31 Januar 2006

به مناسبت دهه زجر

دستاوردهاي جمهوري اسلامي

. اعدام ،شلاق زدن،سنگسار ،و بريدن دست و پا در ملا عام -
. کشتار دست جمعي‌ زندانيان سياسي -
. سو قصد و کشتار مخالفان سياسي‌ در خارج از کشور -
. قتل هاي زنجيره اي سياسي‌ در ايران -
. ترويج زندانهاي کشور با گنجايش هزاران زنداني -
. ايجاد خفقان سياسي -
. ترويج تروريسم بين المللي و داخلي -
. زير پا گذاردن حقوق بشر در هر مورد -
. سلب آزادي هاي فردي -
. آباداني‌ گورستانهاي کشور -
. کشتن و زنداني‌ کردن روزنامه نگاران -
. پايمال کردن حقوق زنان -
. سانسور و بستن جرايد -
. آواره کردن بيش از ۵ مليون ايراني در جهان -
. ظلم به اقليت هاي مذهبي -
. فيلتر گذاري بر اينترنت -
. اختلال در پخش برنامهاي راديو و تلوزيون هاي ماهواريي -
. دزدي اموال ايران توسط ملايان و انتقال آن به خارج از کشور -
. از بين بردن اقتصاد ايران -
. ازدياد فقر در ايران -
. ايجاد تورم شديد اقتصادي در ايران -
. بي‌ ارزش کردن ريال -
. ازدياد بيکاري -
. افزايش سرقت و جنايت از فرط فقر -
. ترويج فساد، فحشا، و اعتياد -
. ايجاد بحران مسکن در ايران -
. سو تغذيه، کاهش رشد، و افزايش افسردگي‌ در نوباوگان ايران -
. بحران وضعيت بهداشتي‌ و بهزيستي‌ در ايران -
. هتک حيثيت ايران در عرصه جهاني -
. اشغال سفارت آمريکا و گروگان گرفتن اعضاي سفارت به مدت ۴۴۴ روز -
. درگيري با کشورهاي همسايه -
. جنگ ايران و عراق. مليونها کشته ، زخمي‌، معلول، و بي‌ خانمان محصول آن -
. طرفداري از صدام حسين در جنگ عراق با آمريکا -
. دامن زدن به اختلافات منطقه اي خاور ميانه -
. قرار دادن ايران در محاصره اقتصادي -
. توليد سلاح هاي کشتار جعمي -
. بر تاراج دادن حق قانوني‌ ايران در درياي خزر -
. تخريب صنايع هواپيمايي‌ کشور در اثر تحريم اقتصادي و سياسي‌ ضد ايران -
. از بين بردن صنايع ايران -
. عقب ماندن ايران از سطح تکنولوژي جهاني -
. بحران وضعيت آلودگي‌ هوا و محيط زيست -
. از بين بردن کشاورزي ايران -
. از بين بردن هنرهاي زيبا، تاتر، سينما و موسيقي‌ در ايران -
. ترويج قشري گرائي و ارتجاع -
. بستن دانشگاه هاي ايران براي انقلاب فرهنگي‌ بمدت ۳ سال -
. حمله به محيط دانشگاه، کشتار و سرکوبي دانشجويان -
. زيرپاگذاشتن قانون اساسي‌ جمهوري اسلامي -
. استخدام اراذل و اوباش حزب الهي‌ و بسيجي براي سرکوبي‌ ملت -
. واردات و فروختن قاچاق بمنظور درامد بيشتر براي عناصر رژيم -
. فروختن زنان ايران در شيخ نشينهاي خليج فارس -



