30 Juni 2007

! پیام رییس جمهور به مناسبت سهمیه بندی بنزین


احمدی نژاد طی بیانیه ای اعلام کرده که: 1

کسانی که با کمبود بنزین مواجه میشن، سوار اون ۱۷ میلیون الاغی که به من رای دادن بشن .1

20 Juni 2007

! باور کنيد که ما همه احمدی نژاد هستيم

آنچه به سياست ما مربوط می شود راست ايرانی يک ملا است، چپ ايرانی از او ملا تر، سلطنت طلب از آن دو ملا تر، جمهوری خواه از هر سه ی آنان ملا تر، مجاهد از هر چهار ملا تر و ملی مذهبی از همگی آن پنج تن ملا تر و بالاخره روشنفکر ما ملا ترين ملايان. رژيم ايران را بنگريم. اين رژيم به گواهی همه جهانيان بی تمدن ترين و عقبمانده ترين و بيشعور ترين نظام جهان است. اما همين رژيم تمام بشريت متمدن را گمراه و عقبمانده می پندارد و اين خود رسوا، می گويد قصد دارد همه ی بشريت را از ظلمت و تباهی نجات بخشد
ما ملتی هستيم تقريبآ همه بيمار. بيماری هامان هم يکی دو تا نيست. قصد ندارم همه ی آن ناخوشی ها را در اينجا بياورم. چون آوردن حتی فهرست واره آنها هم خارج از حوصله ی يک مقال خواهد بود. نگارنده در اينجا می خواهم فقط به يکی از اين ناخوشی ها اشاره کنم. به عمده بيماری ملی که خود اصلآ شايد مادر همه ی ديگر ناخوشی های ما باشد

نامی هم مناسب تر و گويا تر از (مرض از خود بيگانی) برای اين بزرگ ترين بيماری ملی نيافتم. ما ديری است که بدين مرض بد مبتلا شده ايم. در اثر اين ابتلا هم ديری است که با واقعيت خود کاملآ بيگانه گشته ايم. بد تر اينکه عارف ما بسی بيش از عامی مان از اين ناخوشی در عذاب است

ساده ترين و روشن ترين علامت اين مريضی هم اين است که ما ايرانی ها شب و روزمان در وهم و خيال می گذرد. يعنی ما که در دنيای حقيقی براستی مردمانی عقبمانده و بی هوش و حواس بيش نيستيم، در اثر همان بيماری همه شيفته و شيدای بزرگی و عظمت و درايت خويشيم

خيال می کنيم که ما باهوش ترينيم و روشنفکر ترين، که ما خوب ترينيم و خوبروی ترين، که ما با معنويتم و با اخلاق ترين و حتی که گويا ما آب زير کاه ترينيم و مکار ترين مردمان روی زمين. اين واژگان آب زيرکاه و مکار را از اين جهت آوردم که هر ايرانی پيش خود چنين می پندارد که به اندازه ای با هوش و زبر و زرنگ و زبل است که می تواند سر هر کسی را در اين دنيا کلاه بگذارد. ای عجبا! که اين در حاليست که اين ايرانی مادر مرده که خود را بزرگترين کلاه گذار می پندارد، آن اندازه بی فراست است و کم هوش، که بيست و هشت سال پيش بزرگترين کلاه تاريخی جهان بر سرش خودش گذارده شد

آنهم بوسيله ی قشری که خود آنان را کودن ترين و عقبمانده ترين قشر جامعه ی خويش می خواند. آنهم کلاهی آنچنان گشاد و بد ترکيب که حتی بر سر سفيه ترين مردمان جهان هم نمی شد گذارد، اما بر سر قشر مثلآ چيز فهم ايرانی حتی بيش از بی سوادان خوش نشست. آوردن حکايت سالهای پس از آن کلاه گشاد هم که فقط آب بر چشم آدمی می آورد، که اين ايرانی صاف و ساده ی بيچاره اما خود شيفته، دستکم ده کلاه دگر هم بر سرش رفت، آنهم کلاه هايی کاملآ مشابه و همرنگ. يکی بعد از ديگری، تکرار در تکرار و کلاه بر روی کلاه. حيرتا که همه ی اين کلاه ها هم از سوی همان طايفه ی بگفته ی خودش خنگ و عقبمانده بر سرش گذارده شد

اين را هم بياورم که بقول آن ناجوانمرد، حيرت از نقش اين کلاه لعنتی در فرهنگ فولکلوريک ما که گذاردن و برداشتنش يک معنا می دهد

اين جريان کلاه هنوز تمام نشده. تو گويی اين بيماری لعنتی ايرانی را در آنچنان خواب غفلتی فرو برده که حتی انفجار بمب های اتم پشت دروازه اش هم او را بهوش نخواهد آورد. وطن رفت، شرف رفت، آبرو ريخته شد، رسوای عالم شديم، آواره و دربدر دنيا گشتيم، به گدايی افتاديم و کليه فروشی، از بدنامی و ننگ نقل مجلس کس و ناکس شديم، دخترانمان به حراج رفتند و ... اما ما مريض های بيچاره مگر ککمان می گزد!؟

