای سازمان هاست کافی نخواهد بود. اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاق های آن در حقوق مدنی و فرهنگی اقليت های مذهبی و قومی به اندازه کافی دمکراتيک نيست و به کار سروران نمی آيد.1

* * *


آن نهاد يا کنگره "ملی" که بکوشد برگرد چنين ايده هائی شکل گيرد نمی تواند چشمان خود را بر حقايقی به آشکاری يک پرچم ببندد. موضوع اين نيست که چند تن در اينجا و چند تن در انجا می خواهند جايگزينی برای جمهوری اسلامی سرهم کنند و مسائلی مانند فدراليسم و بخش کردن ايران به اقوام دارای حقوق سياسی برايشان مهم نيست و حساسيتی به آن ندارند. آنها می توانند هر حساسيتی داشته و نداشته باشند. مسئله اين است که در پيرامون ما دارند روی داوهائی بازی می کنند که سرنوشت کشور ها و جان ميليون ها انسان در گرو آن است. کسانی که از گرد آمدن معدودی نمايندگان چپ و راست، که نه، تنها نمونه است و نه تازگی دارد، چنان ازخود بی خود شده اند که سمرقند و بخارا را به خال هندوئی می بخشند بهتر است از اسب شوق پياده شوند و معانی الفاظی را که بی آگاهی و مسئوليت بر قطعنامه ها می آيد دريابند. آيا جايگزين جمهوری اسلامی می بايد آماده کردن مقدمات حقوقی و سياسی تجزيه ايران باشد تا جنگی به ياری بيايد و اسباب ماديش را نيز فراهم سازد؟

بهترين راه برطرف کردن خطر، پيشگيری است. برای ايران دارند خواب هائی می بينند و نا آگاهانی نيز ممکن است بازيچه شوند. اگر از هم اکنون بی پرده پوشی، بی ملاحظه اينکه کسانی، هر که باشند برنجند، مسائل شکافته شوند؛ اگر از هم اکنون سخت دربرابر هر طرحی که بوی خطری از آن برآيد موضعگيری شود چه بسا بتوان در آينده بی دست زدن به زور جامعه ای ساخت که از تبعيض به همان اندازه دور باشد که از گرايش های تجزيه طلبی. همسوی شدن نيرو های سياسی گوناگون بسيار لازم است ولی کوشش هائی که از يک سالی پيش در اين رفته نه تنها پاره ای سازمان های قومی را افزون خواه تر کرده؛ نه تنها اختيار تعيين شرايط همکاری را به آنها داده؛ بلکه آرمان رسيدن به همرائی را دور تر از آنچه يک سالی پيش بود برده است. همين بس که پای سخن مهم ترين سازمان های سياسی چپ و راست بنشينند. کاری کرده اند که ديگر در اينکه اصلا بتوان از ملت ايران به عنوان شهروندان برابر بی هيچ تمايز قومی و مذهبی سخن گفت توافقی نيست.1

امروز ما اختلاف اصولی در مسئله حياتی يکپارچگی ملی ايران را بر سر بدگمانی نهاده ايم؛ بدگمانی بيش از هميشه، در ميان کسانی که يک سال و نيم پيش با هم فراخوان ملی رفراندم را پشتيبانی کردند. در آن فرا خوان همه می توانستند به بهينه، و نه بيشينهء، خواست های خود برسند. هنوز هم می توان به آن اصول بازگشت؛ هميشه می توان بازگشت. چاره بهتری نيست. به عراق بنگريد.1



داريوش همايون

11 September 2006

جهان سوم کجاست ؟

در سال ۱۹۹۰ در دانشگاه سوربن تدريس می کردم . روزی در آخر ساعت درس يک دانشجوی دوره دکترای نروژی ، سوالی مطرح کرد : استاد شما که از جهان سوم می آييد ، جهان سوم کجاست ؟؟
فقط چند دقيقه به آخر کلاس مانده بود . من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا می کنم . به آن دانشجو گفتم : جهان سوم جايی است که هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند ، خانه اش خراب می شود و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملکتش بکوشد .
1


پروفسور محمد حسين ...1

04 September 2006

نخنديم که اضمحلال ايران می تواند پيامد اين جنون و مسخرگی باشد

آنچه در پی خواهد آمد نه به قصد اهانت است، نه يک شوخی و نه عقده گشايی. اين کند و کاوی است در روانشناسی پايوران رژيم حاکم بر ايران. نگارنده وقتی اين ادا و اطوار های مهوع اما در عين حال کودکانه را از سوی پايوران اين رژيم می بينم، مات و حيران می مانم. ادا هايی که آنقدر مبتذل و سطحی است که سر زدن آن حتی از يک کودک پنجساله و يک طلبه جوان کم شعور هم بعيد است، چه رسد به سران يک نظام، نظامی حتی صد در صد فاشيستی. پيوسته از خود سئوال می کنم که آيا اصلآ خود اين انسانها می دانند که چه می گويند و چه می خواهند انجام دهند؟ می پرسم آيا اينها اصلآ خود متوجه اين خطرات بنيان کنی نيستند که در کمين نه تنها اس و اساس کشور که حتی جان بی مقدار خودشان هم نشسته؟ با خود می گويم ای دل غافل! چطور اينها متوجه نيستند که امروزه دلقک تمام عالم شده اند و همه ی دنيا ايشان را مسخره می کنند، آخر مگر اينها ولو بطور سرسری هم که شده رئوس اخبار جهان را گوش نمی کنند؟ و آيا ... ؟

سرانجام هم نتيجه می گيرم که خير! اين بيچاره ها خود ابدآ از ميزان خطر و سفيهانه بودن اعمال خويش خبر ندارند، ورنه تا اين اندازه خود را به ابتذال و از آن مهم تر به خطر نابودی حتمی نمی کشيدند. حتی کم سواد ترين انسان ها با يک مثقال عقل عادی و متعارف هم نه هرگز خود را اينطور به خطر می اندازند که نابودی شان حتمی باشد، و نه تا اين حد بلحاظ رفتاری سقوط می کنند که حتی اطفال دبستانی هم به ريششان بخندند. اصلآ اين کار ها حتی از ديوانگان محض هم بعيد می نمايد. پس اينها به نوعی بيماری دچار شده اند. نوعی بيماری که در عين کميک بودن اما متاسفانه تراژيک هم هست. مقصود اصلی اين نوشته هم يافتن جوابهايی مناسب برای سئوالهای بالا و نگاهی نيمه تحقيقی و تطبيقی به زمينه ها و علل اين بيماری است. مرضی که پايوران جمهوری اسلامی سخت در دام آن گرفتار آمده اند و وا اسفا که در اثر ابتلای بدين مرض لعنتی صرف نظر از وجود بی مقدار خودشان می روند که حتی استقلال و يکپارچگی ميهن ما را نيز برباد دهند

باری، قصدم نوشتن مطلبی در زمينه چگونگی ساختار و اعمال قدرت در جمهوری اسلامی بود. هر چه در ميان رژيم های توتاليتر و فاشيستی جستجو کردم که آنرا با اين رژيم مقايسه کنم، عاقبت در کل تاريخ بشری هم هيچ رژيمی را نيافتم که نيافتم. هيچ سيستم سياسی را پيدا نکردم که حتی کوچکترين شباهتی هم بدين بساط روضه خوان های ايران داشته باشد. شروع به مروری در ماهييت و مکانيزم اعمال قدرت در حکومتهای مذهبی کردم، نظامهايی تئوکراتيک که بطور گوهری منشأ و مشروعيتشان مردمی نيست و امت ها بطور طبيعی در آنها دارای هيچ حقی نيستند

در ميان اينگونه نظامهای دينسالار هم اما هيچ نظامی را در تاريخ نيافتم. رژيمی مذهبی نيافتم که تا اين اندازه پسماندگی را ارزش شمرده باشد، که بجای پيشرفت همه ی توش و توان خود را صرف عقب بردن جامعه کرده باشد و چون اين رژيم سيطره ی دخالت خود را تا خصوصی ترين زوايای زندگی مردم هم گسترده باشد. تا حدی که حتی با چگونگی روابط زن و مرد در اطاق خوابشان هم کار داشته باشد. عاقبت دست بدامان مسخرگی آويختم. بله مسخرگی! اما چرا؟

مسخرگی، ويژگی مشترک نظامهای فاشيستی، نظام اسلامی از همه مسخره تر
چنانچه بخواهيم يک خصلت مشترک بی چون چرای تمامی نظامهای غير مردمی را معرفی کرده و برجسته سازيم، اين شباهت حاصل از نسبت خونی چيزی نخواهد بود جز ماهييت مسخره همه ی آنها. چه که اين نقص ژنتيکی و فاميلی، از ويژگی های بی استثنای همه ی نظامهای فاشيستی دنيا از ازل تا ابد بوده و خواهد بود. همچنين بيماری مشترک تمامی ديکتاتور های عالم از ابتدای تاريخ تا به اکنون. بيماری که در کمين هر نو به قدرت رسيده ای است، و چنانچه حتی فرهيخته ترين و جدی ترين انسانهای روی زمين هم به قدرت بی کنترل رسند، بی هيچ ترديد و استثنايی بدانها نيز سرايت خواهد کرد. با نگاهی از اين زاويه بود که در مقايسه اين بساط مسخره با ديگر رژيم های مسخره در نهايت هم بدين نتيجه رسيدم که رژيم اسلامی از هر رژيم فاشيستی در جهان مسخره تر و پايوران آن هم از تمامی فاشيست های جهان شعور باخته تر هستند، بويژه شخص آيت الله خامنه ای