ACHIEVEMENTS OF THE ISLAMIC REPUBLIC

1. Execution, flogging, stoning and amputation of limbs in public
2. Mass killings of political prisoners
3. Assassination of political dissidents outside of Iran
4. Political serial killings in Iran
5. Construction of many new prisons holding thousands of political prisoners
6. Political oppression
7. Promotion of international and domestic terrorism
8. Violation of human rights in every category
9. Lack of civil liberties
10. Improvement and growth of Iran’s Cemeteries
11. Killing and imprisonment of journalists
12. Violation of women’s rights
13. Censorship and closure of publications
14. Forcing Iranian’s to flee the country resorting in five million refugees throughout the world and “brain drain”.
15. Oppression of religious minorities
16. Filtering the internet
17. Jamming out of country satellite TV and radio stations
18. Stealing Iran’s wealth by the Mullahs and transfer of funds to abroad.
19. Destruction of Iran’s Economy
20. Widespread poverty throughout Iran
21. Severe Inflation
22. Devaluation of Iranian Rial
23. Increase in unemployment
24. Increase in the crime rate
25. Promotion of corruption, prostitution and addiction
26. Housing crisis in Iran
27. Malnutrition, retarded growth and increased rate of depression among Iranian youth
28. Public health crisis in Iran
29. Making Iran an international “embarrassment”
30. 1979 Occupation of the US Embassy in Tehran and holding hostages for 444 days.
31. Conflict with neighboring countries
32. Iran-Iraq War resulting in millions dead, wounded, handicapped and homeless
33. Supporting Sadam Hussein in the US Iraq War
34. Destruction of Iran’s Airline Industry
35. Causing economic sanctions against Iran
36. Producing weapon’s of mass destruction
37. Inability to get Iran’s fair share of natural resources from Caspian Sea
38. Promoting regional conflicts in the Middle East
39. Destruction of Iran’s industries
40. Lack of technological advancements
41. Air and environmental pollution crisis in Iran
42. Destruction of Iran’s agriculture
43. Destructions of fine arts, theater, cinema and music in Iran
44. Promoting Islamic Fundamentalism
45. Closure of Iranian Universities under cultural revolution for three years
46. Attacking University campuses to kill and crack down on students
47. Violating the constitution of the “Islamic Republic”
48. Hiring hooligan’s for beating and crack down on Iranian citizens
49. Improving and selling contraband by regimes elements for additional income
50. Selling Iranian women as sex slaves in the United Arab Emarets

24 Januar 2006

وحدت و همبستگی اُپوزيسيون خارج از کشور ما

برخلاف ميل باطنی ام ، تصمیم گرفتم که اين پُست را آپ کنم . ( البتّه در ميل باکسم خيلی گشتم که ايميلی از اين دوستان پيدا کنم که در آن توهين و فحاشی نباشه ولی بهتر از اين چيزی پيدا نکردم )1

قصد جبهه گرفتن را اصلآ ندارم ( ۲۷ ساله که اين اُپوزيسيون ما دارند فقط و فقط واسه هم جبهه ميگيرند و همديگر را ميکوبن ) ولی دوستی در قسمت پيامگير وبلاگ واسم نوشته بود :1

و ... من پرخاشی کنم خوب هست و تو پرخاشی کنی بد هست!؟؟ سخنان من پر از کینه باشدحق هست اما اگر تو با کینه سخن پراکنی کینه توزی و بدرد نمیخوری؟؟ .....1

اگر اين باشه که اين دوست عزيز ميگه ، نتيجه اش فقط از اين جور ميل هاست در صندوق ايميل باکس من و شما و حال روزمان هم همين است که هست .... !!!1

قصد هيچگونه طرفداری از هيچ حزب و يا گروهی را ندارم ولی حساب ، حساب دو دو تا چهارتاست .... حــــرف ، حــــرف حساب .... فقط و فقط همين !1

وچه زيبا گفت هر آنکه گفت :1

البتّه با عرض پوزش از دوستانی که در کار صادرات و واردات خائن هستد ... و يا گرايش چپی دارند .... و یا سلطنت طلبها و .....1

اين هم از حال روز ملّت بخت بر گشته ايران
با تشکر از وبلاگ ناگزير ( به خاطر کاريکاتور )1

From: Parsa Sorbi
Subject: choon be khalvat miravim >>>>>>>>>
To:
dayani@dayani.de
CC:
Friends@MardomTV.com


Aghaye Dyani,

cheghadr ziba goftid ke vaghti shakhsi dar javabe harfe hesaab pasokhi nadarad, ba estefade az aks va kartoon oghdeh haye khod ra neshan midahad :)

hatman yadetan hast akse bandeh ra miaane 2 sag gozashtid va baraye doostan ferestadid ?
bandeh mitavanestam be doostan begooyam in akse bandeh dar miaane khanom va aghaaye Dyanist :) vali be khod goftam javabe ablahan khamooshist taa emrooz ke in emaile shoma be dastam resid !

aya shoma ham mesle akhund ha amal nemikonid ? mardom ra be rahe rast fara mikhanand va khod hezaran raahe kaj miravand ?
ya be ghovli, choon be khalvat miravid aan kaare digar mikonid !

Karemoon Kheili Kharabeh va man o shoma ham dalilesh hastim ! na Amrika na Englis !
az khodeman aghaz konim :) kerme panir az khode panir ast !

rooz khosh :)
Sorbi,



Dayani Dayani@dayani.de wrote:



Jenaabe Meik Hassibi,

In baare nakhosst nisst ke shomaa-haa dar braabare harf-e hessaab sokhani digar naddarid, naachaar dasst be in kaarhaa mizanid va tassvir maraa (baa grafic) mikhaahid be Jaaygaahe ajdaadi-ye khod befersstid !