هنوز هم اين ايرانی پر رو خود را بزرگترين ملت جهان می داند. هنوز هم هر ايرانی خود را يک پيامبر می پندارد. رسولی که رسالت دارد تمام بشريت را از گمراهی و بدبختی نجات بخشد. و مضحک اما درد آور اينکه اين ايرانی، خود بدبخت ترين و گمراه ترين است. بيگمان هم وامانده ترين و نيازمند ترين در اين جهان. تقصير هيچ کس و کشوری هم نيست جز خودش

آنچه به سياست ما مربوط می شود راست ايرانی يک ملا است، چپ ايرانی از او ملا تر، سلطنت طلب از آن دو ملا تر، جمهوری خواه از هر سه ی آنان ملا تر، مجاهد از هر چهار ملا تر و ملی مذهبی از همگی آن پنج تن ملا تر و بالاخره روشنفکر ما ملا ترين ملايان. رژيم ايران را بنگريم. اين رژيم به گواهی همه جهانيان بی تمدن ترين و عقبمانده ترين و بيشعور ترين نظام جهان است. اما همين رژيم تمام بشريت متمدن را گمراه و عقبمانده می پندارد و اين خود رسوا، می گويد قصد دارد همه ی بشريت را از ظلمت و تباهی نجات بخشد

احمدی نژاد می گويد که روزی هزاران نامه از جوانان آمريکايی و اروپايی و آفريقايی و آسيايی دريافت می کند که همگی دلباخته ی افکار اويند. همگی هم خواهان اين هستند که وی با انديشه های والای خود به آنان ياری فکری رساند. وی اضافه می کند: ما هر جا که می ريم می بينيم که مردم، بقول خودشان و "الالخصوص" جوونای اونجا ها برامون سر و دست می شکنن. خيلی هاشونم داد می زنن احمدی نژاد آی لاو يو

حال کمی به گفتار مشهور ترين مخالف و زندانی اين رژيم توجه کنيد. آقای اکبر گنجی در مصاحبه با دويچه وله می فرمايند: (من گفتم که ما بايد اين دنيا رو عوض کنيم. من می خوام بگم که ما با تقويت اين صدای صلح طلبی و دوموکوراسی! خواهی بايد به همه ی مردم منطقه و دنيا کمک کنيم. من اينو به همه ی روشنفکرای دنيا خواهم گفت). (توجه داشته باشيد که منظورشان از دوموکوراسی البته همان دموکراسی است!). می بينيد که او نيز ناخود آگاه خود و چند بچه ملايی که از آنها نام می برد را آنچنان بزرگ می پندارد که برايشان رسالت جهانی قائل است. آقای گنجی طفلکی خيال می کند که مثلآ از آخوند کديور و شيخ ملکی و حجت الاسلام مجتهد شبستری ديگر در جهان عاقل تر و روشنفکر تر وجود ندارد

و اينک ببينيد اين آقا ديگر چه درافشانی هايی می فرمايند. منظور جناب آقای علی جوادی است که هنوز مرغدانی های مرند و ميرجاوه را آزاد نساخته در انديشه ی جهانگشايی است. جنابشان در تلويزيون اسرائيلی، ببخشيد در تلويزيون کمونيست کارگری می فرمايند: (ما اصلآ نبايد به اين دسته های پرو آمريکايی نگاه کنيم که اين شعار های ناسيوناليستی ارتجاعی را سر می دن، ما نگاهمون به همه ی دنياس. منصور حکمت تئوريسينی بزرگتر از لنين بود که می خواس تمام کارگران رو به حرکت در بياره. الان هم که می بينيم حتی در آرژانتين و شيلی و حتی در ناميبيا حکمتيست ها در حال رشد کردن هستن. اين مرتجعين چه بخوانو چه نخوان دنيا بزودی مال کمونيست کارگری خواهد شد)!؟

نتيجه
رفيقی می گفت فلانی مرديم از دست اين رژيم هيچی ندار! پس اين ملا ها کی می روند آخر؟ پرسيدم حکايت آن کودک دبستانی را شنيده ای که دعا می کرد معلمش بميرد؟ گفت نه. گفتم آری، گويا معلم بد اخلاق و سختگيری بوده که به شاگردانش مشق و جريمه ی خارج از توان می داده. کودکی بجان آمده از شاگردان آن معلم در منزل با گريه دست بر آسمان برداشته بود که مادر از وی می پرسد چه ميکنی؟

کودک جواب می دهد که دعا می کنم خدای اين معلم از زمين بردارد، که ما را از بد کرداری کشت. مادر به کودک می گويد ای فرزند! اگر نفرين می کنی در حق درس خواندن کن نه معلم. چه که اگر اين معلم هم بميرد معلم بعدی هم همين درس مشق را از شما خواهد خواست. گفتمش حکايت ما هم حکايت همان کودک دبستانی است ای رفيق

نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آينه سازد سکندری داند
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه‌ داری و آيين سروری داند
هزار نکته‌ی باريک ‌تر ز مو اين‌ جاست
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند

