17 August 2010
Another Brick in the Wall
05 Mai 2010
احمدی نژاد
دليل حذف اين عکس مشخص نيست
جالبتر از اون مشخص نيست که اين خانم جوان چگونه به بالاي ماشين رفته واونجا نشسته
25 April 2010
گلچین روزگار
با سپاس از فرهاد عزیز که در این مورد واقعا سنگ تمام گذاشت
11 April 2010
از تغذيه رايگان به تجاوز در زندان
«پايان بخش نوشته ی نوروز ايرانی»
وقتی حکومت ملتی از «وارد کننده راننده و کلفت و نوکر» برای ملت خود به فروشنده بکارت جگرگوشگان آن ملت به اجانب و «صادر کننده روسپی»، تبديل می شود، وقتی اوضاع ملتی از «تغذيه رايگان» در زمان تحصيل پدران و مادران به «تجاوز در زندان» در زمان فرزندان می کشد و وقتی کار مردمی مست از باده غرور و گشاده دستی و دها و دهش، به پوفيوزی و کاسه ليسی و«گدايی» می رسد ... آن ملت حق ندارد حتا يک دم هم از «نگاه به گذشته» خود غفلت کند... ظاهر و رفتار خانم زهرا رهنورد بسان باجی های صيغه ای و پاکرسی نشين دوران پيش از ظهور قمرالملوک وزيری گران ارج در يکصد سال پيش است نه رخت و ريخت يک بانوی بافرهنگ و مدرن و دموکرات امروزی ... 1
................................................
بخش پايانی را ويژه ی پرداختن به چرايی نگارش متن خواهم ساخت. زيرا که از ديد من، ژرف انديشی در باره ی اين «انگيزه»، از توجه به خود متن بسيار مهم تر است. در اين راستا هم می خواهم اين نکته را روشن کرده باشم که مراد من از نوشتن متونی که با روزگار گذشته پيوند دارند و برخی از آنها هم مانند همين متن، گونه ای «خاطره نويسی» را تداعی می کنند، ابدآ خاطره نويسی و دلخوش کردن به خاطرات نيست. نگارنده اين دست از متون را اتفاقآ از اينروی می نويسم که در انديشه امروز و فردا هستم و بسيار هم نگران. از روی همان نگرانی هم هست که در نوشتن اوضاع فرهنگی ـ اجتماعی ـ اقتصادی روزگار گذشته، حتا به ريز ترين و بظاهر پيش پاافتاده ترين نکات زندگی ما در آن روزگار هم اشاره می کنم
زيرا سوای اينکه چگونه بودن «زندگی امروز» هر ملت و يا حتا شخصی، ريشه در گذشته داشته و اصلآ «برايند» ـ نتيجه ـ کار های درست و نادرست او در «گذشته» است، اصولآ بزرگترين دليل «انحطاط فرهنگ» ها و «نابود شدن تمدن» های بزرگ و درخشان، همين عنصر «فراموشی» است. يعنی همين از ياد بردن فَر و فرهنگ که باعث می گردد فرزانگی ملت ها و انسانها رفته رفته کمرنگ تر گشته و بپوسد و از ميان برود و آنان دچار ويرانی فرهنگی و اجتماعی و شخصيتی شوند. يعنی همين بلايی که بدبختانه هم اکنون گريبانگير ما گشته و روشن ترين نشانه های آنهم پيش چشم ما است
بسان همين تبديل گشتن حکومت کشورمان از «وام دهنده» به ابرقدرت ها و«وارد کننده راننده و کلفت و نوکر» از کره و فيليپين و هند و اندونزی و گاهی حتا از اروپا برای ما، به فروشنده بکارت جگرگوشگان مان به اجانب و «صادر کننده روسپی از ايران»، آنهم به ميکرو کشور های بی هويت و حتا نوانخانه ای چون پاکستان، رسيدن اوضاع از «تغذيه رايگان» در زمان تحصيل پدران و مادران به «تجاوز در زندان» در زمان فرزندان و کشيده شدن کار مردم ما از آن مستی غرور و گشاده دستی و دها و دهش، به پوفيوزی و کاسه ليسی و«گدايی». 1
آنهم البته گدايی يک ميليونيم از ثروت ملی و حق طبيعی خود به شکل «سيب زمينی» از بی سر و پايان. يعنی گرفتن بخش ناچيزی از مال خود به شکل صدقه سری و توهين آميز از دست لمپن های بی فرهنگی که بی گزافه شخصيت حتا چهارپاداران و سورچی های شريف و زحمت کش عصر پهلوی اول هم به مراتب بالا تر از ايشان بود. همچنين رسيدن آمال بزرگ مردم ما به چنان سطح مبتذلی که اصلآ آرزو پنداشتن چنين حقوق نازلی حتا در يکصد و پنجاه سال پيش از اين هم برای ايرانيان بسيار سخيف شمرده می شد