تا دراين پيكر خاكي جان است

قبله و كعبه من ايران شاهنشاهي است!1

به ويژه پيوست ايميل شمارا آورده ام كه مردم ببينند و

متوجه شوند، منطق سياسي مصدقيون يعني چه ؟

آفرين بر اين روش سياسي شما فرزندان خلف

محمد مصدق السلطنه، پسر شوهر دوم شاهزاده

خانم نجم السلطنه كه فاصله ازدواج، شوهر اول به

شوهر دومش تنها مساوي (سپري شدن ((عده)) اش بود! 1


--------------------------------------------------------------------------------

Von: Anjoman Golshan (Golshan Society) [mailto: golshan@golshan.com ]
Gesendet: Freitag, 19. August 2005 06:43
An:
dayani@dayani.de
Cc: chebayadkard
Betreff: Re: 28 a-mordad zede Koodetaa-ye 25 a-mordad-e Jebhe Mell (Mossadegh)



az golshan be farmandeh dayani!!!!!!

----- Original Message -----

From:
Dayani
To:
Badredin
Cc:
Badredin
Sent: Thursday, August 18, 2005 4:09 AM
Subject: 28 a-mordad zede Koodetaa-ye 25 a-mordad-e Jebhe Mell (Mossadegh)





_________________________
Badredin Dayani



Web:
www.dayani.de
Mail:
dayani@dayani.de
Fax: +49 (89)725 18 28

P.O.B. 15 0505
D-80044 Muenchen

18 Januar 2006

( راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است ( 2

و امّا بخش بعدی از پاسخ به پرسش دوستان : چگونـه چـاره کـنيم ؟؟؟

باز هم با اجازه از نگارنده عزيز : آقای دکتر امير سپهر ( حزب ميهن )1

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است
(بخش دوم )


عبور از شبه اپوزيسيون فرتوت، تقلبی و بد پيشينه

قصد سفر به گذشته پر افسوس را ندارم، ليکن به منظور پند آموزی و پرهيز از اشتباهاتی مشابه در آينده، نگاهی گذارا به آن گذشته سراسر اشتباه را لازم می دانم. چون بخش اعظم کسانی که مرتکب آن خطای هولناک تاريخی شدند متاسفانه هنوز هم صحنه گردان اپوزيسيون خارج از کشور هستند. اگر متاسفانه می گويم بدين علت است که در ميهن ما سنتی سياسی وجود دارد که يکصد و هشتاد درجه با ديگر کشور ها مغايرت دارد. در ايران برخلاف ساير کشور ها که سياستمداران با يک اشتباه کوچک و حتی شکست در يک انتخابات شهری شخصآ استعفا می دهند، افرادی که دهها بار اشتباهات فاجعه بار کرده و ملت را خانه خراب کرده اند نه تنها کنار نمی روند که هنوز هم خود را برگزيدگان و عقلای سياسی اين کشور می دانند و آن گذشته فاجعه بار را هم سابقه مبارزاتی می نامند. بی اينکه خود و ديگران به اين مهم دقت کنند که سابقه سياه و سفيد دارد و داشتن گذشته سراسر اشتباه نه تنها مايه مباهات نيست که روشن ترين مدرک بی لياقتی و غير قابل اعتماد بودن اينگونه افراد هم هست

دليل بيشترين اشتباهات مکرر و ناکامی های پشت سر ما اين است که ما نفس مبارزه را اصل قرار می دهيم نه کيفيّت و دست آورد آنرا. اگر به کارنامه بسياری از اينها که به پنجاه سال مبارزه خود می بالند نگاهی بيافکنيد ، متوجه خواهيد شد که آنان جز جاسوسی برای اتحاد شوروی، جز همکاری با دشمنان تاريخی ايران، جز يقه دراندن برای خمينی، جز انتقال قدرت به آخوند ها و سپس هم جز گول خاتمی را خوردن و جز هشت سال خود را منتر رژيم کردن هيچ چيز ديگری در اين کارنانه نيم قرنه خود ندارند. ما اگر مانند بعصی اين افراد را خائن هم نناميم حداقل بايد اين حقيقت مسلم را بپذيريم که به افرادی با پنجاه سال مداوم اشتباه اعتماد کردن خود خطايی بزرگتر از تمامی خطا های اين ورشکستگان سياسی است. کسانی که در انقلاب ويرانگر پنجاه و هفت شرکت داشتند، هرگز نبايد بخود ببالند، زيرا بدون اينکه خود متوجه باشند مرتکب يک جنايت هولناک تاريخی شدند. جنايتی عظيم که به بهای جان بيش از نيم مليون نفر از هم ميهنانمان، ويرانی کشورمان و نا امنی کل جهان تمام شد. حتی عاقل ترين انقلابی های ديروز هم نه ايران را می شناختند و نه مردم خود را. برای همين هم بود که نادانسته فقط حمال وار ملا ها را کول گرفته و آنان را از گورستانها به کاخها حمل کردند نه که حرکتی حساب شده و ملی انجام داده باشند