تاريخ ديکتاتوری بدين عقل باختگی را بخود نديده که به اندازه ای از تمجيد چهار مواجب گير وکاسه ليس اطراف خود دچار توهم شده باشد که عمدآ جهان را به جنگ با رژيم خود دعوت نمايد. آنهم بی وجود حتی اندک تعادل قدرتی با طرفهای مقابل و در فقدان کامل دانش و امکانات نظامی حتی برای اداره يک جنگ کوچک. از اينهم سفيهانه تر، در گير شدن با کل عالم، بدون برخورداری از هر گونه وجاهت ملی و داشتن حتی حداقل پشتوانه مردمی در درون. و تازه، با چنين وضعی انتظار پيروزی بر تمامی قدرتهای بزرگ جهان را هم داشتن! که اين ديگر چيزی بالا تر از جنون ومسخرگی است. براستی که اين درجه از عقل باختگی در تاريخ سابقه ندارد، فقط هم مختص سران رژيم جمهوری اسلامی است. سرانی که بيچاره ها بيش از پايوران هر رژيم فاشيستی ديگری در جهان استعداد مسخرگی و ابتلای به جنون داشتند و حال به چنان حدی از سفاهت و مسخرگی رسيده اند که ديگر هيچ اميدی به بهبودشان نيست

جنون و مسخرگی بی سابقه سران اين نظام از چيست؟
اما اينکه چرا آقای خامنه ای و ديگر پايوران جمهوری اسلامی از پايوران همه ی رژيمهای فاشيستی بيشتر استعداد فساد و جنون داشتند، دلايل روانی و منطقی روشنی دارد. کسانی که در رأس حکومتهای فاشيستی می نشينند، يکباره و بی هيچ مقدمه ای و يا تصادفآ که به قدرت دست نمی يابند. آنها معمولآ يک پيشينه و سابقه مبارزاتی و سياسی دارند. بعضآ هم سابقه ی فاميلی. که غالبآ هم آن سابقه منفی نيست. معمولآ هم همان پيشينه خوب دستمايه آنان برای رسيدن به قدرت می شود. ديکتاتور های کلاسيک يا قبلآ چريک بوده اند، يا ژنرال موفق و خوشنام و يا شاهزاده و فرزند رئيس جمهور

اگر چريک بوده اند که با جنگهای پارتيزانی توانسته اند حکومت را به چنگ آرند. چنانچه نظامی بوده اند، بی شک افسری دانشگاه و جنگ ديده و سرد و گرم چشيده بوده اند، در ميان نظامی ها هم محبوبيتی داشته اند، و با شايستگی هم يک کودتا را رهبری کرده و دولتی را ساقط نموده و قدرت را بدست گرفته اند، يا اگر شاهزاده و فرزند رئيس جمهور بوده اند، اشراف زادگانی بوده اند که از اعتبار و امکانات پدر و دودمان استفاده کرده، سياست و مکنت و ثروت را در خانه ی پدری تجربه کرده و با همان اعتبار و امکانات به قدرت دست يافته اند. حاصل اينکه، تقريبآ سران تمامی نظامهای ديکتاتوری و فاشيستی تا قبل از رسيدن به مقام، به تبع همان پيشينه ای که شرحش رفت، ضمن اينکه با فن سياست و کشور داری آشنا بوده اند، غالبآ ثروت و مقام را هم تجربه کرده اند. اگر هم ثروت را تجربه نکرده باشند بی شک قبلآ آدمهای اسم و رسم داری بوده اند

به زبانی ساده تر، سران همه ی رژيمهای نامردمی از پيش انسانهای با هويتی بوده اند، بهر حال هم برای خود از قبل شخصيتی داشته اند. همگی هم ضمن اينکه اوضاع سياسی درون کشور خود را خوب می شناسند و با همان شناخت هم قدرت را صاحب شده اند، به مسائل سياسی جهان هم نيک آشنا هستند. حاصل اينکه، چنانچه سران جمهوری اسلامی را با پايوران کثيف ترين و خونخوار ترين نظامهای کل تاريخ هم که مقايسه کنيد، باز بی هيچ ترديدی بدين نتيجه خواهيد رسيد که کسانی که امروز بر ملت ايران حکومت می کنند بی سروپا ترين رهبران سياسی در کل تاريخ بشری هستند. سفلگان و گدايان بی نام و نشان و بی پيشينه ای که يکباره از دريوزگی به کاخها نقل مکان کرده، الاغهاشان يکشبه به مرسدس و کاديلاک تبديل شده، و به ناگاه هم از پيازفروشی و خرازی و دست فروشی و روضه خوانی به رهبريت و وزارت و وکالت و فرماندهی رسيدند. بيچاره ها درست به همين دلايل هم هست که پاک خود را گم کرده و در دزدی و چپاول آنچنان ترمز بريده اند که خود نيز نمی دانند که خويشتن را به کدام جهنمی می برند

خود خمينی حتی تا قبل از رفتن به پاريس نمی دانست که اصلآ اروپا کجاست. اينها ايران را می شناختند، عراق را بدليل وجود قبر امامان در کربلا و نجف و کاظمين و سامرا و عربستان سعودی را بدليل ظهور پيامبر از آنجا و وجود کعبه، و کمی هم سوريه و فلسطين را، آنهم البته نه حتی روی نقشه جغرافيا، بلکه فقط بصورت نام. بقيه عالم برايشان فقط يک نام بود، يعنی بلاد کفر. بنابر همين نادانی به اوضاع جهان و بی هويتی و فقر در گذشته است که اينان تا اين اندازه استعداد فساد داشتند و مستعد گرفتار آمدن در چنگ جنون قدرت بودند، جنون خود بزرگ پنداری ناشی از عقده های دوران طفوليت وجوانی

روانپريشی ناشی از قدرت
نويسنده اين نکته را يکبار ديگر هم در جايی آورده ام که ديکتاتوری و جنايت در عين اينکه پديده ای تراژيک است اما مسخره هم هست. ستايش را هر انسانی کم و بيش دوست می دارد. انسان عادی اما در کنار اينکه برای عملی ستوده می شود، چه خود بخواهد و چه نخواهد از سوی عده ای هم برای آن عمل و يا اعمال ديگرش مورد نقد هم قرار می گيرد. اين نقد و ستايش در انسان معمولی نوعی تعادل و بالانس روانی بوجود می آورد

ديکتاتور اما منتقدی در اطراف ندارد. يعنی کسی حق نقد اعمالش را ندارد. او هر چه که می شنود مدح است و ستايش از بزرگی و شجاعت و فرزانگی نداشته اش. وی با شنيدن همين ستايش های دروغين مداوم از پيرامونيان و کاسه ليسان است که رفته رفته اين تعادل را از دست داده کارش به جنون می کشد. جنونی که از نظر روانکاوی جنون توهم و ديوانگی خود بزرگ بينی می توان ناميد. جنونی که به مراتب از جنون گاوی و هاری سگ مهلک تر است. زيرا که اثر کارکرد قدرت مطلق بر روان يک فرد از هر مخدر تعادل شکن و روانگردانی بيشتر است

نتيجه ای که می خواهم بگيرم اين است که چنانچه خود شما شخصييت، گفتار و رفتار و کردار هر ديکتاتوری را که مورد بررسی قرار دهيد، خواهيد ديد که حتی قدر قدرت ترين آنها هم چون نرن و هيتلر و موسولينی و استالين در نهايت انسانهايی مسخره بيش نبودند. ما در تاريخ خودمان از اين سفيهان فراوان سراغ داريم. پاره ای جريان سرسره ی نگارستان فتحعلی شاه را از سر عياشی می دانند، اما اين ديد، ديدی سطحی و غير علمی است. مرفه ترين عياشان عادی عالم هم تا بدين اندازه سفيه و سبک مغز نمی شوند که در حضور خدمتکاران، زنهای خود را امر به سرسره سواری کرده و برای مثلآ سکس با آنان خود آلت بر کف در پايين سرسره منتظر بنشينند، چه رسد به پادشاه يک مملکت. اين عمل فقط از يک ابله ديوانه و يک بيمار روانی سر می زند

علی خامنه ای را بنگريد! کسی که به هرجا می رود عکسهای شش در چهار خود را می بيند و اصلآ هم شرم نمی کند، اينچنين موجودی فقط يک عقل باخته مفلوک است، نه انسان با هيبت و فرزانه. بنده که شخصآ از مشاهده ی عکس خود بر روی چند سايت هم وجدانآ خجالت زده می شوم. کيم ايل جونگ و هوگو چاوز و کاسترو و صفر نياز اوف و قذافی که دانش آموزان هر صبح قبل از رفتن بر سر کلاسهای خود بايد نيم ساعت برايشان مدح ودعا بخوانند، چنانچه ديوانه نبودند از خجالت زير زمين می رفتند. ليکن اين قدرت لعنتی بقدری مغز اين افراد را تهی از شعور و پوک کرده که از اين مراسم شرم آور و مهوع سرمست هم می شوند

شما همين احمدی نژاد، عکس برگردان ملخ و تدارکاتچی بی يال و کوپال بدون گرز و شمشير را بنگريد، ببينيد که با چند تعريف و تمجيد کارش به چه مسخرگی کشيده. آخوند ها و چند ابريشم بدست اين مردک بی مقدار و مفلوک را پاک ابله و ديوانه کرده اند. آخوند مصباح چون چند بار ادعا کرد که انتخاب وی به اراده امام در چاه افتاده بوده، اين مرد سفيه هاله ای از نور در اطراف خود احساس کرد. زياد اين موضوع را به سخره نگيريد، ای بسا احمدی نژاد خود را در ميان نور احساس کرده باشد. اين جنون اثر مخدری بنام قدرت و شهرت در انسانی حقير و کم جنبه است. اينها که می نويسم نه شوخی، که بحثی کاملآ جدی و علمی است. شما اگر فردی را از شاگرد حلبی سازی به رياست جمهوری ارتقاء دهيد، چنانچه دچار اختلال حواس نشود و قاطی نکند جای شگفتی است

