29 Dezember 2005

عشرت شايق

اين حقيقتی است که می گويند انسان با شکم سير هذيان می گويد .1


هذيانهای معلق درهپروت عشـــرت خــــانوم ( که خود گذشته خويش را بسرعت فراموش کرده ) هم خود گواه بر اين حقيقت است .1

او قبلا گفته بود 10 زن خيابانی را اعدام کنيد تا مشکل زنان خيابانی حل شود و حال ميگويد : اگر در استاديوم‌ها آقاياني باشند كه ما را ببينند،عشق كنند و رعشه پيدا كنند، به اعتقاد من گناه دارد و نبايد شرکت کرد ...1

خواندن اين شعر را به عشــرت خــانوم توصيه و به افراد زير ۱۸ سال منع می کنم !!!1

بیا گویم برایت داستانی -----که تا تاثیر چادر بدانی
در ایامی که صاف و ساده بودم ----- دم کریاس در استاده بودم
زنی بگذشت از انجا با خش و فش ----- مرا عرق النسا امد به جنبش
ز زیر پیچه دیدم غبغبش را ----- کمی از چانه قدری از لبش را
چنان کز گوشه ابر سیه فام ----- کند یک قطعه از مه عرض اندام
شدم نزد وی و کردم سلامی ----- که دارم با تو از جایی پیامی
پری رو زین سخن قدری دو دل زیست ----- که پیغام اور و پیغام ده کیست
بدو گفتم کهاندر شارع عام ----- مناسب نیست شرح و بسط پیغام
قدم بگذار در دالان خانه ----- به رقص ار از شعف بنیان خانه
پریوش رفت تا گوید چه و جون ----- منش بستم زبان با مکر و افسون
به دستاویز ان پیغام واهی ----- به دالان بردمش خواهی نخواهی
مرا دل در هوای جستن کام ----- پریرو در خیال شرح پیغام
به نرمی گفتمش کای یار دمساز ----- بیا این پیچه را از رخ بر انداز
چرا باید تو رخ از من بپوشی ----- مگر من گربه ام تو موشی
پرید و زین سخن بیحد براشفت ----- زجا برجست و با تندی به من گفت
که من صورت به نا محرم کنم باز؟ ----- برو این حرفها را دور انداز
چه لوطیها در این شهرند واه واه ----- خدایا دور کن الله الله
جهنم شو مگر من جنده باشم ----- که پیش غیر بی روبنده باشم
چو این دیدم لب از گفتار بستم ----- نشاندم باز و پهلویش نشستم
دگر اسم حجاب اصلا نبردم ----- ولی اهسته بازویش فشردم
از ان جوش و تغیرها که دیدم ----- به عاقل شو و ادم شو رسیدم
گشادم دست بران یار زیبا ----- چو ملا بر پلو مومن بر حلوا
چو گل افکندمش بر روی قالی ----- دویدم زی اسافل از عالی
دو دست او همه بر پیچه اش بود ----- دو دست بنده در ماهیچهاش بود
بدو گفتم تو صورت را نکو گیر ----- که من صورت دهم کار خود از زیر
به زحمت جوف لنگش جا نمودم ----- در رحمت بروی خود گشودم
ک.س.ی چون غنچه نوشکفته ----- گلی چون نرگس اما نیم خفته
برونش لیموی خوش بوی شیراز ----- درون خرمای شهد الود اهواز
ک.س.ی بشاش تر زروی مومن ----- منزه تر ز خلق و خوی مومن
ک.س.ی هرگز ندیده روی نور ----- دهن پر اب کن مانند غوره
ک.س.ی بر عکس ک.س های دگر تنگ ----- که با ک.ی.ر.م ز تنگی میکند جنگ
به ضرب و زور بر وی بند کردم ----- جماعی چون نبات و قند کردم
سرش چون رفت خانم نیز وا داد ----- تمامش را چو دل در سینه جا داد
بلی ک.ی.ر است و چیز خوش خوراکست ----- ز عشق اوست کاین ک.س سینه چاکست
چو خوردم سیر از ان کلوچه ----- حرامت باد گفت و زد به کوچه
***
حجاب زن که نادان شد چنین است ----- زن مستوره‌ی محجوبه این است
به کس دادن همانا وقع نگذاشت ----- که با روگیری الفت بیشتر داشت
بلی شرم و حیا در چشم باشد ----- چو بستی چشم باقی پشم باشد
اگر زن را بیاموزند ناموس ----- زند بی‌پرده بر بام فلک کوس
به مستوری اگر بی‌پرده باشد ----- همان بهتر که خود بی‌پرده باشد
برون آیند و با مردان بجوشند ----- به تهذیب خصال خود بکوشند
چو زن تعلیم دید و دانش آموخت ----- رواق جان به نور بینش افروخت
به هیچ افسون ز عصمت بر نگردد ----- به دریا گر بیفتد تر نگردد
چو خور بر عالمی پرتو فشاند ----- ولی خود از تعرض دور ماند
زن رفته (کولژ) دیده (فاکولته) ----- اگر آید به پیش تو (دکولته )1
چو در وی عفت و آزرم بینی ----- تو هم در وی به چشم شرم بینی
تمنای غلط از وی محال است ----- خیال بد در او کردن خیال است
برو ای مرد فکر زندگی کن ----- نه ای خر، ترک این خر بندگی کن
برون کن از سر نحست خرافات ----- بجنب از جا، فی تاخیر افات
گرفتم من که این دنیا بهشت است ----- بهشتی حور در لفافه زشت است
اگر زن نیست عشق اندر میان نیست ----- جهان بی عشق اگر باشد جهان نیست
به قربانت مگر سیری؟ پیازی؟ ----- که توی بقچه و چادر نمازی؟
تو مرآت جمال ذوالجلالی ----- چرا ماند شلغم در جوالی؟
سر و ته بسته چون در کوچه آیی ----- تو خانم جان نه، بادمجان مایی
بدان خوبی در این چادر کریهی ----- به هر چیزی بجز انسان شبیهی
کجا فرمود پیغمبر به قرآن ----- که باید زن شود غول بیابان
کدامست آن حدیث و آن خبر کو ----- که باید زن کند خود را چو لولو
تو باید زینت از مردان بپوشی ----- نه بر مردان کنی زینت فروشی
چنین کز پای تا سر در حریری ----- زنی آتش به جان، آتش نگیری
به پا پوتین و در سر چادر فاق ----- نمایی طاقت بی‌طاقتان طاق
بیندازی گل و گلزار بیرون ----- ز کیف و دستکش دلها کنی خون
شود محشر که خانم رو گرفته ----- تعالی الله از آن رو کو گرفته
پیمبر آنچه فرمودست آن کن ----- نه زینت فاش و نه صورت پنهان کن
حجاب دست و صورت خود یقین است ----- که ضد نص قرآن مبین است
به عصمت نیست مربوط این طریقه ----- چه ربطی گوز دارد با شقیقه
مگر نه در دهات و بین ایلات ----- همه رو باز باشند جمیلات
چرا بی عصمتی در کارشان نیست؟ ----- رواج عشوه در بازارشان نیست؟
زنان در شهر‌ها چادر نشینند ----- ولی چادر نشینان غیر اینند
در اقطار دگر زن یار مرد است ----- در این محنت سرا سربار مرد است
به هر جا زن بود هم پیشه با مرد ----- در اینجا مرد باید جان کند فرد
تو ای با مشک و گل همسنگ و همرنگ ----- نمی‌گردد در این چادر دلت تنگ؟
نه آخر غنچه در سیر تکامل ----- شود از پرده بیرون تا شود گل
تو هم دستی بزن این پرده بردار ----- کمال خود به عالم کن نمودار
تو هم این پرده از رخ دور می‌کن ----- در و دیوار را پر نور میکن
فدای آن سر و آن سینه باز ----- که هم عصمت درو جمعست هم ناز

