20 Juli 2011

بهار عرب، خزان عجم







به موازات گسترش خيزش های مردمی در کشور های عربی که تاکنون هم به سرنگونی دو نظام غيردموکراتيک انجاميده و همچنان هم با غيرت و پايمردی اعراب ادامه دارد، روز به روز هم اين پرسش در ذهن بخشی بزرگی از مردم ما پررنگ تر نقش می بندد که: (آيا براستی ما «ملت ايران»، دستکم در زمينه سياسی و در عرصه ی مبارزات مدنی، نابخرد تر و زبون تر و بی غيرت تر از «ملت های عرب» هستيم؟) يعنی بی عرضه تر و درمانده تر از ملت هايی که بيشترين ما ايرانيان هم ايشان را بی ريشه، بدون تاريخ، فاقد روح و وجدانی مدنی، بيگانه با فرهنگ و همچنان هم باديه نشين و وحشی و حتا قلابی و دست ساز انگليسی ها می خوانيم؟

از آنجايی هم که دستکم من خود تاکنون در جايی نديده ام که کسی از ميان صاحبان انديشه و قلم در پی يافتن پاسخ درخوری هم برای اين پرسش اساسی بوده باشد، مراد اين نوشته، کوششی است برای يافتن همين پاسخ. باشد که همين اندک کوشش هم، آيينه ای در برابر ديدگان ما گشته و بويژه آن بخش از مردم «خودشيفته» ما را بخودی خود بازآرد که خويشتن را بر ترين مردم اين گيتی ميپندارند، ولو که اين آيينه، آنچنان هم بزرگ و شفاف مباشد که ميبايستی ميبود

در پيامد مشاهده ی سيمای نه چندان زيبا و دلفريب خود در اين آيينه هم، آن هم ميهنان خودشيدای ما در پی زدودن اين زنگار های کهنه تاريخی از روان و انديشه خود باشند که ايرانی را از خود بيگانه و ما را خانه خراب و رسوای عالم کرده است. يعنی همان خودفريبی های شيرين تاريخی که گويا همين مردم اکثرآ هم ندانمکار و خودويرانگر ايران که اينک هم بيش از سه دهه است که در گرداب ننگ و رسوايی دست و پای زده و قادر به پيدا کردن هيچ راه نجاتی هم نگشته اند، از هُشيار ترين و بافرهنگ ترين و متمدن ترين انسان های اين کره خاکی باشند!1

چرا که در جهان عينی و ملموس کنونی که ما در آن زندگی ميکنيم، نه ايرانی آنچنان با فراست و فرهنگ و بيداردل و دلير است که خود می پندارد، و نه اکثريت اعراب کنونی ديگر اندک شباهتی به آن اعراب باديه نشين و بی فرهنگ و وحشی روزگار محمد و عمر و علی دارند که حتا پس از چشيدن مزه شکر و نمک هم، قادر به درک تفاوت طعم اين دو ماده از هم نمی گشتند

برای رسيدن به پاسخ درست آن پرسش مورد نظر هم از ديد من، هيچ راهی علمی تر از اين وجود ندارد که روشن گردد اصولآ مراد از «ملت» در اين پرسش تاريخی ـ جامعه شناختی، اصلآ چه کسانی هستند؟ تا آنگاه با بررسی کارنامه آن «ملت»، بتوان داوری کرده و گفت که آيا اعراب خردمند تر و دلير تر هستند يا آن ملت

زيرا همانگونه که در ادبيات سياسی پيشامشروطه ما، مراد از «ملت»، تنها دکانداران دين و شريعت بودند و نه مردم عادی، در ادبيات سياسی امروزين ما نيز اين واژه «ملت»، تا اندازه زيادی مفهومی مجازی دارد تا حقيفی. بدين سان که مراد از «ملت» امروز، در درجه نخست، تنها گروه اندکی از ايرانيان هستند و نه همه. يعنی همان کسان که بخشی از ايشان صاحب نام و ادعا در «عرصه سياست ايران» هستند و بخش دگر هم که اصلآ از «سياست» برای خود «پيشه» ی نان و آب دار ساخته و يا دکانی برای شهرت طلبی ها و عقده گشايی های خويش گشوده اند، و خلاصه همان کسان که دستکم خود خويشتن را جزو انديشمندان و رهبران سياسی و راهبران فکری و در يک کلام، «روشنفکران» يا «نخبه گان» ايران بشمار مياورند