اما کار به همينجا ختم نشد، چه که آن نسل زيانکار حتی امروز و از پس اينهمه خانه خرابی هم همچنان از تلاش بيهوده برای فرو کردن ميخ آهنين در سنگ دست بر نداشته. آن بيخبران کينه توز هنوز هم درک نکرده اند که واقعييّت جامعه آن چيزی نبود که آنان ديروز در رويا های خود ساخته بودند، و حقيقت جامعه ما امروز هم اين اوهامی نيست که ايشان در مغز منجمد خود دارند. آنان نمی خواهند درک کنند که حقيقت جامعه يعنی همين عينيّت های موجود، که ما اخبار آنرا روزانه در رسانه ها می خوانيم و می شنويم. بسيار طبيعی هم هست که ايران را نشناسند، زيرا همه در خارج هستند و در جای گرم و نرم، هيچ مشکل اجتماعی و غم آب و نان هم ندارند. بنابر اين عجله ای هم ندارند. چکيده سخن اينان در يک جمله خلاصه می شود (يا آزادی مطلق و بهشت برين و يا همين وضع موجود!) و چون اولی رويايی و دست نا يافتنی است، پس جمهوری اسلامی بايد فعلآ بماند. از اينرو است که ايشان خواه و نا خواه به وفادار ترين پاسداران بی جيره و مواجب جمهوری روضه خوان ها مبدل گشته اند

نگارنده همينجا می توانم دوجين نام از اين به اصطلاح روشنفکران و مثلآ سران اپوزيسيون را بياورم که هريک بيش از دستکم چهل ـ پنجاه سال است که در خارج زندگی می کنند و شناختشان از ايران هم مربوط به دوران زنده ياد دکتر مصدق مربوط می شود. اينان قادر به درک اين واقعيّت نيستند که در اين نيم قرن ايران بلحاظ سياسی اجتماعی فرهنگی زير و رو شده است. اين طفيلی هايی که هنوز هم از بام تا شام به پادشاهان پهلوی فحاشی می کنند اصلآ متوجه نيستند که تمام افتخارات و دماغ سربالا گرفتنشان فقط مربوط به روزگار خوش همان پدر و پسر است نه فبل و بعد از آن. ايران پر از نکبت و عقبمانده دوران قاجار که چيزی نداشت که مايه مباهات باشد. جمهوری اسلامی هم که از روز استقرار تا کنون فقط ننگ و بدنامی روز افزون آورده و تنها به غارت منابع اقتصادی موجود و ويرانی فرهنگی دوران پيش از خود مشغول بوده است. ما بايد اين حقيقت تلخ را بپذيريم که ديگر آن زمان سپری شد که مردم ما در جامعه ای غير دينی، نسبتآ مرفه و کاملآ امن تولد يافته و رشد کرده بودند. حال زمانه ای نيست که قدرت اقتصادی و ثبات ايران مايه افتخار باشد و ايرانی در جهان از غرور و اعتباری برخوردار. زمان زمان جمهوری اسلامی است و علی خامنه ای و احمدی نژاد و همين بساط بی آبرويی و نکبت معلوم و ملموس. کسانی که معتقدند مردم ما نسبت به بيست و هفت سال قبل آگاهتر هستند پاک در اشتباهند

