07 Dezember 2008
30 Oktober 2008
ميهن پرست يا رضا پهلوی پرست ؟
شرحی در مورد بخش پايانی مانيفست
سرانجام با کوشش بسيار، بخش پايانی مانيفستم را آماده ساخته ام. اين بخش پايانی البته خود دارای بخش های مختلفی است. يعنی يک ديباچه دارد، چند توضيح مهم و چند بخش اجرايی که جمع تمامی آنها می تواند خود به کتابی تبديل شود. توضيحاتی که من بر اين مانيفست نوشته ام، جزيی جدايی ناپذير از آن است که بی آوردن آنها، اصلآ اين مانيفست ناقص و بی هدف به نظر خواهد آمد. بنا بر اين، من ناگزيرم که تمامی اين توضيحات را بياورم. 1
اما از آنجا که خواندن تمامی اين بخش به يکباره، برای بسياری خسته کننده خواهد بود، من اين يک بخش طولانی را هم به چند پاره تقسيم کرده ام که نخستين پاره آن، مطلبی است که به شاهزاده رضا پهلوی و جايگاه وی در انديشه و مانيفست من مربوط می گردد. دلم می خواهد يکبار ديگر، دستکم تکليف خودم را با ايشان روشن سازم که تکليف مانيفست خودم را هم با او روشن کرده باشم.1
تا از اين رهگذر، نشان داده باشم که ديدگاه های من کاملآ مستقل، و بسيار هم روشن و صاف و بی هيچ ابهام و تعارف است. من در اين مانيفست نه ابدآ خودسانسوری کرده ام، نه بنای کار را بر شالوده ی احتمالات گذارده ام، و نه اينکه اصلآ امری را مشروط به حرکت فردی ويژه کرده ام که آن فرد هم لابد بايد شاهزاده رضا پهلوی باشد. 1
يعنی فرد محترمی که عمری است بسياری از هم ميهنان شريف و ميهن پرست ما را با موعظه گری های بدون سر و ته و بی سرانجام خود، حسابی سر کار گذارده است. باری: 1
سرانجام با کوشش بسيار، بخش پايانی مانيفستم را آماده ساخته ام. اين بخش پايانی البته خود دارای بخش های مختلفی است. يعنی يک ديباچه دارد، چند توضيح مهم و چند بخش اجرايی که جمع تمامی آنها می تواند خود به کتابی تبديل شود. توضيحاتی که من بر اين مانيفست نوشته ام، جزيی جدايی ناپذير از آن است که بی آوردن آنها، اصلآ اين مانيفست ناقص و بی هدف به نظر خواهد آمد. بنا بر اين، من ناگزيرم که تمامی اين توضيحات را بياورم. 1
اما از آنجا که خواندن تمامی اين بخش به يکباره، برای بسياری خسته کننده خواهد بود، من اين يک بخش طولانی را هم به چند پاره تقسيم کرده ام که نخستين پاره آن، مطلبی است که به شاهزاده رضا پهلوی و جايگاه وی در انديشه و مانيفست من مربوط می گردد. دلم می خواهد يکبار ديگر، دستکم تکليف خودم را با ايشان روشن سازم که تکليف مانيفست خودم را هم با او روشن کرده باشم.1
تا از اين رهگذر، نشان داده باشم که ديدگاه های من کاملآ مستقل، و بسيار هم روشن و صاف و بی هيچ ابهام و تعارف است. من در اين مانيفست نه ابدآ خودسانسوری کرده ام، نه بنای کار را بر شالوده ی احتمالات گذارده ام، و نه اينکه اصلآ امری را مشروط به حرکت فردی ويژه کرده ام که آن فرد هم لابد بايد شاهزاده رضا پهلوی باشد. 1
يعنی فرد محترمی که عمری است بسياری از هم ميهنان شريف و ميهن پرست ما را با موعظه گری های بدون سر و ته و بی سرانجام خود، حسابی سر کار گذارده است. باری: 1
ميهن پرست يا رضا پهلوی پرست ؟
من سالها باور داشتم که شاهزاده رضا پهلوی می تواند نقشی کليدی در راه آزادی ايران بازی کند. چرا که می دانستم و می دانم و سخت هم باور دارم که مردم بی غرض و عادی ايران، از بابت خطا و يا انحراف مبارزاتی خود در سال پنجاه و هفت، خود را سخت بدهکار پادشاه مدفون در غربت ايران می دانند. از اينروی هم، اگر شاهزاده رضا پهلوی جانانه به ميدان می آمد، به اعتبار نام و تبارش، مردم برای آن ادای دين تاريخی خود، همه در پشت او گرد می آمدند و در کوته زمانی، اين نظام اهريمنی را به درک می فرستادند، حتا با نثار جان شيرين خود. 1
ليکن اين فرد محترم که تنها، نامی از پهلوی ها دارد و نه هيچ نشانی از آنها، تمامی آن سرمايه ی خانوادگی و فرصت های تاريخی را سوزاند و با بی عملی، ناخواسته به تداوم اين تيره روزی ها و ناموس فروشی ها و بی آبرويی های ميهن و هم ميهنانش ياری هم رساند. بخش بزرگی از آن نسل که در آن ايرانسوزی شرکت کرده بودند، يا مردند و رفتند و يا حال ديگر آنچنان پير و فرتوت گشته اند که ديگر کاری از دستشان بر نمی آيد. 1
جوانانی هم که به ايشان اميد بسته بودند، چون هيچ حرکتی جدی از وی نديدند، بسياری شان اصلآ کار سياسی را بوسيده و برای هميشه کنار گذاردند. چون اميد ديگری برای رهايی وجود نداشت. من حتی در همين شهر خودمان هم چند دوجين از اين جوانان سرخورده و نااميد را می توانم نشانی دهم. خدا عمرش دهد که حال هم که شده است رفيق پاسدار گنجی و شيخ علی رضا نوری زاده و پاسدار محسن سازگارا و ملی مذهبی ها. 1
همين اندازه بنويسم که اين شاهزاده ديگر از ديد من، کوچکترين اميد و شوق رهايی را در هيچ ايرانی واقع بين بر نمی انگيزد. چرا که ديگر همه ی ايرانيان خردمند به نيکی به خونسردی و بی تفاوتی شگفت انگيز او در اين سالها پی برده و کيستی او را شناخته اند. نگارند گر چه هنوز هم باور دارم که او از هر فرد سياسی بيشتر در ميان ما مردم شناخته شده تر و موجه تر است. اگر هم براستی بخواهد، همچنان هم می تواند با وارد شدن جانانه به ميدان مبارزه، ايران را از نابودی حتمی نجات دهد، ليکن با شناختی که من نيز در اين سالهای بيهوده گی از وی پيدا کرده ام، ترديد ندارم که وی چنين نخواهد کرد. 1
اين آدم در مواجه با اين زخم های کاری و کشنده بر تن و روان ايران و ايرانی، به قول فرنگی ها آنچنان کول است که حتا معتاد و فاحشه و اعدام شدن تمامی اين بيست و اندی ميليون دختر و پسر جوان ايرانی و نابودی تام و تمام ايران هم رگی را در وی به جنبش نخواهد آورد. 1
اين فرد، به عنوان يک شاهزاده به دنيا آمد و اگر ما به اميد او بنشينيم، بدون شک با همين عنوان شاهزاده هم در همين غربت به خاک سپرده خواهد شد. مگر نمی بينيد که قبرستانهای اروپا و آمريکا اجساد چند ده تن از اين پادشاهان و شاهزاده های آسيايی و افريقايی و حتا اروپايی در تبعيد مرده را در خود جای داده است. 1
من يکی رضا پهلوی را برای ايران می خواستم نه ايران را برای او. اين آدم اما نشان داد که جنم و شايستگی اين کار را ندارد. از همين روی هم، من که ديگر به اين رفيق شفيق توده ای ها و دشمنان مارکدار ايران و پادشاهان پهلوی کوچکترين اميدی ندارم. او دلش با دشمنان ايران است نه با ايرانيان هستی باخته. 1
وی خود را يک شهروند عادی می خواند. اما من آشکارا می نويسم که رضا پهلوی که من در اين سالها ديدم و شناختم، تا کنون که بدبختانه حتا يک شهروند عادی مسئول و ميهن پرست هم نبوده آخر. حال چه می خواهد يک پادشاهی خواه باشد، چه يک جمهوری طلب و چه حتی يک کمونيست. 1
هر ساله يکبار برای کودکستان و دبستان رفتن بچه ها پنج ـ شش خط اعلاميه بيرون دادن، پيام نوروزی برای مردم بی نوروز و سر در گريبان و ماتم زده فرستادن، برای سرماخوردگی امير انتظام، سخنگوی دولت (ايرانسوز) موقت تلگراف آرزوی شفا ارسال کردن و خلاصه بيست و اندی سال، تنها پنج ـ شش جمله ی کليشه ای و موعظه سان را هر از چند گاهی چون کشيشان در رسانه ها تکرار و تکرار کردن در اين روزگار تيره ايران که نشد حق شهروندی را ادا کردن. 1
او آن اندازه محافظه کار است که حتا از فرستادن پيام شادباش به مناسبت جشن های ملی ما هم پرهيز می کند. لابد بدين دليل که مبادا شيوخ ضد ايرانی و سربر، وی را يک ايرانی مجوس و آتش پرست بخوانند. حتا برای روز ها و جشن هايی بسيار بزرگ و گرامی برای ما ايرانيان ناسيونايست، بسان زاد روز زرتشت پاک و کوروش بزرگ و جشن سده و مهرگان و سپندار مذگان. اينها که سهل است، نگارنده در تمامی اين سی ساله اينرا هم از اين شهروند محترم نديده ام که بعنوان يک ناسيوناليست دادگر، يکبار از خدمات دو پادشاه بزرگ و ايرانساز پهلوی تقدير کرده باشد.
به هر روی، اگر کسانی هنوز هم به اميد اين فرد نشسته اند، بدا به حالشان که آنان نيز همين گونه شاهزاده، شاهزاده گويان چشم بر هستی فرو خواهند بست و دفن خواهند شد. همچنان که تا کنون هم بسياری از ايرانيان، سرانجام با همين شعار و اميد واهی از اين جهان رخت بربستند و رفتند. منتظر اقدامات اين فرد بودن، درست با (در انتظار نابودی کامل ايران نشستن) برابر است. 1
شما هم ميهنان طفلکی که هنوز هم رضا شاه دوم، رضا شاه دوم بلغور می فرمائيد، تا کی می خواهيد التماس کنيد؟ اصلآ مگر ميهن پرستی و آزادی خواهی و احساس مسئوليت را می توان از کسی با گريه و زاری و التماس گدايی کرد؟ شما گراميان که همگی هم از ناسيوناليست های راستين و با شرف هستيد، قصد داريد چند ده سال ديگر هم خود را با اين ماله کشی ها فريب دهيد. 1
با اين استدلال های آبکی که مثلآ (آدمهای ناباب او را دوره کرده اند)، يا (مسئولان دبيرخانه او مقصر هستند نه خود وی) و يا اينکه (سرهنگ اويسی نمی گذارد که او کاری جدی انجام دهد) و با توجيه های کودکانه و سست بنياد ديگری از اين دست. 1
اصلآ حتا اگر اين استدلال های شما گراميان هم که درست باشد، باز هم وای بر حال ما و شما که می خواهيد سرنوشت ميهن بلا کشيده ی ما را به دست چنين کسی بدهيد. به دست فردی که بر اساس گفته های خودتان، هم سی سال است که تحت تأتير ناباب ها است، هم اين اندازه هم شايستگی ندارد که بتواند دستکم پنج ـ شش نفر کارکنان دفتر خود را هم درست مديريت کند و هم اينکه آن اندازه دهان بين و ضعيف النفس است که همانند محمد شاه قاجار جن زده، بی رخصت حاج ميرزا آقاسی خود (سرهنگ اويسی) حتا جرأت آب نوشيدن را هم ندارد. 1
بر اساس اين استدلال های شما، لابد اگر پس فردا هم که به تخت سلطنت ايران تکيه زند، به خواست همين حاج ملا عباس ایروانی خود يعنی سرهنگ اويسی، فرمان قتل قائم مقام فراهانی زمان خود را صادر خواهد کرد. 1
عزيزان من، شما ميهن پرست هستيد يا رضا پهلوی پرست! اگر ميهن پرست هستيد، ديگر بس است اين خود فريبی ها. اصلآ نام اين بزرگزاده ی محترم، بخش بزرگی از نيروی ما که شما گراميان باشيد را، در خود زندانی کرده و توان هر گونه خيزش و حرکتی را از شما سلب کرده است. يعنی از شما ناسيوناليست های راستين ايران که می توانيد کوبنده ترين جنبش ها را سامان داده و سر اين اژدهای ضد ايرانی و آدمخوار را از تن جدا سازيد که جمهوری اسلامی نام دارد. 1
ايرانی دارد نابود می شود و ايران دارد بکلی از دست می رود ای عزيزان تن پاره! اين که ديگر شوخی و شايعه نيست. اگر اين رضا شاه دوم شما امروز به کار نجات اين ميهنی نمی آيد که در حال نابودی است، ديگر به چه درد ما می خورد آخر. اصلآ بر اساس تحليل شما گراميان، او چه زمانی می خواهد از اين خواب زمستانی خود برخيزد؟ نکند در آن زمان که ديگر اصلآ کشوری يک پارچه به نام ايران در ميان نباشد؟! 1
پس، اگر ما براستی در فکر نجات ميهن خود هستيم، از پس اينهمه خود فريبی های بی حاصل، بايد خود دست بکاری عملی زنيم. آنهم بدون کوچکترين اميد بستن به اين مرد محترم بی خيال. او اگر مرد اين ميدان بود، با آن سرمايه سياسی و تاريخی بی انتها که از پدر و پدر بزرگ گران ارجش به ارث برده، تا بحال ده باره ايران را آزاد کرده بود.1
حاصل اينکه، مرا و مانيفستم را هيچ کاری با اين آدم بی خيال نيست. ليکن هيچ دشمنی هم با او نمی ورزم که اين رژيم کثيف و ضد ايرانی را از خود خرسند سازم. همچنان هم برايش احترام قائل هستم. کما اينکه اگر در فردای آزادی احتمالی ايران هم، اکثريت مردم او را به پادشاهی بردارند، نگارنده به عنوان يک ايرانی پايبند به رای و اراده ی مردم، هيچ دشمنی با وی نخواهم داشت. 1
اما من فرد آزاد و ميهن دوستی هستم که انتقاد کردن از تمام پيامبران و حتا خود خداوند يگانه و يکتا را هم از حقوق طبيعی خود می دانم چه رسد به شاهزاده رضا پهلوی و هر مقامی ديگر. بدون انتظار بيجا کشيدن هم، تا کنون هر کاری که از دستم بر آمده برای ميهنم انجام داده ام و از اين پس هم همين کار را خواهم کرد. 1
درخواستم از شما هم اين است که اگر مانيفست مرا شدنی و ميهن پرستانه يافتيد، تنها برای خودم و به اعتبار اندک خودم از آن حمايت کنيد، نه به عنوان هوادار رضا شاه دومی که تا کنون تنها کار بزرگ و چشمگيری که در عالم سياست انجام داده، از ديد من فقط و تنها خراب کردن نام رضا شاه پهلوی بزرگ و يگانه بوده است و بس، همين. امير سپهر
ليکن اين فرد محترم که تنها، نامی از پهلوی ها دارد و نه هيچ نشانی از آنها، تمامی آن سرمايه ی خانوادگی و فرصت های تاريخی را سوزاند و با بی عملی، ناخواسته به تداوم اين تيره روزی ها و ناموس فروشی ها و بی آبرويی های ميهن و هم ميهنانش ياری هم رساند. بخش بزرگی از آن نسل که در آن ايرانسوزی شرکت کرده بودند، يا مردند و رفتند و يا حال ديگر آنچنان پير و فرتوت گشته اند که ديگر کاری از دستشان بر نمی آيد. 1
جوانانی هم که به ايشان اميد بسته بودند، چون هيچ حرکتی جدی از وی نديدند، بسياری شان اصلآ کار سياسی را بوسيده و برای هميشه کنار گذاردند. چون اميد ديگری برای رهايی وجود نداشت. من حتی در همين شهر خودمان هم چند دوجين از اين جوانان سرخورده و نااميد را می توانم نشانی دهم. خدا عمرش دهد که حال هم که شده است رفيق پاسدار گنجی و شيخ علی رضا نوری زاده و پاسدار محسن سازگارا و ملی مذهبی ها. 1
همين اندازه بنويسم که اين شاهزاده ديگر از ديد من، کوچکترين اميد و شوق رهايی را در هيچ ايرانی واقع بين بر نمی انگيزد. چرا که ديگر همه ی ايرانيان خردمند به نيکی به خونسردی و بی تفاوتی شگفت انگيز او در اين سالها پی برده و کيستی او را شناخته اند. نگارند گر چه هنوز هم باور دارم که او از هر فرد سياسی بيشتر در ميان ما مردم شناخته شده تر و موجه تر است. اگر هم براستی بخواهد، همچنان هم می تواند با وارد شدن جانانه به ميدان مبارزه، ايران را از نابودی حتمی نجات دهد، ليکن با شناختی که من نيز در اين سالهای بيهوده گی از وی پيدا کرده ام، ترديد ندارم که وی چنين نخواهد کرد. 1
اين آدم در مواجه با اين زخم های کاری و کشنده بر تن و روان ايران و ايرانی، به قول فرنگی ها آنچنان کول است که حتا معتاد و فاحشه و اعدام شدن تمامی اين بيست و اندی ميليون دختر و پسر جوان ايرانی و نابودی تام و تمام ايران هم رگی را در وی به جنبش نخواهد آورد. 1
اين فرد، به عنوان يک شاهزاده به دنيا آمد و اگر ما به اميد او بنشينيم، بدون شک با همين عنوان شاهزاده هم در همين غربت به خاک سپرده خواهد شد. مگر نمی بينيد که قبرستانهای اروپا و آمريکا اجساد چند ده تن از اين پادشاهان و شاهزاده های آسيايی و افريقايی و حتا اروپايی در تبعيد مرده را در خود جای داده است. 1
من يکی رضا پهلوی را برای ايران می خواستم نه ايران را برای او. اين آدم اما نشان داد که جنم و شايستگی اين کار را ندارد. از همين روی هم، من که ديگر به اين رفيق شفيق توده ای ها و دشمنان مارکدار ايران و پادشاهان پهلوی کوچکترين اميدی ندارم. او دلش با دشمنان ايران است نه با ايرانيان هستی باخته. 1
وی خود را يک شهروند عادی می خواند. اما من آشکارا می نويسم که رضا پهلوی که من در اين سالها ديدم و شناختم، تا کنون که بدبختانه حتا يک شهروند عادی مسئول و ميهن پرست هم نبوده آخر. حال چه می خواهد يک پادشاهی خواه باشد، چه يک جمهوری طلب و چه حتی يک کمونيست. 1
هر ساله يکبار برای کودکستان و دبستان رفتن بچه ها پنج ـ شش خط اعلاميه بيرون دادن، پيام نوروزی برای مردم بی نوروز و سر در گريبان و ماتم زده فرستادن، برای سرماخوردگی امير انتظام، سخنگوی دولت (ايرانسوز) موقت تلگراف آرزوی شفا ارسال کردن و خلاصه بيست و اندی سال، تنها پنج ـ شش جمله ی کليشه ای و موعظه سان را هر از چند گاهی چون کشيشان در رسانه ها تکرار و تکرار کردن در اين روزگار تيره ايران که نشد حق شهروندی را ادا کردن. 1
او آن اندازه محافظه کار است که حتا از فرستادن پيام شادباش به مناسبت جشن های ملی ما هم پرهيز می کند. لابد بدين دليل که مبادا شيوخ ضد ايرانی و سربر، وی را يک ايرانی مجوس و آتش پرست بخوانند. حتا برای روز ها و جشن هايی بسيار بزرگ و گرامی برای ما ايرانيان ناسيونايست، بسان زاد روز زرتشت پاک و کوروش بزرگ و جشن سده و مهرگان و سپندار مذگان. اينها که سهل است، نگارنده در تمامی اين سی ساله اينرا هم از اين شهروند محترم نديده ام که بعنوان يک ناسيوناليست دادگر، يکبار از خدمات دو پادشاه بزرگ و ايرانساز پهلوی تقدير کرده باشد.