نتيجه
تمامی آنچه آوردم رسيدن بدين نتيجه بود که امروز بدبختانه سرنوشت کشور ما در مشت عده ای ديوانه و مسخره است، و گوشزد کردن اينکه، جنون و مسخرگی اين بی سر و پايان را فقط نبايد مضحک دانست و به خنده ای بسنده نمود. اين مسخرگی می تواند عمری گريه برای ايران دوستان در پی داشته باشد، که حاصل آن نيز البته هيچ خواهد بود. افرادی که به شکلکی از احمدی نژاد و جوکی از خامنه ای دل خوش ساخته اند، چه خوب است که بدانند امروز کيان و هستی ميهنشان در خطر است. کشور را با متلک و جوک که نمی توان از چنگ اين ديوانگان بی هويت نجات داد. ايران به مثابه گويی رنگين است که امروز بيش از هر زمانی ترد و شکننده شده. مباد آنروز که اين گوی بر زمين افتد، که هزار پارچه خواهد شد و ديگر هم با هيچ چسب و ملاتی قابل چسباندن به هم نخواهد بود

ما در اين مرحله ی خطير تاريخی بايد تمامی مساعی خود را صرف گرفتن سالم اين گوی از دست اين ديوانگان سازيم. امروز نه روز متلک پرانی که روز از خود گذشتگی و مبارزه است، امروز روز گذشتن از سلائق شخصی برای هدفی بزرگتر يعنی نجات اصل ميهن است. اگر ايرانی بر جای نباشد، که فعلآ هم در دست ما نيست، نه چپی بر جای خواهد ماند، نه مشروطه خواهی و نه مجاهدی و نه ديندار و نه کافری. ما اينک در مرحله ی نجات کشور هستيم نه در فضای انتخاباتی. زمين (مادر) را دريابيم که بی آن هيچ دانه و تخم و نهالی پروردنی نيست، همين/
1


با سپاس از آقای دکتر امير سپهر (حزب میهن)1

25 August 2006

تغيير قبله مسلمين

از قديم و نديم گفتند : تمامی درده سرها از آن جايی شروع شد که قبله مسلمين عوض شد .... 1

--------------------------------------------

ابوطالب نام عموی محمد رسول الله، پدر علی خليفه چهارم مسلمانان و امام نخست شيعيان است، که تا آخرين لحظه مرگش نيز به پيامبر بودن محمد ايمان نياورد، زيرا او خود محمد را بزرگ کرده بود و خوب او را ميشناخت. اين فايل (+) پيامی است از ابوطالب که از قبر خود بلند شده است و به شما پيغام ميرساند! / باتشکر از سايت افشا1

10 August 2006

مشروطه يعنی آبروی ايرانيت

برای يکصد مين سال مشروطه ايران و اکبر محمدی



انقلاب مشروطه ما امسال يکصد ساله شد. ابتدا گرامی باد آن انقلاب و درود باد بر روان انوشه همه ی جانباختگان راه آزادی، بويژه شهدای ميهن پرست آن حرکت مترقی و ميهنی. امسال درست يک سده از زمان آنهمه حماسه آفرينی و فداکاری و جانفشانی مادران و پدران متهور و ايران دوست ما می گذرد، و اين در حالی است که پنداری ما هنوز به خم اول کوچه آزادی نيز نرسيده ايم. يعنی اوضاع اين زمان ملک و ملت ما آنچنان اسف انگيز است و بی سر و سامان، که گويی اصلآ نه مشروطه ای در کار بوده است، نه مبارزه ای، نه آنهمه از خود گذشتگی و رشادتی و نه کوچکترين دستاوردی. پيشرفتی در يکصد ساله اخير نداشتيم که هيچ، بلکه حتی از زمان آن انقلاب نيز پنجاه سال عقبگرد کرده و به اولين سالهای عهد ناصری باز گشته ايم

حتی بد تر از آن، که اگر در آن روزگار در يک حکومت سکولار فقط گرفتار ديکتاتوری شاه بوديم، اينک اما جدای از خودسری های سلطان قدر قدرت قوی شوکت، اسير چنگ ملا های هزار سال پس مانده تر از دوران خود نيز هستيم. باز بد تر اينکه اگر در آن دوران شاهی مستبد اما مترقی داشتيم که شخصآ هر جا که زورش می رسيد برای جلوگيری از به قهقرا بردن جامعه بوسيله ملا ها در مقابل آنها می ايستاد، حال اما آن ملای پسمانده خود جای آن شاه مستبد اما ظاهرآ مترقی را هم يک سره اشغال کرده و جامعه را در مسير بازگشت به دوران غارنشينی قرار داده. اينها که آوردم گر چه حقايق دوران ما، ليکن فقط باز خوانی يک روی سکه است، که نقوش روی ديگر اين سکه حکاياتی دگر دارد و حقايقی ديگر. درست است که ما در زمينه شيوه های حکومتی برگشتی انکار ناپذير داريم، اما حتی همين عقبگرد هم فصلی از همان کتاب مشروطه و خوانی دگر از هفت خوان رسيدن به آزادی است

آنچه هم اينک در ميهن ما در جريان است به هيچ روی با کوششهای يکصد و پنجاه ساله اخير ما بی ارتباط نيست. اينکه از سر می گذرانيم توالی تاريخ و پرده ای از همان انقلاب و بخش پايانی آن است. مشروطه برای ما از عهد باستان تا کنون بزرگترين رستاخيز ملی بوده. جنبش و کوششی عظيم با اهدافی بس عظيم تر از خود آن جنبش. يکصد سال برای دستيابی به همه ی اهداف چنين حرکت سترگ ميهنی زمانی طولانی نيست. بعضی از ملت ها اين راه را چند قرنه طی کردند. مثلآ انگليسی ها که بيش از هشتصد سال است مشروطه دارند، به گفته خودشان هنوز هم به تمامی خواست های مشروطه خود دست پيدا نکرده اند

چنين هستند کم و بيش ديگر نظامهای دموکراتيک باختر زمين که با وجود آنکه هر يک چند صد سال است که در اين راه تلاش می کنند، ليکن خود باور دارند تا دستيابی به يک جامعه آرمانی هنوز راهی طولانی در پيش رو دارند. و حال آنکه مشروطه ی سايرين صرفآ مادی و دنيوی و ريشه های انقلاب مشروطه ی ما بی حد معنوی و ژرف است. آنگونه که فرهنگ و معنويّت آن بر ديگر ابعادش سايه گسترده و چنانچه قانون اساسيش اقتباس شده و وارداتی است، اما ريشه ها و خاستگاه و خواسنگاهش کاملآ بومی و ايرانی است. شباهتی هم به هيچ نهضت و انقلابی ديگر ندارد. کسانی که خاستگاه مشروطه امروزين را بقول خودشان به "خدمت کردن به خاندان پهلوی" و يا "بازگرداندن استبداد به قدرت" و اينگونه مسائل سطحی تقليل می دهند، وا اسفا که نشان می دهند که اصلآ ژرفای آن رستاخيز مظلومانه ملی و ميزان ارزشمندی مشروطه را برای ملت زخمی و له شده ايران درک نکرده اند

اين بزرگواران با چنين سخنان زشت و ناپسندی نادانسته حتی به خود نيز توهين کرده و ثمره ی بزرگترين کوشش های پدران و مادران ارجمند خويش در راه بازيافت هويت انسانی ملی خويش را به پلشتی می آلايند. چه که مشروطه فقط يک انقلاب سياسی با خواستهای اقتصادی که نبود. مشروطه ما پيش و بيش از اينکه انقلابی مادی باشد، حرکتی معنوی و تاريخی بود. ثمره ی بيداری فرزندان فرهيخته ايران و به حرکت در آوردن ملت خسته و گمگشته در هيچ آباد تاريخ خود برای بازيافت من انسانی خويش. به رستاخيز آوردن ملتی تحقير شده که از اوج عظمت و کياست و فرزانگی به درکات نکبت سقوط کرده بود

ملتی که گر چه هر که رسيده بود بر وی توسری زده بود، اما از صد شکست نظامی خود در بعد فرهنگی صد پيروزی ساخته و از همگی آن لشکرکشی ها و کشت و کشتار ها ايرانی بيرون آمده بود، يعنی با حفظ هويّت ملی خويش. ملت خسته و ره گمکرده ايران با انقلاب مشروطه می خواست که سرانجام ريشه های خود را باز يافته و بدان بپيوندد. از اين روی مشروطه چون يک سلوک فکری، يک مشرب بومی و سخت دل آشنا است، نه مرده است و می ميرد و نه تمام شده و تمام شدنی است. حکايت مشروطه حکايت جان است، حکايت همان نی نامه مولانا و

بشنو از نی چون حکايت می کند / وز جدايی ها شکايت می کند
کز نيستان تا مرا ببريده اند / از نفيرم مرد و زن ناليده اند
سينه خواهم شرحه شرحه از فراق / تا بگويم شرح درد اشتياق

پس آنکه گفت مشروطه ديگر مرده است دريغا که اصلآ فلسفه بنيادين اين مشرب ملی را درک نکرد. او با مشاهده ی حکومت قرون وسطايی حاظر در ايران تصور می کند که ثمره ی تمامی آن جانفشانی های پدران و مادران گرانقدر و ميهن دوست ما از ميان رفته و انقلاب مشروطه شکست خورده است. اين اما همانطور که اشاره رفت نگرشی ساده به وضعييّت ايران و نگاهی سطحی به انقلاب مشروطه است. حال اگر بعد معنوی مشروطه را هم کنار نهاده و آن انقلاب را از زاويه ی سياسی آن مورد بررسی قرار دهيم، در آنصورت باز هم اين نظر درست نيست. چه که ساختمان انقلاب مشروطه بر پايه ی ايدئولژی خاصی استوار نگرديده بود که چون منافع قشری را نمايندگی می کرده با شکست آن دسته ای از ميان رفته باشد