شعر چادر از ایرج میرزا شاعر نامدار ايرانی

28 Dezember 2005

بازگشت رژیم ارباب ورعیتی (فئودالی)به کشور

کشاورزانی که تا پیش از انقلاب سپید شاه و ملت و الغای رژیم ارباب و رعیتی؛ به عنوان زیردست و برده و بنده اربابان زندگی نکبت باری داشتند، می دانند حتی تصور بازگشت چنان روزگار سیاهی چه کابوس کشنده ای است. کشاورزانی که اسباب دست ارباب بودند و به تدبیر آنان قابل معامله. رعیت بودن چنان عادت کشاورز ایرانی شده بود که خود بخود تصور می کرد خون ارباب و ارباب زاده ها رنگین تر و از سنخ دیگری است. وقتی که به دست توانمند پادشاه فقید، غول زمین خوار ارباب از سر راه توسعه کشاورزی ایران کنار رفت؛ دیدن سندهای زمین های کشاورزی برای کشاورزانی که اختیار خودشان را هم نداشتند؛ یک رویا و خواب بود. رویایی که محمدرضا شاه فقید با مقاومت جسورانه اش در برابر اربابان قدرتمند با نفوذ؛ آن را تحقق بخشید.1
در همان شرایط خمینی به عنوان یکی از بزرگ فئودال های ایران چوب نجس مذهب را علم کرد و در مقابل این اقدام ملی – میهنی پادشاه فقید قد علم کرد. رعیت ایرانی ندانسته به خیالش اسلام به خطر افتاده؛ به خیالش خمینی آمده در کنار زمین مفت رسیده؛ چاه نفت مفتی هم بزند و به خیالش موی خمینی این ماموت پشمالوی هزاره های ماقبل تاریخ در کتیبه عهد حجری قران سبز شده و باید با خون آبیاری شود تا میوه مرگبارش به بار بنشیند؛ پس یکباره کاسه زرین خوشبختی اش را به دست خود واژگون کرد. به خیالش انقلاب آمده تا گلی به سر او بزند.1
سالهای اول انقلاب زمزمه ها شروع شد. به بهانه یکپارچه کردن زمین های کشاورزی و کشت صنعتی آن؛ سعی در خرید مفت زمین های کشاورزان نمودند. کشاورزان زیادی زمین های خود را به بهای ناچیز و یا در عوض دریافت یک اتومبیل مد روز و ... به دولت واگذار کردند و دست فروش شهرها شدند. بعد نوبت به قحطی آب رسید. دیگر کسی حق نداشت از منابع آب خدادادی برای کشاورزی استفاده کند. فقط آب لوله کشی با پرداخت هزینه آن مطابق قبض های شهری با سرانه مشخص مصرف برای هر خانوار که استفاده بیش تر از استاندارد تعیین شده مشمول جریمه و قطع آب و ... بود. حساب کنید شالیزاری که باید لبریز از آب باشد را چگونه می شود با آب خانگی آبیاری کرد. زمین ها خشک و متروکه شد آنقدر که دیگر کسی برای جریب جریب زمین؛ یک سکه سیاه هم خرج نمی کرد. این وسط بازار کار بساز بفروش های دولتی سکه شد و به جای زمین های حاصلخیز کشاورزی، برج های بی کیفیت مثل قارچ در دل زمین سبز شد.1
اما قسمت تلخ اش اینجاست. عده ای با همین شرایط کشنده هم نمی خواستند زمین های خود را از دست بدهند. و حالا نوبت بازگشت اربابانی بود که زمین هایشان مشمول انقلاب سپید شاه و ملت شده بود.1
ارباب ها برگشته اند و به زور کشاورزان را از زمین شان بیرون می کنند. هر کشاورزی که امتناع کند؛ جریمه می شود. هر کشاورزی که شکایت کند؛ به زندان می افتد. آنقدر شور شده که صدای اعتراض نمایندگان مجلس فرمایشی اسلامی هم درآمده. ولی استدلال قوه قضاییه این است:1
این اربابان چون مخالف حکومت پهلوی ها بوده اند؛ مجاهد راه اسلام و انقلاب اند و باید به حقشان!!! برسند. حقشان خون مکیده شده و بی رنگ و رمق کشاورزانی است که یک روز سند طلایی مالکیت زمین های کشاورزی را از دست پادشاه فقید ایران گرفتند و باور نمی کردند روزی دوباره داغ رعیت بودن بر پیشانی شان سنگینی کند.1
اما افسوس. اینبار از که نالیم که از ماست که بر ماست.1