به هر روی، اگر کسانی هنوز هم به اميد اين فرد نشسته اند، بدا به حالشان که آنان نيز همين گونه شاهزاده، شاهزاده گويان چشم بر هستی فرو خواهند بست و دفن خواهند شد. همچنان که تا کنون هم بسياری از ايرانيان، سرانجام با همين شعار و اميد واهی از اين جهان رخت بربستند و رفتند. منتظر اقدامات اين فرد بودن، درست با (در انتظار نابودی کامل ايران نشستن) برابر است. 1
شما هم ميهنان طفلکی که هنوز هم رضا شاه دوم، رضا شاه دوم بلغور می فرمائيد، تا کی می خواهيد التماس کنيد؟ اصلآ مگر ميهن پرستی و آزادی خواهی و احساس مسئوليت را می توان از کسی با گريه و زاری و التماس گدايی کرد؟ شما گراميان که همگی هم از ناسيوناليست های راستين و با شرف هستيد، قصد داريد چند ده سال ديگر هم خود را با اين ماله کشی ها فريب دهيد. 1
با اين استدلال های آبکی که مثلآ (آدمهای ناباب او را دوره کرده اند)، يا (مسئولان دبيرخانه او مقصر هستند نه خود وی) و يا اينکه (سرهنگ اويسی نمی گذارد که او کاری جدی انجام دهد) و با توجيه های کودکانه و سست بنياد ديگری از اين دست. 1
اصلآ حتا اگر اين استدلال های شما گراميان هم که درست باشد، باز هم وای بر حال ما و شما که می خواهيد سرنوشت ميهن بلا کشيده ی ما را به دست چنين کسی بدهيد. به دست فردی که بر اساس گفته های خودتان، هم سی سال است که تحت تأتير ناباب ها است، هم اين اندازه هم شايستگی ندارد که بتواند دستکم پنج ـ شش نفر کارکنان دفتر خود را هم درست مديريت کند و هم اينکه آن اندازه دهان بين و ضعيف النفس است که همانند محمد شاه قاجار جن زده، بی رخصت حاج ميرزا آقاسی خود (سرهنگ اويسی) حتا جرأت آب نوشيدن را هم ندارد. 1
بر اساس اين استدلال های شما، لابد اگر پس فردا هم که به تخت سلطنت ايران تکيه زند، به خواست همين حاج ملا عباس ایروانی خود يعنی سرهنگ اويسی، فرمان قتل قائم مقام فراهانی زمان خود را صادر خواهد کرد. 1
عزيزان من، شما ميهن پرست هستيد يا رضا پهلوی پرست! اگر ميهن پرست هستيد، ديگر بس است اين خود فريبی ها. اصلآ نام اين بزرگزاده ی محترم، بخش بزرگی از نيروی ما که شما گراميان باشيد را، در خود زندانی کرده و توان هر گونه خيزش و حرکتی را از شما سلب کرده است. يعنی از شما ناسيوناليست های راستين ايران که می توانيد کوبنده ترين جنبش ها را سامان داده و سر اين اژدهای ضد ايرانی و آدمخوار را از تن جدا سازيد که جمهوری اسلامی نام دارد. 1
ايرانی دارد نابود می شود و ايران دارد بکلی از دست می رود ای عزيزان تن پاره! اين که ديگر شوخی و شايعه نيست. اگر اين رضا شاه دوم شما امروز به کار نجات اين ميهنی نمی آيد که در حال نابودی است، ديگر به چه درد ما می خورد آخر. اصلآ بر اساس تحليل شما گراميان، او چه زمانی می خواهد از اين خواب زمستانی خود برخيزد؟ نکند در آن زمان که ديگر اصلآ کشوری يک پارچه به نام ايران در ميان نباشد؟! 1
پس، اگر ما براستی در فکر نجات ميهن خود هستيم، از پس اينهمه خود فريبی های بی حاصل، بايد خود دست بکاری عملی زنيم. آنهم بدون کوچکترين اميد بستن به اين مرد محترم بی خيال. او اگر مرد اين ميدان بود، با آن سرمايه سياسی و تاريخی بی انتها که از پدر و پدر بزرگ گران ارجش به ارث برده، تا بحال ده باره ايران را آزاد کرده بود.1
حاصل اينکه، مرا و مانيفستم را هيچ کاری با اين آدم بی خيال نيست. ليکن هيچ دشمنی هم با او نمی ورزم که اين رژيم کثيف و ضد ايرانی را از خود خرسند سازم. همچنان هم برايش احترام قائل هستم. کما اينکه اگر در فردای آزادی احتمالی ايران هم، اکثريت مردم او را به پادشاهی بردارند، نگارنده به عنوان يک ايرانی پايبند به رای و اراده ی مردم، هيچ دشمنی با وی نخواهم داشت. 1
اما من فرد آزاد و ميهن دوستی هستم که انتقاد کردن از تمام پيامبران و حتا خود خداوند يگانه و يکتا را هم از حقوق طبيعی خود می دانم چه رسد به شاهزاده رضا پهلوی و هر مقامی ديگر. بدون انتظار بيجا کشيدن هم، تا کنون هر کاری که از دستم بر آمده برای ميهنم انجام داده ام و از اين پس هم همين کار را خواهم کرد. 1
درخواستم از شما هم اين است که اگر مانيفست مرا شدنی و ميهن پرستانه يافتيد، تنها برای خودم و به اعتبار اندک خودم از آن حمايت کنيد، نه به عنوان هوادار رضا شاه دومی که تا کنون تنها کار بزرگ و چشمگيری که در عالم سياست انجام داده، از ديد من فقط و تنها خراب کردن نام رضا شاه پهلوی بزرگ و يگانه بوده است و بس، همين. امير سپهر
با سپاس از آقای دکتر امير سپهر
15 Oktober 2008
28 September 2008
پشت کردن به انجمن اسبان عصاری
گام نخست، پشت کردن به انجمن اسبان عصاری است
در بخش پيشين اين متن نوشتم که سبب تمامی انحراف های بزرگ تاريخی گذشته ما ـ که تمامی پريشانحالی های کنونی ما برآيند طبيعی همان انحراف ها است ـ ناآگاهی و عدم درک مسئوليت عناصر سياسی و ارباب رسانه ای و منگل های«روشنفکران» ما است. يعنی کسانی که شمار آنها حتی به يک هزارم کل جمعيت ايران هم نمی رسد، نه مردم عادی. 1
زيرا همانگونه که در همان نوشته آوردم، امروزه حتا بزرگترين دموکراسی های جهان هم در نهايت به وسيله ی چند هزار نخبه ی سياسی و رسانه ای و روشنفکری راهبری می شوند نه به وسيله ی مردم عادی آن کشور ها. از اينروی هم چنانچه همان گروه کوچک، اندک نادانی و مسئوليت ناشناسی به خرج دهند، بدون شک کشور های آنان هم به حال و روز ايران خواهد افتاد. 1
پس، از همين کوتاه فعلآ اين نتيجه را بگيريم که، مادام که سياسی های ما اينگونه نادان و دگم هستند، تا زمانی که جامعه ی رسانه ای و روشنفکری ما اينگونه از مرحله پرت و خودخواه و مسئوليت نشناس هستند، شک نکنيم که ايران حتا به دست عناصری مسخره تر و سفله تر از خامنه ای و احمدی نژاد هم خواهد افتاد، چه رسد به اينکه ما به آزادی ايران و دموکراسی هم دست پيدا کنيم. 1
بنا بر اين، بی اينکه قصد بی ادبی به کسی را داشته باشم، بدون هيچ خود سانسوری، و بی هيچ ترسی از متهم شدن به نعل وارونه زدن و هر تهمت دگری، در اينجا فاش می نويسم که هر کسی که جز اين بگويد و بنويسد، يا يک شياد است که قصد فريب مردم را دارد، و يا يک نادان کامل که اصلآ خود نيز نمی داند که از چه سخن می گويد. 1
بدين دليل روشن نادان است که او اساسآ از مکانيزم سياست هيچ آگاهی ندارد. فردی که از رابطه ی بی چون چرا و مستقيم سرنوشت هر ملتی با ميزان آگاهی و مسئوليت شناسی نخبگان آن ملت بی خبر باشد، آن اندازه در زمينه سياست جاهل و پسمانده است که پنداری هنوز هم از گردش زمين به دور خورشيد آگاهی ندار. اين استدلال که افرادی چون بهرام مشيری تنها يک نفر را آورنده و يا پايمال کننده ی دموکراسی می پندارند، نشان از جهل مطلق آنان به مقوله ی سياست است. 1
خاک بر سر ملت آن کشوری باد که در آن، تنها يک نفر می تواند دموکراسی بياورد و يا آنرا از ميان بردارد. و خاک بيشتر بر سر آن ملتی باشد که روشنفکرانش افرادی از مرحله پرت و کينه توز و مسئوليّت نشناس چون بهرام مشيری ها و حاج سيد جوادی ها و صحابی ها و خانبابا تهرانی ها باشند. کسانی که حاضر هستند ايران و ملت آن و همه چيز ميهن خود را فدای جزم انديشی ها و کينه شتری های خود سازند. چنانکه خاک بر سرمان هم شده است ! 1
با اين توضيح، تمامی آن مباحث سی ساله گذشته بر سر رهايی ايران و دستيابی به آزادی، فدراليسم، سکولاريسم، جمهوری خواهی، آيين پادشاهی خواستن و تقسيم نقل و نبات در فردای ايران، حرف مفت بوده است، و بد تر از آن، هدر دادن زمان و انرژی. همچنانکه تمامی اين هياهو ها و نشست ها، کنفرانس ها، سخنرانی ها و گنده گويی های چند سال اخير، همه و همه کار های نمايشی، برای عقده گشايی و مطلقآ برای هيچ و پوچ است. 1
مثلآ همين امروز بيشترين رسانه های فارسی زبان خارج از کشور خبر برپايی (کنفرانس حقوق بشر و جدایی دین و دولت در ایران) را انتشار داده اند. این کنفرانس که از سوی مثلآ جمهوریخواهان دمکرات و لاییک ایران ( در اصل و در عرصه ی عمل جمهوری اسلامی خواهان) سازماندهی شده، قرار است در ظرف چند روز آتی در بروکسل بلژيک برگزار شود. 1
شگفت انگيز است که اينها اصلآ متوجه نيستند که هر چه بيشتر از اين مسخره بازی ها در بياورند، بيشتر بی آبرو تر خواهند شد. آخر وقتی اصلآ اپوزيسيونی در کار نيست که بتوان اميد داشت که دستکم در پنجاه ـ شصت سال آتی کشوری در دست خواهد بود، اين دلقک بازی ها برای چيست! حقوق بشر و جدايی دين و دولت برای کجا؟ نکند ايران ديگری هم وجود دارد و ما از وجود آن بی خبريم! و اين ابر انديشمندان می خواهند در آن ايران دوم اين طرح های درخشان تر از لعل بدخشان را پياده کنند؟! 1
آنوقت می گويند چرا فردی سفله و مسخره چون احمدی نژاد رئيس جمهور ايران است! شما را به راستی سوگند آيا اينها دلقک تر از احمدی نژاد نيستند؟ احمدی نژاد اگر سخنانی ياوه هم که بر زبان می آورد، در جهان راستی بالاخره رئيس قوه ی مجريه يک کشور نگونبخت گرفتار کفن دزدان و روضه خوان ها است. هر چه باشد آن دلقک کابينه ای دارد، پول دارد و در اندازه خود هم قدرتی. 1
اما اينان ديگر چه می گويند که اسب نخريده سی سال است که بر سر اندازه ی آخور آن، بر سر و کله ی هم می کوبند، و اصلآ بدون اينکه پروانه ی ورود به خانه ی کدخدای را داشته باشند، با بی آزرمی هر يک، جاروبی هم به دم بسته اند. 1
ای داد بيداد که از کجای اين درد بی درمان بنويسم که به قول عاليجناب مولانا « اين سخن پايان ندارد ای عمو!» و آنچه آوردم به قول بزرگ انديشمند ديگر ما، يعنی سعدی فرزانه تازه،« اندوه دل نگفتم، الا يك از هزاران» 1
نگارنده البته می دانم که بيان اين راستی ها بسياری از آدمهای تهی مغز اما خود بزرگ انگار را خشمگين خواهد ساخت. آنانی را که عمری است با همين گنده گويی های ميان تهی و نمايش های جفنگ و خنک دلخوشند. لابد هم مانند هميشه مرا به خود شيفتگی و بی ادبی و خود بزرگ بينی متهم خواهند ساخت. اما چه باک برای منی که هميشه گوسفند سياه اين گله بوده ام! 1
مطالبی که من می نويسم اصلآ برای آنان نيست که خشم و مهرشان برايم اهميتی داشته باشد. آن گروه صد ـ صد و پنجاه نفر بيشتر نيستند که فقط برای خودشان می نويسند، مناظره ی قلمی شان هم تنها در ميان خودشان است. مردم هم پشيزی برايشان ارزش و اعتبار قائل نيستند. 1
ضمن اينکه اصلآ آن مردم گرفتار، زبان اين مبتذل انديشان خوشنويس و خوشگو را نمی فهمند. همچنان که اينان هم از زبان آن مردم هيچ سر در نمی آورند. کار هاشان هم فقط برای کسب شهرت در ميان گروه کوچک خودشان است. من برای آنانی می نويسم که هنوز روشنفکر نشده اند تا ابله و يا ضد ايرانی شوند! 1
نگارنده وقتی در سال پنجاه و هفت هم که به چند تنی از اين بزرگ روشنفکر های آشنا می گفتم مگر شما عقل و شعور نداريد که در پی يک ملای مسخره و بيسواد و زبان نفهم افتاده ايد و کشور را به آتش می کشيد؟! به خود بزرگ بينی و بی تربيتی متهم می شدم. 1
به من می گفتند : « يعنی تو ميگويی اينهمه دکتر مهندس و استاد دانشگاه و روشنفکر و مارکسيست آگاه و اين ميليون ها تظاهرات کننده ی انقلابی طرفدار افکار علی شريعتی و پيرو امام خمينی فيلسوف و ضد امپرياليست همگی خر هستند و فقط تو ميفهمی؟!» وقتی پاسخ می دادم : « ای هزار آفرين بر هر چه خر شير پاک خورده است؟!»، با نفرت همگان مواجه می گشتم. 1
در جريان پروژه بازگرداندن(و سپس کشتن) روشنفکران به ايران رفسنجانی، اصلاحات بازی، ولتر ساختن از سعيد حجاريان خميرگير نانوايی تافتانی محله ی نازی آباد، دوبار خاتمی چی گری، پيامبر سازی از اکبر گنجی پاسدار و طرح رفراندوم ناصر زرافشان توده ای و شيخ محمد ملکی و سازگارا... هم که دکتر نوری زاده ی (نخود هر آش) معرکه گردان اصلی تمامی آن مسخره بازی ها و هجويات شرم آور بود، همينطور. در آن چند مورد هم به قول خودشان من يک « آدم صد در صدی بی چاک دهان» بيش نبودم و آنان روشنفکران بزرگ و انديشمند! 1
حاصل سخن اينکه ما با اين از مرحله پرت های دلقک تر و مسئوليت نشناس تر از عناصر رژيم جمهوری اسلامی که نام روشنفکر و سياسی را هم با خود به يدک می کشند، تا صد سال ديگر هم به جايی نخواهيم رسيد. زيرا همانگونه که آوردم، اينان هم همگی چون احمدی نژاد و خامنه ای و جنتی هستند. ليکن با محکوم ساختن صرف اين شهرت طلبان هپروتی به نادانی و بدون داشتن گروهی سياسی هم که هرگز نمی توان کاری کرد. 1
پس، تنها داروی درمان درد های جانکاه ما پشت کردن به انجمن اين اسب های عصاری و ساختن گروهی از چهره هايی تازه و گمنام است، از کسانی که اينان با باند بازی و مونوپل رسانه ای، هرگز بديشان مجال چهره نمودن نداده اند. از هم ميهنانی ساده و ميهن خواه و مردم دوست راستين که نه به اندازه ی اينان عاری از خرد و از مرحله پرت باشند و نه اينهمه ادعای روشنفکری و فرهيختگی و رهبريت داشته باشند. 1
اينکه چه کسانی را می توان جايگزين اين گروه کوچک ساخت که با باند بازی و شهرت طلبی و حسودی و بی مسئوليتی ايران و ايرانی را به اين روز سياه نشانده اند، و چگونه بايد اين گروه را ساخت، مسائلی است که در نوشته های بعدی بدانها خواهم پرداخت.همين. امير سپهر
با سپاس از آقای دکتر امير سپهر
13 August 2008
نمونه سوالات امتحان تاريخ
تا بحال فکر کردي مثلا در صد سال آينده وقتی نوه و نتيجه هات به مدرسه ميرند در امتحان نهايی درس تاریخ سال پنجم دبستان به چه سوالاتی پاسخ خواهند داد؟
من امروز يکسری از اين سوالات امتحان مربوط به صد سال آينده را از يک جايی گير آوردم که بدرد نسل آينده ميخورد. همين امروز از اينها يک پرينت بگير و در يک جای امنی قرار بده تا در آينده وقتی بچه ها ميخواهند امتحان بدهند لازم نباشه همه کتاب تاريخ معاصر را بخوانند. کافی است جواب همين سوالات را حفظ کنند . حتما بيست ميگيرند.1
بعد از خاندان پهلوی کداميک از سلسله های زير زمام امور را در دست گرفتند؟
سلسله آشوريان
سلسله اشکانيان
سلسله صفاريان
سلسله آخونديان
جواب: سلسله آخونديان درست است
سلسله آخونديان چند سال در ايران فرمانروايی کردند؟
جواب: کمتر از سی سال
چند تن از پادشاهان دوره آخونديان را نام ببريد
جواب: سلطان علی-اکبر شاه- آغا محمد خان اصلاحچی- محمود خالی بند
در زمان کدامیک از پادشاهان آخوندیان بود که خوابگاه دانشگاه تهران را به توپ بستند و روزنامه ها را تعطیل کردند؟
جواب: در زمان آغا محمد خان
آغا محمد خان در برابر ظلم و جور بازماندگان مغول و تاتار و لباس شخصی ها چه اقدامی انجام داد؟
جواب: هیچی. لبخند میزد
بعد از خاندان پهلوی کداميک از سلسله های زير زمام امور را در دست گرفتند؟
سلسله آشوريان
سلسله اشکانيان
سلسله صفاريان
سلسله آخونديان
جواب: سلسله آخونديان درست است
سلسله آخونديان چند سال در ايران فرمانروايی کردند؟
جواب: کمتر از سی سال
چند تن از پادشاهان دوره آخونديان را نام ببريد
جواب: سلطان علی-اکبر شاه- آغا محمد خان اصلاحچی- محمود خالی بند
در زمان کدامیک از پادشاهان آخوندیان بود که خوابگاه دانشگاه تهران را به توپ بستند و روزنامه ها را تعطیل کردند؟
جواب: در زمان آغا محمد خان
آغا محمد خان در برابر ظلم و جور بازماندگان مغول و تاتار و لباس شخصی ها چه اقدامی انجام داد؟
جواب: هیچی. لبخند میزد
وقتی قشون امپراطوری آتازونی هواپيمای ایر باس ایران را در آسمان خليج فارس منفجر کردند سلاطين آخونديان چه کردند؟
جواب: هيچی. قطعنامه اتش بس را امضا کردند و جام زهر را سر کشيدند
وقتی قشون طالبان به کنسول ايران در هرات حمله کردند و همه دیپلمات های ايرانی را تير باران کردند حکمفرمايان ايران چه کردند؟
جواب: هيچی. اولش يه خورده ناراحت شدند ولی بعدا فراموشش کردند
وقتی قشون بريتانيا و آتازونی به مقتدا صدر که از متحدان آخونديان بود حمله کردند فرماندهان نظامی آخونديان چه کردند؟
جواب: هيچی. يک فرستاده به درباه امپراطوری آتازونی فرستادند و از مقتدا صدر اعلام برائت کردند
وقتی قشون بنی اسرائيل به حزب الله لبنان که از متحدان اصلی آخونديان بود حمله کردند و زمين و زمان را به آتش کشيدند سلاطين ايران چه کردند؟
جواب: هيچی. اولش يه خورده هارت و پورت کردند ولی بعدش اعلام کردند هرگونه حمايت مالی و نظامی به حزب الله را تکذيب ميکنيم. اصلا حزب الله کيه؟ ما که نمی شناسيم
وقتی قشون آتازونی و متحدانش به ايران حمله کردند سلاطين ايران چه کردند؟
جواب: هيچی. اولش يه خورده ناراحت شدند ولی بعدش فلنگ و بستند و جیم شدند
واقعه تاريخی هاله نور را بصورت اختصار شرح دهيد