06 Juni 2007

بازنده در عراق ملت های خاورميانه هسستند نه آمريکا


واقعيت اين است که دشمنی مشترک با آمريکا و دموکراسی امروز در جهان منجر به تشکيل يک جبهه شده است.عده ای دانسته در اين جبهه فعال هستند و پاره ای هم نادانسته در خدمت اين گروههای ضد بشری. جبهه ای متشکل از کمونيست ها، تروريستهای اسلامی، ملايان و نژاد پرست های ضد بشر و آنتی سميتيست ها (ضد يهود ها) که چون همگی با آزادی و مظهر راست و دروغ آن يعنی آمريکا دشمنی خونين دارند، می دانند که با که و برای چه مبارزه می کنند، و عده ای بی خبر که خود نمی دانند با اين ادای روشنفکری و صلح طلبی در آوردنها در نهايت به پيشبرد اهداف چه عناصر ضد بشری ياری می رسانند ... 1

حتی با اندک نگاهی به اوضاع خونبار عراق هم می توان به روشنی مشاهده کرد که قطار دموکراسی در آن کشور به کوچه ای بن بست رسيده . اين اما نه شکست آمريکا، نه مايه ی سر افکندگی بوش و نه شکست اصل حقانيت دموکراسی است. آمريکا گر چه در عراق موفقيت بدست نياورده، اما آن کشور در چيزی شکست نخورده که مايه شرمساری باشد. آمريکا اشتباه کرده. اين اشتباه اما هرگز به معنای اين نيست که کشوری چون ايالات متحده که نيرومند ترين قدرت نظامی اقتصادی جهان است، با دادن سه چهار هزار کشته در نبرد با سربران و متجاوزان و غارتگران شکست خورده باشد

آنهم نه در خاک خود، بلکه در کشوری در قاره ای ديگر. يعنی در عراقی که اين آمريکای مثلآ شکست خورده توانسته در کمتر از دو هفته، آنهم با تعداد تلفاتی به اندازه يک تصادف جاده ای ارتش و رژيم نيرومندش را بر اندازد. اين آمريکای بزعم بعضی شکست خورده ارتشی هنوز دست نخورده دارد. با آنچنان قدرت کوبنده ای که قادر است عراق که سهل است، حتی خاک کل خاورميانه را هم در چند ساعت به توبره کشد. تمام ده بيست رژيم ديگر آنرا نيز بر اندازد. بنابر اين، اين واماندگی آمريکا را در عراق نبايد به شکست نظامی آن کشور تعبير کرد

آنچه باعث به گل نشستن قايق کوچکی از ارتش آمريکا در عراق شده ناشی از يک اشتباه محاسبه است. خطای آمريکا در اين بود که از ظن خود يار مردم مسلمان ديکتاتور زده ی خاورميانه شد. آن دولت تصور می کرد که ملت عراق هم مانند مردم آلمان و ژاپن و کره ی جنوبی و بوسنی و صرب و کرووات و پاناما ... هستند. که چنانچه از شر هيتلر و هيتلر سانان رهايشان سازی، با همياری و همکاری کشور خود را خواهند ساخت و به سمت آزادی و دموکراسی و زندگی مسالمت آميز با جهانيان خواهند رفت

کانداليزا رايس دو سال پيش وقتی در شرم الشيخ می گفت که (ما پنجاه سال به اميد امنيت جهان از ديکتاتور ها حمايت کرديم، اما امروز حتی خودمان هم در کشورمان از امنيت برخوردار نيستيم) کاملا اشتباه می کرد. او و کلآ دولت کنونی آمريکا خيال می کردند چنانچه به پا گرفتن نظامهای دموکراتيک در جهان اسلام ياری رسانند، دنيا و آمريکا آرامش بيشتری خواهد داشت. ضمن اينکه بطور طبيعی چشمی هم به منافع ملی خود داشتند، نه اينکه عاشق مردمان اسير باشند

هئيت حاکمه ی آمريکا ملتهای مسلمان خاورميانه را هم چون خود می پنداشتند. سياست سازان آن دولت غافل از اين گفته ی کاملآ درست حسين شريعتمداری بودند که می گفت (بگذاريد آمريکا رژيم های دموکراتيک در کشور های اسلامی بر سر کار آورد. اين به نفع ما است. چون در تمام آن کشور ها هم مردم مسلمان پيروان امام راحل را انتخاب خواهند کرد). او کاملآ حق داشت. درستی اين استدلال وی را هم اکنون در عراق و فلسطين در چهره ی بی مثال مقتدا صدر و حکيم و حماس جنايتکار می بينيم. تروريست های پسمانده و جنايتکاری که همگی هم بصورت آزاد بوسيله ی مسلمانان قبلآ اسير بصورت دموکراتيک انتخاب شده اند. حتی متاسفانه تا حد زيادی در افغانستان. کشور اسلام گزيده ای که تجربه ی دو رژيم اسلامی متجاوز و آدمخوار جهادی ها و طالبان را هم دارد