مشروطه ما مشروطه ی ملی است. رستاخيزی تا عمق ريشه مدنی و ميهنی که برای اولين و بار زن و مرد کرد و بلوچ، بختياری و آذری و لر، مازنی و گيلانی و خراسانی، مسيحی و کليمی، ارمنی و زرتشتی، دين دار و بی دين و خلاصه ... همه و همه ی فرزندان ايرانزمين بنام ايرانی، زير پرچم ملی ميهن خود و با هدف تحصيل آزادی، اعتلای نام ميهن و برخورداری از رفاه و نيکبختی در آن شرکت جسته و در راه به ثمر رساندش از هيچ جانفشانی دريغ نکردند. پس اين مشروطه ی ما جزيی جدايی ناپذير از هويت ملی ما هم هست، حال از هر جنسيتی که باشيم، هر دين و آيينی که می خواهيم داشته و يا نداشته باشيم، و به هر قوم و قبيله ايرانی که می خواهيم تعلق داشته باشيم

پهلوی ها و مشروطه

درست است که مشروطه ما در پيچ و خم های فراوانی افتاده و دچار انحرافاتی هم شد، ليکن همچنان سر زنده و با نشاط است و همچنان هم جاری است. آنچه که هم اينک در ايران می گذرد ادامه ی همان انقلاب است. اين اوضاع کنونی چيرگی مقطعی گرايش ارتجاعی مشروعه خواهان اسلامی بر مشروطه خواهان ايرانی است. اينجا ما جنگ هويت داريم، که ما اول مسلمان هستيم و بعد ايرانی و يا اينکه ما بيش از هر چيزی ايرانی هستيم، اين است موضوع اختلاف. ما شاهد آخرين جان کندن های ديو ارتجاع در مقابل فرشته ی تجدد هستيم. يعنی پيروزی ايرانيت و هويت ملی خودمان بر هويتی که ما هرگز آنرا بطور دربست نپذيرفتيم. جمهوری اسلامی يعنی پيروزی مريدان مکتب شيخ فضل الله نوری بر فرزندان خلف ستار خان ها و باقر خان ها است

پيروزی که البته محصول شوم تخريب فرهنگی کمونيسم جهانی از يک سوی و ترويج حس جاهلانه اسلاميّت بر ايرانيّت از سوی ديگر در ايران بود. که نتيجه آنهم از ارزش انداختن غيرت ملی و حس ميهن دوستی در نزد هر دو دسته مذهبی و کمونيست ايرانی و در يک جمله منگل ساختن جنبش روشنفکری در ايران بود، که پيامد شوم آن نيز پيروی محض و کورکورانه از روح الله خمينی، اين عنصر ضدملی و شاگرد وفادار و قسم خورده شيخ فضل الله نوری بود. که اين هر دو قشر، يعنی کمونيست و ملی مذهبی بجای انديشيدن به تاريخ و هويّت ملی ايرانيان و تکيه کردن بر ارزشهای ملی، آن شيخ متنفر از ايرانيّت ايرانيان را تحت تأثير دو واژه مرکب مسخره و وارداتی (ضد امپرياليست) و (ضد صهيونيست) سوار بر شانه های خود کرده و بر تخت فرمانروايی بر ملت نگونبخت ميهن خود نشاندند

جمهوری اسلامی فقط يک مانع است. مانعی که البته گذر کردنی و کوتاه مدت است. مانعی در راه دستيابی به اهداف شق دوم انقلاب، يعنی پاره توسعه ی مدنی جامعه، نهادينه شدن تجدد و آزادی های سياسی. انقلاب مشروطه چند بعد و وجه داشت. جدای از بعد اصلی، يعنی جنبه معنوی آن که به کوتاهی بدان اشاره شد، اگر بخواهيم به ديگر مهم ترين وجوه مادی آن اشاره کنيم بايد به دو وجه غالب اشاره کرد، که من اين دو وجه اصلی مشروطه را از زبان دکتر پيوندی می آورم

او به دويچه وله می گويد (( ... من فکر می‌کنم که در حقیقت روح مشروطیت و پیام مشروطیت اگر بخواهیم خیلی خلاصه کنیم، دو بخش داشت. یک بخش‌اش به نوسازی جامعه، به زیربناهایش و به ساختارها و ارکان اصلی‌اش برمی‌گشت و یک بخش‌اش هم به نوسازی فرهنگ و فکر و سیاست و حوزه‌ى ‌سیاسی و حوزه‌ى اجتماعی. ما می‌توانیم بگوییم که در یک قرن گذشته این دو بخش بطور یکسان پیش نرفتند و تنش‌ها و بحران‌های جامعه‌ی ما هم ناشی از تاخری‌ست که بین این دو بخش وجود دارد. یعنی بخش های بزرگی از زیرساخت‌های جامعه نوسازی شدند، آنچیزی که مى‌توان گفت مدرنیزاسیون انجام گرفته، مثل ساختن مدرسه، راه و بقیه کارهایی که انجام گرفت

ولی در مقابلش ما دارای ساختارهای سیاسی و ساختارهای فرهنگی که متناسب با این نوسازی باشد نيستيم و بخاطر همین هم جامعه‌ی ما با این تنش‌ها زندگی می‌کند. برای مثال ما ۲میلیون و خرده‌ای دانشجو داریم، سطح تحصیل در کشورما، یعنی باسوادها حدود ۹۰درصد است یا بخش‌های مدرن اقتصادی بسیار رشد کرده‌اند، شهرنشینی بسیار رشد کرده و تمام داده‌های دموگرافيک ـ جمعیتی نشانه‌هایی از نوسازی جامعه دارند، ولی همزمان با آن ساختارهای سیاسی جامعه رشد نکرده است ...می‌شود گفت که پروژه انقلاب مشروطیت ناتمام مانده است. همین ناتمام ماندن تا حدودی سرگشتگی‌ها، سردرگمی‌ها، بحران‌ها و تنش‌های جامعه را توضیح می‌دهد... )) پايان نقل قول

باری، در تحليل فوق هم می بينيم که نظريه مرگ مشروطيّت نظريه ای کاملآ اشتباه است. زيرا دستکم بيش از شصت ـ هفتاد درصد از اهداف مدنی انقلاب مشروطه با همت والا و کوشش های مستمر مردان بزرگی و ايرانخواهی چون رضا شاه پهلوی و محمد رضا شاه تحقق يافته. برای اينکه خود به عنوان يک مشروطه خواه يکطرفه به قاضی نرفته باشم اين قسمت را هم از زبان دکتر عباس امانت می آورم که چندان التفاطی هم به مشروطه خواهان کنونی ندارند

نامبرده در اين باره به راديو فردا می گويد ((... در انقلاب مشروطه نیز گروه های مختلف نقطه نظرات مختلف داشتند، برای این که گروهی که طرفدار جریانات تجدد بودند و گروهی که طرفدار جریانات مشروعه بودند. آیا این که دوره پهلوی را می توان شکست انقلاب مشروطه شمرد یا حتی پیش از آن بعد از پایان مجلس دوم بستگی به طرز تعبیر ما دارد. اگر تعبیر ما بر این مبتنی باشد که انقلاب مشروطه صرفا انقلابی برای پیدایش قانون اساسی و اصول دموکراسی و پیدایش مجلس و نمایندگی و انتخابات بود، باید معتقد بود تا اندازه زیادی این اهداف به نتیجه نرسید. اما اگر انقلاب مشروطه را به عنوان جریانی برای پیشرفت های مادی، اقتصادی، مرکزیت یافتن دولت، توسعه ارتباطات، فنون و علوم جدید، توسعه مدارس و تعلیم و تربیت جدید، نظام جدید مالی در مملکت، پیدایش یک نظام جدید قضایی در کشور بشماریم، دوره رضاشاه یا حتی پیش از آن از این نقطه نظر شکست به آن صورت نیست، زیرا می توان گفت دوره پهلوی همان خواسته های دوره انقلاب مشروطه را به نتیجه رساند... )) پايان نقل قول

فرجام سخن اينکه اگر توسعه سياسی نتوانست همپای مدرن شدن ساختار های اقتصادی و اجتماعی رشد کند دلايل تاريخی فراوانی داشت. ابتدا اينکه سوای روحيه ی استبداد پروری در عنصر ايرانی که استبداد را خود در دامان خويش می پرورد، يکی وجود قشر روحانيّت شيعه بود، که اکثريّت قريب به اتفاق آنان ستيز بی امان با تجدد، پاسداری از سنن منسوخ و قرون وسطايی و نادان نگهداشتن مردم را تنها راه کسب ارتزاق و ادامه حيات خود می دانست. ديگری نفوذ کلام سنتی اين قشر ضد ملی در ميان همه ی مردم بود

بطوريکه روحانيت توانست با اين نفوذ کلام خود حتی چپ های ضد خدا را هم در سال پنجاه و هفت و سالهای پيش از آن در پشت خود جمع کرده و بويژه در دوران انقلاب به خدمت دستيابی به اهداف ارتجاعی خود در آورد. يکی ديگر از دلايل عدم رشد توسعه سياسی به موازات نوسازی جامعه و رشد اقتصادی وجود عوامل مستقيم همسايه شمالی در ايران بود. تعليم ديدگانی که ايدئولژی دروغين و فريبنده جهانوطنی خود را بالا تر از منافع ملی ملت خويش نشانده و به محض گشوده شدن فضای سياسی به توطئه چينی برای تجزيه کشور و يا کسب امتياز از ايران برای اربابشان اتحاد شوروی می افتادند. از اين هر سه مهم تر هم نبود يک دولت مرکزی با اقتدار، وجود هرج و از هم گسيختگی امور مملکت در دوران پيش از برآمدن رضا شاه بزرگ بود