جواب: به عقيدی مورخان وقتی شاه محمود خالی بند برای اولين بار در زير نورافکنها و پرژکتورها قرار گرفت امر بر او مشتبه شد و گفت يک هاله نور سراسر بدن مرا احاطه کرده بود
جواب: هيچی. يک فرستاده به درباه امپراطوری آتازونی فرستادند و از مقتدا صدر اعلام برائت کردند
وقتی قشون بنی اسرائيل به حزب الله لبنان که از متحدان اصلی آخونديان بود حمله کردند و زمين و زمان را به آتش کشيدند سلاطين ايران چه کردند؟
جواب: هيچی. اولش يه خورده هارت و پورت کردند ولی بعدش اعلام کردند هرگونه حمايت مالی و نظامی به حزب الله را تکذيب ميکنيم. اصلا حزب الله کيه؟ ما که نمی شناسيم
وقتی قشون آتازونی و متحدانش به ايران حمله کردند سلاطين ايران چه کردند؟
جواب: هيچی. اولش يه خورده ناراحت شدند ولی بعدش فلنگ و بستند و جیم شدند
واقعه تاريخی هاله نور را بصورت اختصار شرح دهيد
جواب: به عقيدی مورخان وقتی شاه محمود خالی بند برای اولين بار در زير نورافکنها و پرژکتورها قرار گرفت امر بر او مشتبه شد و گفت يک هاله نور سراسر بدن مرا احاطه کرده بود
علت اصلی انقراض سلسله آخونديان چه بود؟
جواب: درس نگرفتن از تاريخ
باتشکر از رامين اعتبار
31 Juli 2008
پهلوی يا ستون هستی ايران و ايرانی؟
هر چه بوده آن خطا و انحراف دهشتناک تاريخی در ميهن ما رخد داده است و ما ديگر قادر به تغيير آن گذشته نيستيم. ليکن بايد خوب دقت کرد که پهلوی امروز برای ما اسم شب است. رمزی برای گذر از اين ظلمات و تباهی و رسيدن به نور و روشنايی. برای همين هم هست که دشمنان ايران هنوز هم به پهلوی ها فحاشی می کنند. هدف از اينکار، حذف دوران پرشکوه پهلوی از تاريخ ايران و پيوند عهد نکبت بار قاجار به عصر نکبت بار تر جمهوری اسلامی است. در نهايت هم راضی ساختن مردم ما به نظامی کمی باز تر از اين دو نظام پسمانده و بی ادعا و توسری خور...1
در بيست و هشتمين سالگرد از دست رفتن پادشاه بزرگ خودمان هستيم. همچنين در سالگشت فقدان پدر بزرگوار او و همه ما ايرانيان ناسيوناليست. از آنجا که نگارنده به سهم خود تا کنون در چند نوشته از خدمات آن دو پادشاه ايرانساز تقدير کرده ام، مراد دارم اين بار به اين بهانه، اهميٌت آن پدر گران ارج و دلسوز ايرانيان و سلسله ی پهلوی برای تاريخ ايران را از زاويه ی متفاوتی به زير ذره بين برم. 1
ضمن اينکه اين مايه خرسندی را هم فراچشم دارم که ما هر چه جلو تر می رويم، آن غبار های کينه از کيستی پادشاهان پهلوی پاک تر می شود و روز به روز و سال به سال نام و خدمات بی نظير آن دو پادشاه درخشندگی بيشتری می يابد. از اينروی کسان بيشتری از ايرانيان هم از خدمات آن دوپادشاه تقدير می کنند. پس حق است که من بجای نوشتن مطلبی کليشه ای و تکراری، به سهم خود به ابعادی از کيستی و اهميت تاريخی پهلوی ها اشاره کنم که شايد در نوشته ی ديگر هم ميهنان بزرگوارم نيامده باشد. 1
باری، اسباب بسی شادمانی است که نرم هايی در حال شکستن است. نرم هايی ضداخلاقی و ضدملی و ويرانگر که اين جمهوری اسلامی، اين فلاکت و بی آبرويی، اين ناموس فروشی، اين بند و تازيانه و اين شکنجه ها و اعدام ها و آوارگی ها و سيه روزی ها، همه و همه از دستاورد های شوم آن نرم ها است. 1
دير شده است آری، خيلی هم دير شده. چون اين نرم های اهريمنی ديگر کار خود را کرده و خانمان ما را برباده داده. اما برای بازگشت از گمراهی هيچ زمان دير نيست. نرم های خانمانسوزی که من از آن سخن می گويم بايد خيلی پيش از اينها شکسته می شد. اما افسوس که بيشترين ما ايرانيان تا سلامت کبد خود را از دست ندهيم، نمی پذيريم که خوردن نمک زيادی کبد را از کار انداخته و آدمی را در دام يک بيماری کشنده گرفتار می سازد. و در مورد آن نرمها هم، شوربختانه بسان هميشه، ما اينک زمانی به ويرانگری و کشنده بودن آنها پی برده ايم که ميکربی کشنده تر از ميکرب طاعون و ايدز و سل، ديگر جان و روان و سلامت ميهن و فرهنگ و هست و نيست ما را در دام يک ناخوشی جگرسوز و نابود کننده گرفتار کرده است. 1
من خوب می دانم که پذيرش آنچه خواهم آورد هنوز هم برای کسانی از نسل من که خود را روشنفکر می پندارند بسيار دشوار است. پذيرفتن اين راستی ها و به دوش کشيدن بار مسئوليت سنگين لغزيدن در دام آن خطای ضد ميهنی. ندانستن ـ و يا دانستن اما نپذيرفتن ـ اين حقيقت تاريخی و عينی و ملموس که در فرهنگ ژرف و پر رمز و راز ايرانی، رشته های الفتی ژرف و تاريخی آنچنان شيرازه ی گليم بخت ملت و پادشاه را در هم تنيده و به هم پيوند زده که بی سرانجامی و پريشانحالی هر يک، سرنوشت سياه آن ديگری را هم رقم می زند. يعنی اين رابطه در ملک ما و فرهنگ دير پای آن، آنچنان تنگ و درهم پيچيده است که اگر آتش در سرای پادشاه افتد، دودمان ملت نيز با آن می سوزد و خاکستر می شود. 1
ولو که آن پادشاه حتا عنصری بزدل و کم مقدار چون محمد خوارزمشاه باشد که در تاريخ می بينيم که حتا پس از سقوط امپراتوری پهناور آن مرد سفله نيز، ميهن بزرگ ما شامل ايران کنونی و بخش بزرگی از آسيای ميانه و ماوراءالنهر (روم شرقی در بر گيرنده ی ترکيه کنونی) و افغانستان ... اسير آنچنان بلا و آتش جگرسوزی شد که بگفته ی پطروشفسکی، تنها در شهر نيشابور بيش از يک ميليون و سيصد هزار ايرانی به دست مهاجمان خونخوار گربه چشم گردن زده شدند. 1
در اثر سوزانده شدن سيلو های غله هم، در شهر های بزرگ و آبادی چون سمرقند و بخارا و گرگنج و بلخ و سمنگان و مرو و نيشابور و باميان وهرات و غزنی ...، آدميان از شدت گرسنگی به خوردن گوشت سگ و گربه روی آورند. سپس در زمانی بسيار اندک هم، در سراسر ايرانزمين ديگر حتا سگ و گربه ای هم برای خوردن و زنده ماندن باقی نماند. چه که لشگريان تاتار و مغول حتا بيشتر آن جانداران را نيز چون آدميان از دم تيغ گذرانده بودند. 1
با رخداد های پس از سقوط پادشاه اسلام پناه و زنباره و دريوزه ای چون سلطانحسين صفوی تا برآمدن نادر افشاری هم آشنا هستيم که چه فتنه ای سراسر ملک جم را فرا گرفت. حال چه رسد به سقوط سلسله ای چون پهلوی و پادشاهی چون انوشه روان محمد رضا شاه پهلوی که بيگمان خود و پدر بزرگوارش بزرگترين و ايران دوست ترين و خدمتگزار ترين پادشاهان پس از استيلای عرب بر ايران و غروب آفتاب تمدن و فرهنگ و شوکت ايران در روزگار ساسانيان بودند. 1
نوشتم که پذيرش اين راستی هنوز هم برای کسانی سخت است. چون اين دروغ کثيف و ضد ايرانی «جدايی حساب پادشاه از ملت» ـ و حتا ضد مردم بودن پادشاهان پهلوی ـ آن اندازه بوسيله دشمنان ما و بويژه عوامل خودفروخته ی حزب توده در جامعه ما تکرار و تکرار گشته، که شکل نرم و حقيقتی مسلم به خود گرفته است، از اينروی پر پيدا است که کسانی از ايرانيان هنوز هم تحت تأثير آن دروغهای به راستی تبديل گشته باشند و از پذيرش اين فريب خوردگی خود تن زنند. به ويژه با اين ويژه گی خود شيفتگی و توهم « همه چيز دانی» که در روشنفکر ايرانی وجود دارد. 1
من که خود پرورش يافته ی دروان پهلوی دوم هستم، شاهد بوده ام که چگونه در ميان ما دشمنی با پادشاه را به اولين نشان آگاهی مبدل ساخته بودند، ضمن آنکه اساسآ جوهر روشنفکری آن دوران همين شاه ستيزی بود. جز آن، روشنفکر وطنی، نه هويّتی داشت و دارد، نه مشروعيتی و نه اصلآ حتا سخنی برای گفتن. 1
اينکه کسانی در دوران آن نظام روشنفکر بحساب می آمدند ـ بسيار نامور بودند و مورد احترام مردم ـ اما پس از سقوط آن رژيم بکلی از ياد ها رفتند، ناشی از همين امر است. چه که، نه ديگر آن عامل دروغين مشروعيّت « دشمنی کردن با پادشاه» وجود داشت و نه اصلآ ديگر حرفی برای گفتن. ضمن اينکه تنها دستاورد ايشان، يعنی استقرار رژيم جمهوری اسلامی هم حال بسان کهنه ی کثيف و چشم آزار شده است آويخته بر گردن ايشان که عمری نان شاه ستيزی خورده و بدروغ خود را بعنوان پيشگامان فکری جامعه جا زده اند. 1
فضای دوران پهلوی دوم بگونه ای بود که دشمنی خونين با آن آيين (رژيم) و به ويژه شخص پادشاه، اصلی ترين نرم روشنفکری محسوب می شد. اين فضا را هم چپ ها و مصدقيون و همانگونه که آوردم، بويژه توده ای ها در درازای ده ها سال دروغ پراکنی و فعاليت تخريبی بوجود آورده بودند. جو جنون آميز، مسموم و حتی کاملآ احمقانه ای که در آن شاه سمبل تمامی خيانت ها محسوب می شد و حکومت مظهر همه ی پليدی ها. 1
احمقانه از اينروی که حتی اجرای طرح هايی بسيار مدرن و انسانی و ملی بسان ايجاد سپاه دانش و بهداشت و آبادانی، ساختن شيرخوارگاه ها، يتيم خانه ها، بيمارستان های مدرن رايگان، و حتی تأسيس کودکستانها و مدارس و دانشکده های رايگان با امکاناتی فوق العاده خوب هم به خيانت پادشاه و آن رژيم تعبير می شد. بنابر اين ميزان روشنفکری هر کسی با ميزان دشمنی وی با اقدامات اين هر دو رابطه ای مستقيم داشت. 1
به ديگر سخن، در آن روزگار هر آنکس که بيش از ديگران دشمن اصلاحات و خدمات آن نظام و پادشاه فقيد بود، از ديگران آگاه تر بحساب می آمد. و اينچنين بود که کسانی تصور کردند که اگر آتش به نهاد پادشاهی زنند، خود به نيکبختی خواهند رسيد، غافل از آنکه خود و هست و نيست ميهن و هم ميهنانشان را می سوزانند نه پادشاهی را. 1
به هر روی، با آن سر رشته، آنچه در پی خواهم آورد تنها برای دوستداران پادشاهی يا مثلآ سلطنت طلب نيست (اين واژه انحرافی سلطنت طلب هم از ابداعات همان توده ای های ضد ايرانی برای انتقال اين انديشه ی اهريمنی است که دوستداران نهاد پادشاهی و ناسيوناليست های راستين ايران، مشتی نادان گوسفند خوی هستند که در پی يک فرد سلطه گر و ستم پيشه هستند که بر آنها سلطنت کند!). اين که خواهم نوشت برای اين شاه پرست و آن شاهدوست و آن دگر مريد شاهزاده نبوده، سهل است که اين حتی برای خوش آمد خود شاهزاد هم نيست. 1
من از يک فرهنگ سخن می گويم، از يک سنت ديرين و ديرآشنای هم سن و سال و همپای خود ايران، از يک حس جاری در روان و انديشه ی ايرانی پاکيزه روان. از حس شاه دوستی در ژرفای وجود ملتی. اينکه چرا اين حس در نهاد ما خانه دارد، اينکه آيا اين حس عشق مانند خوب است يا بد، اصلآ موضوع سخن من نيست. چون اين مباحث گسترده و ژرف در نوشتاری بدين کوتاهی نخواهد گنجيد. 1
آنچه می خواهم به کوتاهی بياورم اين است که اين مهر و کشش درونی به پادشاهی، اصيل ترين و بومی ترين ميهن دوستی نوع ايرانی است که ريشه در ژرف ترين زوايای روح و روان هر ايرانی دارد. اين حس باطنی هم در واقع به معنای عشق به ايران و تاريخ و تمدن و فرهنگ و سنت های مردم اين مرز و بوم است نه عشق به خود پادشاه. 1
حال اگر پادشاهانی چون پهلوی ها خود عشق به ايران و مردم آن داشتند و خدماتی ارزنده کردند، آنان هستند که تجلی و سمبل اين عشق می شوند. در چنين حالتی است که ايرانی تمامی عشق به ميهن و فرهنگ و شکوه و مجد و عظمت سرزمين خود را در شخص پادشاه می بيند و عاشقانه او را دوست می دارد. از اينروی عشق و بی مهری به فرد پادشاه، بستگی به خدمت و لغزش های او دارد. پس اين مهر به آيين پادشاهی و پادشاه يک عادت ديرين و نياکانی است و عين ميهن پرستی. اين مهر هم چون زبان مادری از مادر به فرزند انتقال می يابد. بی اينکه مادر اصلآ قصد اينکار را داشته باشد و يا حتی اصلآ خود متوجه انتقال اين عادت و مهر باشد. 1
در فرهنگ اصيل بومی ما پادشاه هميشه سمبل مردم دوستی (مردم، نه رعيّت و نوکر و موالی و امت) و دهش و دادگستری و شکوه و شوکت و عظمت و اقتدار است و شاهزاده در همه جا مظهر زيبايی، دلاوری، دادگری، جوانمردی، نزاکت و حتا به لطافت عاشق شدن و عشق ورزيدن. اين سنت و حس درون هم ويژه ی ما نيست. چه که تايلندی ها و ژاپنی ها و اسپانيول ها و حتی مردمانی آگاه و پيشرفته چون انگليسی ها و هلندی ها و سوئدی ها و دانمارکی ها هم عين همين حس و کشش ناخود آگاه به پادشاه خود را دارند، البته هر يک با ويژگيهای بومی و تاريخی خود. 1
از اين روی، در اين سی ساله ما هر خفتی که کشيديم از لجن آلود ساختن نهاد پادشاهی بوده است که برای ما تبلور عينی همه ی پاکی ها و زيبايی ها و داد و دهش ها است. از همان شعار مرگ بر شاه. شما اگر سراسر تاريخ ايران را که جستجو کنيد، نخواهيد توانست يکجا را نشانی دهيد که در مقطعی از تاريخ دراز ايران و در بخشی از اين سرزمين پهناور فردی، قومی، طايفه ای، قبيله و فرقه ای يک بار مرگ بر شاه گفته باشد. 1
در همين تاريخ يکصد سال آخری محمد علی ميرزای قجری را می بينيد که مجلس را با کمک کلنل لياخوف روسی به توپ می بندد، آزادی خواهان را در اردوی باعشاه خفه می کند و می کشد، رسمآ و علنآ برای بيگانگان نوکری می کند و سرانجام هم با بی شرمی به سفارت روس پناهنده می شود. با همه ی اينها شما در تمامی ادبيات دوران مشروطه، اعم از رساله و کتاب و شبنامه و هزار ها تلگراف، چه به صورت نثر و چه نظم، يک جا به شعار مرگ بر شاه بر نخواهيد خورد
ستار خان و آذريان گوشت سگ و گربه و يونجه خوردند و با مزدوران شاه جنگيدند، اما هرگز و هرگز حتی يکبار هم شعار مرگ بر شاه سر ندادند. آن والا دلاور جوانمرد آنزمان که روس ها به آذربايجان آمدند، نامه ای پر عتاب و توهين آميز از شاه نابکار دريافت کرد، وقتی نامه را برايش خواندند به شدت گريست و گفت که در جوابش از قول او يعنی ستار خان به شاه بنويسند که : اعليحضرت پدر اين ملت هستند، اين پدر آخر چرا جايگاه خود را نمی شناسند. اين پدر با چه انصاف پدرانه ای قشون برای کشتن فرزندان خويش به آذربايجان روانه می سازند. اعليحضر تا! پدر که آخر فرزند کشی نمی کند قربانت گردم! 1
سردار اسعد و محمد ولی خان سپهدار اعظم برای نجات مشروطه با محمد علی ميرزا جنگيدند، کشته دادند، آسيب ديدند، از هستی مايه گذاردند و حتا تا پای نثار جان پيش رفتند، سر انجام هم او را از ايران فراری دادند، با همه ی اينها بزرگی و فراست و غيرت ايرانی را ببينيد که وقتی آن پادشاه وطن فروش در خارج مرد، جسد ناپاک آن نابکار را خود به ايران انتقال داده و با عزت و احترام در خاک ايران بخاک سپردند. سپس هم از سوی دولت برای آن نابخرد پادشاه ناکس قجری مراسم ختم با شکوهی برپا کردند. اين چيزی نيست جز نشاندهنده ی پايبندی آن ايرانياران پاک به آيين نياکانی خود. 1
سردار اسعد و سپهدار هيچ يک دانشگاه ديده و دکتر و جامعه شناس نبودند، اما آن کم سواد ها روح اين فرهنگ را به نيکی دريافته بودند. اين بدين معنا نيست که هر قلدر بی معرفتی که نام پادشاه بر روی خود گذارد و از گرده ی مردمان ريسمان رد کرد هم به اعتبار شاه بودنش بايد قابل احترام باشد، بلکه مقصود پاسداشت آن نهاد است که در ضمير ناخود آگاه هر ايرانی، ايرانی مانده نهادينه است. نهادی که سمبل همه ی خوبيها و زيبايی ها و قدرت ها و استعداد ها و شوکت و عظمت و بخت خوش و روزبهی و فرخندگی و خجستگی ايران و ايرانی است. 1
حاصل اينکه ما در سر تاسر تاريخ ايران هيچگاه مرگ بر شاه نگفته بوديم. اين شعار را عناصر ايران فروش اتحاد جماهير شوروی، يعنی توده ای ها رسم کردند و سپس هم در دهان عوامل اوباش خمينی گذاردند و ساحت پاک سياست ميهن ما را اينگونه به لجن آلوده کردند. شايد کسانی از کنار اين شعار « مرگ بر شاه» بی توجه گذر کنند و ندانند که معنای راستين و ژرف آن چيست. مپنداريد که اين شعار فقط به معنای ابراز نفرت از پادشاه و مرگ او را خواستن است، خير! اين «مرگ بر شاه» به معنای مرگ ايران و هر چه ايران نشان است را خواستار بودن است. 1
مرگ بر شاه يعنی مرگ بر جمشيد شاه. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر نوروز ايرانی. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر شاهنامه. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر کوروش بزرگ و منشور او. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر حقوق بشر. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر تخت جمشيد و مرگ بر پاسارگاد و تيسفون و شير سنگی. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر داريوش شاه بزرگ. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر سده و مهرگان و سپندار مذگان ... مرگ بر شاه يعنی مرگ بر سعدی و حکمت او. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر خاقانی شروانی. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر کاخ کسرا و ايوان مدائن. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر غزليات حافظ. مرگ بر شاه يعنی مرگ بر شهاب الدين سهره وردی. 1