مانند آرزوی برخورداری از حق انتخاب پوشاک، آرزوی داشتن حق برگزار کردن آزادانه و شاد و همراه با موزيک مراسم عروسی خود، حق گوش دادن به موزيک دلخواه، حق رفتن بدون مزاحمت با همسر خود به کنار دريا و حتا آرزوی حق آزادانه در پارک قدم زدن و چکمه بر پای کردن و اهانت نشنيدن و حقوقی از اين دست که براستی چندش آور است
نکته تآسفبار هم اين است که چون اين «سقوط» و «انحطاط» هميشه آهسته انجام می پذيرد، بدبختانه خود افراد و ملت ها آنگونه که بايد و شايد متوجه اين فنای خويش نمی گردند. يعنی آنان به درستی در نمی يابند که چگونه پله پله از جايگاه رفيع خود به زير آمده و حقير می گردند، چه سان رفته رفته به خواری هايی خوی می گيرند که در گذشته برای شان تهوع آور بود، به چه شکلی دنائت ها در وجودشان نهادينه می شود، چگونه منش و سليقه و حتا دلمشغولی های روزه مره شان تغيير می يابد و خلاصه چه بلايی دارد بر سرشان می آيد
همه ی اين مصيبت ها هم از طبيعی ترين پيامد های همان «فراموشکاری» اهريمنی است که بدان اشاره کردم. پيامد از ياد بردن کيستی، فرهنگ، تمدن، غرور انسانی، هدف های بزرگ، دلبستگی ها و نام و شأن ملی و خانوادگی. يعنی برايند يک روند «دگرديسی» که ملت يا فرد در آن، به تدريج از «فرزانگی» به «دريوزه گی» و نوکرصفتی رسيده و سرانجام هم به هر سفلگی و نکبت تن درداده و هر گونه توهين و تحقيری را هم پذيرای می گردد. آنهم حتا از سوی فرومايه ترين افراد يا اقوام
روشن ترين نمونه های پيش چشم از اين «سقوط کرده گان» و «فنا شدگان» هم ای شگفتا کسانی هستند که خود ادعای روشنفکری و فرهنگمداری و راهبری فکری و سياسی مردم عادی ما را هم دارند که بخش بزرگی از آنها هم از انقلابيون ديروز هستند. همانانی که با موضع گيری های اين سی ساله و بويژه اين چند ماهه خود، بخوبی نشان دادند که براستی چه موجودات کوچک و بی مقداری بوده اند و هستند و چگونه تمامی ادعايی که در گذشته داشتند، دروغ و پوچ و فريبکارانه بوده است
زيرا اينها که سی سال پيش حتا خردمند ترين رجال تاريخ سياسی ايران را هم نادان و بی فرهنگ و خائن و کودتاچی و نوکر آمريکا ... می خواندند، امروزه رهبريت کسانی را بر خود پذيرفته اند که تا پيش از انقلاب آنها را حتا برای دربانی محل کار و نظافت و رختشويی خانه خود هم به کار نمی گماردند. کسانی چون کروبی، خاتمی، ميرحسين، زهرا رهنورد، آخوند کديور و مهاجرانی، سحرخيز، حجاريان، ابطحی، عبادی، رفسنجانی و حتا فرزندان دزد او فائزه و محسن و ياسر را
بنگريد که کار سقوط و فضاحت اينان به کجا رسيده که ديگر آقای نوری زاده دلش برای رخت و روسری رنگين خانم زهرا رهنورد هم غش می رود. يعنی برای اين پوشش اج وجق و چشم آزاری که براستی رخت های کلثوم ننه گرامی و زنده ياد، خدمتکار مادر من در پنجاه سال پيش به مراتب مدرن تر و قشنگ تر از اين بود. آقای نوری زاده اين پوشش مسخره را هم نشان روشنفکری و آزادمنشی و بزرگی و دموکراسی خواهی آن خانم می خواند! 1
پنداری که جامعه ی ما تا پيش از جمهوری اسلامی، آنچنان پسمانده و غيرمدنی بوده که حتا به زنگبار و يمن و سعودی و بيافرا و جيبوتی هم طعنه می زده. از اينروی هم ما در روزگار ظلمانی پهلوی ها هرگز خانمی را نديده باشيم که روسری رنگين و گل منگلی بر سر داشته باشد! چه رسد به آنهمه زنان آزاده و متخصص که دوشادوش مردان در همه ی عرصه های اجتماعی ما حضور داشتند. اعم از دبير و ناظم و آموزگار و مدير مدرسه و استاد دانشگاه و خلبان و ملوان و پزشک و وزير و وکيل و پرستار و افسر و درجه دارد... 1