دکتر همايون کاتوزيان که از دشمنان قسم خورده پهلوی ها است و معتقد است که چون مشروطه به اهداف سياسی خود دست نيافته پس کاملآ شکست خورده، و پهلوی ها را هم در اين ميان مقصران اصلی می دانند، از عمده علل شکست مشروطه را وجود هرج و مرج و عدم پايبندی پهلوی ها به توسعه سياسی بر می شمرند. اين استاد گرامی اما ضمن در غلطيدن به دامان اين اشتباه که اساسآ در فقدان امنيّت نمی توان به توسعه سياسی دست يافت، در محکوم کردن خاندان پهلوی به ايجاد اختناق هم مرتکب خطا می شوند. ايشان توجه نمی کنند که رضا شاه برای ايجاد ثبات و برونرفت از آن وضعييت هرج و مرجی که خود استاد بدان اذعان دارند چاره ای جز اعمال زور نداشته. از اينها مهم تر اينکه رضا شاه که ايرانی سويس مانند را در سال هزارو سيصد و چهار تحويل نگرفته بود که چون در شهريور بيست ايرانی چون بنگلادش را پشت سر نهاده و می رفت بايد وی را محکوم ساخت

رضا شاه اولآ اينکه خود نيامد. او محصول خواست يک دوره ی خاص تاريخی بود. اساسآ در هيچ جامعه انسانی هيچ چهره ای ظهور نمی کند و هيچ تحولی پديدار نمی گردد، مگر اينکه آن جامعه مستعد زايش آن چهره و آن تحول باشد. بنابر اين پديدار گشتن رضا شاه بزرگ در عرصه سياست ايران هم تابع همين اصل بود. او وقتی آمد که تاريخ و مردم رضا شاه مانندی را طلب می کردند. جناب کاتوزيان و کاتوزيان های ديگر اگر عناد را کنار نهاده و منصفانه به تاريخ خودی بنگرند متوجه خواهند شد که ايران پيش از ظهور سردار سپه بود که شبيه بنگلادش بود نه پس از رفتن او. وی آنگاه از ايران تبعيد شد که ايران را دستکم به لحاظ ظاهری شبيه به سويس ساخته بود

آنهم با نبود بودجه و امکانات در آن روزگار تنگدستی ايران و آنهم فقط در عرض شانزده سال. سردار سپه حداقل تا رسيدن به پادشاهی و چند سالی پس از آن بدليل خدماتش آنچنان مورد تحسين و اعجاب و احترام بود که حتی همگی با سواد ها و سياسيون آن دوران هم وی را ستايش می کردند. نتيجه اينکه سلسله ی پهلوی نه تنها بيرون از دايره ی مشروطه ايران نيستند، بلکه از بزرگترين خادمان راه اهداف مشروطه نيز بودند. قصد تطهير کامل آنان از خطاهايشان را ندارم که هر دو آنها اصل مشارکت مردم در تعيين سرنوشت سياسی خويش را به امری صوری بدل ساختند. اما اين نکته را نيز نمی توان از نظر دور داشت که مخالفان و دشمنان آن دو پادشاه هم در بسته شدن فضای سياسی کشور درست به اندازه آنها خطا کارند

چگونگی وضع يک جامعه را فقط حکومت ها تعيين نمی کنند، اين فقط در ميهن ما است که همگی برای فرار از مسئوليت گناه تمامی بدبختی های مردم و کشور را به گردن حکومت ها می اندازند. وقتی حزب توده رسمآ وطن فروشی می کرد، ملی مذهبی به خدمت عبدالناصر در می آمد که خليج فارس را عربی می خواند، و يا عده ای در اردوگاههای ليبيايی و فلسطينی از جرج حبش تعليمات خرابکاری در ميهن خود می گرفتند، نه فقط به حکومت پيشين بلکه به کل ملت خود هم خيانت می کردند. ضرر اين وطن فروشی ها حتی گريبان ديگر جريانها را بيش از مردم عوام می گرفت. چرا که جاسوسی و وطن فروشی توده اين مجوز را به حکومت می داد که فعاليت ديگر جريانهای فکری ملی را هم محدود سازد

در سياست مدرن و علمی رابط ی اپوزيسيون با حکومت و چگونگی عملکرد آن است که در اوضاع سياسی يک کشور نقشی تعيين کننده دارد نه اراده حکومت ها. کما اينکه امروز فقط حکومت اسلامی مسئول اين اوضاع کشنده و شرم آور نيست که دختران ما در بازار برده فروشان به حراج گذارده می شوند. مسبب اين بدبختی ها و شريک مستقيم رژيم باز همان توده ای ها هستند که بيست و هشت سال است در خدمت رژيم اسلامی هستند. و جريان توده اکثريتی و نهضت آزادی، اين اپوزيسيون شبيه سازی شده و تمامی آن اپوزيسيونچی هايی که روزی به دنبال خمينی می افتند، روزی شفا از رفسنجانی می جويند و دگر روز به گدايی بر در خانه خاتمی می روند

به هر روی، در مورد پهلوی ها، بويژه پهلوی دوم آن اندازه دروغ گفته و دشمنی ورزيده اند که حقيقت و خدمت و لغزش وی در اين ميانه گم شده است. دشمنی بعضی آن اندازه عميق است که دوران پهلوی دوم را آنچنان تيره و تار ترسيم می کنند که حتی من دوران پهلوی ديده هم بعضآ از خود می پرسم مبادا ما دو محمد رضا شاه پهلوی داشتيم که من يکی از آنها را نديده ام! اينجانب روزی از مخالفان حکومت پيشين بودم. کميته مشترک آن رژيم را هم تجربه کرده ام. انقلاب اهريمنی پنجاه و هفت با همه ی بدبختی ها که به ارمغان آورد اما بسياری حقايق را هم برای من و ما روشن ساخت. فعالان سياسی ديروز بی شک امروز همه می دانند که حقيقت نظام پيشين آنی نبود که برای ما تبليغ کرده بودند

امروز خيلی چيز ها روشن شده، بعضی اما جرأت پذيرش حقايق و تجديد نظر در افکار خود را ندارند. اين کار خود شکنی است که در قدرت هرکسی نيست. اينجانب نه نمک پهلوی ها را خورده ام، نه وزير و وکيل زاده بودم و نه هيچ وابستگی بدان خاندان داشتم. از دل بگويم که نگارنده وقتی اين بدنامی و مصيبت و دربدری هم ميهنانم را می بينم، آن اندازه اندوهگين می شوم که در دل می گويم ای کاش اصلآ اعدام شده بودم و شاهد اين خفت ملی نبودم. بنده شيفته پهلوی ها نيستم، خطا هايشان را هم خوب می دانم. اما منصفانه در مجموع آنان را از بزرگترين و خدمتگذار ترين پادشاهان ايران از عهد باستان تا کنون می دانم. در زمينه مشروطه و چگونگی برخورد پهلوی ها با مشروطه، نگاه اينجانب بيش از آنکه مادی و سياسی باشد نگرشی از بعد معنوی است

پهلوی ها چنانچه چند بعد سياسی مشروطه را تعطيل کردند، ليکن در بعد اصلی و معنوی انقلاب مشروط به پيامبرانی می ماندند که پس از پانزده سده غرور و احترام و عزت و بزرگی را به عنصر ايرانی باز گرداندند. ايرانی عصر پهلوی دوم به چنان احترام و اعتبار و ابهتی در خارج از مرز های خود دست يافته بود که امروز فقط پس از گذشت يک ربع قرن از آن روزگار، آن مجد و عظمت و شوکت در جهان به فسانه می ماند. می گويند نسل حاظر نسلی نگونبخت است که ناکرده گناه چشم در ايرانی به جهان گشوده که امروز مسخره ترين و عقبمانده ترين کشور جهان لقب گرفته. نويسنده اما نسل خود را خيلی از نسل حاظر بدبخت تر می دانم. چون اين نسل تا چشم باز کرده همين را ديده، يعنی ملا و بند و زندان و فقر و بی شخصيتی و بدنامی کشورش را در جهان. وای که نسل ما چه نسل بد فرجامی است که از آن هم عظمت و فرزانگی به اين ذلت و منتها درجه درکات سقوط کرد. تو گويی مولانا اين قسمت را هم پيش بينی کرده و در مصرع آخر نی نامه خود گنجانده است


چون که گل رفت و گلستان در گذشت / نشنوی زان پس ز بلبل سرگذشت

اکبر محمدی ستاری ديگر، و سند زندگی مشروطه

نوميد اما نبايد بود که هنوز مشروطه ايران زنده است و نفس می کشد. عبرت تاريخ را بنگريد که چگونه درست در يکصدمين سالروز مشروطيّت پيکر خونين اکبر محمدی، برومند جوانی متهور و ايرانخواه به خاک سپرده شد که خود را پيرو ستار می دانست و دلاورانه جان بر سر اعتقاد مشروطه خواهی گذارد. درود به روان انوشه اين فرزند خوب ايران باد که وی از دليری و مردم دوستی هيچ از سرداران صدر مشروطه کم نداشت. اکبر نشان داد که چشمه مشروطه هنوز جوشان است. او نيز چون مرادش ستار خان رفت، اما نخواهد مرد. آنان در مشروطه زنده هستند و مشروطه بدانان. مرگ حق است، خوشا به سعادت آنان که چنين مرگ شرافتمندانه ای داشتند