تهیه و تدوین از (سازمان زنان و جوانان مبارز ایرانی)1

بیانیه کانون وبلاگ نویسان ایران در حمایت از حق آزادی بیان کارگران اعتصابی شرکت واحد


کانون وبلاگ نویسان ایران(پن‌لاگ) دستگیری کارگران زحمتکش شرکت واحد را شدیدا محکوم می‌کند. دولت جمهوری اسلامی ایران به جای ترتیب اثر دادن به خواسته‌های بر حق صنفی کارگران شرکت واحد و بهبود وضع اسف بار معیشتی آنان به روش همیشگی خود می‌خواهد با سرکوب و دستگیری و ارعاب کارگران اعتصاب آنها را در هم بشکند.1

کانون وبلاگ نویسان ایران(پن‌لاگ) خواهان آزادی بی قید و شرط رئیس و اعضای هیات مدیره سندیكای كارگران شركت واحد آقایان منصور اصانلو؛سعید ترابیان، سید داوود رضوی، رضا شهابی، ناصر غلامی، حمید زندی، صادق محمدی، صادق خندان، علی ابراهیمی، امیر تاخیری، علی قربانیان، رضا شهابی، ارسلان زرگریان و حسین مهدیخانی می‌باشد. کانون وبلاگ نویسان ایران (پن‌لاگ) از همه وبلاگ نویسان تقاضا می‌کند با پخش اخبار این اعتصاب و نوشتن در باره آن در وبلاگ‌های خود از کارگران شریف شرکت واحد حمایت کنند. پن‌لاگ همچنین از همه سازمان‌های طرفدار حقوق بشر انتظار دارد با اعتراض گسترده و شدید به دولت ایران خواهان تضمین امنیت جانی اعتصابیون و خانواده‌های آنان شوند و نگذارند این اعتصاب صنفی با روش همیشگی دولت ایران یعنی کشتار و اعدام خاتمه پیدا کند.1