مرگ بر شاه يعنی مرگ بر مرغزاران شاهو و شاهگلی تبريز و کرمانشاهان و شاهرود و دشت ارژن و ايل شاهسون و برگ زيتون و گل شاه پسند و ياسمن و شاهپرک و اسب شاهوار و شاهين تيز پرواز... و خلاصه در يک جمله، مرگ بر شاه يعنی مرگ بر ايران و تمامی شوکت و شکوه و زيبايی ها و سمبل های آن. و از همه و همه هم زشت تر و ايرانسوز تر، مرگ بر شاه يعنی مرگ بر زرتشت اسپندمان و حکيم بی همتای توس، فردوسی بزرگ که ايرانيت اصلآ بی وجود اين دو ابر انسان بی معنا و برباد است. 1
هم ميهن، ای يار! فرهنگ هر ملتی ستونهايی دارد که پيکره همه ی فرهنگ و تاريخ و مدنيت و نيکبختی و امنيت و شوکت آن ملت بر روی آن ستونها ايستاده است. آنچه به انحطاط فرهنگها و ويرانی تمدنها می انجامد، فقط و دقيقآ به سبب خرد کردن همين ستونهای اصلی است، و اين درست کاری بود که شوربختانه عده ای ايرانی ناآگاه به کيستی و تاريخ خود بدان مبادرت ورزيدند که زمينه های آنرا هم مشتی ايرانی پست و خاين به مردم و زادگاه خود با دهها سال تخريب فرهنگی و دروغ و دغا آماده ساخته بودند. 1
اين نوشته را با اين مطلب مهم و حياتی به پايان می برم که آنچه امروز بر سر ميهن و مردم ما آمده همه و همه از پی آمد های طبيعی آن خود ويرانگری و بيداد ملی است که شوربختانه بخش بزرگی از مردم ما هم در آن نقش داشتند، از تبعات طبيعی آن شعار ضد ملی و ايرانکش « مرگ بر شاه». شعاری که معنای راستين و عملی آن « مرگ بر ايران» يا « مرگ بر خودم» بود نه مرگ بر شاه. 1
اگر آن دسته از هم ميهنان کم آگاه ما ندانستند که وقتی می گويند« مرگ بر شاه» در واقع شعار « مرگ بر ما» سر می دهند، ليکن دشمنان خونين ايران دقيقآ می دانستند که مفهوم راستين اين شعار چيست. با آگاهی کامل و عمدآ هم با دهها سال دروغ و شايعه پراکنی و دگرگون جلوه دادن راستی ها و ويرانگری فرهنگی زمينه های اين نفرت و شعار را فراهم آورده بودند. زيرا به نيکی می دانستند که تا اين ستون اصلی در ايران ويران نشود، نمی شود اين کشور تاريخی و ريشه دار را نابود کرد. 1
هر چه بوده آن خطا و انحراف دهشتناک تاريخی در ميهن ما رخد داده است و ما ديگر قادر به تغيير آن گذشته نيستيم. ليکن بايد خوب دقت کرد که پهلوی امروز برای ما اسم شب است. رمزی برای گذر از اين ظلمات و تباهی و رسيدن به نور و روشنايی. برای همين هم هست که دشمنان ايران هنوز هم به پهلوی ها فحاشی می کنند. هدف از اينکار، حذف دوران پرشکوه پهلوی از تاريخ ايران و پيوند عهد نکبت بار قاجار به عصر نکبت بار تر جمهوری اسلامی است. در نهايت هم راضی ساختن مردم ما به نظامی کمی باز تر از اين دو نظام پسمانده و بی ادعا و توسری خور. 1
اينکه با يک سره ناديده گرفتن آن فرزانگی ها و برابری ها و پيشرفت های شگرف زن ايرانی در روزگار پهلوی، اينک ميزان آزادی زنان ما را با زنان نگونبخت سعودی و زنگبار و يمن و جيبوتی و بيافرا... مقايسه می کنند، هرگز امری اتفاقی نيست. کما اينکه پذيرش نسبی خدمات رضا شاه بزرگ و يک سره بد و سياه جلوه دادن روزگاری پهلوی دوم هم برای ايجاد اين شبهه ی پليد است که گويا حتا تا پيش از پا گرفتن جمهوری انيرانی روضه خوان ها هم مسير سياست ايران از راه ايرانيت منحرف شده بوده. 1
با آنچه آوردم، امروز بر هر ايرانی ميهن دوست و با شرفی دين است که با پدافند از آن دو پادشاه، در واقع از شرف ملی و کيستی تاريخی و حقانيّت خود در جهان پدافند کند. ولو که روزگاری تحت تأثير آن نرم های ضد ايرانی، خود را دشمن پادشاه بزرگ ايران می پنداشته و در آن آشيان سوزی و خود ويرانگری سهم داشته است. 1
زيرا علی رغم وجود همه ی آن ماندمان های کهن تاريخی که نشاندهنده ی گذشته پر شکوه و عظمت ميهن ما است، ليکن با باليدن صرف به کتيبه و سنگ نبشته های سه هزار سال پيش گذارده شده در ويترين موزه ها و برپايی سالانه ی چند آيين ملی، هرگز نمی توان به رهايی و نيکبختی رسيد. ولو که تعداد اين ماندمانهای تاريخی از شمار بيرون باشد. مصر و بين النهرين (عراق) و حتا يمن امروزهمگی منحط هم، بسيار از اين ماندمان های تاريخی دارند، و يونانی که انباشته از اين ماندمان ها است و روزگاری بزرگترين امپراتوری جهان بوده هم که امروز حتا در برابر ترکيه نمی تواند از تماميت ارضی خود پدافند کند. 1
پس برای اثبات حقانيّت ما مردم اين روزگار، برای نشاندان اين راستی که موجوداتی پست و سفله و بی مقداری چون علی خامنه ای روضه خوان و احمدی نژاد شاگرد حلبی ساز و رفسنجانی گوسفند چران و خاتمی و جنتی بی سر و پا ... هرگز و هرگز نمی توانند نمايندگان راستين ما ملت ايران باشند، برای اعاده ی شرف و حيثيتی که در اين سی ساله به هزار ننگ و پلشتی آغشته گشته، برای نشان دادن بزرگی و فرزانگی ها ايرانی، و سر انجام از همه مهم تر، برای مبارزه با اين رژيم ضد ايرانی و بربر خوی و انسان کش و فرهنگ ستيز و انديشه سوز، امروز هيچ تکيه گاهی محکم تر از عصر پهلوی برای ما وجود ندارد. يعنی استناد به فرزانگی ها و نيکنامی و اعتبار و احترام مثال زدنی که هنوز هم نشانه های آن از ايران و جهان محو نشده. 1
بازگشت به روزگار کوروش بزرگ و داريوش و خشايار شاه و مجد و عظمت روزگار هخامنشيان و اشکانيان و ساسانيان گر چه ممکن، اما خيلی خيلی دست نايافتنی می نمايد، ليکن بازگشت به روزگار پهلوی دوم، نه دور از دسترس، که اساسآ حداقل خواست منطقی و طبيعی ما برای خودمان و جهانيان است. 1
برای خودمان، زيرا بخشی از اين نسل خود در آن روزگار پرشکوه زيسته و برای جهانيان، بدين سبب که بخش بزرگی از آنان هم خود آن اقتدار و شوکت و نيکنامی ايران و ايرانی روزگار پهلوی را با چشمان خود مشاهده کرده اند. از اينروی « درود بر پهلوی و سرنگون باد جمهوری اسلامی» امروز می تواند بهترين و برنده ترين اسلحه برای ما باشد، همين/ امير سپهر
روزگار خوش آن پدر خوب و مهربان و يک فرزند نازنين، خلف و هنرمند او
با سپاس از آقای دکتر امير سپهر
12 Juli 2008
زیر پوست شهر " مقدس" قم
آرمانشهر اسلامی ملايان، آلوده ترين و پر فاحشه ترين و بی معنويت ترين شهر جهان
کجايند آن نود و نه در صد ملا های خوب و با معنويت که برای محکوم کردن وجود اينهمه کثافت و فحشا و بی معنويتی در برابر درب خانه خودشان هم که شده، دستکم يک اعلاميه خشک و خالی بيرون دهند؟! همان اوباشی که در گذشته حتا برای يک قران افزوده شدن بر بهای بليت اتوبوس شهری هم، صد ها اعلاميه و حکم و فراخوان بيرون می دادند و پای آنها را هم با شجاعت و افتخار، الاحقر الاحقر می نوشتند! 1
زیر پوست شهر " مقدس" قم
در این شهر نسبت به شهرهای ديگر درصد بالایی از زنان شوهر دار دوست پسر دارند چیزی که حتی درشهری مثل تهران به ندرت دیده می شود
در قم هر روز شاهد نوع جدیدی از جداسازی های جنسیتی که یاد آورحکومت طالبان می باشد هستیم.نمونه ای از این جداسازی ها عبارتند از: جداسازی مراکز آموزشی دانشگاهها بانکها فروشگاهها رستوران ها واغذیه فروشیها مراکز درمانی وبیمارستانها پارکها اتوبوسها وتاکسی ها ادارات کافی نت ها و...حتی اخیرا باجه های تلفن عمومی! هم تحت لوای قانون جداسازی قرار گرفته اند.وبا متخلفین به شدت برخورد می شود... 1
اما نکته جالب توجه اینکه در تمامی این مراکز جداسازی شده ظاهرا اخوندها یک استثنا بوده که می توانندآزادانه در تمامی مراکز فوق حضور داشته باشند!! نمونه این مساله به حضور وتدریس اخوندها در مراکز آموزشی دخترانه است در حالی که در این شهر هیچ استاد مردی حق تدریس در این مراکز راندارد.همچنین در مراکز درمانی وحتی تفریحی که مختص خواهران ! می باشد شاهد حضور آزادانه اخوندها هستیم بدون انکه کوچکترین مشکلی برای انها پیش بیاید . 1
ظاهرا انها خود باور کرده اند: به همه زنان محرم هستند (حتی محرم تر از پزشکان مرد!)ولابد قداست روحانی دارند.با وجود همه این تعصبات وفوانین طالبانی و بدوی...امروز قم دارای بالاترین میزان فساد وفحشا در سطح کشور می باشد که البته همه انها بصورت مخفی ودر زیر پوششی از مذهب می باشد! در این شهر نسبت به شهرهای ديگر درصد بالایی از زنان شوهر دار دوست پسر دارند چیزی که حتی درشهری مثل تهران به ندرت دیده می شود. بالاترین میزان افسردگی دختران در شهر قم دیده شده است. بالاترین آمار خودکشی دختران وزنان (به روش خوراکی)مربوط به قم است.که این امر به علت جو شدیدا بسته وسرکوب جوانان وفقدان هر گونه تفریح سرگرمی ومنع ابتدایی ترین آزادی های فردی می باشد. 1
بگونه ای که هرگونه صحبت یا مشاهده یک دختر وپسر باهم یا موارد اینچنینی دستگیری توسط گشت های امر به معروف ونهی از منکر( که به وفور در قم ودر همه جا حتی تاکسی و رستوران و..وجود دارند و وابسته به بسیج ودادستانی قم وحوزه علمیه هستند)...را در پی خواهد داشت دارندکه البته مجازات سنگین شلاق را نیز در پی دارد. این امر از طرف دیگر موجب شده است عقده های سرکوب شده به شکل دیگری سر باز کند بگونه ای که در این شهر هر روز به طرق مختلف دختران زیادی مورد تجاوز وحشیانه قرار می گیرند وطبعا از ترس آبرو جرات هیچگونه واکنش ویا شکایتی را ندارند.که در نهایت چاره ای جز خودکشی نمی یابند. 1
در قم وضعیت دختران وفشارهای مختلفی که بر آنها وارد می شود به مراتب بدتر از پسران است.متلکهایی که پسران لا ابالی (در عین حال متعصب ومذهبی !) قمی به دختران می اندازند بیشتر شبیه فحشهای رکیک است تا متلک.البته به اعتقاد قمی های سنتی مذهبی: دختری که به کوچه وخیابان بیاید حق اوست که با او اینگونه رفتار شود!همچنین برخی از دختران قمی به شدت از متلکهایی که بطور گاه وبیگاه همراه با پیشنهاد صیغه در کوچه وخیابان ازسوی اخوندها وطلبه ها ! به انها می شود عصبی و شاکی هستند اما هیچ ملجاء وپناهی برای شکایت خود ندارند.ازدواج دختران در قم کاملا سنتی وبدون هیچگونه شناخت اولیه طرفین از همدیگر صورت می گیردکه البته بسیاری از انها منجر به طلاق می گردد. 1
مردان متاهل در این شهر اکثرا برای تامین عقده های قبل ازدواج به دوستی ویا صیغه کردن زنان دیگر(با الگو برداری ازروحانیون ) روی می اورند که البته واکنش مقابل روانی همسرانشان را که بصورت گرفتن دوست پسر است به دنبال دارد. دادگاههای خانواده تو سط قضاتی اداره می شودکه خود مشوق زنان جوان به جدایی از همسرانشان هستند! وبلافاصله با دریافت مشخصات انها را به مراکر خیریه ومذهبی هدایت میکنند که در پوشش فعالیتهای دینی مشغول پیدا کردن زنان صیغه ای برای روحانیون هستند!مانند مرکز خیریه حضرت زهرا در خیابان باجک و..د... 1
بالاترین میزان مراجعات ترومای ناشی از چاقو (چاقو کشی ) طبق امار وزارت بهداشت- متعلق به بیمارستان نکویی قم وضعیت و سطح فرهنگی و اجتماعی در قم در حد اسف باریست. است.بالاترین میزان نزاع های جمعی مربوط به چند محله قم است.(نیروگاه -آذر - و..)-طبق امارنیروی انتظامی-. دومین رده طلاق در کشور مربوط به قم است. 1
دومین جایگاه بیشترین مبتلایان به ایدز در کشورمتعلق به قم است !( یک پزشک بومی به علت انتشار این آمار باز خواست وتبعید شد!)بیشترین تعدادمعتادان به ماده خطرناک کراک مربوط به قم است.طبق یک تحقیق در قم از هر 3مرد یک نفرتریاک مصرف کرده است(که البته مصرف ان را بعنوان تفریح می دانند!) مصرف مشروبات الکلی دست ساز وخطرناک نیز از دیگر تفریحات جوانان قم است !( تنها در یک مورد توزیع ومصرف گسترده این مشروبات دست ساز که حاوی الکل صنعتی ضدیخ استن و..!!!بوده در سیزده بدر سال گذشته بیش از 40نفر فوت کردند وبیش از 400نفر به شدت اسیب دیدند که بسیاری از انها نابینا شده یا کلیه خود را از دست دادند) شاید باور کردنی نباشد که طبق آمارغیر رسمی این شهر دارای بالاترین میزان سقط جنین غیر قانونی هم می باشد بگونه ای که هر روز در گوشه وکنار این شهر ودر میان زباله ها وکنار جوی ها چند جنین سقط شده پیدا می شود! 1
بی فرهنگی و لات بازی در این شهر موج می زند بگونه ای که اکثر جوانان این شهر دارای چاقو بوده وهر روز شاهد صحنه های در گیری وچاقو کشی والبته همراه با فحشهای انچنانی...هستیم.دربسیاری موارد حتی شاهد درگیری های منجربه قتل در داخل بیمارستان ها هستیم!.این ها در شرایطی است که مسئولین این شهر با اجرای یک سیستم به شدت بسته وپلیسی و جو سرکوب وخفقان باشدت تمام اخبار وآمارهای اینگونه را پنهان کرده به شدت با انتشار آنها مقابله می کنند تا کوچکترین خبری از این فجایع از این مدینه فاضله والگوی جهان اسلام! به خارج ازآن درج نکند.بگونه ای که تاکنون چند نشریه محلی به خاطر درج گوشه ای از این فجایع بسته شده اند.فقر وگرسنگی به طرز وحشتناکی دراین شهر بویژه شهرکهای حاشیه آن ونقاطی مانند شهر قائم- نیروگاه - زند آباد- چهل اختران و...دیده می شود
خانواده های بسیاری هستند که مدتهاست در گرما وسرما در چادر زندگی می کنندوتنها غذای روزانه اینان غذاهایی مانند نان با آب سیرابی - نان با خمیر ماکارونی فله ای - نان با آب نخود - و...می باشد اینها بسیاری از مواقع بایدنظاره گرمرگ فرزندان رنجور ومریض خود باشندچراکه تحت پوشش هیچ بیمه ای نیستند وخود نیز پول 1000تومان داروی انها را ندارند! فرزندان انان اغلب در کوره های آجرپزی حاشیه قم از صبح تا شب مشغول جان کندن هستند... 1
همه اینها در حالیست که عده ای از روحانیون این شهرکه با استفاده از رانتهای ویژه اقتصادی واطلاعاتی ومشارکت درسهام کارخانجات بزرگ وخرید وفروش املاک ویا دریافت وجوهات شرعی مقلدانشان (که در سال بر بالغ میلیاردها تومان می گردد)...خود وفرزندانشان به ثروتهای افسانه ای رسیده اند و در بهترین نقاط این شهر مانند سالاریه و بلوار امین در ویلاهای میلیاردی با مدرنترین امکانات استخر سونا جکوزی و.. همراه با همسران متعددشان! زندگی اشرافی را می گذرانند. 1
البته بسیاری از آنان علاوه بر قم در نقاط شمالی تهران مانند نیاوران وتجریش و.. نیز دارای منازل مجلل بوده ومستغلات قم تنها برای زمان حضور وهنگام رفت وآمد به این شهر است . از سوی دیگرسالانه دهها میلیارد تومان ( از درآمد نفت کشور)صرف توسعه جمکران وحرم ویا ساخت دهها حوزه علمیه بسیار شیک ومدرن می گردد. بگونه ای که همینک( وبویژه بعد از روی کار امدن دولت احمدی نژاد )در هرنقطه از قم شاهد احداث انواع واقسام حوزه های علمیه هستیم که تنها مبلغ خرید زمین انها بالغ بر میلیاردها تومان بوده است که اکثر انها محلی برای جذب وتربیت طلاب اتباع کشورهای عمدتا آفریقایی وافغانی و لبنانی وعراقی و...خواهد بود و در نهایت اینکه به قول خود قمی ها: معلوم نیست چه رازی در کار است که علیرغم صرف سالانه دهها میلیارد تومان بودجه دولتی همچنان چهره شهر قم زشت وکثیف وعقب مانده است ؟
بسیاری از افرادی که به قم می ایند بی انکه وارد شهر شوند مستقیما به جمکران می روند. در مورد جمکران که بسیاری از خود روحانیون نیز به صحت جایگاه ومنزلت ان شدیدا تردید دارن فقط به همین نکته باید بسنده کرد که جمکران همینک به یک پاتوق وقرارگاه بین المللی دختران وپسران تبدیل شده است! که می توان سه شنبه شبها وضعیت ویژه آن را مشاهده کرد... 1
وبالاخره در شهری که تنها تفریح جوانانش بالا وپایین رفتن از خیابان صفاییه(تنها خیابانی در دنیا که طبق فتوای برخی مراجع قم قدم زدن در آن حرام اعلام شده است !!) ودید زدن بوتیکهای آن است که البته همراه ریسک گیر افتادن در تور بسیجیان و ناصحین است طبیعیست وقتی پای درد دل این جوانان می نشینی- که البته باپدرانشان فرسنگها متفاوتند- ولی اذعان دارند که هیچ کاری از دستشان در جهت تغییر واصلاح برنمی اید و بزرگترین آرزوی زندگی بسیاری از آنان رهایی از این شهر ورفتن به شهری مانند تهران است که به قول خودشان حداقل دیگر مانند قم :جهنم در جهنم - نیست... دکتر سینا
اینجانب پزشک جوانی هستم که چند سال در قم شاغل بوده ام واخیرا از این شهر خارج شده ام .تمام موارد بالا بر اساس مشاهدات شخصی خوداینجانب و یا اطلاعات حیطه کاری اینجانب بوده و آمارها وسایر موارد کاملا مستند ودقیق است وتاکید می کنم به هیچ عنوان جنبه شایعه یا اغراق یا شنیده ها ندارد. 1
www.zadgah.com
12 Juni 2008
Islam is a Religion of Peace
Islam is a Religion of Peace
The Myth:
Muhammad was a peaceful man who taught his followers to be the same. Muslims lived peacefully for centuries, only fighting in self-defense when it was necessary. True Muslims would never act aggressively.