من و ما نيز دير يا زود رفتنی هستيم. مشروط ما اما چون ريشه در جان هر ايرانی پاک نهادی دارد بی شک تا تحقق تمامی اهدافش پس از مرگ ما نيز بوسيله نسل های بعدی ادامه خواهد يافت. مشروطه ما فرياد فروخفته ملتی اسير ارتجاع تاريخی بود، يک تحول بزرگ فرهنگی. انقلابی تمام عيار ملی که اهدافش از هر انقلابی ديگر در جهان مردمی تر و صلح طلبانه تر و مترقی تر بود. انقلابی با اهدافی برداشته شده از مفاهيمی مدرن و برگرفته از فلسقه عقلی که کهنگی و چرک بر نمی دارد و با مجلس مقدس برخواسته از اراده مردمی پيوسته می تواند برگ و گل و ميوه بار آورد و ما را به سرمنزل مقصود که همانا رسيدن به آزادی، به احترامی شايسته نام ايرانی، يک جامعه سکولار آرمانی و رفاه و نيکبختی رهنمون گردد. اميد که چنين بادا! ... 1

هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبـت اسـت در جريـده ی عـالم دوام مـا

با سپاس از آقای دکتر امير سپهر (حزب میهن)1

06 August 2006

به یاد اکبر به داد احمد


مدت ۷ سال است که در اسارت هستم و انواع فشارهاي جسمي و روحي را طي اين مدت تحمل کرده ام. به دليل قرار گرفتن زير انواع شکنجه هاي قرون وسطايي در طي بازجويي هاي اوليه به انواع بيماريها از جمله ديسک کمر مبتلا شده ام که در نتيجه شدت گرفتن ديسک کمرُ مسئولين امنيتي از ترس اينکه اين بيماري منجر به فلج يا مرگ اينجانب گردد و رسوايي آن برفضاحت هاي پيشين آنها اضافه گردد و به خاطر آنکه مسئوليت آنچه بر سر من آورده اند گريبانگيرشان نشود، زيرعنوان [ مرخصي نامحدود] مرا از زندان بيرون فرستادند.1

در دوران مرخصي استعلاجي براي معالجه بيماري ام به متخصصين مراجعه کردم اما اعلام کردند به علت تخليه مايع نخاعي انجام اين عمل در داخل کشور مقدور نيست و به ناچار کژدار و مريز اين مدت را با مصرف دارو سپري کردم.1
آقايان وقتي متوجه شدند هنوز زنده هستم در تاريخ 19 تيرماه 1385 مجددا مرا به زندان بازگرداندند. ظرف يک ماه گذشته که به زندان بازگشته ام، مراجعات مکررم به بهداري زندان براي ادامه مداوا بي نتيجه مانده و هر بار با جواب سر بالا و پرخاش و توهين روبرو شده ام.1

از اين رو اکنون که مسئولين مرگ با ذلت را براي من تدارک ديده اند،ُ تصميم دارم زير بار ظلم و ذلت نروم و اگر قرار است در شرايط اسارت بميرم، نوع مرگ خود و شرايط آن را خود تعيين کنم. از اين رو اعلام ميدارم در صورتي که مسئولين مربوطه به خواست قانوني ام پاسخ ندهند، براي آزادي خود جهت مداوا و همچنين در اعتراض به نقض سيستماتيک حقوق بشر در حکومت جمهوري اسلامي و نيز براي آزادي کليه زندانيان سياسي از تاريخ اول مرداد 1385 به صورت نامحدود دست به اعتصاب غذا خواهم زد.1

واضح است در صورت بروز هرگونه اتفاقي براي اينجانب مسئوليت مستقيم آن با سران حاکميت است و آنان مي بايست پاسخگو باشند.1

اکبر محمدي- دانشجوي زنداني - متهم رديف اول کوي دانشگاه تهران"
1

این نامه اکبر محمدی دانشجوی مبارز کوی دانشگاه که به جرم ابراز عقیده پس از هفت سال اسارت و دربند بودن قبل از شروع اعتصاب غذای خود به رشته تحریر در آورده است. او به این وعده خود جامه عمل پوشاند تا راه را برای دیگر همسنگران خود هموار سازد و بدین ترتیب اکبر محمدی تبدیل به یک اسطوره ملی گردید .1

با مروری بر نامه این عزیز از دست رفته به یاد کلام حسین ابن علی افتادم که "مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است" و ملت ما سالهای متمادی است که به خاطر این جمله و عمل به آن از او بعنوان اسطورای مذهبی یاد می کنند وسیاووش گونه مراسم عزاداری پر شکوهی هر ساله برای او برگذار مینمایند.1

به قول شاملو :1


ما بی چرا زندگانیم

آنان به چرا مرگ خود آگاهند ...1


به گفته شاهدان عینی اکبرمحمدی شنبه شب " درست یک شب قبل از وقوع حادثه" دچار حمله قلبی شده و پزشک کشیک درمانگاه نیز آنرا تایید نموده بود . شگفت آنکه پزشک فقط در صورت شک به حمله قلبی میبایست فورا بیمار را تحت شرایطی خاص به بخش مراقبتهای ویزه قلبی ( سی سی یو ) منتقل نماید تا زیر نظر پزشک متخصص به وضعیت وی آنهم با تدابیر شدید پزشکی رسیدگی نمایند .1

می خواهم قسمتی از قسمنامه پزشکان که در هنگام اخذ مدرک پزشکی به آن سوگند میخورند را در اینجا بیاورم تا همه بدانند در سر زمینی زندگی می کنند که مزد گورکن از جان انسانها پر بها تر است :1

و" از ذات مقدس احدیت استمداد می جویم تا در انجام این وظیفه حساس (حرفه پزشکی) لحظه ای کوتاهی ننمایم و در معالجه و راهنمایی بیماران آنطور که شایسته حرفه مقدس پزشکیست و مقام مهم انسانیت است سعی و تلاش نمایم .... و از آلودن آن به اغراض ناچیز و ناپایدار مادی اجتناب نمایم"1

بیمارستان و مراکز پزشکی حتی در شرایط جنگی هم جزو مناطق امن محسوب می شوند که در آنها حفظ جان و سلامت بیماران در اولویت نخست قرار دارد و این موضوع که بیمارستان ها نباید تحت فشارهای سیاسی، امنیتی و نظامی قرار بگیرند و کسی حق ندارد پزشکان را در اخذ تصمیمات حرفه ایشان برای نجان جان یک انسان تحت فشار و محدودیت قرار دهد در سراسر جهان امری پذیرفته شده است و شوربختانه در سرزمین ما نه تنها قضاوت از استقلال تهی گشته بلکه شرافت پزشکی نیز آرام آرام رنگ میبازد . 1

اکبر محمدی به دلیل تحمل شکنجه های طاقت فرسا و ماهها انفرادی به انواع بیماریها از جمله دیسک کمر. آسم و.... مبتلا شده بود بطوری که سه بار تحت عمل جراحی قرار گرفت و شرایط او به گونه ای بود که دو سال پیش پزشکان زندان اعلام کرده بودند وی تحمل زندان را ندارد و باید در خارج از زندان مورد مداوا قرار گیرد .1

واین تعبیر خواب دولت مهرورز بود که بازگشت این عزیزان را به زندان رقم زد تا پروزه حذف فیزیکی مخالفان حکومت پس از مدتی دوباره کلید بخورد. 1

احمد باطبی نیز همچون اکبر محمدی یک سالی است که در خارج از زندان به مداوا مشغول بود که متاسفانه پنج روز پیش به منزل وی هجوم آوردند و او را در حالی با خود به مکانی نامعلوم بردند که هنوز از درد دیسک کمر و ناراحتی معده رنج فراوان میبرد .1

به وضوح از شروعی مشابه می توان دریافت که دستگیری این دو مبارز بزرگ پروزه های از پیش طراحی شده بوده. هر دوی این عزیزان پس از دستگیری دست به اعتصاب غذا زده اند چون چیزی جز جانشان نداشتند که در طبق اخلاص بگذارند

با کمال تاسف روح بلند اکبر محمدی از میان ما پر کشید گر چه یاد و خاطره این بزرگمرد تا ابد همچون دماوند ایستاده و استوار بر جای جای این سرزمین نقش خواهد بست و این ضحاک و ضحاکیانند که بوی تعفنشان از زباله دانهای تاریخ بیرون خواهد زد .1

اکنون وظیفه ماست که با حرکتهای خود و یاری طلبیدن از مجامع بین المللی و ایستادن در مقابل کسانی که قدرت پوشالیشان چنان چشم آنها را کور کرده که برای رسیدن به اهداف خود از جان جوانان شریف این مرز و بوم نیز دریغ نمی دارند جلوی ادامه پروزه حذف فیزیکی دیگر زندانیان در بند همچون احمد باطبی . مهندس طبرزدی . اسانلو . مهندس موسوی و صدها عزیز در بندمان را بگیریم . 1