20 Dezember 2005

شب يلدا کجائيد ؟

دوست ناديده و هموطن گرامي ام !1

امروز برايم روز ديگري بود . حباب هاي شادي براي لحظاتي زندگي ام را از شادي آكندند . زيرا با وجود همه آلام و دردهايي كه زيستن در مردابِ « حكومت ديني » بر روح و تن آدمي مي نشانند ، توانستم با كمك بعضي از دوستان ، تبسمي را بر لبهايي رنگ آميزي كنم كه سال هاست تنها دانه هاي اشك ، لهيب شيارهاي تفتيده شان را فرو مي نِشانَد ؛ همچون جويباري نمك سود كه بر گسترة پر شيارِ كوير جاري باشد و به اندك زماني در هُرمِ سوزانِ نامهرباني ها ناپيدا شود .1
اما پيش از آن كه دليل شادي زودگذرم را شرح دهم ، اجازه بدهيد اشاره اي داشته باشم به پيشينة آنچه خواهم گفت .1
نمي دانم مي دانيد يا نه كه اين « اِشغالگران » از همان بدو ورود بسيار تلاش كردند كه همه نشانه هاي ملي و ريشه ايِ ايراني را از ميان بردارند و پيوندهاي ميان ما و باورهايمان را از هم بِگُسَلَند . از جمله به شدت به آيين ها و مراسم باستاني ما تاختند و كوشيدند تا از برگزاري آن ها ممانعت به عمل آورند . اما چون به اين خواسته شوم شان دست نيافتند و نتوانستند مردم را از برپايي اين سنت هاي شيرين و شادي آفرين باز دارند ، راهي ديگر را برگزيدند . به اين ترتيب كه كوشيدند به روش هاي گوناگون كاري كنند كه نفرت و انزجار به صورتِ خود به خودي در مردم ايجاد شود . از آن جمله است مراسم چهارشنبه سوري . بر همين پايه است كه مي بينيم در سال هاي اخير دولت و نيروي انتظامي ، در ميان نوجوانان به توزيع مواد انفجاري پرداخته است كه صدايي آزار دهنده و گوشخراش دارند ؛ و صد البته با بهايي اندك . چرا كه نمي خواهند رازشان از پرده برون افتد و خِرَد ورزان بدانند كه اهداف پنهانشان چيست !1
اين ها از طريق عاملان و جيره خواران خود به نوجوانان چگونگيِ ساخت بمب هاي كوچكي را مي آموزند كه توليد سر و صداهاي مَهيب مي كند و آنان را وا مي دارند تا در اين مراسم باستاني با انفجار اين بمب هاي صوتيِ دست ساز ، خشم مردم را برانگيزند و از تمايل مردم نسبت به برگزاري اين آيين بكاهند . مردمي كه خسارات جنگ 8 ساله و اضطراب هاي ناشي از فرو افتادن بمب و موشك را از ياد نبرده و يادآوري صدايِ انفجارهاي پياپي آن ها شايد هنوز خواب بسياري شان را به كابوس بَدَل مي سازد . بماند كه با كلي تبليغات تلويزيوني وانمود مي كنند كه خودشان با اين روش ها مخالفند و از تمامي بوق هاي ريز و درشت تحت تصرف خود ، به ارشاد آنان مي پردازند و در برابر خبرنگاران مدعي مي شوند كه نوجوان ها مواد اولية ساختِ اين بمب هاي صوتي را از « بازار آزاد » مي خرند !!1
بازار آزاد ؟! جل الخالق كه فقط خواجه حافظ شيرازي نمي داند كه وارد كننده اين مواد « سپاه پاسداران » و « بسيج » است و اين جماعتِ قدراه بندِ چاقوكش اگر اراده كنند كه جلوي اين كار را بگيرند ، با يك شبيخون مغول وار ، همه كساني را كه دست اندركار فروش اين نوع مواد هستند ، بازداشت خواهند نمود .1
البته بايد ديد آيا امسال احمدي نژاد مي آيد و آخرين ضربه را به اين طرحِ نيمه تمام مي زند يا نه ؟! چون بعيد نيست كه اين واپسگرايِ عهد حَجَري ، همين سر و صداهاي آزار دهنده در چند سال اخير را بهانه نمايد و از اوباش خود بخواهد كه به طور كل مانع اجراي اين مراسم باستاني شوند ؛ حتي بخش هاي پايكوبي و شادي آفرين آن . شما كه خوب مي دانيد ، آخوند و نوچه هايش فقط با « اشك ريختن » رابطه خوبي دارند ، نه با شادي !1
گويي ثروت و قدرت در « مصيبت » است نه در سعادت همگان !1
به هر روي ، اين ها همين روش را در مورد عيد نوروز و شب يلدا هم به كار گرفتند و از طريق افزايش باورنكردني قيمت بعضي كالاها ، مانند آجيل و ميوه و شيريني از يك سو و تبليغات بيشمار تلويزيوني در اين باره كه : « به به ! مردم همه دارند خريد مي كنند و خيابان ها پُر است از مردمي كه پاكت هاي آجيل به دست دارند و كيسه هاي ميوه و .... » و از اين قبيل دروغپردازي ها و عوامفريبي ها ، خانواده هاي فقير و نيازمند را به نفرت مي كشانند . نمي دانم مي توانيد چهره پدر و مادري را تصور كنيد كه نمي تواند حداقل نياز فرزند خود را كه خريد اندكي شيريني است ، برآورده كند يا نه ؟!1
اين راهكاري است كه اين دشمنانِ انسان و انسانيت در اين چند سال برگزيده اند و بي ترديد مي توان گفت كه تهوع آورترين و موذيانه ترين روشي است كه اين « بي ريشه » ها براي شكنجه مردم بدان دست مي يازَند . چرا كه خود بيش و پيش از همه مي دانند كه 8 درصد مردم زير « خط گرسنگي » روزگار مي گذرانند و به يك وعده غذاي گرم حسرت مي برند و 25 در صد اين مردم هم زير خط فقر مطلق زندگي مي كنند و 40 درصد زير خط فقر نسبي و 20 درصد بقيه هم با هزاران شيوه پسنديده و ناپسند و اخلاقي و غيراخلاقي لقمه ناني به كف مي آورند و چهره شان را سرخ نگاه مي دارند !1