The Truth:
Muhammad organized 65 military campaigns in the last ten years of his life and personally led 27 of them. The more power that he attained, the smaller the excuse needed to go to battle, until finally he began attacking tribes merely because they were not part of his growing empire.
After Muhammad’s death, his most faithful followers and even his own family turned on each other almost immediately. There were four Caliphs (leaders) in the first twenty-five years. Three of the four were murdered. The third Caliph was murdered by the son of the first. The fourth Caliph was murdered by the fifth, who left a 100-year dynasty that was ended in a gruesome, widespread bloodbath by descendents of Muhammad’s uncle.
Muhammad’s own daughter, Fatima, and his son-in-law, Ali, who both survived the pagan hardship during the Meccan years safe and sound, did not survive Islam after the death of Muhammad. Fatima died of stress from persecution within three months, and Ali was later assassinated. Their son (Muhammad’s grandson) was killed in battle with the faction that became today’s Sunnis. His people became Shias. The relatives and personal friends of Muhammad were mixed into both warring groups, which then fractured further into hostile sub-divisions as Islam grew.
Muhammad left his men with instructions to take the battle against the Christians, Persians, Jews and polytheists (which came to include millions of unfortunate Hindus). For the next four centuries, Muslim armies steamrolled over unsuspecting neighbors, plundering them of loot and slaves, and forcing the survivors to either convert or pay tribute at the point of a sword.
Companions of Muhammad lived to see Islam declare war on every major religion in the world in just the first few decades following his death - pressing the Jihad against Hindus, Christians, Jews, Zoroastrians, and Buddhists.
By the time of the Crusades (when the Europeans began fighting back), Muslims had conquered two-thirds of the Christian world by the sword, from Spain to Syria, and across North Africa. The Arab slave-trading routes would stay open for 1300 years, until pressure from Christian-based countries forced Islamic nations to declare the practice illegal (in theory).
Today, there is not another religion in the world that consistently produces terrorism in the name of religion as does Islam. The most dangerous Muslims are nearly always those who interpret the Qur’an most transparently. They are the fundamentalists or purists of the faith, and believe in Muhammad’s mandate to spread Islamic rule by the sword, putting to death those who will not submit.
The holy texts of Islam are saturated with verses of violence and hatred toward those outside the faith. In sharp contrast to the Bible, which generally moves from relatively violent passages to far more peaceful ones, the Qur’an travels the exact opposite path. The handful of earlier verses that speak of tolerance are overwhelmed by an avalanche of later ones that carry a much different message. While Old Testament verses of blood and guts are generally bound by historical context within the text itself, Qur'anic imperatives to violence usually appear open-ended.
By any objective measure, the "Religion of Peace" has been the harshest, bloodiest religion the world has ever known.
Muhammad was a peaceful man who taught his followers to be the same. Muslims lived peacefully for centuries, only fighting in self-defense when it was necessary. True Muslims would never act aggressively.
The Truth:
Muhammad organized 65 military campaigns in the last ten years of his life and personally led 27 of them. The more power that he attained, the smaller the excuse needed to go to battle, until finally he began attacking tribes merely because they were not part of his growing empire.
After Muhammad’s death, his most faithful followers and even his own family turned on each other almost immediately. There were four Caliphs (leaders) in the first twenty-five years. Three of the four were murdered. The third Caliph was murdered by the son of the first. The fourth Caliph was murdered by the fifth, who left a 100-year dynasty that was ended in a gruesome, widespread bloodbath by descendents of Muhammad’s uncle.
Muhammad’s own daughter, Fatima, and his son-in-law, Ali, who both survived the pagan hardship during the Meccan years safe and sound, did not survive Islam after the death of Muhammad. Fatima died of stress from persecution within three months, and Ali was later assassinated. Their son (Muhammad’s grandson) was killed in battle with the faction that became today’s Sunnis. His people became Shias. The relatives and personal friends of Muhammad were mixed into both warring groups, which then fractured further into hostile sub-divisions as Islam grew.
Muhammad left his men with instructions to take the battle against the Christians, Persians, Jews and polytheists (which came to include millions of unfortunate Hindus). For the next four centuries, Muslim armies steamrolled over unsuspecting neighbors, plundering them of loot and slaves, and forcing the survivors to either convert or pay tribute at the point of a sword.
Companions of Muhammad lived to see Islam declare war on every major religion in the world in just the first few decades following his death - pressing the Jihad against Hindus, Christians, Jews, Zoroastrians, and Buddhists.
By the time of the Crusades (when the Europeans began fighting back), Muslims had conquered two-thirds of the Christian world by the sword, from Spain to Syria, and across North Africa. The Arab slave-trading routes would stay open for 1300 years, until pressure from Christian-based countries forced Islamic nations to declare the practice illegal (in theory).
Today, there is not another religion in the world that consistently produces terrorism in the name of religion as does Islam. The most dangerous Muslims are nearly always those who interpret the Qur’an most transparently. They are the fundamentalists or purists of the faith, and believe in Muhammad’s mandate to spread Islamic rule by the sword, putting to death those who will not submit.
The holy texts of Islam are saturated with verses of violence and hatred toward those outside the faith. In sharp contrast to the Bible, which generally moves from relatively violent passages to far more peaceful ones, the Qur’an travels the exact opposite path. The handful of earlier verses that speak of tolerance are overwhelmed by an avalanche of later ones that carry a much different message. While Old Testament verses of blood and guts are generally bound by historical context within the text itself, Qur'anic imperatives to violence usually appear open-ended.
By any objective measure, the "Religion of Peace" has been the harshest, bloodiest religion the world has ever known.
01 Juni 2008
Islam Respects Women as Equals
Islam Respects Women as Equals
The Myth:
The Qur’an places men and women on equal foundation before Allah. Each person is judged according to his or her own deeds. Women have equal rights under Islamic law.
The Truth:
Merely stating that individuals will be judged as such by Allah does not mean that they have equal rights and roles, or that they are judged by the same standards. In fact, Sura 37:22-23 implies that women will be punished on Judgment Day for sins committed by their husbands.
There is no ambiguity in the Qur’an, the life of Muhammad, or Islamic law as to the inferiority of women to men, despite the efforts of modern-day apologists to salvage Western-style feminism from scraps and fragments of verses that have historically held no such progressive interpretation.
After military conquests, Muhammad would dole out captured women as war prizes (1) to his men. In at least one case, he advocated that they be raped in front of their husbands. Captured women were made into sex slaves by the very men who killed their husbands and brothers. There are at least three Qur’anic verses in which Allah makes it clear that a Muslim master has full sexual access to his female slaves, yet there is not one that prohibits rape.
The Qur’an gives Muslim men permission to beat their wives for disobedience. It plainly says that husbands are “a degree above” wives. The Hadith says that women are intellectually inferior, and that they comprise the majority of Hell’s occupants.
Under Islamic law, a man may divorce his wife at the drop of a hat. If he does this twice, then wishes to remarry her, then she must first have sex with another man. Men are exempt from such degradations.
Muslim women are not free to marry whomever they please, as are Muslim men. Their husband may bring other wives into the marriage bed. She must be sexually available to him at all times (as a field ready to be “tilled,” according to the holy book of Islam).
Muslim women do not inherit property in equal portions to males. Their testimony in court is considered to be worth only half that of a man’s. Unlike a man, she must cover her head and often her face.
If a woman wants to prove that she was raped, then there must be four male witnesses to corroborate her account. Otherwise she will be jailed or stoned to death for confessing to “adultery.”
Given all of this, it is quite a stretch to say that men and women have “equality under Islam” based on obscure theological analogies or comparisons. This is an entirely new stratagem that is designed to appeal to modern tastes, but is in sharp disagreement with the reality of Islamic law and history.
-------------------------------------------------------------------------
(1)
The Myth:
Muhammad Would Never Approve of Rape
The Truth:
It is against Islam to rape Muslim women, but Muhammad actually encouraged the rape of women captured in battle. This hadith provides the context for the Qur’anic verse (4:24):
The Apostle of Allah (may peace be upon him) sent a military expedition to Awtas on the occasion of the battle of Hunain. They met their enemy and fought with them. They defeated them and took them captives.
Some of the Companions of the Apostle of Allah (may peace be upon him) were reluctant to have intercourse with the female captives in the presence of their husbands who were unbelievers. So Allah, the Exalted, sent down the Qur’anic verse: (Sura 4:24) "And all married women (are forbidden) unto you save those (captives) whom your right hands possess." (Abu Dawud 2150)
13 Mai 2008
خلیج همیشه فارس
مگر
جنگ بر سر واژه ها است ؟
که خلیج عرب باشد یا عجم
چه اهمیت دارد ؟
ما همه برادر هستیم
برادرانی
که هزار و چهارصد سال
تا هر کجا نام ایران بود و علی
شمشیرهایشان
آخته بود بر گردن ما
هنوز هم
دارند آن را
پنهان شده در آستینشان
تا به کار ببرندش
در وقت نیاز
هشت سال جنگی که تحمیلش کردند به ما
کار آمریکا نبود
یا اسرائیل
همین برادران عرب عزیز بودند
با آن دلارهای نفتی قشنگ
تا صدام
جسارت کند
برای ادامه دادن به جنگی که
دامانش
گرفت جان همه را
آن برادران عزیز
که برای پر کردن خیکهای سیری نا پذیرشان
پا برهنه که نه
کون برهنه می دویم
هر جایی
حالا هر جا که شده
! فقط بیرون این خراب شده باشد
...
آن برادران دینی و محترم
که جمع شده اند
... در امارات و کویت و عربستان و
که عزیز می دارند ما را
با واژه ی زیبای رافضی
که نه در حج احترامی می گذارند بر ما
و نه در منا
! و نه در جایی دیگر
.
.
.
ما هر کدام
تیشه ای می زنیم به این ریشه
به تبر نیازی نیست
ما
دستهامان
هر کدام
! می تواند تبری باشد
.
.
.
ما برترین مردمان هستیم
تاریخ را که ورق بزنی
هر صفحه اش
! نشانی از ما دارد
ما از سلاله ی داریوش و کوروش هستیم
مردمانی از دیار کاوه و فریدون و جمشید
ما لبریزیم از واژهای بزرگ
پر از یعقوب لیث و بابک و آرش
رادمردانی چون ابن سینا و خواجه نصیر الدین
و ابوریحان
! که فقط از آن دیروز است
ما
صفحه که نه
! جزئی از تاریخ ایم
.
.
.
ما
سردمدارانی داریم
که چون
چوپان دروغگو
گوسفندان را به مراتع سرسبز نمی برند
تا مبادا
زیادی اشان بشود
! یونجه تازه
.
.
.
ما پولدارانی داریم
که وقتی می خواهند بکنند در پاچه ی کسی
کجا بهتر از ایران ؟
کجا مردمانی خرتر از مردمان ایران ؟
اما
وقت خرج کردن که می رسد
کجا بهتر از ابوظبی و دوبی
! شارجه هم بد نیست
تا بیشتر به ریش ما بخندند
! این عربهای نازنین
.
.
.
آی بشتابید
! که گوگوش کنسرت دارد اینجا
! یا خدابیامرز مهستی عزیز
آی بشتابید
که اینجا
! خانه می فروشند ارزان
! می توانید روسری سر نکنید
و تمام چربیهای انباشته در بدنتان را
به معرض نمایش بگذارید
همانهایی که
آدم استفراغش می گیرد
از دیدنشان
! اینجا می توان برهنه رفت تا ساحل
اینجا
! پر از واژه کثیف آزادی است
آزادی در داشتن چیزهایی که
خودمان دوست نداریم
! داشته باشیمشان در ایران
که در خانه
اگر روسری خواهری بیفتد یا چادر مادری
چاک دهن همه باز می شود
اما
آنجا
برادرهای عرب
! محرمند برما
! حتی بر بدن عریان ما
.
.
.
مبادا
خانه ای بسازید
یا چشمان گریان یتیمی را پاک کنید
یا گرسنه ای را سیر
مبادا برای جستجوگران کار
حرفه ای را سازیم
که کم نیستند در این سرزمین
مبادا
سرمایه ها
بشوند
چرخهای صنعت و چرخ این مملکت را بگردانند
همه را یک مشت اسکناس کنید
بچپانید در جیبهای آنانی که
تغییر نام خلیج که نه
! رویاهای بزرگی دارند
.
.
.
تا می توانید
بیایید و خوش باشید
که اینجا
این کویر برهوت
! که بهترش را داریم ما
! شده بهشت ارم و باغ شداد
با پولهای شما
اینجا که سی سال پیش
مرکب مردمانشان
شتر بود و الاغ
اینجا
! پر است از مشروب و ویسکی و زنان بدکاره
که نگاهشان که می کنی
به خودت می گویی
وای خدا
! مارکشان ایرانی است
! ترک و بلوچ و لر و گیلانی
پس چرا نمی پرسی از خود
که خدا
اینها
اینجا چه می کنند ؟
آخر می دانی
زنان ایرانی
با آن بدنهای ناز و سینه های قشنگ
با آن بدنهای بلور
! آرزوی هر مرد عرب است
بهترین کالایی است
! که می توان ارزان یافت
! گور پدر ایران
! حالا را دریاب
! ببین که چه راحت می توان خوش بود
.
.
.
ما خوب مردمانی هستیم
که اینجا
پولهایمان را
از حلقوم هم در می آوریم
و آنجا
در حاشیه ی جنوبی این خلیج همیشه فارس
می ریزیم در خیک برادرهای عربمان
مثل آب خوردن
آخر می دانی
آنها
خیلی ما را دوست دارند
آخر نمی دانید که
در شبهای عید
به احترام ما
هر روز الامارات
چند هواپیمای خالی می فرستد ایران
تا یک وقت
خسته نشود دلهای نازکمان از صف انتظار
! تا آزادی
! عیش
.
.
.
ما خوب مردمانی هستیم
که می فروشیم
خود را
آن هم به دشمنی که همیشه دشمن بوده
به آنانی که
هیچ می پندارند ما را
! و بزرگشان می داریم
.
.
.
