چندیست که شبه ملایان معروف به ملی- مذهبی، درگیر یک نزاع قلمی در میان خود گشته اند. محله مناقشه این قشر مضرتر از ملایان رسمی هم، نظریه پردازی های سید عبدالکریم سروش در پیوند با چگونگی وحی آوری پیامبر مسلمانان است.
آنچه در این معرکه از همه مضحک تر می نماید اما، لوندی ها و شهرآشوبی فردی به نام محمد سهیمی است که به همین تازه گی هم از گردراه رسید.
بدان سان که گویی این حضرت، دایهء جدید مهربان تر از مادر ملی مذهبیون یتیم و بی کس باشند، حال بگذریم از اینکه اصولآ آن کهنه ملامذهبی های بنام با چند دهه حضور خود در مثلآ میدان مبارزه، چه تاج های الماس نشانی بر سر ملت ایران نهاده و از چندین میلیون کشته و مرده در میان ایرانیان برخوردار هستند که حال این لعبت فتان به هزار ناز و کرشمه در پی آن برآمده که این مردم هستی از کف داده، بخشی از همان عشق و محبت را هم به زیر پاهای خوش تراش این نازنین ریزند.
باری، نوشتم تازه از ره رسیده، زیرا تا آنجا که من بیاد دارم که تقریبآ تمامی رخدادهای مربوط به ایران را هم با وسواس دنبال میکنم، تنها پیشینه مبارزاتی این جناب، همان شرکت در چند برنامه (افق) تلویزیون وی او ای و دفاع شان از رژیم روضه خوانان در معرکهء اتمی چندسال پیش بود، آنهم البته آنچنان دفاع متعصبانه ای که نامبرده یک - دو باری از انتقاد دگر شرکت کننده گان در بحث های آن برنامه از جمهوری اسلامی، آنچنان به خشم آمدند، که اصلآ با توهین به آن منتقدان و حتی خود مجری برنامه های آن زمان افق - سیامک دهقان پور - تماسشان را با برنامه قطع کردند.
و لابد با اعتبار همان مبارزات درخشان و کسب آبرو و حیثیت سیاسی و فرهنگی بالا از آن راه هم هست که وی بی پروا، مرتبآ برای خود دسته گل خریده و کوکاکولا باز کرده و در برابر، مخالفان راستین رژیم روضه خوانان را هم درست به سیاق و ادبیات سیاسی همان عوامل رسمی جمهوری اسلامی، عناصر اسراییل، طرفدار نئوكان ها، جنگ طلب... میخواند. وای که آدمی نمیداند در برابر اینهمه پرروگری پاره ای از ایرانیان دم بریده، اصلآ چه بگوید و بنویسد!
به هر روی این جناب بتازه گی متنی را با فرنام《اسطوره سازی از دکتر عبدالکریم سروش و پیامدهای آن》در سایت گویا انتشار دادند که من، در بخش کامنت های آن، پاسخکی بر آن نوشتم که خواندن آن، شاید برای بخشی از هم میهنان ما بی فایده مباشد، بویژه آن بخشی که در پیوند با تحصیلات کلاسیک که حضرت ایشان نیز چون بخش بزرگی از هم میهنان ما، باز به شکل سنتی، به نادرستی آنرا به (روشنفکر) بودن تفسیر کرده اند. در حالیکه از دید من، دارا بودن حتی پنج مدرک دانشگاهی از معتبر ترین دانشگاههای عالم هم، کوچکترین پیوندی با مقولهء (روشنفکری) نداشته و ندارد.
و حال اما آن کامنت سر و دم بریده نگارنده به این جناب که در آن نوشته خود، خیلی به مدرک پی.اچ.دی و کرسی تدریس دانشگاهی خود بالیده اند:
جناب سهیمی، با درود، نگارنده نه در مقام و موقعیتی هستم که بتوانم شما را از نوشتن بازدارم و نه حتی به فرض اگر هم چنین موقعیتی میداشتم - که خدای کند هیچگاه هم نداشته باشم! -، هرگز در پی بستن زبان و شکستن قلم شما و کس دگری میرفتم. چرا که در کنار باور راستینم به آزادی فطری انسان - و البته آنهم در عرصه عمل-، عمیقآ این باور را هم دارم که اصولآ ایجاد هر گونه سدی در راه انتشار حتی اهریمنی ترین اندیشه ها نیز، جدای از کمک به پراکنده گشتن بیشتر آن افکار ویرانگر، به مثابه بخشیدن اعتبار و حتی گونه ای حقانیت به صاحبان آن دیدگاههای پلید هم هست.