آري مهربان يار دور از وطن !1

با اين وضعِ معيشتي ، حال چگونه مي توان انتظار داشت كه خانواده ها مراسم آييني و سنتي را پاس بدارند و با برگزاري آن ها ، به نوعي مخالفت خود را با رژيمي چنين بيرحم و خونخوار نشان دهند ؟
اين ها خوب مي دانستند كه بايد « عرب را سير نگاهداشت و ايراني را گرسنه ! تا هرگز خيال تغيير حكومت را در سر نپرورانَد » از همين رو هم با وجود اين درآمدِ سرشار از فروش نفت ، حتي به قدر ذره اي آب از دستان پليدشان نمي چكد تا گنجشكان تشنه لب آتشِ حسرتي فرو نشانند ! اما اين رازشان را ديگر مي دانيم . دربند ماندگاني چون ما مي دانند كه بايد از راه هاي گوناگون همة توطئه ها و روش هاي ضد بشري اين خفاش صفت تان را خنثي كرد . از همين روي و از آن جا كه عميقا معتقدم يكي از راهكارهاي مبارزه با اين رژيم سفاك ، تأمين حداقل نيازهاي خانواده هاي فقير است تا با كنار رفتنِ پرده « گرسنگي و حسرت » بتوانند به آنچه بر سرشان مي رود ، آگاه شوند ، تصميم گرفتم كه با تهيه بسته هاي ـ هر چند كوچك ـ آجيل و شيريني و انار و ميوه ، و توزيع آن ها بين خانواده هاي كم درآمدي كه مي شناسم ، به يادشان بياورم كه سكة زندگي ، رويِ ديگري هم دارد كه با شكوه و زيباست ؛ و نيز به آنان يادآور شوم كه اين ملايانِ شيطان صفت هستند كه با گرفتار كردن ما در هزارتويِ مشكلات ، حق زيستن را از ما ربوده اند .1
بايد باشيد تا ببينيد چهره هاي مشتاق و نگاه هاي ناباور كودكان نيازمند را وقتي كسي با پاكتي ميوه يا جعبه اي شيريني به ديدارشان مي رود . هم ميهن ارزشمندم !1
اين نيز خود مي تواند بخشي از مبارزه اي باشد كه هر ايراني بايد به آن بپيوندد . نبايد فريب كساني را خورد كه مي گويند اين كمك ها به دوام و بقاي رژيم مي انجامد . به عكس ، يقين دارم كه گويندگان اين سخن ، دانسته يا نادانسته نمي گذارند اين مردم توانِ « ديدن » را باز بيابند و خود را از غرقابي كه بدان گرفتار آمده اند برهانند .1
از شما صميمانه درخواست مي كنم كه اين حقيقت را به اطلاع ديگر هموطنانم هم برسانيد تا هركدام به فراخور حال خويش براي ايرانيان درون مرز گامي بردارند و به اين « پاي در زنجيرانِ نا اميد » ، مجال « انديشيدن » و بازنگريِ دوباره را بدهند . كودكان بسياري چشم انتظار آينده اند ! مي بايست براي آنان كاري كرد .1
از ياد نبريم كه گرسنگي و فقر مي تواند ايرانيان را به تسليم وا دارد ! براي مبارزه با رژيم ملايان بايد به گونه اي سازمان يافته ، به كمك خانواده هاي كم درآمد و فقير رفت . « گفتار درماني » چارة درد اين مردم نيست . بايد اندكي از گرسنگي شان را فرو نشاند و سپس از مبارزه و خيزش همگاني عليهِ ستم برايشان سخن گفت . ايرانيان درون مرز به شدت خود را بي پناه و بي ياورمي پندارند . پس زدنِ پردة اوهام ، تنها به دست هموطنان برون مرز امكان دارد . آيا كسي هست نور را به اين ماتم سرا برساند و اين مردم را از تاريكي برهانَد ؟!1

گردآفريد روشنگر ----- 28 آذر 1384

12 Dezember 2005

اعلام هفته فرهنگ و هنر پاسارگاد

در پی پاسخ هيجان انگيز و دلگرم کننده هنرمندان و نويسندگان ايران به دعوت کميته نجات پاسارگاد و گرد آمدن انبوهی از آثار درخشان و افتخار برانگيز (شعر، موسيقی، تئاتر، و...) که همگی بر بنياد تحسين ارزش های انسانی و ملی آثار فرهنگی مجموعه پاسارگاد بوجود آمده اند، اين کميته هفته ی 29 آذر
تا 6 دی (20 تا 27 دسامبر) را، که شب «يلدا» در آغاز آن است، بعنوان «هفته هنر و ادبيات پاسارگاد» اعلام می دارد و در طی اين هفته، با همکاری صميمانه و وسيع رسانه های ميهن دوست ايرانی، اين آثار را به ديد و شنيد هم ميهنان خود در سراسر جهان می گذارد. يلدا، بلندترين شب زمستان هر سال در استوره های آغازين فرهنگ ايرانی شب زاده شدن خورشيد، نور، و «ميترا» يا «مهر»، خداوند عشق و دوستی و پايبندی به پيمان و نظم جهان، بوده است. در اين شب بلند خورشيد بدنيا می آيد تا از فردايش روزها بلندتر و نور بر ظلمت چيره تر شود. يلدا جشن فرهنگی پيروزی ما ايرانيان بر بدانديشی است. نويسندگان و هنرمندان سربلند ايران در هفته ای که خورشيد در آن زاده می شود، به پيروزی فرهنگی ِ ديگری می انديشند که از خاک پاسارگاد قد بر کشيده است. 1
در آن هفته به ديدار آثار نويسندگان و هنرمندان خود می نشينيم.1