همچنان که فرد بی پرنسيپی چون آقای شهريار آهی در تلويزيون صدای آمريکا خانم رهنورد را بزرگترين روشنفکر زن ايرانی می خواند و ديگر بانوان را هم به درس آموزی از ايشان دعوت می کند. يعنی همين آقای آهی که بخاطر خوش آمد ميرحسين که شايد روزی بجايی رسد، فراموش می کند که خود چند بار در همان رسانه گفته است که به سبب مأموريت پدرش در شهرستان ها، مادرش برای ديدار همسر، چهل ـ پنجاه سال پيش از اين، سالها در دل نيم شبان به تنهايی در جاده های دورافتاده ايران رانندگی می کرده و هرگز هم هيچ رخداد بدی برای آن بانو پيش نيامده. راز سرسپردگی و حتا جاسوسی ديگر مدعيان روشنفکری برای رژيم گدايان و چاقوکشان هم آن اندازه از پرده برون افتاده که ديگر اصلآ راز نيست. بويژه عناصر توده ـ اکثريت
پس اينکه من پيوسته می نويسم که به اصطلاح روشنفکران ديروز و بويژه آن بخش که از دشمنان پادشاه فقيد بودند و هستند، همه ی آمال بزرگ و حتا شخصيت خود را اتفاقآ از خود همان پادشاه و نظام شاهنشاهی داشتند، ادعای بيجايی نيست. چرا که من اين ادعا را از مشاهدات خود داشته و ديده ام که به محض سقوط آيين پادشاهی در ايران، تمام آنان هم کاملآ سقوط کردند
همچنان که در اين سه دهه ی تسلط دريوزه گان بر ايران هم آن اندازه با شتاب بسوی انحطاط رفته اند که حال ديگر اصلآ هيچ کدام شباهتی به آن دوران خود ندارند. ابدآ هم به روی خود نمی آورند که در آن روزگار چه جايگاه اجتماعی داشته و به چه امکانات و ارزشهای فرهنگی و اجتماعی آب دهان می انداختند و امروز به چه فلاکتی رسيده اند که البته فلاکت اينان نه از فراموشکاری، بلکه از حقارت و رذالت ذاتی و حسودی و دشمنی کور آنان با پادشاه فقيد است
بهترين گواه اين ادعا هم ترجيح چند فرومايه از درون رژيم روضه خوان ها به فرزند آن مرد خردمند و بزرگ و ايران شيدا، يعنی به شخصيتی چون شاهزاده رضا پهلوی است. يعنی برتر شمردن چند ملا و بچه ملا و شبه ملای بی سر و پای همچنان مريد خمينی به کسی که جدای از منش نيک، متانت، خرد، آگاهی و شايسته گی های فردی که دارد، نوه رضا شاه و فرزند آريا مهر بزرگ است. از خاندانی شناخته شده در گيتی که آنهمه سازندگی و امنيت و آسايش و شکوه و شوکت و احترام جهانی را برای ما به ارمغان آورد
و اين درست همان کار نابخردانه و در نزد پاره ای هم، همان رذالتی است که اينان در سال پنجاه و هفت هم بخرج دادند و ما را اينگونه خانه خراب کردند. چرا که اينها در آن مقطع هم اشخاص ميهن پرست و فرزانه ای چون شاهنشاه آريامهر و دکتر شاپور بختيار و آنهمه عناصر آگاه و دلسوز در درون هيئت حاکمه آنروز ايران را غيردموکرات و حتا دشمن خود و ايران انگاشته و به دنبال روح الله خمينی و خلخالی و رفسنجانی و جنتی و الله کرم... افتادند
از اينروی هم روی سخن من نه با آن دونان، که با هم ميهنان شريف و پاکنهاد است که مبادا ديروز خود را از ياد برند. همه ی کوشش من هم از راه نوشته هايی در باره اوضاع سياسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی ما در روزگار پهلوی ها در واقع تنها برای پيش گيری از «نسيان» و فراموشی است. يعنی يادآوری کردن و تلنگر زدن به ذهن و غرور هم ميهنان خود