چنانچه اين دموکراسی به پاکستان و سعودی و کويت و عمارات و مصر و اردن و سوريه و ... حتی ترکيه ی بسيار متمدن تر و حتی بدون جنگ هم که برده می شد، در آنجا ها هم امروز وضع همين بود. درست که ترکيه مردمان سکولار بيشماری دارد که امروز هم با احساس مسئوليت جانانه در صحنه هستند، اما حقيقت اين است که اکثريت حتی در آن کشور هم متاسفانه همچنان با جاهلان اسلام زده است. آن کشور البته انتخاباتی ظاهرآ آزاد دارد، اما خوشبختانه مکانيزم اعمال قدرت در آن بگونه ای است که دولت منتخب حتی هشتاد ـ نود درصدی هم زياده نمی تواند به اسلام ناب محمدی نزديک شود

پس آمريکا در مورد دموکراتيزه کردن اين ملتها اشتباه می کرد. خود آن کشور نيز چندی است که متوجه اين خطای خطرناک شده و در حال حاظر هم در حال بازگشت به همان سياست پيشين است. دير و زود هم با کمک به استقرار يک حکومت ديکتاتوری طرفدار غرب و کمی متجدد در عراق از آن کشور بيرون خواهد رفت. البته اگر عراق تجزيه نگردد و همين طور باقی بماند. زيرا با توجه به وخامت روز افزون اوضاع در آن کشور اين امر تقريبآ دور از انتظار به نظر می آيد

حاصل اينکه مشکل کنونی آمريکا در عراق ناشی از عدم شناخت مردم مسلمان خاورميانه بود. اين را می توان سرخوردگی، يک گرفتاری موقت و يا حتی شکست يک سياست ناميد، اما نام شکست آمريکا بدين عدم توفيق دادن يا حاصل بی خبری است و يا از روی همان کينه ی کور و بيماری درمان ناپذير چپ اندر قيچی ها. بويژه چپهای عقبمانده ی وطنی. همين کسانی که از کمک به خمينی در شکست شاه هنوز هم هيچ عبرت نگرفتند. حتی به قيمت حبس و شکنجه و آوارگی خود و اعدام عزيزانشان بوسيله يار ضد امپرياليست ديروزشان

اين طيف از چپ وطنی در مسئله ی برخورد آمريکا با تروريست ها درست همان واکنش سال پنجاه و هفت را دارد. واکنشی بر خاسته از همان ماليخوليا که چون بزعم ايشان ملا ها هم دشمن شاه بودند، پس ضد امپريالست هم بودند وچپ ها با آنها منافع مشترک داشتند و در يک راستا بودند. با همين اوهام هم بود که برای آخوند های نظام نديده و شکم گنده کوکتل مولتف می ساختند و به پادگانها حمله می کردند. آنان هم مانند جبهه ملی چی ها اصلآ تصور نمی کردند که ملا جماعت بتوانند کشورداری کنند. در مغز متاسفانه اسير چپ های ما که در آن همه چيزفقط بر محور نفرت از آمريکا می گردد فقط دو فکر وجود داشت و دارد

اول اينکه گويا هر گروهی که با آمريکا دشمنی کند ضد امپرياليست است و بايسته ی حمايت. حال آن گروه هر دسته ی خونخوار و پسمانده ای که می خواهد باشد. دوم اينکه گويا همه ی ملتهای دارای نظامهای سرمايه داری کشته و مرده ی انگلس و مارکس و لنين هستند و اين فقط رژيمها هستند که نمی گذارند ملت ها نظامهای کمونيستی سرکار آورند. پس اولويت اول و آخر فقط ايجاد جار و جنجال و بوجود آوردن آنارشی و کمک به فروپاشی نظامهای سرمايه داری است. چون عبور از مرحله ی سرمايه داری ورود حتمی به سوسياليسم است. اين مطالب که می نويسم حدس و گمان و يا از روی دلخوری نيست. نگارنده چون در طول انقلاب با بسياری از کمونيست های طرفدار خمينی آشنايی و حتی بحث های منجر به دعوا داشتم، شخصآ شنيدم و ديدم که اکثر قريب به اتفاق چپهای ما در آن دوران متاسفانه درست با همين افکار سفيهانه دنبال ملا ها افتادند. 1

آنان پيش خود خيال می کردند که اگر ما به ملا ها کمک کنيم تا نظام شاهنشاهی را نابود کنند، بعد از آن خودشان را هم به راحتی کنار خواهيم زد و پسين روز فورآ يک نظام کمونيستی بر روی کار خواهيم آورد. نتيجه را هم که ديديم چگونه ملا ها اولين گروهی را که مزدشان را به صورت زندان و اعدام کف دسشان نهادند، همين گروه خوشخيال بود. به هر روی اين دشمنی با آمريکا نه تنها بعضی را بکلی از منطق و شعور دور کرده، بلکه پنداری اصلآ حتی حس اخلاقی و پسنديده ای چون خجالت را هم از اين عزيزان گرفته