کميته بين المللی نجات آثار دشت پاسارگاد


پاسارگاد يا سد سيوند

شکوه ميرزادگی


از هنگامی که کميته بين المللی نجات پاسارگاد تشکيل شده و مردمانی علاقمند به ميراث های بشری، و با عشق و شور به سرزمين خويش، به آن پيوسته اند، دو واقعيت در کنار هم در گفته ها و نوشته ها مطرح بوده است: يکی اين که «ما سد سيوند را نمی خواهيم، چرا که نمی خواهيم گذشته ما، و بخشی از گذشته بشريت، در آب درياچه ی آن غرق شود، بميرد و بپوسد»، و ديگری از سوی معدود کسانی بوده که، با زبانی گاه پرخاشگر و بيشتر مهربان، گفته و نوشته اند که «در اين ميان تکليف آن همه سرمايه ای که به پای سد سيوند ريخته شده چه می شود؟» 1
اين پرسش البته که پرسشی کاملا به جا است. مگر می شود که ميليون ها ميليون پول مردمان يک سرزمين را به دور ريخت؟ شوخی که نيست؛ اين پول ها، از جيب پيرزن يا پيرمردی بيرون آمده که پول گرم کردن خانه اش را ندارد، از مادر جوانی گرفته شده که برای خريد يک بطر شير بچه اش لنگ است، از دانشجويي گرفته شده که امکان پرداخت هزينه های کتاب های درسی اش را هم ندارد، از تک تک افراد آن جامعه ـ کشاورز و معلم و کارگر و صنعتکار و ... ـ گرفته شده است. 1
البته که ممکن است خيلی از اين «ميليون ها» روزانه در آن مملکت به هدر رود، بخشيده شود، و يا حتی آتش زده شود. اما هرکس مسئول هر آنچه هايی است که می کند و، در نتيجه، منی که ـ به عنوان يک فرد از آن سرزمين و به عنوان يک فرد از کل بشريت ـ می گويم: «نبايد اين سد آبگيری شود چرا که پاسارگاد را آب خواهد برد» بايد جوابگوی همه ی آنهايي باشم که يک ريال يک ريالشان در آن سد ريخته شده است. آن که دلش برای سرزمين اش و برای مردمان سرزمين اش می تپد، نمی تواند به خواست ها و نيازهای اين مردم بی توجه باشد. 1
اکنون، در آغاز قرن بيست و يکم، ديگر می توان بدون هيچ ترديدی پذيرفت که خواست ها و نيازهای مردم مجموعه ای است از منافع مادی و معنوی آن ها؛ از يک سو تمام تاريخ گفتاری و نوشتاری و ديداری بشر انباشته شده است از قصه ها و توضيحات و شرح جنگ هايي که بر سر اين منافع در گرفته است و پيروزی هايي که نتيجه ی شکست ديگرانی از همين مردمان نبوده است. انسان به خاطر منافع مادی جنگيده تا رودی، دريايي، زمينی، شهری، گنجی و نانی را بدست آورد؛ جنگيده و جان گرفته و جان باخته تا زندگی و ثروتی بهتر و بيشتر داشته باشد؛ اما، از سويی ديگر، او خيلی بيشتر تلاش کرده است تا از زندانی بودن در تن يک جانور دو پا، به آزادی در تن يک انسان عاقل و بالغ برسد؛ از وحش گذشته است تا به تعريف و تفسير مفاهيمی از آزادی و استقلال و عدالت و برابری و حقوق بشر دست يابد. و برای آسايش و آرامش و سلامت خود (به جای جنگ) به کشف و اختراع آتش و برق و پرواز و تصوير و دی.ان.ای ـ و اکنون هم، به مبارکی، به «استم سل» ـ برسد. 1
و يک چنين انسانی بی ترديد، و به لحاظ همين تکامل تاريخی و اين همه پيشرفت شگرف، حق دارد که به نيازهای مادی و معنوی خويش ـ هر دو و همزمان ـ بيانديشد؛ نيازهايي که ديگر حتی محدود به يک سرزمين خاص يا ملتی خاص نيستند. و اين همه ی اعتبار انسان در جهان نو است. اين گونه که بنگريم، در می يابيم آن که به سرزمينی می انديشد که احتمالا زادگاهش، وطنش، يا پرورشگاهش است بايد که مردم آن سرزمين را به عنوان تکه ای، يا بخشی از بشريتی ببنيد که در سراسر سياره ی ما وطن دارد؛ تکه ای از بشريتی که حق دارد و بايد که ـ همچون بقيه ی اين پيکر ـ به نيازهای مادی و معنوی خويش به يک سان فکر کند. 1
و چنين است که اکنون، در آغاز قرن بيست و يکم، دور از عقل و خرد بشر امروز است که ما پاسخگويی به نيازهای مادی را در همه شرايط بر نيازهای معنوی خود برتری دهيم؛ همانطور که دور از خرد است اگر بر برج عاجی عرفان گونه بنشينيم و بگوييم که تکه پوستی هم ما را بس است و نان جويي هم کفافمان می دهد؛ امروزه همانقدر که بودن در قالب «بايزيد بسطامی» دور از ذهن است، تبديل شدن به «ميداس شاه» هم تنها در خيال می گنجد. 1
اينگونه است که اکنون بايد که تعادل و توازنی ظريف و منطقی در کارهای ما بر قرار شود. همانگونه که سهل انگارانه و حتی احمقانه است اگر بی دليل بگوييم بياييد سدی چند ميليون دلاری يا حتی ريالی را خراب کنيم تا، به قول بعضی ها، چهارتا کاسه و کوزه را نجات دهيم؛ کاری سبکسرانه و غيرمسئولانه است اگر چنان سدی را به مرحله ی آبگيری برسانيم و گنجينه ای از فرهنگ ملی و بشری را نابود کنيم..1
اما، متآسفانه و بهر حال، اين اتفاق افتاده است: در دشت گسترده ی پاسارگاد سدی ساخته شده که ميليون ها پول از بودجه مردمان ما را فرو بلعيده است و اگر آبگيری شود و شروع به کار کند، گنجينه های بسيار مهمی از فرهنگ بشری را (که فقط کاسه و کوزه نيست و اکنون وجودشان اثبات شده) ويران می کند. پس، در چنين «وضع موجود» ی، بايد چه کرد؟
من به عنوان يکی از اعضای خانواده بشری، و به عنوان يکی از مردمانی که عاشق آن تکه از سياره ی زمين هستم که زادگاه و پرورشگاه من بوده، همزمان با تاکيد چندباره ی پيشنهاد انصراف هميشگی از آبگيری سد سيوند، به راه حلی رسيده ام که می خواهم آن را با همگان در ميان بگذارم؛ راه حلی که ـ در نگاه من ـ هم پاسارگاد را، با همه ی آنچه که در آن و در دل دشت آن خفته، سالم نگاه می دارد و هم جلوی زيانی را می گيرد که به دليل متوقف کردن و غيرقابل استفاده شدن سد نصيب مردمان ما خواهد شد؛ زيانی که در اصل بر اثر سهل انگاری و بی توجهی گروهی آفريده شده است. اين راه حل بسيار ساده است؛ به آن توجه کنيد و اگر قبولش می کنيد برای انجامش تلاش کنيد:1