از اینروی، آنچه خواهم آورد، نه راه نشان دادن به شما که چه شاید و چه نشاید که نوشتن، نه از سر بدکنشتی و ستیز، و بویژه، نه با مراد کمترین اسائه ادبی، بلکه تنها و تنها طرح دیدگاههای خودم در پیوند با مطالب آمده در نوشتهء شما خواهد بود و چند توصیه، و البته آنهم صرفآ از روی صفا. حال این که برداشت شما از این نوشتهء سر و دم بریدهء من چگونه خواهد بود و آیا به توصیه های مشفقانه من وقعی خواهید نهاد یا نه، اینها دیگر با شماست و حق طبیعی جنابعالی.
و حال اما، آقای سهیمی محترم، از دید من، موسم آن مطالب و نظریه پردازی های مندرس و ملال انگیزی که حاج فرج دباغ - عبدالکریم سروش - به خیال خود از جایگاه یک (اندیشمند) و مثلآ در مقام (روشنگری) می فرماید و مینویسد، جز برای چند جوجه ملای طفیلی ساکن حوزه ها و آنهم صدالبته با یک قید قوی (شاید؟)، دیگر نزدیک به چهاردهه است که برای مردم ما کاملآ بسر آمده.
حال چه رسد به اینکه این مردم بریان گشته در منقل اسلام و فقه و شریعت و همه چیز از کف داده در بارگاه اسلام رحمانی!، شوق اینرا هم داشته باشند که مثلآ بدانند که به ادعای شما، کارمند پسر ارشد حاج دباغ در پاسخ به منتقدان پدر اربابش چه مهملاتی بهم بافته، همکلاسی پسر میانی او چه جفنگیاتی سرهم کرده، دیدگاه پسر عمه اش چه بوده، نظر داماد سوم خود سروش چه؟ پاسدار گنجی در باره آن خزعبلات چه افاضاتی داشته اند، آخوند کدیور (هم غزه، هم لبنان، جانم فدای فاط مه سلطان) چه احادیث گهرباری از حِلْیَة المُتَّقین در این باره نقل فرموده اند ... و سرانجام با پوزش فراوان، خود جنابعالی در مورد این افکار کپک زده و قرون وسطایی چه میفرمایید.
نشاندن هر دکتر و مهندس بی سر و پایی در جایگاه (روشنفکر)!
جدای از اینها، پیداست که شوربختانه جنابعالی همچنان همان باور ویرانگر سنتی پیش از فتنه پنجاه و هفت را هم دارید که گویا هر آن که دکتر یا مهندس بود، پس انسان روشن اندیش و یا به اصطلاح وطنی، (روشنفکر)ی هم هست.
با چنین باوری هم هست که برای اثبات خردمندی خویش و صاحب نظر بودنتان، ناخودآگاه، در جای جای نوشته تان، مرتبآ، هم (پی. اچ. دی) داشتن و تدریس دانشگاهی خود را بر رخ خوانندگان بیسوادی چون من کشیده اید و هم دکتر و استاد دانشگاه بودن چندتن از همگنانتان را.
جناب سهیمی، اگر از من نرنجید، سوای این (مسابقهء ملایی) با خود ملایان که شمایان ابدآ شانس بردی در آن ندارید، برادر، رها کنید این پندارها و انگارهای سنتی سست و بی پایه ای را هم که یک بار شرف و آبرو و هست و نیست ما ایرانیان را برباد داده.