ما هر کدام
تیشه ای می زنیم به این ریشه
به تبر نیازی نیست
ما
دستهامان
هر کدام
! می تواند تبری باشد
منبع : محفوظ
04 Mai 2008
آزادی
رام كنندگان حيوانات سيرك براي مطيع كردن فيلها از ترفند ساده اي استفاده ميكنند. زماني كه حيوان هنوز بچه است، يكي از پاهاي او را به تنه درختي مي بندند. حيوان جوان هر چه تلاش مي كند نمي تواند خود را از بند خلاص كند اندك اندك اين عقيده كه تنه درخت خيلي قوي تر از اوست در فكرش شكل مي گيرد. وقتي حيوان بالغ و نيرومند شد، كافي است شخصي نخي را به دور پاي فيل ببندد و سر ديگرش را به شاخه اي گره بزند. فيل براي رها كردن خود تلاشي نخواهد كرد. پاي ما نيز، همچون فيلها، اغلب با رشته هاي ضعيف و شكننده اي بسته شده است، اما از آنجا كه از بچگي قدرت تنه درخت را باور كرده ايم، به خود جرات تلاش كردن نمي دهيم، غافل از اينكه : براي به دست آوردن آزادي ، يك عمل جسورانه كافيست .1
24 April 2008
اندر باب خريّت و خرنوازی
ملا های خط سومی ! 1
(اندر باب خريّت و خرنوازی)
آن الله سه گونه ملای حقه باز بی شرافت و وطن فروش آفريدی ... 1
يكي را هم او شناختی هم غير او, «عمامه داران رسمی» 1
يكي را او شناختی لا غير, «عمامه داران سری يا سربازان گمنام امام زمان»1
يكي را نه او شناختی نه غير او,
و «آن ملای های سوم، ملا کراواتی های ما هستند که از هر ملايی هم پست ترند!»1
بدون شک بساط ملا بازی در ايران آن زمان برچيده خواهد شد که فرهنگ درصد غالب ايرانيان ارتقاء يابد. يعنی بيشترين ايرانی ها از نظر انديشه رشد کرده و به تبع آنهم، آن اندازه خدای خود را بزرگ انگارند که ديگر هر شيخ و ملای بيسواد و پشت کوهی نتواند خود را به عنوان نماينده ی آن خدای خردمند و مهربان جا زند و از او کولی ستاند. ايرانيان به حدی از بلوغ فکری برسند که درک کنند هر آن کس که خود را نماينده خدا و يا نايب آن امام و دربان آن دگر امام و شترچران اين پيغمبر و دفتردار آن يکی پيغمبر و از اين مزخرفات می خواند، فردی شياد وحقه باز است.1
هر ايرانی ولو هر قدر هم که خر مقدس باشد در کنار آن، همين اندک آشنايی با علوم عقلی را هم داشته باشد که سترگی و گستردگی جهان ماده را بشناسد. درک کند که گيتی چه عظمتی دارد. از اين رهگذر هم آگاه گردد که اصلآ کل اين کره خاکی که بشر بر روی آن می زيد، در برابر عالم وجود، حتا به اندازه ی قطره ای در برابر يک اقيانوس و خسی در برابر کوه البرز هم نيست.1
دستکم همين اندازه خرد داشته باشد که از مطلق انديشی رها گردد و بتواند شک کند تا از زندان اين افکار نقلی کودکانه و مضحک بدر آيد. جرأت کرده و از خود بپرسد آيا اين خداوندی که شيخ و ملا از آن سخن می گويند اصلآ نبايد ديوانه باشد که تمام کار و زندگی خود را رها کرده و فقط مراقب اين زمين کوچک و بی مقدار باشد، آنهم بويژه بخشی از آن به نام ايران که اصلآ به اندازه ی غباری هم در برابر عظمت عالم خلقت نيست.1
چه رسد به اين که اين خداوند خالق کائنات، همه ی اين کهکشان ها را رها کرده، تمامی هوش و حواسش تنها متوجه شلوار مشهدی حسن و تنبان کربلايی جعفر و کمربند سيد يدالله باشد که ببيند آنها چه زمانی به قسمت پشت بدن گل نساء خانم نگاه چپ می کنند و لباسهاشان کمی تنگ و تـُنک می شود تا در روز محشر ايشان را از روی پل صراط هل دهد که به جهنم سقوط کنند و اين خداوند بی مخ و شکنجه گر در آنجا مار غاشيه در تنبان آنان اندازد و نيم سوز در فلان جايشان فرو کند. 1
يا از کل اين هستی و همه ی اين کائنات دست شسته در گوشه ای از ميدان وليعهد کمين کرده باشد تا ببيند چه زمانی روسری اجباری ژيلا و منيژه ی تين ايجر چند ميلی متری عقب می رود تا فورآ آن را يادداشت کند و پس از مرگ آن دختر ها، نيم سوز در ماتحت آن طفلک ها فرو کند. يا در جلو درب توالت ها بيايستد که ببيند آقا تقی يا فخری خانم کدام يک با پای راست برای ادرار وارد مستراح می شود که در آن دنيا عقزب جرار در ليفه ی شورت او اندازد تا فلان عضو شريفش را نيش زند و مهملات مضحک و شرم آوری از اين دست. 1
مپنداريد که اين سخنان را برای خنده و تفريح می آورم. اين مزخرفات خنده آور قواعد و دستورات و شريعت همان دينی است که ملا مبلغ آن است و بخش بزرگی از مردم ما هم آنرا دين و خدا پرستی و بد تر از آن «مقدسات» می پندارد. فقه اصلآ يعنی همين مهملات. در رساله ی فقيهان سخنی علمی که سهل است، حتی يک حرف حساب هم وجود ندارد که مطابق عقل و شعور باشد. 1
اگر رساله ی هر يک از اين علمای اعلام و مراجع اعظام ما ايرانيان نگونبخت و اسير را که ترجمه کرده به دست حتی يک کودک پانزده ساله غربی هم که دهيد، بی شک آن کودک خيال خواهد کرد که يک طنز پرداز بسيار بی استعداد درجه هشتم اين مهملات خنک را نوشته است. چون اين اراجيف حتا ارزش کمدی هم ندارد آخر.1
پس، بايد به مردم آگاهی و انگيزه داد که از خود بپرسند آخر اين چه خدای حقه باز و مسخره ای است که خود به بندگانش بينايی می دهد، حس زيباپرستی و اغوا می دهد، شهوت و هوسی ديوانه کننده می دهد، حس نياز می دهد و همينطور استعداد بی حد هوسبازی و شيطنت، آنگاه خود هم شبانه روز آن نگونبخت را تحت نظر می گيرد که مبادا بدان تمايلات ديوانه کنند پاسخ گويد که خود در وجودش به وديعه نهاده! ايرانی اگر اندک آگاهی هم که بدست آرد، خود متوجه خواهد شد که، کسی که به چنين مزخرفاتی باور دارد، يک درازگوش است نه انسان خدای دوست. 1
اين نوشته را از اينروی آوردم حال که ملت ما به بهای نزديک به يک ميليون کشته و نابودی کشورش به ماهيّت اين آيين سراپا مسخره و جنايت پی برده و می خواهد خود را از زندان اين جهل رها سازد، عده ای فکلی اين ميان از خود ملا ها هم بيشتر مدافع اين جهل و بربريت شده اند. تنها بهانه ای هم که دارند "احترام به مقدسات مردم" است. اما اين نه احترام به مقدسات مردم، که صرفآ کمک به ادامه ی اين خريّت ها در ايران است. تنها دلايل آنهم ترس و زبونی اين فکلی های پست تر از ملا ها است و عوام فريبی. 1
فاش بنويسم که براستی ننگ بر شما پيزوری های بزدل که بجای کمک به رهايی مردم خود، در کنار زندانبانهای اين ملت هستی باخته قرار گرفته ايد. بس است اين پوفيوزی و خودسانسوری بنام احترام به مقدسات مردم. چه مقدساتی آخر! همانگونه که به کوتاهی آوردم، نود درصد آنچه که در ايران مقدسات ناميده می شود مسخره جات و چرت و پرت آلات است نه مقدسات. چنين مقدساتی نه تنها قابل احترام نيست، که اين احترام اصلآ خود بزرگترين خيانت در حق باورمندان بدين مزخرفات است. 1
اصلآ شما ملا هستيد يا روشنفکر! اگر ملا هستيد لااقل شرف داشته باشيد و کراوات ها را باز کرده و رسمآ عمامه ای شويد تا ما تکليف خودمان را با شما پوفيوز ها بدانيم. اگر هم روشنفکر هستيد وظيفه ی شما روشنگری است نه پدافند از اين بربريّت. بويژه حال که ايران بيش از هر زمان ديگری نيازمند روشنفکران دلير و فاشگو است. کسانی که بی لکنت و ترس با مردم سخن گويند و بنويسند. 1
تا آن دسته ايرانيان بدبخت و اسير هم که همچنان در ناآگاهی مانده اند چشم و گوششان به راستی ها گشوده شود. بدانند که ارايه ی چنين تصويری بی مقدار و ابلهانه از خالق کائنات اصلآ به مسخره گرفتن خدا و هر چه خدا پرستی است. چه که چنين خداوند حقير و مسخره و بازيگوش و حقه بازی که ملا از آن سخن می گويد اصلآ سزاوار نفرت و نفرين است نه پرستش و ايمان. 1
اگر هم خود زهره ی روشنگری نداريد، دستکم دهان گشادی نکنيد و راه بر روشنگران دلير مبنديد. ما چند قرن ديگر بايد به ملا ها باج سبيل بدهيم تا شما بزدلها از اين توسری خوردن نجات يابيد. چند ميليون تن ديگر از هم ميهنانتان بايد کشته شوند تا شما بی بت ها کمی جرآت نقد اين مانيفست جهل و جنايت را بيابيد. 1
آيا اينهمه ناموس فروشی و تجاوز به زنان و دخترانمان رگی را در شما نمی جنباند. آيا اينهمه دار زدن و جوانکشی در شما هيچ حسی را بر نمی انگيزد. آيا اينهمه ننگ و بی آبرويی در جهان شما را شرمسار نمی کند. آيا اينهمه معتاد شما را هيچ به فکر وا نمی دارد. آيا ...1
آخر چرا ذره ای غرور و غيرت و ميهن پرستی و شهامت در شما ها نيست. مگر شما انسان نيستيد. مگر شما ايرانی نيستيد. مگر شما معنای شرف و انسانيّت را نمی فهميد. آخر مگر نمی بينيد که ملا ها و اسلام عزيزتان ميهن شما را بگونه ای در معرض نابودی کامل قرار داده اند که ممکن است اصلآ ديگر ايرانی در کار نباشد! 1
آقا به خيال خود روشنفکر است، آنهم يک روشنفکر سکولار. اين جناب ستاره رسانه های فارسی هم هست. می فرمايد ما که عربستان سعودی نيستيم، ما يک سده پيش انقلاب (مشروطه) کرديم. ما پيشينه ی دموکراسی داريم. ما آزادی خواهيم. ما يک نظام سکولار می خواهيم. ما اينيم، ما آنيم، ما چنينيم ما چنانيم.1
آنوقت همين مرد بزدل هفت خط، مرتب و جانانه از کرامات بقول خودش آن "مرحوم آيت الله" بزرگ و اين حجت الاسلام کوچکتر و آن دگر ملی مذهبی ننگين سخن می گويد. از بزرگی ها و ميهن پرستی های امام موسی صدر مرتجع، يکی از پدران تروريسم اسلامی در لبنان. از آزاد انديشی های آن فلان حجت الاسلام سربر سقط شده. از بزرگی ها و خردمندی ها و ايران دوستی های آن بقول خودش "مرحوم مطهری"! 1
«از بزرگی ها و ايراندوستی همان شيخ مرتضی مطهری کثيف و بدهان و ضد ايرانی که اجداد ما ايرانيان را "خر های بيشعور" می خواند و خودمان را هم "تکرار کنندگان آن خريّت ها". همانی که حال اصلآ فايل صوتی وی با مستهجن ترين فحاشی به همه چيز ما در يوتوب و صد ها سايت ديگر موجود و در دسترس است و همان آخوند بی پدر و مادر به درک رفته که در کتاب خود آشکارا تنها راه مسلمان واقعی ساختن ما ايرانيان را در از ميان بردن هويّت ملی ما آورده». 1
آقا نود و نه درصد ملا های طفيلی و بی وطن را پاکترين و ايران دوست ترين آدمها معرفی می کند، تمام سربر های جمهوری ملا ها را هم ديوانگان عشق ايران"عاشق ايران" لقب داده. در پايان هر منبر تلويزيونی خود هم با هزار صغرا و کبرا چيدن نتيجه گيری می کند که گويا تمام اين فجايع و بی شرافتی های سی ساله را گروهی از کرات ديگر آمده و مرتکب گشته اند. 1
يا در بد ترين تحليل خود هم فقط چند تنی چون پور محمدی و سعيد امامی و ری شهری و يکی دو تنی ديگر را مقصر قلمداد می کند، همين و همين. 1
از ديد وی بازرگان که حکم نخست وزيری از دست رفسنجانی گرفت عاشق ايران بوده. اعضای دولت موقت که دو دستی ايران را تحويل خمينی داند همگی از عشق ايران جنون گرفته بودند.1
« خوب در تصوير بنگريد و ببينيد اين دولت موقتيان... با چه شادمانی و افتخاری سقوط ايران «قادسيه دوم» را جشن گرفته اند، بويژه داريوش فروهر دل و دين باخته به خمينی که سرانجام هم پاداش خود را دريافت کرد!». 1
اين مرد می گويد اعضای جبهه ملی که از هيچ پستی و دنائتی در حق زنده ياد دکتر بختيار کوتاهی نکردند شب ها از عشق ايران سر به کوه و بيابان می گذاردند و خلاصه تمام ايرانفروشان و جاسوسانی چون خانبابا تهرانی ها و فرخ نگهدار ها و علی کشتگر بزغاله چران هم در پکن و آلبانی و برلين شرقی روزی چند بار از عشق ايران تب می کردند و سردرد می گرفتند ... 1
از ديد وی در حقيقت اصلآ کسی مسئول خون اين يک ميليون ايرانی و نابودی همه چيز ايران نيست. چون حتا همين علی خامنه ای هم از سينه چاکان ايران است و مردی عارف و وارسته و عاشق صدای مرضيّه و الهه و بنان. او فقط چند هفته ای است که بوسيله ی قدرت خانم کمی سودايی گشته و کار، کار قدرت خانم است نه خود آن مردک شيره ای تارزن و رقاص. 1
محسن رضايی هم که به جرم يهودی کشی در آرژانتين تحت تعقيب پليس بين المللی است و مسئول خون دهها هزار جوان ايرانی در جنگ، بچه چوپانی پاک و عاشق ايران است. محسن سازگارا هم که آنقدر آزادی خواه و عاشق ايران بود که قرار بود از دو چشم کور شود، اما امدادهای غيبی به دادش رسيد. يعنی اصلآ نه هندوانه خوری در کار بوده و نه خری داشته است و نه کسی هندوانه خورده و نه خری دانه های هندوانه را، والسلام شد تمام! 1
آنوقت اينچنين موجود مفلوک و شياد و زبونی که می خواهد همه طرف را داشته باشد و در واقع هم با هيچ طرفی دوست نيست جز جيب خود، خود را روشنفکر و ملی هم می داند! اين توهم را هم دارد که چون در صدای آمريکا روضه خوانی می کند، پس خيلی بزرگ است، از اينروی هم تصور می کند هر که با وی برخورد کند قصد مطرح شدن دارد! 1
ای خاک عالم بر سر کسی که بر موجود بی پرنسيپ و هفتاد و هفت رنگی چون تو حسودی کند و قصد مطرح شدن به سبک تو را داشته باشد. فاش بنويسم که اگر حتا ميليونها ايرانی هم که انسانهای شياد و بزدلی مانند تو را قبول داشته باشند، بی رودربايستی همگی جاهل و پسمانده و مرتجع هستند. اينها همان ايرانيانی هستند که خمينی شياد و جلاد را نيز عاشقانه دوست می داشتند. 1
من اگر با چون تو بی مقداری برخورد می کنم، علت آن، شيادی و مردم فريبی است. افرادی مانند تو خوب می دانند که چه کسانی ايران را بدين سيه روزی انداختند اما ميان سفره نشسته اند که دستشان به همه جا برسد. خوب می دانند که اين مزخرفات مقدسات نيست، اما نمی خواهند کسی را از خود برنجانند. چون خط ندارند. چون اخلاق ندارند. چون يکرنگ نيستند. چون هم خدا را می خواهند و هم خرما را و چون پيزوری و بزدل هستند. 1
از سويی هم چون می خواهند يکجا محبوب قلوب ملا و قربانيان ملا باشند، اين اراجيف را مقدسات و اعتقادات مردم می خوانند. يعنی افرادی بسان تو دانسته از جهالت و خريّت و ناپاکی پدافند کرده و در هر زمينه ای خاک در چشم مردم می پاشند.از اينروی هم از ديد من، شما ملا کراواتی های بی پرنسيپ هيچ چيز ندار، هزاران بار پست تر و ضد ايرانی تر از تمام عمامه داران هستيد، همين.1
آن الله سه گونه ملای حقه باز بی شرافت و وطن فروش آفريدی ... 1
يكي را هم او شناختی هم غير او, «عمامه داران رسمی» 1
يكي را او شناختی لا غير, «عمامه داران سری يا سربازان گمنام امام زمان»1
يكي را نه او شناختی نه غير او,
و «آن ملای های سوم، ملا کراواتی های ما هستند که از هر ملايی هم پست ترند!»1
بدون شک بساط ملا بازی در ايران آن زمان برچيده خواهد شد که فرهنگ درصد غالب ايرانيان ارتقاء يابد. يعنی بيشترين ايرانی ها از نظر انديشه رشد کرده و به تبع آنهم، آن اندازه خدای خود را بزرگ انگارند که ديگر هر شيخ و ملای بيسواد و پشت کوهی نتواند خود را به عنوان نماينده ی آن خدای خردمند و مهربان جا زند و از او کولی ستاند. ايرانيان به حدی از بلوغ فکری برسند که درک کنند هر آن کس که خود را نماينده خدا و يا نايب آن امام و دربان آن دگر امام و شترچران اين پيغمبر و دفتردار آن يکی پيغمبر و از اين مزخرفات می خواند، فردی شياد وحقه باز است.1
هر ايرانی ولو هر قدر هم که خر مقدس باشد در کنار آن، همين اندک آشنايی با علوم عقلی را هم داشته باشد که سترگی و گستردگی جهان ماده را بشناسد. درک کند که گيتی چه عظمتی دارد. از اين رهگذر هم آگاه گردد که اصلآ کل اين کره خاکی که بشر بر روی آن می زيد، در برابر عالم وجود، حتا به اندازه ی قطره ای در برابر يک اقيانوس و خسی در برابر کوه البرز هم نيست.1
دستکم همين اندازه خرد داشته باشد که از مطلق انديشی رها گردد و بتواند شک کند تا از زندان اين افکار نقلی کودکانه و مضحک بدر آيد. جرأت کرده و از خود بپرسد آيا اين خداوندی که شيخ و ملا از آن سخن می گويند اصلآ نبايد ديوانه باشد که تمام کار و زندگی خود را رها کرده و فقط مراقب اين زمين کوچک و بی مقدار باشد، آنهم بويژه بخشی از آن به نام ايران که اصلآ به اندازه ی غباری هم در برابر عظمت عالم خلقت نيست.1
چه رسد به اين که اين خداوند خالق کائنات، همه ی اين کهکشان ها را رها کرده، تمامی هوش و حواسش تنها متوجه شلوار مشهدی حسن و تنبان کربلايی جعفر و کمربند سيد يدالله باشد که ببيند آنها چه زمانی به قسمت پشت بدن گل نساء خانم نگاه چپ می کنند و لباسهاشان کمی تنگ و تـُنک می شود تا در روز محشر ايشان را از روی پل صراط هل دهد که به جهنم سقوط کنند و اين خداوند بی مخ و شکنجه گر در آنجا مار غاشيه در تنبان آنان اندازد و نيم سوز در فلان جايشان فرو کند. 1