نگارنده وقتی به بعضی از تلويزيونهای ماهواره ای که نگاه می کنم جدآ حتی از ايرانی بودن خود هم خجالت می کشم. آيا شرم آور نيست که چپ ايرانی که از آمريکا پناهندگی گرفته، سپس به مليت آن کشور در آمده، اين حق را هم دارد که حتی در تلويزيون آن کشور هر چه از دهانش در می آيد نثار رئيس جمهور آن کشور کند، با اين وجود آمريکا را بکوبد و برای طالبان و القاعده کف زند. آخر اين چنين انسان جاهلی هيچ نمی انديشد که اگر اين گروههای اسلامی تروريستی قدرت يابند اولين کارشان بريدن سر و قطعه قطعه کردن بدن کمونيست های ضد خدا است

آيا حتی آن نوام چامسکی که نتوانسته و نمی تواند هم در يک کشور کمونيستی زندگی کند، امروز هم برای بعضی از چپهای ما مرجع تقليد شده، انسانی کاملآ عاری از اخلاق و حتی شعور نيست که آمريکا را در مقابل گروههای سر بر اسلامی تضعيف می کند. و يا آن عده که بنام اساتيد ايرانی دانشگاه ها که از رفاه و امنيت در آمريکا بهره می برند، اصلآ از نهادن نام انسان بر روی خود هيچ خجالت نمی کشند که از رژيم ملا ها دفاع می کنند. از نظامی که خودشان حتی يک هفته هم نمی توانند در ايران تحت حکومت آن زندگی کنند

به هر روی آمريکا با سياست پيشبرد دموکراسی خود متاسفانه نتوانست به توفيق کامل دست يابد. با اين وجود اما حتی همين تجربه ی نصف نيمه ی دموکراتيک هم بدون شک در دراز مدت برای مردمان نا آشنا با دموکراسی و انتخابات آزاد تجربه ی کارآمدی خواهد بود. نام شکست دادن بدين عدم توفيق که در واقع عدم توفيق ملت های خاورميانه در استفاده از اين بخت بی نظير تاريخی بود نه آمريکا، جدآ بيشرمانه است

آنان که آمريکا را بازنده ی اين جنگ می خوانند و بقول خودشان از اين شکست خفت بار شادمانند، چرا از رفقای جان جانی آمريکا شکست داده ی خود هيچ سخن نمی گويند؟ چرا نمی گويند چه عناصری در اين ميان پيروز شده اند و اين ضد امپرياليست های مترقی! برای چه گروهی هورا میکشند. مگر نه اين است که هر بازنده ای يک برنده هم دارد. آمريکا که با خود کشتی نگرفته و خود را ضرب فنی نکرده. اينان از پيروزی چه و که اينچنين شادمانند

واقعيت اين است که دشمنی مشترک با آمريکا و دموکراسی امروز در جهان منجر به تشکيل يک جبهه شده است.عده ای دانسته در اين جبهه فعال هستند و پاره ای هم نادانسته در خدمت اين گروههای ضد بشری. جبهه ای متشکل از کمونيست ها، تروريستهای اسلامی، ملايان و نژاد پرست های ضد بشر و آنتی سميتيست ها (ضد يهود ها) که چون همگی با آزادی و مظهر راست و دروغ آن يعنی آمريکا دشمنی خونين دارند، می دانند که با که و برای چه مبارزه می کنند، و عده ای اما بی خبر که خود نمی دانند با اين ادای روشنفکری و صلح طلبی در آوردنها در نهايت به پيشبرد اهداف چه عناصر ضد بشری ياری می رسانند

کسانی چون جين فاندا که سر پيری برای مطرح ماندن نادانسته به سخنگوی القاعده و ملا عمر مبدل گشته و افرادی چون مايکل مور، فيلمساز دلقکی که وی نيز ادای روشنفکری در می آورد و يادش می رود که همکار فيلمسازش وان گوگ را همين سربران مهاجر حتی در وطن خودش هلند با وضعی فجيع به قتل شرعی رساندند. آنهم فقط به جرم فيلمی در مورد زن مسلمان ساختن. بنابراين اگر آمريکا شکست خورده باشد پيروز اصلی همان گروههای هستند که دانسته دشمن آمريکا و دموکراسی هستند، نه آن بی خبران به اصطلاح روشنفکر و صلح طلب. پيروزان شکست آمريکا القاعده و نژاد پرستان و چپ ها هستند

بنده البته عاشق بی قرار آمريکا نيستم. اما بايد اين نکته را در نظر داشت که هيچ فرد و گروهی در منازع ميان دو شخص و گروه و کشوری نمی شود که کاملآ بی طرف باشد. حتی اگر آن هر دو طرف نزاع را هم هيچ دوست نداشته باشد. ممکن است که آدمی خود را از درگيری در دعوای ديگران کاملآ دور نگاه دارد، اما اين ادعای بی طرفی مطلق از جانب هر فرد و دسته و مملکتی که باشد يک دروغ مصلحت آميز و سود جويانه است. نگارنده نيز در اينجا مدافع آمريکا نيستم. خيلی هم بدان کشور انتقاد دارم