با اين اميد که با خواندن اين متون، از ياد مبرند که تا همين سه دهه ی پيش، يکی از مقتدر ترين و باآبرو ترين حکومت های جهان را داشته و خود نيز يکی از بافرهنگ ترين و محترم ترين ملت های جهان بشمار می رفتند، نه مشتی وحشی بی تمدن و تروريست يا گدايان سيب زمينی و کليه فروش و صادر کننده ی پناهنده و عمله بنا های دکتر و مهندس و از همه هم ننگين تر و شرم آور تر، صادر کننده ی بکارت و فاحشه
پس اين دسته از نوشته های من از ديد خودم، تلنگر زدن به ذهن بخواب رفتگان و مدهوشان و بی هوشان است. بويژه که به محض سخن گفتن و نوشتن از آنچه که ما در گذشته داشتيم، همان بی وجدان ها فوری آنرا به «در گذشته ها ماندن» تفسير می کنند. سبب آن هم اين است که چون خود لياقت داشتن رژيمی بهتر از جمهوری اسلامی و شخصيت هايی فرزانه تر از اين الوات بی فرهنگ را ندارند، در پی تثبيت اين اوضاع ننگين و جا انداختن اين انديشه ويرانگر در ذهن ايرانيان هستند که شخصيت های برجسته و ممتاز شما همين زباله ها هستند
پاره ای از هم ميهنان ما هم البته نادانسته در دام آنها افتاده و به تأسی از ايشان، طوطی وار هر سخنی در مورد گذشته را با جمله ی «گذشته ها را بايد فراموش کرد»، رد می کنند که اين ديگر خيلی مايه ی تأسف است. البته اگر امروز ما هم مانند ديگر ملت ها بسی بهتر از ديروزمان بود، بايسته بود که ما هم گذشته ها را به طاق نسيان نهاده و هر دو چشم خود را به آينده می دوختيم. ليکن از آنجا که ما ايرانيان وارون ديگر مردمان، پيوسته يک گام به پيش و دوگام به عقب حرکت می کنيم، هميشه هم بايد يک چشم مان به گذشته ها باشد و چشم ديگر به آينده
بويژه در اين مقطع تاريخی که ما بجای دوگام، بدبختانه يک باره هزار گام به عقب بازگشته ايم. بهمين خاطر هم اگر خواهان سرنگونی اين نظام شرف فروش و خواهان اعاده ی حيثيت از خود، ميهن، فرهنگ، غرور و تاريخ پرشکوه خويش هستيم، هرگز حتا يک دم هم نبايد از نگاه به گذشته های خود غفلت کنيم. چرا که اينک رمز رهايی و نيکبختی آينده ما اصلآ در گرو همين نگاه به گذشته درخشان و انگيزه گرفتن از آن ارزش ها و معنويت های گذشته است. همين. امير سپهر
20 März 2010
15 März 2010
30 Januar 2010
سئوال ایرانیان از فرماندهان و پرسنل سپاه پاسداران و بسيج
روی سخن من با بسیجیها و پاسدارانی هست که مردم مارو شبانه روز در خیابانها و زندانها به خاک و خون میکشند البته نه اون جوجه بسیجیها که زمان جنگ یا بچه بودند یا هنوزبه دنیا نیامده بودند طرف صحبتم فرماندهان و مسئولینی که در دوران جنگ در جبهه های جنگ بودند و روزی از کشورو ناموس من دربرابردشمن دفاع میکردند که شاید گذشت روزگارو سیری شکم به آنها فراموشی داده
I am talking to the Basij and the Guards, who are beating innocent people and spilling innocent blood. Not the young ones hired recently who were not around for Iran/Iraq war. I am talking to the commanders, and the leaders who were in the war field one day and protected our country and our people, but have forgotten either due to passage of time or else their full stomachs.
به یاد میاورید که چطور اسیرعراقی که همیشه تا آخرین گلوله خود را استفاده میکرد و بعد اسیر میشد آب میدادید؟ به یاد دارید خنده ها و نوازشهای برادرانه ای که به اسرا عراقی میدادید به کسانی که تا لحظه ای قبل درحال کشتار برادران و فرزندان ایرانی شما بودند!! و
Do you remember that you would give water to the Iraqi Prisoners of War after having captured them? After they had used all their bullets on us you would show them care and love. Do you remember the flower in the gun, the humane and brotherly treatments of the POWs?