يا از کل اين هستی و همه ی اين کائنات دست شسته در گوشه ای از ميدان وليعهد کمين کرده باشد تا ببيند چه زمانی روسری اجباری ژيلا و منيژه ی تين ايجر چند ميلی متری عقب می رود تا فورآ آن را يادداشت کند و پس از مرگ آن دختر ها، نيم سوز در ماتحت آن طفلک ها فرو کند. يا در جلو درب توالت ها بيايستد که ببيند آقا تقی يا فخری خانم کدام يک با پای راست برای ادرار وارد مستراح می شود که در آن دنيا عقزب جرار در ليفه ی شورت او اندازد تا فلان عضو شريفش را نيش زند و مهملات مضحک و شرم آوری از اين دست. 1
مپنداريد که اين سخنان را برای خنده و تفريح می آورم. اين مزخرفات خنده آور قواعد و دستورات و شريعت همان دينی است که ملا مبلغ آن است و بخش بزرگی از مردم ما هم آنرا دين و خدا پرستی و بد تر از آن «مقدسات» می پندارد. فقه اصلآ يعنی همين مهملات. در رساله ی فقيهان سخنی علمی که سهل است، حتی يک حرف حساب هم وجود ندارد که مطابق عقل و شعور باشد. 1
اگر رساله ی هر يک از اين علمای اعلام و مراجع اعظام ما ايرانيان نگونبخت و اسير را که ترجمه کرده به دست حتی يک کودک پانزده ساله غربی هم که دهيد، بی شک آن کودک خيال خواهد کرد که يک طنز پرداز بسيار بی استعداد درجه هشتم اين مهملات خنک را نوشته است. چون اين اراجيف حتا ارزش کمدی هم ندارد آخر.1
پس، بايد به مردم آگاهی و انگيزه داد که از خود بپرسند آخر اين چه خدای حقه باز و مسخره ای است که خود به بندگانش بينايی می دهد، حس زيباپرستی و اغوا می دهد، شهوت و هوسی ديوانه کننده می دهد، حس نياز می دهد و همينطور استعداد بی حد هوسبازی و شيطنت، آنگاه خود هم شبانه روز آن نگونبخت را تحت نظر می گيرد که مبادا بدان تمايلات ديوانه کنند پاسخ گويد که خود در وجودش به وديعه نهاده! ايرانی اگر اندک آگاهی هم که بدست آرد، خود متوجه خواهد شد که، کسی که به چنين مزخرفاتی باور دارد، يک درازگوش است نه انسان خدای دوست. 1
اين نوشته را از اينروی آوردم حال که ملت ما به بهای نزديک به يک ميليون کشته و نابودی کشورش به ماهيّت اين آيين سراپا مسخره و جنايت پی برده و می خواهد خود را از زندان اين جهل رها سازد، عده ای فکلی اين ميان از خود ملا ها هم بيشتر مدافع اين جهل و بربريت شده اند. تنها بهانه ای هم که دارند "احترام به مقدسات مردم" است. اما اين نه احترام به مقدسات مردم، که صرفآ کمک به ادامه ی اين خريّت ها در ايران است. تنها دلايل آنهم ترس و زبونی اين فکلی های پست تر از ملا ها است و عوام فريبی. 1
فاش بنويسم که براستی ننگ بر شما پيزوری های بزدل که بجای کمک به رهايی مردم خود، در کنار زندانبانهای اين ملت هستی باخته قرار گرفته ايد. بس است اين پوفيوزی و خودسانسوری بنام احترام به مقدسات مردم. چه مقدساتی آخر! همانگونه که به کوتاهی آوردم، نود درصد آنچه که در ايران مقدسات ناميده می شود مسخره جات و چرت و پرت آلات است نه مقدسات. چنين مقدساتی نه تنها قابل احترام نيست، که اين احترام اصلآ خود بزرگترين خيانت در حق باورمندان بدين مزخرفات است. 1
اصلآ شما ملا هستيد يا روشنفکر! اگر ملا هستيد لااقل شرف داشته باشيد و کراوات ها را باز کرده و رسمآ عمامه ای شويد تا ما تکليف خودمان را با شما پوفيوز ها بدانيم. اگر هم روشنفکر هستيد وظيفه ی شما روشنگری است نه پدافند از اين بربريّت. بويژه حال که ايران بيش از هر زمان ديگری نيازمند روشنفکران دلير و فاشگو است. کسانی که بی لکنت و ترس با مردم سخن گويند و بنويسند. 1
تا آن دسته ايرانيان بدبخت و اسير هم که همچنان در ناآگاهی مانده اند چشم و گوششان به راستی ها گشوده شود. بدانند که ارايه ی چنين تصويری بی مقدار و ابلهانه از خالق کائنات اصلآ به مسخره گرفتن خدا و هر چه خدا پرستی است. چه که چنين خداوند حقير و مسخره و بازيگوش و حقه بازی که ملا از آن سخن می گويد اصلآ سزاوار نفرت و نفرين است نه پرستش و ايمان. 1
اگر هم خود زهره ی روشنگری نداريد، دستکم دهان گشادی نکنيد و راه بر روشنگران دلير مبنديد. ما چند قرن ديگر بايد به ملا ها باج سبيل بدهيم تا شما بزدلها از اين توسری خوردن نجات يابيد. چند ميليون تن ديگر از هم ميهنانتان بايد کشته شوند تا شما بی بت ها کمی جرآت نقد اين مانيفست جهل و جنايت را بيابيد. 1
آيا اينهمه ناموس فروشی و تجاوز به زنان و دخترانمان رگی را در شما نمی جنباند. آيا اينهمه دار زدن و جوانکشی در شما هيچ حسی را بر نمی انگيزد. آيا اينهمه ننگ و بی آبرويی در جهان شما را شرمسار نمی کند. آيا اينهمه معتاد شما را هيچ به فکر وا نمی دارد. آيا ...1
آخر چرا ذره ای غرور و غيرت و ميهن پرستی و شهامت در شما ها نيست. مگر شما انسان نيستيد. مگر شما ايرانی نيستيد. مگر شما معنای شرف و انسانيّت را نمی فهميد. آخر مگر نمی بينيد که ملا ها و اسلام عزيزتان ميهن شما را بگونه ای در معرض نابودی کامل قرار داده اند که ممکن است اصلآ ديگر ايرانی در کار نباشد! 1
آقا به خيال خود روشنفکر است، آنهم يک روشنفکر سکولار. اين جناب ستاره رسانه های فارسی هم هست. می فرمايد ما که عربستان سعودی نيستيم، ما يک سده پيش انقلاب (مشروطه) کرديم. ما پيشينه ی دموکراسی داريم. ما آزادی خواهيم. ما يک نظام سکولار می خواهيم. ما اينيم، ما آنيم، ما چنينيم ما چنانيم.1
آنوقت همين مرد بزدل هفت خط، مرتب و جانانه از کرامات بقول خودش آن "مرحوم آيت الله" بزرگ و اين حجت الاسلام کوچکتر و آن دگر ملی مذهبی ننگين سخن می گويد. از بزرگی ها و ميهن پرستی های امام موسی صدر مرتجع، يکی از پدران تروريسم اسلامی در لبنان. از آزاد انديشی های آن فلان حجت الاسلام سربر سقط شده. از بزرگی ها و خردمندی ها و ايران دوستی های آن بقول خودش "مرحوم مطهری"! 1
«از بزرگی ها و ايراندوستی همان شيخ مرتضی مطهری کثيف و بدهان و ضد ايرانی که اجداد ما ايرانيان را "خر های بيشعور" می خواند و خودمان را هم "تکرار کنندگان آن خريّت ها". همانی که حال اصلآ فايل صوتی وی با مستهجن ترين فحاشی به همه چيز ما در يوتوب و صد ها سايت ديگر موجود و در دسترس است و همان آخوند بی پدر و مادر به درک رفته که در کتاب خود آشکارا تنها راه مسلمان واقعی ساختن ما ايرانيان را در از ميان بردن هويّت ملی ما آورده». 1
آقا نود و نه درصد ملا های طفيلی و بی وطن را پاکترين و ايران دوست ترين آدمها معرفی می کند، تمام سربر های جمهوری ملا ها را هم ديوانگان عشق ايران"عاشق ايران" لقب داده. در پايان هر منبر تلويزيونی خود هم با هزار صغرا و کبرا چيدن نتيجه گيری می کند که گويا تمام اين فجايع و بی شرافتی های سی ساله را گروهی از کرات ديگر آمده و مرتکب گشته اند. 1
يا در بد ترين تحليل خود هم فقط چند تنی چون پور محمدی و سعيد امامی و ری شهری و يکی دو تنی ديگر را مقصر قلمداد می کند، همين و همين. 1
از ديد وی بازرگان که حکم نخست وزيری از دست رفسنجانی گرفت عاشق ايران بوده. اعضای دولت موقت که دو دستی ايران را تحويل خمينی داند همگی از عشق ايران جنون گرفته بودند.1
« خوب در تصوير بنگريد و ببينيد اين دولت موقتيان... با چه شادمانی و افتخاری سقوط ايران «قادسيه دوم» را جشن گرفته اند، بويژه داريوش فروهر دل و دين باخته به خمينی که سرانجام هم پاداش خود را دريافت کرد!». 1
اين مرد می گويد اعضای جبهه ملی که از هيچ پستی و دنائتی در حق زنده ياد دکتر بختيار کوتاهی نکردند شب ها از عشق ايران سر به کوه و بيابان می گذاردند و خلاصه تمام ايرانفروشان و جاسوسانی چون خانبابا تهرانی ها و فرخ نگهدار ها و علی کشتگر بزغاله چران هم در پکن و آلبانی و برلين شرقی روزی چند بار از عشق ايران تب می کردند و سردرد می گرفتند ... 1
از ديد وی در حقيقت اصلآ کسی مسئول خون اين يک ميليون ايرانی و نابودی همه چيز ايران نيست. چون حتا همين علی خامنه ای هم از سينه چاکان ايران است و مردی عارف و وارسته و عاشق صدای مرضيّه و الهه و بنان. او فقط چند هفته ای است که بوسيله ی قدرت خانم کمی سودايی گشته و کار، کار قدرت خانم است نه خود آن مردک شيره ای تارزن و رقاص. 1
محسن رضايی هم که به جرم يهودی کشی در آرژانتين تحت تعقيب پليس بين المللی است و مسئول خون دهها هزار جوان ايرانی در جنگ، بچه چوپانی پاک و عاشق ايران است. محسن سازگارا هم که آنقدر آزادی خواه و عاشق ايران بود که قرار بود از دو چشم کور شود، اما امدادهای غيبی به دادش رسيد. يعنی اصلآ نه هندوانه خوری در کار بوده و نه خری داشته است و نه کسی هندوانه خورده و نه خری دانه های هندوانه را، والسلام شد تمام! 1
آنوقت اينچنين موجود مفلوک و شياد و زبونی که می خواهد همه طرف را داشته باشد و در واقع هم با هيچ طرفی دوست نيست جز جيب خود، خود را روشنفکر و ملی هم می داند! اين توهم را هم دارد که چون در صدای آمريکا روضه خوانی می کند، پس خيلی بزرگ است، از اينروی هم تصور می کند هر که با وی برخورد کند قصد مطرح شدن دارد! 1
ای خاک عالم بر سر کسی که بر موجود بی پرنسيپ و هفتاد و هفت رنگی چون تو حسودی کند و قصد مطرح شدن به سبک تو را داشته باشد. فاش بنويسم که اگر حتا ميليونها ايرانی هم که انسانهای شياد و بزدلی مانند تو را قبول داشته باشند، بی رودربايستی همگی جاهل و پسمانده و مرتجع هستند. اينها همان ايرانيانی هستند که خمينی شياد و جلاد را نيز عاشقانه دوست می داشتند. 1
من اگر با چون تو بی مقداری برخورد می کنم، علت آن، شيادی و مردم فريبی است. افرادی مانند تو خوب می دانند که چه کسانی ايران را بدين سيه روزی انداختند اما ميان سفره نشسته اند که دستشان به همه جا برسد. خوب می دانند که اين مزخرفات مقدسات نيست، اما نمی خواهند کسی را از خود برنجانند. چون خط ندارند. چون اخلاق ندارند. چون يکرنگ نيستند. چون هم خدا را می خواهند و هم خرما را و چون پيزوری و بزدل هستند. 1
از سويی هم چون می خواهند يکجا محبوب قلوب ملا و قربانيان ملا باشند، اين اراجيف را مقدسات و اعتقادات مردم می خوانند. يعنی افرادی بسان تو دانسته از جهالت و خريّت و ناپاکی پدافند کرده و در هر زمينه ای خاک در چشم مردم می پاشند.از اينروی هم از ديد من، شما ملا کراواتی های بی پرنسيپ هيچ چيز ندار، هزاران بار پست تر و ضد ايرانی تر از تمام عمامه داران هستيد، همين.1
با سپاس از آقای دکتر امير سپهر
16 April 2008
نامه 40 سال پیش آخوند مرتجع خمینی به هويدا
عکس كفن تیکه پاره شده خمینی گور به گور شده
سایت حکومتی تابناک: در 27 فروردين 1346 امام خميني نامهاي به اميرعباس هويدا نخستوزير وقت نوشت.1
متن نامه امام به اين شرح است: 1
بسم اللهالرحمن الرحيم
و لا حول و لا قوهالا بالله العلي العظيم
و 5 محرم الحرام 1387
«جناب آقاي هويدا! لازم است نصايحي به شماها بكنم و بعضي از گفتنيها را تذكر دهم چه مختار در پذيرش آن باشيد يا نه. در اين مدت طولاني كه به جرم مخالفت با مصونيت امريكاييها كه اساس استقلال كشور رادر هم شكست، از وطن دور هستم و بر خلاف قانون شرع و قانون اساسي در تبعيد به سر ميبرم مراقب مصيبتهايي كه به ملت مظلوم و بيپناه ايران وارد ميشود بودهام و از آنچه به اين ملت اصيل از ظلم دستگاه جبار ميگذرد كم و بيش مطلع شده و رنج بردهام. موجب كمال تأسف است كه نغمه ناموزون اصلاحات شماها تقريباً از حدود تبليغات راديو و روزنامههاي غير آزاد و بعضي نوشتههاي مشحون به گزافه تجاوز ننموده و هر روز بر فقر و بيچارگي ملت افزوده ميشود و ورشكستگي بازار و بازرگانان محترم روز افزون است.1
نتيجه اين همه هياهو و تبليغات سرتاپا گزاف بازار سياه براي اجانب است و ملت را به حالت فقر و عقبافتادگي به اسم ملت مترقي نگهداشته است. حكومت پليسي غير قانوني شما و اسلاف شما به خواست آنان كه ميخواهند ملل شرق به حال عقبافتادگي باقي باشند حكومت قرون وسطائي، حكومت سرنيزه و زجر و حبس، حكومت اختناق وسلب آزادي، حكومت وحشت و قلدري است. به اسم مشروطيت بدترين شكل حكومت استبداد و خودسري و با نام اسلام بزرگترين ضربه به پيكر قرآن كريم و احكام آسماني است، با اسم تعاليم عالية اسلام يك يك احكام اسلام را زير پاي گذاشته و اگر خداي نخواسته فرصت يابيد خواهيد گذاشت و با گزافه دعوي تعالي و ترقي، كشور را به حال عقبافتادگي نگهداشتهايد. اينها حقايق تلخي است كه بايد دنيا را مطلع كنم و انگشت روي بعضي بگذارم تا آنها كه غافل هستند يا تغافل ميكنند احساس وظيفه كنند و از رياكاريها و سالوسبازيهاي شماها گول نخورند.1
جشنهاي غير ملي كه به نفع شخصي در هر سال چندين مرتبه تشكيل ميشود و در هر مرتبه مصيبتهاي جان گداز براي اسلام و مسلمين و ملت فقير پا برهنة ايران ببار ميآورد، يكي از آنها است. با سر نيزه پليس از مردم بيچاره بيپناه خرجهاي گزاف آنها گرفته ميشود، يكي از جشنها كه من نميتوانم اسمي روي آن بگذارم جز هوس و شهوت و بازي با احساسات ملت، گفته ميشود چهار هزار ميليون ريال خرج شده است كه نصف آن از خزانه ملت و نصف ديگر بيواسطه از بازار و غيره با زورو ارعاب اخاذي شده، خون دل فقرا خرج نامجويي و خودكامگي است و تا اين ملت در اين حال است و به وظيفه خود و حقوق خود آشنا نشده است هر روز براي شماها عيد و شادي و براي ملت بدبختي و نكبت است. توأم با اين جشنهاي ناميمون آن قدر هتك نواميس مسلمين و اسلام بوده است كه قلم را عار است از ذكر آن.1
شماها در كاخهاي مجللي كه در هر چند سال تغيير مكان داده و با ميليونها تومان خرجهاي گزاف كه تصورش براي ملت ممكن نيست نشستهايد و مخارج آن را از كيسه اين ملت بدبخت اخاذي نمودهايد و ناظر فقر و گرسنگي ملت و ورشكستگي بازار و بيكاري جوانان فارغالتحصيل هستيد، ناظر وضع اختلال فلاحت و زراعت، اختلال وضع بازار و تسلط اسرائيل بر شئون اقتصادي كشور بلكه به طوري كه گزارش دادهاند دخالت اسرائيل در فرهنگ ميباشيد. ناظر فقدان ضروريات اوليةزندگي در غالب دهات نزديك به مركز چه رسد به دهكدههاي دور افتاده از قبيل آب آشاميدني سالم، حمام و وسائل بهداشت هستيد. ناظر ترويج فساد اخلاق، سلب امانت و ديانت در اعماق دهكدهها هستيد. ناظر تشكيل صندوق به اسم تعاون و اخاذي و غارتگري مأمورين از دهقان گول خورده و پشيمان هستيد. بالاخره ناظر حبسها و ارعابها و تهديدهاي غير قانوني هستيد و در خوشي و عياشي و بازيهاي خجلتآور غوطهخورده و به قبرستاني كه نامش ايران است فاتحه ميخوانيد. چه طور وجدان خود را راضي ميكنيد براي حكومت زوگذر اين قدر چاپلوسي از اجانب كرده ذخائر ملت را به رايگان يا به مقداري ناچيز تسليم آنها نموده و ظلم وستم به زير دستان يعني ملت بدبخت ميكنيد؟ چرا راضي ميشويد حكومت خود و ملت خود و مملكت اسلام را عقبافتاده به دنيا معرفي كنيد؟ نقض قانون اساسي سند عقبافتادگي است. رفراندم غير قانوني و در عين حال قلابي سند عقبافتادگي است. آزاد نگذاشتن ملت براي انتخاب وكيل و نصب اشخاص معلومالحال به دستور ديگران بيدخالت ملت دليل ضعف و عقبافتادگي است. شماها ميدانيد اگر ملت سرنوشت خود را در دست بگيرد وضع شماها اين نحو نيست و بايد تا آخر كنار برويد. و اگر ده روز آزادي به گويندگان و نويسندگان بدهيد جرايم شما بر ملا خواهد شد. قدرت آزادي دادن نداريد الخائن خائف، سلب آزادي مطبوعات و ديكته كردن سازمان به اصطلاح امنيت سند عقبافتادگي است. هر چندي جشن گرفتن براي اموري كه در كشورهاي ديگر اسمي از آن نيست با تحميل خرجهاي كمرشكن به ملت، سند ديگري است. تسليم به خواستهاي دولت پوشالي اسرائيل و به خطر انداختن اقتصاد مملكت، سند ضعف و نوكري است و سند خيانت به اسلام و مسلمين است.1
اعطاء مصونيت به اجانب سند بزرگ عقبافتادگي و بيحيثيتي و تسليم بيقيد و شرط است. شما ميدانيد با تصويب اين طرح چه خيانتي به اين مملكت و به اسلام كردهايد و چه ضربهاي به استقلال اين مملكت زدهايد. البته مخالف اين طرح، خائن و مستحق تبعيد است! آقاي هويدا نطقهاي اسفانگيري كه معالاسف طبع شده است متضمن بعضي اعترفاتست كه باساس استقلال كشور لطمه ميزند كه اينجانب از تذكرش عار دارم چرا جلوگيري از طبع و نشر اين كتابها نميكنيد؟ عمداً با حيثيت اين كشور بازي ميكنيد يا نميتوانيد با اين مغزهاي معيوب ادارك كنيد؟ آيا علماي اسلام كه حافظ استقلال و تماميت كشورهاي اسلامي هستند گناهي جز نصيحت دارند؟ يا حوزههاي علمي غير از خدمت به اسلام و مسلمين و كشورهاي اسلامي گناهي دارند؟