پيشنهاد برای نجات پاسارگاد

و بازگشت هزينه های سد سيوند :1
الف: ساختن سد سيوند در همين مرحله که هست متوقف شده و پول ديگری برای تکميل آن خرج نشود.1
ب: به طور رسمی اعلام شود که هيچ گاه از آن به عنوان سد استفاده نخواهد شد.1
پ: بر پيشانی آن و به همه ی زبان های دنيا نوشته شود:1
اين سد نيمه تمام ماند
تا آثار فرهنگی، ملی و بشری پاسارگاد محفوظ بماند.1
و آنگاه، از همين فردا، سازمان ميراث فرهنگی و گردشگری اين سد نيمه تمام را برای تماشای مردمان بگذارد و برای بازديد اين اثر ِ (که از لحظه توقف ارزشی تاريخی خواهد يافت) مثل آثار باستانی ديگر که در موزه ها هست بليت بفروشد.1
مطمئن هستم که تا پاسارگاد هست، و ايران هست (که آرزوی همه ی ما جاودانگی آن است)، هر توريستی که از آن محل می گذرد با عشق به ديدار اين سد نيمه تمام خواهد رفت. به خصوص آن هايي که به عشق ديدار آثار باستانی تخت جمشيد و پاسارگاد از سراسر جهان به آنجا می روند به راحتی حاضرند برای تماشای سدی که به پاس احترام به ارزش های معنوی بشری ناتمام مانده است چند دلاری خرج کنند.1

ما، با اين ترفند، به چند نتيجه خواهيم رسيد: 1

پاسارگاد را، با همه ی آنچه که در آن و در زير آن است حفظ کرده ايم.1 - *
چندين و چند برابر (و در سال های آتی صدها برابر) هزينه سد را به دست خواهيم آورد.
1 -*

به مردم جهان خواهيم گفت که ما ايرانی ها، همچون اجداد در پاساردگاد خفته خود، مردمانی - *

متمدن هستيم و سدی بزرگ را برای حفظ آثار فرهنگی مان نيمه تمام می گذاريم. ما آن را هم خراب نمی کنيم، چرا که کار ما نيز چون آنان آبادانی است نه ويرانگری.1

هشتم دسامبر 2005 - کلرادو

05 Dezember 2005

نامه يک زندانی

با درود به تمامي جان باخته گان راه آزادي ايران

هركجا هستم باشم آسمان مال من است

و تجديد پيمان با آزاديخواهان دموكرات و سكولار ايراني پنجره، فكر، هوا، عشق زمين مال من است
با آرزوي تندرستي و پيروزي براي تمامي آنان كه انسانيت را ارج مي نهند، براي احقاق حقوق يكايك اعضاي جامعه بشري تلاش مي نمايند و در راستاي رفع ظلم از اقوام مختلف ايراني بويژه ستمديدگان سياسي اهتمام مي ورزند.1