اصولآ در عمل هم همين کسان سياست ايران را صحنه گردانی ميکنند نه مردم عادی. چرا که همين گروه بسيار کوچک است که تمامی تريبون ها و ميکروفون ها و دوربين ها و کرسی های سخنرانی را در اختيار داشته و همه ی سمينار ها را ترتيب داده و فراخوان و اعلاميه بيرون داده و آکسيون ها، سخنرانی ها و مراسم سياسی و فرهنگی را هم برگزار ميکنند. افراد همين گروه هستند که پاره ای شان نشريه دارند، مقالات سياسی می نويسند، کتاب چاپ می کنند، به مصاحبه دعوت می شوند، اوضاع را تحليل کرده و در برابر رخداد های سياسی هم موضع گيری می کنند

و درست به سبب برخورداری از اينهمه امکانات فرهنگی ـ رسانه ای و تبليغی در عرصه ی عمومی هم هست که اينان بعنوان «پيش آهنگان ملت ايران» در جهان شناخته شده و مردم عادی ايران هم حال خواسته و ناخواسته و از سر آگاهی يا ناآگاهی، گوش هاشان به دهان اين «کاروان سالاران سياسی» و چشمانشان هم به کنش های ايشان دوخته شده و از ايشان هم پيروی ميکنند. به همين خاطر هم، بدون هيچ ترديدی، در درجه نخست و در برابر افکار عمومی جهانيان، هم «افتخار» سرفرازی اين ملت از آن آنان است و هم «ننگ» سيه روزی و بدنامی اين ملت

با آنچه آوردم، پس ميبايستی نيک توجه داشت که اگر نابخردی و بی غيرتی هم اين ميان باشد، اين نادانی و بی غيرتی بيشتر به همين گروهی می چسبد که مدعی آگاهی و روشنفکری و رهبری و راهبری سياسی و فرهنگی و هنری و رسانه ای هستند، نه به فلان بزاز و قصاب و رفتگر و کارمند و نانوای فلکزده و گرفتاری که بار مشکلات اجتماعی و غم آب و نان، کمر وی را خُرد کرده و نه ادعايی دارد و نه اصلآ صدای فريادش بگوش کسی می رسد


همچنان که آن مردم بينوا، اصلآ تمامی اين ننگ و نکبت کنونی خود را هم از همين به اصطلاح، نخبه گان خود دارند. از همين طايفه ی گنجشک مغزی که با سرنگون ساختن يک نظام عرفی و مدرن و مقتدر و ملی، آنهم با دست يازيدن به رذيلانه ترين شيوه های ضداخلاقی بسان دروغ و تهمت و سياه نمايی، حکومت جمهور روضه خوان ها و چاقوکشان و متجاوزان به عنف را بر سر کار آورده و ايران را به دوزخ مبدل ساخته و آبروی ايرانی را در جهان برباد داده و خودشان هم از آن دوزخ خودساخته بخارج گريختند

از همين عناصر بی معنويت و وجدان و «خودبزرگ انگار»ی که هرگز حاضر نشدند و هنوز هم نيستند که حتا برای يک دوره بسيار کوتاه هم از شهوترانی های سياسی خود دست بردارند تا اين «ملت قربانی روشنفکر و ملا» از زندان اين اوباش دزد و چاقوکش و متجاوز حاکم بر ايران رهايی يابند. آری از همين طايفه ی بی عرضه ای که حتا پس از سی و دو سال هم هنوز نتوانسته که يک شبه اوپوزيسيون شکل دهند اما همچنان هم با بی شرمی تمام ادعای روشنفکری و فرزانه گی داشته و حتا دموکراسی هلند و سوئد و دانمارک را هم بسيار پسمانده می خوانند! همين

بيست و نهمين روز خرداد ماه سال نود خورشيدی، برابر با نوزدهمين روز ژوئن دو هزار و يازده ترسايی