شاخه گل بروی اسلحه خود را به یاد دارید؟ برخورد انسان دوستانه و برادر وار خود را به یاد دارید؟
Do you remember the flower in the gun, the humane and brotherly treatments of the POWs?
بگذارید بیشتر روشنتان کنم, هیچ میدانید این مجسمه در کجا و از چی ساخته شده؟
Let me shed more light on this. Have you seen this monument? Do you know how and from what it has been made?
این عکس مجسمه ایست که صدام و همان برادران عراقی شما از کلاه خودهای اسرا ایرانی و شهدای در جبهه درست کردند یک نگاهی به کلاه خودهای پایین بنداز جای گلوله به روی آنها هنوز نمایان هست
This was made by Saddam and the Iraqi brothers from the melted helmets of Iranian soldiers. Look at the helmets closely and you will still recognize the bullet holes in many of them.
شما حتی به روی سربازان ایرانی که به خاطراز دست دادن عزیزانشان و شهید شدن برادرانشان قصد حمله یا شکنجه اسرا عراقی را داشتن دست به اسلحه بردید و اسرای عراقی را برادران سنی خود خواندید و همچنان با ملایمت و رفتار انسانی با آنها برخورد کردید و در کنار آنها نماز خواندید
You even protected the captured Iraqi’s against the angry Iranian soldiers who wanted to take justice in their own hands and beat or torture the POW's. You named them “our Sunni brothers” and you prayed with them side by side.
به دشمن تشنه خود آب دادید و به مثال یک مهمان از آنها 8 سال پزیرایی کردید
You gave the enemy water and treated them as guests for 8 years.
بر آنها جامعه سفید پوشاندید و مسابقه های فوتبال و شنا در اردوگاههای اسرا بر گذار کردید
You gave them white cloths and organized soccer and swimming tournaments for their entertainment.
با دستگيري يك افسر بعثي مشخص شد: و
شش هزار اسير ايراني به شكل فجيعي به شهادت رسيده اند
بعثيها با «اره» از اسراي ايراني بازجويي ميكردند
“With the arrest of an Iraqi officer, it was discovered that six thousand Iranian POWs were brutally murdered.”
“Iraqi’s used saws in their interrogation of Iranian soldiers.”
ولی با همه جنایات و کشتار بعثیها شما آنهارا مثال برادر پزیرایی کردید و بعد جنگ همه آنهارا با سلام و صلوات به خانوادههایشان بازگرداندید
Even with all the violence and brutalities reported, you still treated them fairly and humane and when the war was over, you send them back to their families with good wishes and farewells.
در صورتی که همان موقع برادران و هم وطنهای من که به دست بعثی ها قتل عام شده بودند با تابوت به میهن برگشتند
And at the same time our Iranian brothers came home in thousands lying in their coffins having been murderd by the Iraqis.
حال سئوال من از شما برادران انسان دوست و مخلص این است کجا رفت آن رعفت اسلامی و حس برادری شما؟
یعنی مردم و برادران خونی و شیعه شما ارزششان ازعراقی ها کمتراست؟
Now here is my question from you human loving, devoted brothers: where did your Islamic forgiving, brotherly compassion go
کجا رفت آن گل بروی سلاحت؟
Where did the flower on your gun go?
یعنی ارزش یک اسیر عراقی از هموطن خودت بیشتر بود؟ این هست ارزش اسلامی و حس برادری؟
Does this mean that the value of an Iraqi soldier is more than your own countryman? Is this the Islamic values and brotherly love?
آنها که تا آخرین فشنگشان به روی شما حمله کردند پناه دادید و با آنها همانند برادر برخورد کردید ولی با هم وطنهای خود که خواهران و برادران دینی میهنی و ملی شما هستند و چیزی جز آزادی طلب نمیکنند اسلحه گشودید و سینهایشان را دریدید به زنان و جوانهای بی سلاح رحم نکردید
You sheltered the ones that used all their bullets on you, and treated them like a brother, but with your countrymen, with your religious sisters and brothers, your own people, who asked for nothing but their freedom, you opened fire and showed no mercy towards the unprotected men and women.
از عراقیها مثل یک مهمان پزیرایی کردید و در عوض جنازه شکنجه شده جوانان مارا بروی هم در همان بازداشتگاها یا بهتر بگم هتل اسرای عراقیها بروی زمین انداختید
You took care of Iraqis like guests but lay the tortured bodies of our own people next to each other in the same camp ground or should I say Iraqi POW hotel.
You brought back smiles on the face of Iraqi mothers awaiting the return of their children, but put tears and sorrow in the hearts of our own mothers.