آزادگان جهان/ هم ميهنان گرامي

برخلاف تمام موازين حقوق بشري رايج در جهان و نيز عليرغم نص صريح قانون اساسي رژيم اسلامي حاكم كه نفي بلد را غيرقانوني اعلام نموده است در تاريخ 29/6/84 به زندان مركزي بندرعباس كه تبعيدگاه اشرار خطرناك و قاچاقچيان مسلح سراسر كشور مي باشد تبعيد گرديدم و هم اكنون در بند 3 اين زندان مخوف هارون الرشيدي در سياه ترين شرايط قرون وسطايي به سر مي برم و از كليه حقوق منظور شده براي زندانيان محروم، تداوم بطوري كه حتي استفاده از كتاب، روزنامه، راديو و ... از اينجانب سلب شده و در عصر ارتباطات در بي خبري محض قرار گرفته ام و اين به نوبه خود خشك مغزي و بي فرهنگي سردمداران مرتجع و كارگزاران حلقه به گوش آنان را مي رساند.1
در تمام مراحل تحقيق و رسيدگي قضايي، بازپرس شعبه 12 بيدادسراي انقلاب و قاضي بيدادگاه 26 انقلاب پرونده مرا محرمانه تلقي كردند به طوري كه نه تنها وكلاي اينجانب بلكه حتي خود من نيز اجازه مطالعه پرونده را نداشته ام و تنها براي مطالعه كيفر خواست 36 صفحه اي تنظيمي عليه اينجانب در دو نوبت جمعا سه ساعت در دفتر بيدادگاه به اينجانب فرصت داده شد آنهم در حالي كه با دستبندي كه به دست داشتم به سرباز همراه بسته شده بودم. 1
با اين حال حتي مطالعه يا رؤيت اوراق مورد استناد كيفرخواست را از اينجانب دريغ داشتند.در متن مغرضانه كيفرخواست 36 صفحه اي آمده كه نوار و فيلم جلسه اي كه در دوران سلول انفرادي بند 2 امنيتي زندان اوين در دفتر قاضي دادگاه انقلاب تشكيل شد موجود است كه در آن اعتراض به شكنجه هاي وحشيانه فرياد زدم " اين ولايت فقيه نيست ولايت يزيد است ولايت لات و لوتهاست" چون لاتها معمولا به حداقلي از مردانگي اعتقاد دارند اينك به صراحت اعلام مي دارم كه حاكميت را نه ولايت لات و لوت ها كه بدتر از آن ولايت نامردها مي دانم يعني مشتي جانوران جنگلي كه انگار هرگز در ميان آدميان نبوده اند و كمترين بويي از انسانيت نبرده اند و با توجه به آنچه از زمان دستگيري تا كنون كه در زندان مخوف بندرعباس به سر مي بردم تجربه كرده ام، تمام مقام ها و ضابطين باصطلاح قضايي درگير در پرونده متشكله عليه خود را مشتي دوپايان وحشي و بويژه رياست بيدادگاه 26 انقلاب را وحشي الوحوش مي دانم.1
در حكومتي كه كانديداي شكست خورده در انتخابات جعلي رياست جمهوري 84 كه خود را از ستون هاي رژيم مي دانند اميدي به رسيدگي عادلانه و منصفانه به شكايات انتخاباتي خود ندارند و به خدا شكايت مي برند، براي ستمديدگان معمولي چه ملجأ و پناهندگي مي توان تصور كرد چه رسد به مخالفان سياسي بطور عام و مشخص اينجانب بطور خاص كه از سوي قاضي تحقيق پرونده به عنوان برانداز حرفه اي قلمداد شده ام. لذا از تمام آزادگان جهان بويژه سازمان هاي بين المللي حقوق بشري استمداد طلبيده و درخواست مي نايم كه در راستاي پيروزي جنبش اجتماعي براي آزادي ايرانيان و استقرار جامعه مدني از هيچ كوششي فروگذاري ننمايند و براصول 1- آزادي بيان، 2- آزادي مطبوعات 3- آزادي اطلاع رساني 4- آزادي انتخابات 5- آزادي تجمع و تظاهرات مسالمت آميز 6- آزادي احزاب و گروه هاي سياسي در ايران پافشاري نمايند.1

پيشاپيش از بذل توجه همگان سپاسگزارم

ايران هرگز نمي ميرد

ارژنگ داودي

کانون وبلاگ نویسان ایران

کانون وبلاگ نویسان ایران حکم قرون وسطایی " دو سال زندان به جرم وبلاگ نویسی" برای مجتبی سمیعی نژاد را محکوم می‌کند

به گفته وكیل مدافع وبلاگ نویس دربند، مجتبى سمیعى نژاد هیات تشخیص دیوان عالی كشوردوسال حبس وی به اتهام توهین راتایید كرده است. جرم مجتبى سمیعى نژاد نوشتن دروبلاگ شخصی و بیان دیدگاه هایش است . اما با او همچون جنایت كاران رفتارمی‌شود و بادست وپای در زنجیر به دادگاه واتاق ملاقات زندان آورده می‌شود.1

تایید حكم دوسال حبس برای مجتبی سمیعی نژاد به جرم وبلاگ نویسی یكی دیگرازمواردآشكارنقض حقوق بشروآزادی بیان در ایران است.1

كانون وبلاگ نویسان ایران (پن‌لاگ) تایید حكم قرون وسطایی زندان به جرم بیان عقیده برای مجتبی سمیعی نژاد را محكوم می‌كند و پیرو بیانیه‌های پیشین همچنان ازحق آزادی بیان مجتبی سمیعی نژاد وسایروبلاگ نویسان پشتیبانی کرده؛ همه‌ی آزاد اندیشان را به حمایت از آن ها فرامی‌خواند

كانون وبلاگ نویسان ایران(پن‌لاگ) از عفو بین‌الملل و صلیب سرخ و دیگر مقامات بین‌المللی می‌خواهد که هر چه سریعتر هیئتی را برای رسیدگی به وضعیت مجتبی سمیعی نژاد و دیگر وبلاگ نویسان در بند وزندانیان سیاسی به ایران ارسال کنند وآزادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و وبلاگ نویسان را از دولت ایران خواستار شوند.1