ليکن طبق همان قاعده در اين دعوای ميان آدم خواران و آمريکا در دل خود نيز شده به ناگزير بايد خواهان پيروزی يکی بر آن ديگری بوده باشم. و اين جانب چون از خود سانسوری بيزارم فاش می گويم که چون موجوداتی کثيف تر و جانی تر از حريفان کنونی آمريکا سراغ ندارم، با همه قلبم خواهان تار و مار شدن آنان بوسيله ی آمريکا بودم و هستم. طبق آن قاعده در اينجا اينرا هم به روشنی می گويم که به عقيده ی اينجانب آنان که از مثلآ شکست آمريکا اين چنين اظهار شادمانی می کنند، اگر جاهل باشند که عذرشان موجه است، اما اگر دانسته خوشحالی کنند، خود از آن سربران در مقابل دوربين ها نيز به مراتب رذل تر و پست فطرت تر هستند

چون بسياری از آن انسان نما ها فقط از سر جهالت مطلق و باور به اوهام ضد بشری است که دست به اين جنايات سبعانه می آلايند. اما در همان باور های خود نوعی خلوص دارند. آن جک و جانوران خود نمی دانند که اين رسم انسايت و خدا پرستی نيست. اما آنانکه در يک انتخاب و يا بزعم خود حتی در يک انتخاب ناچاری ميان دو نيروی بد دانسته و آگاهانه خواهان شکست آمريکا از تروريستها هستند، در بهترين حالت يعنی بی اينکه خود بدانند در رديف همان پس مانده ترين و جنايتکار ترين و کثيف ترين تروريستهای اسلامی هستند. هر توجيحی هم که بياورند و در زير هر علمی هم که سينه زنند خائن به بشريت و دموکراسی هستند. چه در هئيت چپ ها (که اکثر چپ های ما متاسفانه چنين هستند) چه زير بيرق غلط انداز صلح دوستی و چه زير تابلوی سياه روشنفکری

از همه ی اينها هم بيشرمانه تر اين است که گناه تمام فجايع اين سالهای عراق را هم به گردن آمريکا انداخت و آن کشور را زورگو و متجاوز خواند. آمريکا به چه کسی جز صدام و ملا های ايرانی و سربران و متجاوزان تروريست زور گفته که ما گريبانش گيريم؟ آيا سربازان آمريکايی به خود بمب بسته و کودکان و زنان را می کشند يا رفقای پيروز شما؟ آمريکايی ها کارگران رفتگری و ساختمانی و نانوايی ... را دزديده و سرشان را می برند يا رفقای ضد آمريکايی شما !؟

بار ديگر می نويسم که بنده به هيچ روی دلباخته ی آمريکا نيستم. اما از اين عدم توفيق بسيار ناخشنود و غمگينمم. اين عدم موفقيت در دراز مدت کاملآ به ضرر ما خواهد بود. اگر آمريکا موفق شده بود که حتی يک آرامش و دموکراسی نسبی هم که در عراق بوجود آورد، رژيم ملا های ايران بی هيچ ترديدی به خودی خود هم که بود رفتنی بود. حاکمان تهران هم دقيقآ به همين علت بود که تمامی نيرو و امکانات خود را برای عدم توفيق آن کشور در عراق و افغانستان بسيج کردند

حال آن نابخردانی که بنام خلقی و آزادی خواه وروشنفکر و صلح طلب شب و روز در کنار سربران اسلامی و پست ترين ملا ها و نژاد پرست ها برای عدم توفيق آمريکا در عراق کوشيدند، شادمان باشند و نقل و شيرينی پخش کنند که بالاخره به آرزوی قلبی خود رسيدند. نتيجه ی اين عدم توفيق همانگونه که اشار شد اين خواهد بود که آمريکا مجددآ به همان سياست حمايت از ديکتاتور ها باز گردد و امنيت محصول ديکتاتوری را بر عدم امنيت ناشی از آزادی ملتهای عقبمانده ترجيح دهد. شيوه ای که چند ماهی است دوباره پيش گرفته. روشن ترين نشان اين چرخش را هم می توان در پايان دادن به انتقاد از نقض حقوق بشر در سعودی و مصر مشاهده کرد و همينطور روی آوری مجدد به حمايت همه جانب از حکام آن دو کشور

آمريکا اکنون در ارتباط با رژيم ملا ها هم دو راه بيشتر پيش رو ندارد. يا بايد به آن تضمين امنيت دهد و دست رژيم ملا ها را همچنان برای قتل و تجاوز در ايران باز گذارد و با دست برداشتن ملا ها از خرابکاری پی کار خود رود، يا اينکه آن رژيم را با حمله ی نظامی براندازد و يک نظام وابسته به خود را بجای آن بر سر کار آورد. اگر در طی ماههای آتی آمريکا با رژيم ملا ها ساخت و يا به ايران حمله کرد، هيچ سرزنشی متوجه آن دولت نيست. آن دولت حتی بيش از توان خود هم به دليل اشتراک منافع سالها با ما ملت ايران همدردی و همراهی کرد