اجانب اينها را سد راه نفوذ خود ميدانند و به اضمحلال آنها كمر بسته و شماها مجري احكام ديگران و محكوم دلار هستيد. كوبيدن حوزههاي علميه و حمله مسلحانه به مدرسه فيضيه و صحن مطهر قم و كشتار دستهجمعي پانزده خرداد جز خدمت كوركورانه به صاحبان دلار چه اسمي دارد؟ فشار به مراجع اسلام و علماء اعلام و محصلين حوزههاي علميه و تاخت و تاز به دانشگاه جز خدمت به اجانب چه نتيجه داشت؟ آنها نميخواهند قرآن كريم و احكام آن حاكم بر ملل اسلام باشد تا ذخائر آنها را به يغما ببرند و كسي حرفي نزند و در عوض آنها را مصونيت دهد. آنها نميخواهند ما در بين ملت آزاد باشيم و گويندگان ما آزاد باشند و شماها معالاسف مأمور اجرا هستيد. مأمور چشم و گوش بسته. مأمور بيچون و چرا. شماها اگر دانش دوست هستيد چرا حمله وحشيانه به مراكز دانش ميكنيد؟ چرا مدرسه فيضيه و دانشگاه را به خاك و خون ميكشيد؟ چرا محصلين علوم دينيه را يك روز راحت نميگذاريد؟ چرا با دانشجويان در خارج و داخل اين نحوه معامله ميكنيد؟ آقاي هويدا من وظيفه دارم شماها را نصيحت كنم. شماها از اين ملت و در اين آب و خاك پرورش پيدا كرده و صاحب عناوين شدهايد. 1
اينقدر با حيثيت اين ملت بازي نكنيد. به جاي اين همه گزافه و جنجال، خدمتي به اين سر و پا برهنهها كنيد يا لااقل اينقدر با بهانههاي مختلف آنها را رنج ندهيد. از اين كسبه بيبضاعت اينقدر اخاذي نكنيد. اينقدر براي ارضاء شهوات ديگران به علماي ملت و محصلين و دانشجويان فشار نياوريد. با اسرائيل دشمن اسلام و مسلمين، آواره كننده بيش از يك ميليون مسلم بيپناه پيمان برادري نبنديد، عواطف مسلمين را جريحهدار نكنيد، دست اسرائيل و عمال خائن آن را به بازار مسلمين بيش از اين باز نكنيد، اقتصاد كشور را به خاطر اسرائيل و عمال آن به خطر نيندازيد؟ فرهنگ را فداي هوس آنها ننمائيد، از خداي بزرگ بترسيد، دخترهاي جوان گولخورده را به سربازخانهها نبريد، به نواميس مسلمين خيانت نكنيد، آيا اين حقيقت تلخ را كه قبلاً انكار كرديد و گويندة آن را مستحق تعقيب دانستيد حالا هم كه عمل كرديد انكار ميكنيد؟ آيا فجايع جشن بيست و پنجمين سال را و بيفرهنگيهايي كه در آن كرديد منكر هستيد؟ از قهر خدا بترسيد. از قهر ملت بهراسيد، با احكام خداي تعالي به نام مترقي بازي نكنيد؛ با اسم قرآن به احكام اسلام لطمه نزنيد، با حوزه دينيه به اسم سرباز وظيفه پوچ بيفايده و با خدمتگزاران به فرهنگ و ملت اين نحو سلوك وحشيانه نكنيد و بالاخره علماي امت را وادار نكنيد كه با شما به طور ديگر سلوك كنند. اينها شمهاي از فجايع شماها است نسبت به دين و دنياي ملت و گفتني زياد است، ميگويم شايد شماها متنبه شويد و به خود آييد. شايد مراجع اسلام و علماي اعلام و خطباء گرام احساس وظيفه كنند، شايد طبقه جوان و روشنفكر و اصناف مختلف بيدار شده احساس وظيفه كنند، شايد جوامع بشري و مدعيان بشردوستي احساس وظيفه كنند، شايد سازمان ملل و غير آن بيش از اين به نفع كشورهاي بزرگ راضي نشوند ملل ضعيف پايمال شوند. شايد هيأت حاكمه و دستگاه جبار تا دير نشده به خود آيند.1
و (ان ربك لباالمرصاد ـ والله من ورائهم محيط) و السلام علي من اتبع الهدي»1
روحالله الموسي الخميني
متن نامه امام به اين شرح است: 1
بسم اللهالرحمن الرحيم
و لا حول و لا قوهالا بالله العلي العظيم
و 5 محرم الحرام 1387
«جناب آقاي هويدا! لازم است نصايحي به شماها بكنم و بعضي از گفتنيها را تذكر دهم چه مختار در پذيرش آن باشيد يا نه. در اين مدت طولاني كه به جرم مخالفت با مصونيت امريكاييها كه اساس استقلال كشور رادر هم شكست، از وطن دور هستم و بر خلاف قانون شرع و قانون اساسي در تبعيد به سر ميبرم مراقب مصيبتهايي كه به ملت مظلوم و بيپناه ايران وارد ميشود بودهام و از آنچه به اين ملت اصيل از ظلم دستگاه جبار ميگذرد كم و بيش مطلع شده و رنج بردهام. موجب كمال تأسف است كه نغمه ناموزون اصلاحات شماها تقريباً از حدود تبليغات راديو و روزنامههاي غير آزاد و بعضي نوشتههاي مشحون به گزافه تجاوز ننموده و هر روز بر فقر و بيچارگي ملت افزوده ميشود و ورشكستگي بازار و بازرگانان محترم روز افزون است.1
نتيجه اين همه هياهو و تبليغات سرتاپا گزاف بازار سياه براي اجانب است و ملت را به حالت فقر و عقبافتادگي به اسم ملت مترقي نگهداشته است. حكومت پليسي غير قانوني شما و اسلاف شما به خواست آنان كه ميخواهند ملل شرق به حال عقبافتادگي باقي باشند حكومت قرون وسطائي، حكومت سرنيزه و زجر و حبس، حكومت اختناق وسلب آزادي، حكومت وحشت و قلدري است. به اسم مشروطيت بدترين شكل حكومت استبداد و خودسري و با نام اسلام بزرگترين ضربه به پيكر قرآن كريم و احكام آسماني است، با اسم تعاليم عالية اسلام يك يك احكام اسلام را زير پاي گذاشته و اگر خداي نخواسته فرصت يابيد خواهيد گذاشت و با گزافه دعوي تعالي و ترقي، كشور را به حال عقبافتادگي نگهداشتهايد. اينها حقايق تلخي است كه بايد دنيا را مطلع كنم و انگشت روي بعضي بگذارم تا آنها كه غافل هستند يا تغافل ميكنند احساس وظيفه كنند و از رياكاريها و سالوسبازيهاي شماها گول نخورند.1
جشنهاي غير ملي كه به نفع شخصي در هر سال چندين مرتبه تشكيل ميشود و در هر مرتبه مصيبتهاي جان گداز براي اسلام و مسلمين و ملت فقير پا برهنة ايران ببار ميآورد، يكي از آنها است. با سر نيزه پليس از مردم بيچاره بيپناه خرجهاي گزاف آنها گرفته ميشود، يكي از جشنها كه من نميتوانم اسمي روي آن بگذارم جز هوس و شهوت و بازي با احساسات ملت، گفته ميشود چهار هزار ميليون ريال خرج شده است كه نصف آن از خزانه ملت و نصف ديگر بيواسطه از بازار و غيره با زورو ارعاب اخاذي شده، خون دل فقرا خرج نامجويي و خودكامگي است و تا اين ملت در اين حال است و به وظيفه خود و حقوق خود آشنا نشده است هر روز براي شماها عيد و شادي و براي ملت بدبختي و نكبت است. توأم با اين جشنهاي ناميمون آن قدر هتك نواميس مسلمين و اسلام بوده است كه قلم را عار است از ذكر آن.1
شماها در كاخهاي مجللي كه در هر چند سال تغيير مكان داده و با ميليونها تومان خرجهاي گزاف كه تصورش براي ملت ممكن نيست نشستهايد و مخارج آن را از كيسه اين ملت بدبخت اخاذي نمودهايد و ناظر فقر و گرسنگي ملت و ورشكستگي بازار و بيكاري جوانان فارغالتحصيل هستيد، ناظر وضع اختلال فلاحت و زراعت، اختلال وضع بازار و تسلط اسرائيل بر شئون اقتصادي كشور بلكه به طوري كه گزارش دادهاند دخالت اسرائيل در فرهنگ ميباشيد. ناظر فقدان ضروريات اوليةزندگي در غالب دهات نزديك به مركز چه رسد به دهكدههاي دور افتاده از قبيل آب آشاميدني سالم، حمام و وسائل بهداشت هستيد. ناظر ترويج فساد اخلاق، سلب امانت و ديانت در اعماق دهكدهها هستيد. ناظر تشكيل صندوق به اسم تعاون و اخاذي و غارتگري مأمورين از دهقان گول خورده و پشيمان هستيد. بالاخره ناظر حبسها و ارعابها و تهديدهاي غير قانوني هستيد و در خوشي و عياشي و بازيهاي خجلتآور غوطهخورده و به قبرستاني كه نامش ايران است فاتحه ميخوانيد. چه طور وجدان خود را راضي ميكنيد براي حكومت زوگذر اين قدر چاپلوسي از اجانب كرده ذخائر ملت را به رايگان يا به مقداري ناچيز تسليم آنها نموده و ظلم وستم به زير دستان يعني ملت بدبخت ميكنيد؟ چرا راضي ميشويد حكومت خود و ملت خود و مملكت اسلام را عقبافتاده به دنيا معرفي كنيد؟ نقض قانون اساسي سند عقبافتادگي است. رفراندم غير قانوني و در عين حال قلابي سند عقبافتادگي است. آزاد نگذاشتن ملت براي انتخاب وكيل و نصب اشخاص معلومالحال به دستور ديگران بيدخالت ملت دليل ضعف و عقبافتادگي است. شماها ميدانيد اگر ملت سرنوشت خود را در دست بگيرد وضع شماها اين نحو نيست و بايد تا آخر كنار برويد. و اگر ده روز آزادي به گويندگان و نويسندگان بدهيد جرايم شما بر ملا خواهد شد. قدرت آزادي دادن نداريد الخائن خائف، سلب آزادي مطبوعات و ديكته كردن سازمان به اصطلاح امنيت سند عقبافتادگي است. هر چندي جشن گرفتن براي اموري كه در كشورهاي ديگر اسمي از آن نيست با تحميل خرجهاي كمرشكن به ملت، سند ديگري است. تسليم به خواستهاي دولت پوشالي اسرائيل و به خطر انداختن اقتصاد مملكت، سند ضعف و نوكري است و سند خيانت به اسلام و مسلمين است.1
اعطاء مصونيت به اجانب سند بزرگ عقبافتادگي و بيحيثيتي و تسليم بيقيد و شرط است. شما ميدانيد با تصويب اين طرح چه خيانتي به اين مملكت و به اسلام كردهايد و چه ضربهاي به استقلال اين مملكت زدهايد. البته مخالف اين طرح، خائن و مستحق تبعيد است! آقاي هويدا نطقهاي اسفانگيري كه معالاسف طبع شده است متضمن بعضي اعترفاتست كه باساس استقلال كشور لطمه ميزند كه اينجانب از تذكرش عار دارم چرا جلوگيري از طبع و نشر اين كتابها نميكنيد؟ عمداً با حيثيت اين كشور بازي ميكنيد يا نميتوانيد با اين مغزهاي معيوب ادارك كنيد؟ آيا علماي اسلام كه حافظ استقلال و تماميت كشورهاي اسلامي هستند گناهي جز نصيحت دارند؟ يا حوزههاي علمي غير از خدمت به اسلام و مسلمين و كشورهاي اسلامي گناهي دارند؟
اجانب اينها را سد راه نفوذ خود ميدانند و به اضمحلال آنها كمر بسته و شماها مجري احكام ديگران و محكوم دلار هستيد. كوبيدن حوزههاي علميه و حمله مسلحانه به مدرسه فيضيه و صحن مطهر قم و كشتار دستهجمعي پانزده خرداد جز خدمت كوركورانه به صاحبان دلار چه اسمي دارد؟ فشار به مراجع اسلام و علماء اعلام و محصلين حوزههاي علميه و تاخت و تاز به دانشگاه جز خدمت به اجانب چه نتيجه داشت؟ آنها نميخواهند قرآن كريم و احكام آن حاكم بر ملل اسلام باشد تا ذخائر آنها را به يغما ببرند و كسي حرفي نزند و در عوض آنها را مصونيت دهد. آنها نميخواهند ما در بين ملت آزاد باشيم و گويندگان ما آزاد باشند و شماها معالاسف مأمور اجرا هستيد. مأمور چشم و گوش بسته. مأمور بيچون و چرا. شماها اگر دانش دوست هستيد چرا حمله وحشيانه به مراكز دانش ميكنيد؟ چرا مدرسه فيضيه و دانشگاه را به خاك و خون ميكشيد؟ چرا محصلين علوم دينيه را يك روز راحت نميگذاريد؟ چرا با دانشجويان در خارج و داخل اين نحوه معامله ميكنيد؟ آقاي هويدا من وظيفه دارم شماها را نصيحت كنم. شماها از اين ملت و در اين آب و خاك پرورش پيدا كرده و صاحب عناوين شدهايد. 1
اينقدر با حيثيت اين ملت بازي نكنيد. به جاي اين همه گزافه و جنجال، خدمتي به اين سر و پا برهنهها كنيد يا لااقل اينقدر با بهانههاي مختلف آنها را رنج ندهيد. از اين كسبه بيبضاعت اينقدر اخاذي نكنيد. اينقدر براي ارضاء شهوات ديگران به علماي ملت و محصلين و دانشجويان فشار نياوريد. با اسرائيل دشمن اسلام و مسلمين، آواره كننده بيش از يك ميليون مسلم بيپناه پيمان برادري نبنديد، عواطف مسلمين را جريحهدار نكنيد، دست اسرائيل و عمال خائن آن را به بازار مسلمين بيش از اين باز نكنيد، اقتصاد كشور را به خاطر اسرائيل و عمال آن به خطر نيندازيد؟ فرهنگ را فداي هوس آنها ننمائيد، از خداي بزرگ بترسيد، دخترهاي جوان گولخورده را به سربازخانهها نبريد، به نواميس مسلمين خيانت نكنيد، آيا اين حقيقت تلخ را كه قبلاً انكار كرديد و گويندة آن را مستحق تعقيب دانستيد حالا هم كه عمل كرديد انكار ميكنيد؟ آيا فجايع جشن بيست و پنجمين سال را و بيفرهنگيهايي كه در آن كرديد منكر هستيد؟ از قهر خدا بترسيد. از قهر ملت بهراسيد، با احكام خداي تعالي به نام مترقي بازي نكنيد؛ با اسم قرآن به احكام اسلام لطمه نزنيد، با حوزه دينيه به اسم سرباز وظيفه پوچ بيفايده و با خدمتگزاران به فرهنگ و ملت اين نحو سلوك وحشيانه نكنيد و بالاخره علماي امت را وادار نكنيد كه با شما به طور ديگر سلوك كنند. اينها شمهاي از فجايع شماها است نسبت به دين و دنياي ملت و گفتني زياد است، ميگويم شايد شماها متنبه شويد و به خود آييد. شايد مراجع اسلام و علماي اعلام و خطباء گرام احساس وظيفه كنند، شايد طبقه جوان و روشنفكر و اصناف مختلف بيدار شده احساس وظيفه كنند، شايد جوامع بشري و مدعيان بشردوستي احساس وظيفه كنند، شايد سازمان ملل و غير آن بيش از اين به نفع كشورهاي بزرگ راضي نشوند ملل ضعيف پايمال شوند. شايد هيأت حاكمه و دستگاه جبار تا دير نشده به خود آيند.1
و (ان ربك لباالمرصاد ـ والله من ورائهم محيط) و السلام علي من اتبع الهدي»1
روحالله الموسي الخميني
26 März 2008
منوچهر فرهنگی
از شمار دوچشم یک تن کم - از شمار خرد هزاران بیش
در آستانه نوروز باستانی و سال نو، یکی از با ارزش ترین فرزندان ایرانزمین با دشنه مزدوران جمهوری اسلامی در مادرید (اسپانیا) کشته شد. منوچهر فرهنگی یکی از فرهیختگان و نیکو کاران بزرگ ایرانی بود که دلبستگی اش به تاریخ و فرهنگ ایران در خور ستایش بود، وی در انتشار بسیاری ازکتاب های روشنگری و تاریخ و فرهنگ ایران در درون و برون از مرز های کشور به نویسندگان و کوشندگان در راه فرهنگ ایران بی دریغ یاری می رساند.1
بنا بر گزارش روزنامه ال پاییس چاپ اسپانیا ساعت 1230روز چهارشنبه 19 مارس منوچهر فرهنگی روبروی در خانه خود در پیرامون شهر مادرید با سه ضربه دشنه بلندی به شکمش از سوی یک زن ناشناس کشته شد.1
بگفته ال پاییس، هنگامیکه درب خانه آقای فرهنگی نواخته شده وی برای باز کردن در می رود و گفته شده که یک زن با دشنه بلندی سه زخم به شکم فرهنگی می زند و با یک تاکسی از محل جنایت می گریزد ، ضربات این دشنه روده ها و یکی از کلیه های فرهنگی را پاره کرده است.1
همسر فرهنگی که از نیامدن او نگران می شود ویرا صدا می زند و لی پاسخی نمی شنود، و سپس به جستجوی او می رود و فرهنگی را روی زمین در حال خونریزی می یابد و بی درنگ سرویس پزشکی را آگاه می سازد پزشکان فرهنگی را زنده و بهوش می یابند.1
بگفته پلیس اسپانیا فرهنگی در درازای راه بیمارستان داستان این رخداد را بازگو می کند و می گوید که از سوی زنی مورد حمله قرار گرفته است ، فرهنگی تا پس از نیمروز در بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم می کرد و در ساعت 17.25 دقیقه درگذشت.1
سه شنبه شب 18 مارس مانند همه ساله یک جشن ایرانی، پیشواز نوروز از سوی منوچهرفرهنگی درآلکوبنداس برگزار گردیده که تا روز چهارشنبه بدرازا کشیده بود ، گواهانی می گویند که فرهنگی در شب جشن از سوی زنی که به طرفداری از رژیم اسلامی سخن می گفت تهدید شده بود.1
پلیس مدارکی در دست دارد که گفته می شود با آن می تواند هویت این زن را شناسایی کند و هم چنین دوربین های حفاظتی که در پیرامون محل جنایت بوده می توانند به شناسایی قاتل کمک کنند.1
منوچهر فرهنگی در سال 1980 بنیانگذار کالج بین المللی
بنا بر گزارش روزنامه ال پاییس چاپ اسپانیا ساعت 1230روز چهارشنبه 19 مارس منوچهر فرهنگی روبروی در خانه خود در پیرامون شهر مادرید با سه ضربه دشنه بلندی به شکمش از سوی یک زن ناشناس کشته شد.1
بگفته ال پاییس، هنگامیکه درب خانه آقای فرهنگی نواخته شده وی برای باز کردن در می رود و گفته شده که یک زن با دشنه بلندی سه زخم به شکم فرهنگی می زند و با یک تاکسی از محل جنایت می گریزد ، ضربات این دشنه روده ها و یکی از کلیه های فرهنگی را پاره کرده است.1
همسر فرهنگی که از نیامدن او نگران می شود ویرا صدا می زند و لی پاسخی نمی شنود، و سپس به جستجوی او می رود و فرهنگی را روی زمین در حال خونریزی می یابد و بی درنگ سرویس پزشکی را آگاه می سازد پزشکان فرهنگی را زنده و بهوش می یابند.1
بگفته پلیس اسپانیا فرهنگی در درازای راه بیمارستان داستان این رخداد را بازگو می کند و می گوید که از سوی زنی مورد حمله قرار گرفته است ، فرهنگی تا پس از نیمروز در بیمارستان با مرگ دست و پنجه نرم می کرد و در ساعت 17.25 دقیقه درگذشت.1
سه شنبه شب 18 مارس مانند همه ساله یک جشن ایرانی، پیشواز نوروز از سوی منوچهرفرهنگی درآلکوبنداس برگزار گردیده که تا روز چهارشنبه بدرازا کشیده بود ، گواهانی می گویند که فرهنگی در شب جشن از سوی زنی که به طرفداری از رژیم اسلامی سخن می گفت تهدید شده بود.1
پلیس مدارکی در دست دارد که گفته می شود با آن می تواند هویت این زن را شناسایی کند و هم چنین دوربین های حفاظتی که در پیرامون محل جنایت بوده می توانند به شناسایی قاتل کمک کنند.1
منوچهر فرهنگی در سال 1980 بنیانگذار کالج بین المللی
(ICS)
در اسپانیا بود که اکنون یکی از کالج های سرشناس آن کشور است که دارای600 دانش آموز از 48 کشور می باشد.1
همکاران تارنمای فرهنگ ایران خود را در اندوه از دست دادن بزرگمردی دلاور و فرهیخته و نیکو منش وفرزند پاک و راستین ایران همباز می دانند.1
همکاران تارنمای فرهنگ ایران خود را در اندوه از دست دادن بزرگمردی دلاور و فرهیخته و نیکو منش وفرزند پاک و راستین ایران همباز می دانند.1
یادش گرامی و نامش جاودان باد
باسپاس از سايت : فرهنگ ايران
Abonnieren
Posts (Atom)