در پایان خاطر نشان می کنم که امروز پنجمین روز اعتصاب غذای احمد باطبی است.
1


به امید آزادی تمام زندانیان سیاسی وبه امید رهایی میهن عزیزمان ایران


دکتر حسام فیروزی

27 Juli 2006

درخواست نا مشروع کارتر از شاه فقید ایران



نوشته آلن پیتر
ترجمه پری صباحت

شواهدی قوی بدست آمده است که پرزیدنت قبلی آمریکا جیمی کارتر تقاضای پول نامشروع برای رفقای سیاسی خود از شاه ایران داشته است. عدم موافقت شاه میتوانست بخوبی موجب رهبری کارتر به تصمیم در براندازی شاه ایران از مقام خود بشود.1
رابطه بین نابودی حکومت شاه – که مستقیمأ قابل اسناد به عمل کارتراست - و جنگ ایران وعراق که بیش از یک میلیون کشته و زخمی در هر دو طرف بجای گذاشت ومتعاقبأ به خیزش اسلام رادیکال و تروریستی منجر شد اطلاعات جدیدی است که بسیار قابل توجه است.1
احساس ضد شاه کارتر وقتی مشتعل شد که او یک گروه چند نفری از دوستانش را از ایالت خود جورجیا با قرار قبلی برای ملاقات با اعلیحضرت که مستقیمأ از کاخ سفید و بنام کارتر درخواست شده بود به تهران فرستاد .1
بطوریکه امیر عباس هویدا نخست وزیر وقت به بعضی دوستان مورد اعتماد خود میگوید این گروه بازرگان به شاه گفتند که پرزیدنت کارتر مایل به عقد قراردادی است که قبلأ آنرا- بران&روت- برنده شده اند و مربوط به مقادیر زیادی ساختمان سازی است در بندر ماهشهر و کارتر مایل است این قرار داد با شرکت مذکور لغو شود و بعنوان یک محبت به شخص کارتر این قرار داد با مبلغی بالاتر از قرارداد قبلی یعنی ده در صد بالاتر با این عده تجار که از دوستان کارتر هستند بسته شود. این گروه تجار ده در صد را بعنوان سرپرستی و مدیریت برداشته و سپس کارساختمان سازی را به همان شرکت – بران&روت- با همان قیمتی که برنده شده واگذار میکنند. آنها مصرأ تأکید کردند که بدون سرپرستی و مدیریت این گروه پروژه مذکور به اشکالاتی در داخل آمریکا برخورد خواهد نمود که فعلأ قابل ذکر نیست وبا این گروه پرزیدنت سعی میکند خیلی کمک کند بعد هم به شاه گفتند که در این زمانی که از نظر سیاسی وضعیت این چنین خطرناک است شاه باید از محبتی که پرزیدنت کارتر بدینوسیله به او میکند شکرگزار باشد.1

بنا بگفته امیر عباس هویدا نخست وزیر وقت ایران بازرگانان جورجیائی شاه را مبهوت و نخست وزیر او را گیج و خاموش بر جای گذاشتند. علاوه بر آن عده از دوستان نزدیک که قبلأ ذکر شد در باره ریا کاری پرزیدنت کارتر میگوید که آنقدر در باره خدا و مذهب حرف میزند اما از طریق مامورین سری اقدام به اخاذی وباج سبیل گرفتن میکند.1
ده در صد درخواستی از بودجه بیلیونها دلار آبادانی در بندر ماهشهر پول هنگفتی بود که برای خدمتی غیر ضروری طلب کرده بودند. شاه مؤدبانه این سرویس غیر ضروری مدیریت و آن بودجه عظیم را رد کرد و
ظاهرأ این عمل او موجب تصمیم کارتر در براندازی او شد.1
کارتر نتیجتآ اجازه نداد گاز اشگ آور و تیرهای لاستیکی به ایران اعزام شود و یا ماشین های آب پاش به موقع برای جلو گیری از ازدحام مردم به ایران فرستاده شود در موقع شروع تظاهرات ضد شاه که معمولآ با تحریک سفارت شوروی در تهران انجام میشد. در بعضی بخش های ایران اندیشه هائی پیدا شده بود همچنانکه در بعضی اذهان آمریکائیان در آن زمان و بعد از آن موقع که اعمال بعدی کارتر در نتیجه بستگی به آن بوده است و یا تلقین اتحاد جماهیر شوروی که تمایل زیادی داشت از نفوذ دراز مدت امریکا که روسیه را از رسیدن به آبهای گرم اقیانوس هند ممانعت میکرد خلاصی یابد.1

شاه همیشه این خطر را احساس میکرد که دهانه تنگ خلیج فارس را با چند کشتی میتوان بست لذا طرحی برای ایجاد بندری آماده نمود که بتواند همه صادرات دریائی مملکت را تحمل کند.1
برعکس اتهاماتی که به او وارد میکردند در باره طرح بندر ماهشهر این پروژه میتوانست هزاران محصل را که از دبیرستانها فارغ التحصیل میشدند و دانشگاهی برای جذب آنان آماده نبود بکار گیرد. ابتدا کارگران پاکستانی و افغانستانی بکار گرفته میشدند و بتدریج که جوانان ایرانی وارد کار میشدند کار را از آنان تحویل میگرفتند. در این ضمن چهارچوب اصلی این طرحها قبل از موعد آماده شده بود.1
در اواخر فوریه 2004 معاون وزرات اقتصاد اعلام کرد که ایران به 18 بیلیون دلار سالانه احتیاج دارد تا یک میلیون از مردم بیکار را بکار گمارد. اولین سمینار مربوط به تهیه اشتغال که در دانشگاه امیر کبیر انجام گرفت تشکیلات خبری دانشجوئی در ایران میزان بیکاری را حدود سه میلیون اعلام نمود و برای مبارزه با آن 54بیلیون دلار پول براورد کرد.1
سی سال قبل شاه ایران برای حل این مشگل اقداماتی نموده بود که در انقلاب دست پرورده جیمی کارتر گم شد
ربع قرن بعد از سرنگونی حکومت شاه که گستردگی آن مربوط به پول و حمایت شوروی بود, اما مسخره اینجاست که بجای چپی های ملاها بر سر کار آورده شدند, اخطار آیت الله شریعتمداری که گفته بود ملاها آماده گی برای اداره مملکت ندارند توسط رئیس تشکیلات سرمایه گذاری در ایران طنین یافت
تاریخ نویسان هنوز مشکوکند که دلیل واقعی این عمل کارتر چه بوده است. زیرا همه کارهای او حتی بستن ستلایت در موقع غیر لازم روی کوبا تنها به نفع شوروی تمام شده است.1
انگلیس و کشورهای مشترک المنافع معتقدند که کارتر یک مأمور روسی بوده است. بطوریکه آنها 200 دیدگاه برای مشاهده مبارزات انتخابی او علیه ریگان بکار گرفتند و میخواستند بدانند که آیا روسها دارند ریاست جمهوری را برای جیمی کارتر میخرند؟
اینکه کارتر بر خلاف هر بینش عقلانی مهم ترین دوست آمریکا را در خاور میانه از دست داد در 25 سال بعد نشان داد که بضرر آمریکا بوده است.1
بنا به گفته هویدا نخست وزیر درخواست بعدی کارتر از شاه این بود که نفت ایران را در مدت 50 سال آینده با بشکه ای 8 دلار به امریکا واگذار کند و به شاه گفته شد در این زمان خطرناک از نظر سیاسی اگر میخواهی از پشتیبانی آمریکا برخوردار باشی باید این کنترات را امضاء کنی.1
شاه ایران که هرروز مورد فشار تازه ای از طرف کارتر قرار میگرفت باور نمی کرد امریکا بتواند دوست خوب خود را در خاور میانه که بعد از اسرائیل بهترین دوست او بود به این آسانی توسط کارتربی ثبات کند . و سعی میکرد وضع خود را برای او تشریح کند که اولأ تمام ذخیره ایران 50 سال نخواهد بود که او یک قرار داد 50 ساله برای تحویل نفت به آمریکا امضاء کند , ثانیأ تا چند سال دیگر کارخانجات پتروشیمی در بندرعباس براه می افتد و هر بشکه نفت پس از تبدیل شدن به محصولات پتروشیمی به مبلغ 1000 دلار ارزش خواهد داشت و این خیانت است که او قرارداد بشکه ای 8 دلار به بندد.1
مدافعین کارتر وقتی دیدند که اوچگونه موجب شد سلطنت در ایران فروپاشد گفتند که او فقط قصد داشته است در موقعیتی که وضعیت سیاسی بسرعت رو بخرابی بود منافع آمریکا را حفظ کند. اما وقتی شاه را از تخت سلطنت سرنگون کرد سعی نمود با جریان گروگان گیری پیروزی خود در انتخابات دوم را تضمین کند.1
شایع است که کارتر طی مذاکراتی خواسته بود که گروگانها را به مدت 444 روز تا نوامبر 1980 نگهدارند تا او از آن استفاده کند اما ریگان طرح او را از هم پاشید و روی دست او بلند شد
دانشجویان تند گرا که اغلب به جای دانشجو راننده تاکسی بودند توسط یک ملا که روی سقف یک فولکس واگن با یک دستگاه فرستنده گیرنده رادیوئی حرکت دانش جویان را تنظیم میکرد وگاهی دستور میداد تند تر و یا کندتربروند هدایت میشدند یکی از دانشجویان گوش بزنگ بعدأ در لندن موضوع را تعریف کرده بود او گفته بود که پرسیدم چرا دارد اینقدر معطل میکند گفت دستور است که به سفارت آمریکا وقت کافی برای از بین بردن مدارک لازم داده شود و ضمنأ سه نفر از سران سفارت باید در آن موقع دروزارت امور خارجه باشند تا بدست مردم عادی نیافتاده بلکه توسط سفارتخانه توقیف شوند .1
از سفارتخانه به وزارت امور خارجه و از آنجا به ملای مربوطه توسط همان فرستنده دستور رسید که اکنون آماده اند. از ملا پرسیدم چرا جمهوری اسلامی اینقدر خود را مقید میکند که از شیطان بزرگ اطلاعات بخواهد و او جواب داد این کار را بازرگان نخست وزیر انقلاب با جیمی کارتر هماهنگ کرده و این لازم است برای اینکه برنده شدن کارتر در ترم بعدی انتخابات تضمین شود زیرا جیمی کارتر شاه را معزول نمود وبه ما کمک کرد حالا ما به او کمک میکنیم.1
در 1978 وقتی کارتر مشغول بر اندازی محمدرضاشاه پهلوی بود آیت الله شریعتمداری بهر کس که حاضر بود به او گوش فرا دهد میگفت نگذارید آیت الله روح الله خمینی به رهبری ایران منصوب شود و رژیم جمهوری اسلامی که اسلامی مطابق سلیقه خمینی است بر این کشور مسلط شود. آیت الله شریعتمداری میگفت ما ملاها اگر به حکومت برسیم مانند فواحش ارنهوت رفتار خواهیم کرد. ما هیچ تجربه ای برای اداره یک کشور مترقی نداریم و همه آنچه با این قیمت گران بدست آمده را از دست خواهیم داد.1
پرزیدنت کارتر بهر اعتراضی جواب میداد که آیت الله خمینی یک مرد خداست همچنانکه او خود هم یک مرد خدا است و او میداند با یک روحانی چگونه صحبت کند. او به قم خواهد رفت و تنها بعنوان مشاور مهدی بازرگان که یک حکومت سکولار و محبوب ضد شاه درست میکند عمل خواهد کرد. بسیاری از مقاماتی که در حکومت او خواهند بود تحصیل کرده آمریکا بوده و انتظار است که طرفدار ما باشند.1
اشتباه کارترتوسط گروهی مشاوران در دستگاه اومشتعل شد که مایل به اجرای طرح کمربند سبز اسلامی بودند برای بر هم زدن شوروی بی دین به نفع اسلام . بتدریج معلوم شد تمام 30 سناریوئی که به کارتر داده شده بود در مورد خمینی اشتباه از کار در آمد وآنچه دستگاههای جاسوسی کارتر در باره خمینی نه از نظر مذهبی و نه از نظر سیاسی به او گزارش داده بودند غلط بود.1
امروز آیت الله العظمی علی سیستانی رهبر شیعه ها که در عراق مقیم است با همان مشکل شریعتمداری روبرو است و شعیان جهان را به آرامی رهبری مذهبی میکند بجای اینکه مستقیمأ به حکومت بپردازد. همطراز سیسانی محمد باقر صدر که پیرو خمینی بود توسط صدام حسین در 1999 کشته شد. پسر او مقتدا صدر هم از نظر رهبریت مذهبی و هم از نظر پیروان باندازه کافی نیست که بتواند با سیستانی مقابله کند اما عده ای پیروان شرور دارد که با گذشت زمان بیشتر میشوند.1
شواهد نشان میدهد که او منتظرماه جون سال 2004 است که قدرت به عراق تحویل داده میشود تا حمله نظامی خود را با کمک رهبران مذهبی ایران که وارثان خمینی هستند شروع کند. اگر خطوط موازی بین سالهای 1970-80 را با سال 2004 مقایسه کنیم بوضوح میبنیم که آنها بسیار روشن تر از امریکائی ها نقشه ای کشیده اند که وارثان ریگان و بوش شانس موفق شدن نداشته باشند