در عوض مثلآ آگاهان ما بجای استفاده از فرصت به دست آمده، تحت نام چپ و روشنفکر دست به دست تروريستها و نژاد پرستان داده و شب و روز آن دولت را کوبيدند. اجازه هم ندادند که يک بديل ملی در خارج شکل گيرد. هر نيروی ملی را هم که می توانست در ايران تکانی بوجود آورد با چماق آمريکايی و طرفدار سرمايه داری کوبيدند. ملت سر در گريبان ايران هم اين ميان چون بديلی نديدند، سرد شده و سرگرم بدبختی خويش شدند. پس ما خنثی بوديم وهيچ نکرديم. ملامت و سرزنش سزاوار ما ملتهای نادان خاور ميانه ای است. بويژه سياسيون منگل ما که هيچگاه منافع ملی خود را نشناخته و پيوسته خود را به سخنان ميان تهی دلخوش ساخته اند

ادعايی چون غرور که اصلآ نداريم و اگر داشتيم دخترانمان به حراج نمی رفت و در دنيا به بی آبرويی شهره نبوديم. ادعای پوچی چون مبارزه ی با امپرياليسم که چپ می گويد و اگر اينگونه بود با امپرياليسم روس مبارزه می کرد که امروز ايران مستعمره ی رسمی آن کشور است نه آمريکا و حرف مفتی چون ادعای آگاهی و هشياری داشتن که اگر حتی دو گرمی هم از اين دو در سر اين بزرگان بود، بيست و هشت سال بازيچه دست مشتی ملای غارنشين و بيسواد نمی شديم، امروز هم اسير چنگ پست ترين و عقبمانده ترين نظام بشری روی زمين متعلق به آنان نبوديم که خجالت کشيم حتی خود را ايرانی معرفی کنيم. پس به حال خود گرييم که ما در عراق شکست خورديم نه آمريکا


با سپاس از آقای دکتر امير سپهر ( حزب ميهن ) 1

<<<<<<<<<<<<<<<<>>>>>>>>>>>>>>>>

من که يک مارکسيسم لنينيسم هستم
برای اولين بار عدالت اجتماعی را در
مکتب اسلام يافتم و پس از آن به
سوسياليسم رسيدم


03 Juni 2007

! برای خروج از بحران رژیم اسلامی ایران، راه عقلانی را برگزینیم

تقریبا چهار سال است که آژانس بین المللی انرژی اتمی و شورای امنیت سازمان ملل دربارۀ فعالیت های اتمی ایران گزارش ها و قطعنامه های مکرر صادر میکنند که تنها نتیجه شان وخیم تر کردن بحران اتمی ایران بوده است. آخرین پرده از این باصطلاح «گفتگوی کرها» گفتگو میان دو نظامی که از دو منطق متضاد پیروی میکنند – یکی از منطق دموکراتیک و دیگری از منطق خود کامگی دینی – تشدید فعالیت های غنی سازی اورانیوم حکومت ایران بوده است. اما، هدف دولت ایران از تشدید این فعالیت ها یا در واقع از به چالش کشیدن جامعۀ جهانی چیست؟ مادام که جامعۀ جهانی در اتخاذ راهبردی روشن در قبال این چالش به کژراهه برود، دیکتاتوری مذهبی حاکم بر ایران خود را در امان از ضربات مرگبار خواهد دید. این رژیم خود را در امان از حملاتی احساس خواهد کرد که آن را رویا روی وظایف و مسئولیت هایش در زمینۀ حقوق بشر قرار میدهند. یعنی: رویاروی وظایف و مسئولیت هایش در قبال حقوق مردم ایران که امروز بزرگترین دشمن این رژیم بشمار میروند.1

در سطح منطقه تشدید بحران رژیم اسلامی ایران عمق و گسترش بیشتری یافته است: از اراضی فلسطینی گرفته تا کوهستان های افغانستان، از لبنان تا عراق، کانون های آشوب و جنگ رو به توسعه اند. حزب الله لبنان زرادخانه اش را از نو کامل میکند و پیچیده ترین سلاح ها میان دمشق و تهران جابجا میگردند. ارتش آمریکا توان و تهدید نظامی اش را به رُخ میکشد و اینجا و آنجا گروه های گمنام اسلامگرا بطرزی غافلگیر کننده به رشد سرطانی خود ادامه میدهند.1

در این فضای مسموم هرکس به فکر منافع خود است و هیچکس به ارزش ها و آمال اش نمی اندیشد: برخی با اشاره به باصطلاح پیچیدگی مسایل خاورمیانه در دفاع از گفتگو با کسانی مدیحه سرایی میکنند که پیشه شان جنایت و تبهکاری مضاعف است. و برخی بالعکس ظاهرا آماده اند تا شمشیر از نیام برکشند. در این اثنا اما روحانیون حاکم بر ایران اورانیوم غنی میکنند، بی آنکه یک کیلو وات برق تولید کنند و همزمان مردم ایران در کام فقر و منطقه در بحرانی وخیمتر از پیش فرو میروند.1