آقای پرفسور، روشن اندیشی افراد، پیشرو یا پسمانده بودن دیدگاههای آنان و از همه مهم تر، اصولآ انسانیت و شرف و فرهنگ و فر و فراست آدمیان اساسآ پیوندی با پی اچ دی داشتن یا نداشتن آنها ندارد که شما محترم از آن میخی برای فرو کردن در چشم و چال ما شاگردان تنبل اکابر ساخته اید! چنانچه خود شما دکتر و پروفسور پوفیوز سراغ ندارید، بفرمایید که من مسکین دهها و حتی صدها دکتر و مهندس استاد دانشگاه وطنی را به شما نشان دهم که حتی به اندازهء استربانان اصطهبانات و چهارپاداران قائنات هم معرفت و فرهنگ و شرف و شخصیت ندارند.
مگر جز این است که رهبران هر سه گروه آدمخوار اسلام عزیز شما که امروزه جهان ما را به چنین دوزخ سوزانی مبدل ساخته اند، هر سه (پی. اچ. دی) دار بوده و دکتر هستند، یعنی رهبران القاعده و داعش و بوکوحرام. کما اینکه، اسامه بن لادن هم یک مهندس تحصیلکرده بود.
همچنان که در نزد خودمان، احمدی نژاد، حسین الله کرم، انبارلویی، کوچک زاده، مسعود ده نمکی، غلامعلی حداد عادل، علی و محمدجواد لاریجانی، اکبر ولایتی، خوش چهره، حسن روحانی، فاطمه عالیا، شمقدری، محمدرضا نقدی، محسن رضایی، عاطقه رجایی ... و همچنین بیشترین دریوزه گان تکیه زده بر هر دو مجلس رژیم روضه خوان ها و سرداران دزد و قاچاقچی و سربر و متجاوز سپاه و بسیج نیز، همگی هم دکتر هستند و از دولتی سر شما، هم استاد دانشگاه، و صدالبته بسان نود و نه درصد دیگر ایرانیان، حتمنی هم همگی شاعر!
آقای سهیمی خوب و محترم، نود درصد از موهبتی بنام روشن اندیشی یا به اصطلاح وطنی، (روشنفکری)، درست بسان یک (استعداد هنری) است و امری کاملآ گوهری، آنهم (ناب ترین استعداد)ی که یک انسان میتواند از بطن مادر با خود بیاورد.
آنچه که در این مقوله اکتسابیست، تنها همان ده درصد باقیمانده است که آدمی آنرا از راه تحصیل و مطالعه و پژوهش کسب میکند.
جوهر روشنفکری، نیروی تجزیه و تحلیل است و استعداد ذاتی (اندیشه سازی)، نه تحصیل و یا مطالعه (بودها) در متون و کتابها، سپردن آنها به حافظه و سپس هم نقل یا نوشتن آن بودها که کار منبریان پانزده قرانیست.
آقای پروفسور سهیمی، پی اچ دی گرفتن در زمینه ای، (فن آموزی) است و امری کاملآ بی ربط با مقولهء (روشنفکری). حتی آن کس که در فلسفه دکترا گرفته و اینک هم در دانشگاه آکسفورد یا کمبریج کرسی تدریس فلسفه دارد را هم اگر فاقد آن (استعداد فطری) که باشد، هرگز نمیتوان یک روشن اندیش و روشنفکر دانست.
نفس تحصیل فلسفه، فیزیک، شیمی، اقتصاد، پزشکی و هر رشتهء علمی دگری، درست بسان فراگیری مکانیکی و نجاری و آهنگری و نانوایی و آشپزی و دگر فنون است و نامربوط به مقولهء روشنفکری.
به هر روی، سخن در این زمینه برای نوشتن همچنان زیاد است و اما، مکان و مجال اندک. بدین سبب، به همین کوته بسنده کرده و امید دارم که از این نوشته، گرد تکدری بر خاطر مبارکتان ننشسته باشد که من بیسواد، این رنجاندن یک جناب پروفسور دکتر استاد دانشگاه صاحب صدها مقاله و رساله در مطبوعات انگلیسی زبان را هرگز بر خود نخواهم بخشید!
با سپاس از آقای دکتر امیر سپهر