نویسنده این مقاله آلن پیتر تا سال 1979 در زمان شاه در ایران بوده و بعد هم در موارد امنیتی ایران تا
سال 2004 کار کرده است

02 Juli 2006

شمشیر ما، بابک وار ، از رو بسته شده است تا خاکمان را پس بگیریم


خمینی گفت آخوند یعنی اسلام و چند ده میلیون ایرانی، هم نوا، میگویند مرگ بر آخوند

اینکه قومی مفت خور و بیکاره بر آب و خاک نازنین ما ایران چیره گشته اند ، این را بر نمیتابد که ما فقط شاهدانی بی تفاوت باشیم و نسبت به تمام ظلم ها و بی کفایتهائی که در ایران عزیزمان، روا میگردد ، چشمان خود را ببندیم و بلیط های دوسره تعطیلات خود را به مقصد ایران، بر بدبختی نسل جوان فعلی و نسلهای آتی ترجیح بدهیم

معضل نخست، حضور تفکر مذهبی در ایران است، بایستی چهره دین و اسلام و آخوند و همه دکانداران دین ، از خاخام و پاپ و موبد و آخوند برای همگان هویدا گردد

آن پذیرش آخته به خونی که پسامد سلطه موبدان زرتشتی دوره ساسانیان ( با ردای سپیدشان )، تا حمله و تسلط عربهای موش خور ( با ردای سیاهشان )، همگی نتیجه حضور اقلیتی خود فروخته و اکثریتی نا آگاه هست

هر چند ایران بنا به خاصیت غیر قابل وصفش ، همه چیز را عوض میکند!1

وشکل شاهنشاهی پدر و پسر را به اسلام بخشید و سوشیانس خودش را تبدیل به مهدی کرد و با همه بی کفایتی اعراب ، حسین را ( که دعوایش با یزید بر سر یک زن بود! ) در میان آنان یافت تا جایگزین سیاوش سازد و بسیاری از آداب خود چون جشن نوروز را حفظ کرد ، مسلمان شد ولی عرب نشد

ایرانی نتوانست با قدرت اندیشه، خود را از شر دکاندار مذهبی رها سازد و متاسفانه با تجربه و خطای روشنفکر مأبانه و برنامه ریزی شده سال پنجاه و هفت ، مذهب در کنار قدرت را به راس قدرت نشاند و شاهد بدبختی امروزه مان هستیم، بدبختی بزرگی که بیشتر دامان نسل جوانی را گرفته است که هیچ دخالتی در اشتباه پدر و مادرهاشان نداشتند

در شهر لندن ، عده ای که هم از توبره میخورند و هم از آخور، با راه انداختن دکه های بی خردی و مذهبی سعی در تحمیق هر چه بیشتر مردم ساده و دل پاک ایرانی دارند

شدیدا به این گروه که دکانهایی چون سفره های رقیه و عباس و زینب و دیگر بی خاصیتها را راه انداخته اند و دیگر مفت- خورانی که یک روز شاهنامه میخوانند و یک روز قرآن و نوحه خوانی بر سر قبر مردگان ، اخطار میکنیم که تفاله های مذهبیشان را در کوله بار حماقتشان بریزند و دکانشان را در این شهر تخته کنند وگرنه چهره کثیف و کردارهای متفاوتشان را به لنز دوربین میسپاریم و در دسترس خاص و عام قرار خواهیم داد

دریوزگان مفت خور سفره های جمهوری اسلامی در مجمع های کثیف و تروریستی اسلامی هم بدانند که دوربینهای تیز بین ما ، رفت و آمد آنها را ضبط و در وقت لازم به حسابرسی و قضاوت آنها خواهد پرداخت

جمله ناقص تفکر هر کس برای خودش محترم است را با این جمله تکمیل مینماییم که تفکر هر کس برای خودش محترم است، تا زمانی که فضولی در زندگی خصوصی کس دیگری نکند و احترام هم متقابل باشد

زمانی که سر دختر هفت ساله در مدرسه به اجبار، روسری میپوشند، زمانی که دریا را چادر پوش کرده اند، زمانی که حق طبیعی زندگی را از انسان ها و خصوصا جوانان سلب کرده اند، زمانی که با وقاحت تمام و با این همه پیشرفتهای علمی ، هنوز خرافه های مذهبی را اصول جاری زندگی انسانها ساخته اند و عشق را شلاق میزنند، شادی را سر میبرند و ندا را در گلو خفه میکنند، ما را یارای نظاره گر بودن نیست

نگوئید با نام اسلام این کارها را میکنند! ، بلکه این واقعا خود اسلام است، مگر نماینده ای بهتر از آخوندها برای اسلام سراغ دارید؟ دیگر شمشیر ما ، بابک وار ، از رو بسته شده است

با کوله باری از تجربه وارد این گود شده ایم و هر چند، یک روز با ایده دین سپید، در مقابل دین سیاه، وارد شدیم تا آهن ، آهن را ببرد ، ولی خیلی زود تشخیص دادیم که در حال پرورش ماری در آستین خود بوده ایم

تنها راه خرد ورزی، آموزش علمی و زدودن پیرایه های متعفن تفکر مذهبی از عادتها، نوشتار، گفتار و کردار و اندیشه هامان است که ایران مترقی و آزاد را در پس گذشت چند دهه برای ما به ارمغان خواهد داشت

قرآن کتاب داستانی سرشار از اشتباهات فاحش، ونقض حقوق طبیعی انسانی است، همانگونه که انجیل و تورات و اوستا و اصول سرخ دیکتاتوری پرولتاریا ، راهگشای فردای ما نبوده اند و نخواهند بود

هدف ما آزاد اندیشی و خرد ورزی انسان است و نه اینکه با هر گونه ایدئولوژی وحتی سرخ گونه اش ، راه تفکر و انتخاب ازانسان سلب شود. انسان زندگی میکند تا آزاد باشد نه بنده و گوسفند و تقلید کار

قفل فردا با کلید دیروز هر گز باز نخواهد شد و دیگر آویزه های خرافی مذاهب ، داروی بیهوشی خرد انسان نخواهد بود. زمان پویش و پرسیدن چرا، از خود است. چرا ؟

راه درازی در پیش است و مردانه راه در گام گذاشته ایم و دست یاری شما را صمیمانه میفشاریم تا در فردای روز بزرگ ، شاهد آزادی ایران عزیزمان باشیم

زمانی که یک اصل بدیهی بخواهد پذیرفته شود سه مرحله را پشت سر میگذارد

نخست با آن به شدت مخالفت میشود، سپس مورد تمسخر واقع میگردد و در مرحله آخر پذیرفته میشود

به دولت نامردان و نامرادان جمهوری اسلامی، شدیدا اخطار میکنیم که خشم ما را بیش از این بر نیفروزید، تا شما را برای داوری و بخشش فردای روز بزرگ، نگاه داریم، وگرنه در روز بزرگ هر تیر چراغ برقی در ایران متحمل وزن و تاریکی وجود آخوندها و ایادی مفت خورشان به صورت حلق آویز خواهد شد و دیگر حمایت دولتهای اروپائی هم به کارتان نخواهد خورد



تا روز بزرگ و دیدار رو در روی ما با دشمن خانگی و با تلاش برای آینده ای روشن و سربلندی ایران ویرانمان آرشید و همرزمان مبارزه میکنند برای به زیر کشیدن غرور سرکش انسانها