آیا در تناقض سترون باید همه چیز را از دست رفته دانست؟ در این کشاکش اراده ها که با روی کار آمدن اسلام سیاسی و هم پیمانان مارکسیست آن در ایران آغاز شده، آیا باید بر شکست عقلانیت در مقابل نابخردی صحه گذاشت؟ آیا امید به آینده بیهوده و عبث است؟ پاسخ من قطعا به این پرسش ها منفی است. تنها راهی که در این سالهای در برابر حکومت اسلامی ایران هرگز آزموده نشده است همانا قرار دادن آن در برابر مسئولیت هایش، آنهم نه فقط در زمینۀ تکثیر سلاح های کشتار عام و تروریسم، بلکه بطور مشخص در حوزۀ حقوق بشر بوده است. امروز خطری که رویارویش قرار گرفته ایم خطر دولت های غیر مسئول و بی کفایت است. در این بین، دولت دینی ایران که بر میل بیمارگونۀ شکوهی جعلی و خطرناک استوار شده نماد بارز بی کفایتی و بی مسئولیتی است. برای درک این مطلب کافی است نحوۀ ادارۀ فاجعه آمیز امورجامعه توسط این رژیم را با درآمدهای سرشار نفتی اش مقایسه کنیم. در ترازنامۀ سی سالۀ این رژیم هیچ چیز از آن شریکی قابل اعتماد نمیسازد. برای چنین حکومتی آدمی وسیله است و حق، مرحمت و امتیاز. گفتگو سپر دفاعی است و جنگ نعمت و فرصت طلایی. در برابر چنین حکومتی تنها سلاح موثر و مشروع اراده و قدرت مردم است.1

ازنظرفرهنگی حافظۀ جمعی ایرانیان پیچیده است. این حافظه هم از انقلاب مشروطه تاثیرپذیرفته هم از نهضت ملی شدن صنعت نفت، هم مخالفت های خشونت آمیز دهۀ ۱۳۴۰ علیه اصلاحات نوسازانه را به یاد دارد و هم موج اسلامگرایی مارکسیستی سال ۱۳۵۷ و سرانجام شکست اصلاحات دینی سالهای اخیر را. در این فاصله، اما، نسل تازه ای در ایران پا به حیات گذارده که در واقع پادزهر بلا و بیماری است که گریبان ملت ایران را گرفته است. از نظر سیاسی روزی نیست که پیشروان اقوام و شهروندان ایرانی در دفاع از آزادی و حقوق خود رویاروی حاکمان مذهبی نایستند. ایران فردا از آن همین پیشروان است. آنان به جهان آزاد چشم دوخته اند و برجهان آزاد است که نگاه خود را متوجۀ آنان کند.1

دراین کشاکش اراده ها، اروپا نقش کلیدی ایفا میکند و در دل اروپا این فرانسه یا در واقع روح و حکمت فرانسوی است که بر جهان پیرامونش پرتو می افکند. اپوزیسیون دموکرات ایران با علم به همین غنا و به نقشی که میخواهد به منظور حل بحران کنونی ایران ایفا کند اروپا و فرانسه را در مرکز چالش های که پیش رو دارد، قرارداده است. در همین فرانسه، که روزی به ستاد فرماندهی خمینی تقلیل یافته بود، باید همۀ توان و نیروها را برای آزاد کردن زندانیان سیاسی، دانشگاهیان و روزنامه نگاران در بند در ایران تجهیزکرد. در همین فرانسه باید اتحادیه های کارگری را به همبستگی و برادری با کارگران و زحمتکشان کشورم فراخواند. در همینجاست که باید زنان اروپایی را نسبت به سرنوشت میلیونها نفر از هم جنسانشان در ایران حساس نمود که برای بازیافتن حقوق و منزلت انسانی شان می رزمند. در همین فرانسه است که باید از مراجع بین المللی خواست تا رهبران حکومت اسلامی یا در حقیقت طراحان قتل های پرشمار سیاسی در اروپا را تحت پیگرد قانونی قرار دهند. دفاع از حقوق بشر، چنانکه رئیس جمهوری فرانسه نیکلا سرکوزی اعلام کرده، «الویت فعالیت دیپلماتیک فرانسه در جهان است.» تاریخ بازگواهی خواهد داد، چنانکه فروپاشی رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی و سقوط اتحاد شوروی گواهی داده اند، که بدون پشتیبانی جامعۀ جهانی هیچ ملت ستمدیده ای نتوانسته حاکمیت ملی خود را بازیابد.1

ازاینرو، خطاب به اراده ای که اینک اولویت سیاست خارجی فرانسه را تعریف میکند، میگویم: در دفاع از صلح، از ثبات و از منافع عمومی و برای حل بحرانی که رژیم اسلامی ایران پدید آورده و امروز بنیاد بحران منطقه شده راه سومی را بیازمائیم که کم هزینه ترین و در عین حال پربارترین راه است: بیائیم با هم در مقابل حکومت اسلامی ایران از ارزش های جهانشمول حقوق بشر که مایۀ دلبستگی و فصل مشترک همگی ماست دفاع کنیم.
1


چهارشنبه 9 خرداد 1386