در تحت حکومت مشتی چاقو کش تمدن ستيز فرهنگ کش چه تحول مثبتی انجام گرفته که مردم امروز آگاهتر از مردم ديروز شده باشند؟ رواج جراحی پلاستيک بينی که ارتباطی به رشد فرهنگی ندارد. اگر منظور از آگاهتر شدن کثرت دانشجويان و پيشی گرفتن دختران در اشغال صندلی های دانشکده ها است، اين نيز استدلال درستی نيست. اين امر صرفنضر از انفجار رشد جمعيت که بطور طبيعی تعداد دانشجويان را بالا برده بنا به دلايل روشن ديگر هم به هيچ وجه نشانه آگاهتر شدن جامعه ما نيست. گرچه تلخ است و قصد آزردن دانش آموختگان و دانشجويان را ندارم، اما با جرآت حقيت را فاش می نويسم که اين دانشگاهها و مدارک اخذ شده از آنها ديناری ارزش ندارند. چرا که جز در جمهوری روضه خوان ها اين دانشنامه ها در هيچ کشوری برسميت شناخته نمی شوند. وقتی سازمان يونسکو سيستم آموزش عالی ايران را در درجه بندی جهانی چهارده بار تنزل دهد، اين ورق پاره ها چه ارزش علمی می توانند در جهان داشته باشند. اين دانشگاه بازی و دانشجو پروری هم فقط محل ديگری است برای سرکيسه کردن خانواد ها و سرکار گذاردن نسل جوان. بويژه دانشگاههای آزاد که مدارک آن حتی بی اعتبار تر از ورقه سابقه کار در يک عطاری و بقالی است. برای همين هم هست که بيشترين دکتر مهندس های فارق التحصيل در جمهوری اسلامی در خارج از ايران بهترين شغلی که دارند رانندگی تاکسی يا تحويل پيتزا به مشتريان در درب خانه آنان است

مردم ما فقط محتاط تر شده اند نه آگاهتر، دليل آنهم ديدن نتيجه کثافتکاری گذشته و در آتش افکندن ايران بوسيله همين کسان است. اگر نام اين احتياط ناشی از ندانمکاری و تجربه تلخ "آگاهی" است، پس بايد بدانيم که در اين زمينه روستائيان، چوپان ها، طبقه کارگر و قشر بيسواد ما هزاران بار آگاهتر از قشر باسواد ما شده اند. چه که اين ساده مردم مار گزيده ديگر از هر ريسمان سياه و سپيدی می ترسند و حال حاظر به تقبل هيچ هزينه ای نيستند. فرهنگ عمومی جامعه ما در اين بيست و هفت ساله سير نزولی داشته نه صعودی. دلايل آن نيز ترويج خرافات، بسته تر شدن فضای هنری، فقر اقتصادی، رواج اعتياد، همه گير شدن رشوه خواری، معنويت ستيزی و گسترش دروغزنی و هزاران معضل فرهنگی اجتماعی اقتصادی ديگر است که جمهوری اسلامی برای مردم به ارمغان آورده. ما در دوران گذشته کجا شنيده بوديم که کسی چلوکباب در چاه ريزد، بلواری برای عبور امام زمان ساخته شود، امام زمان ليست امضاء کند، مردی سفيه و مسخره اما خطرناک در تلويزيون ملی کشور ادعا کند که هاله ای از نور در اطراف خود دارد و يا سگ اصحاب کهف پا برهنه داخل حرم امام رضا شده باشد و مردم هم اصلآ به روی خود نياورند. هر کدام از اين بی فرهنگی ها در زمان پيش از انقلاب سوژه ششماه روزنامه توفيق و ساير نشريات فکاهی می شد

عجيب است که بعضی با تماشای چهار برنامه مغالطات آقای مهنس بهرام مشيری که بخشی از گفتار خود آن عاليجناب هم متاسفانه از سر کين و پر مغالطه است و يا به استناد گفتار شاعرانه و عارفانه آقای عليرضا ميبدی که ايران را بدليل داشتن چند صد جوان قربانی و زندانی جمهوری ملا ها سرزمين با فرهنگترين و بهترين فرزندان خداوند می نامند، گمان می برند که ديگر از ما با فرهنگتر در جهان ملتی نيست. اما اين ايران ادعايی ايرانی مجازی و مختص برنامه های تلويزيونی است که با ايران حقيقی از زمين تا آسمان تفاوت دارد. با فرهنگ که نمی شود گزينشی برخورد کرد. کسانی هم که در زندانها تير خلاصی می زنند، اين آخوند ها، مردم گريان و عقبماند، قمه زن ها، رمال ها، تروريست های کلامی و فيزيکی، حرفه ای ترين حقه بازان جهان، بسيجی ها، انصار حزب الله، دستمال بدست ها، آدم فروشان و شارلاتان های حرفه ای و و و هم همگی در درون همين فرهنگ ما جای دارند. اين کسانی که کشور و شرف ملی و مردم و انسانيت خود را به ملا ها فروخته اند که از کره مريخ به ايران نيامده اند. اينها هم همه ايرانی هستند. اگر پاره ای از هم ميهنان بنده و شما شرف فروشی نمی کردند و يا تا اين اندازه نادان نبودند ملا که نمی توانست بيست و هفت سال حاکم کشور و هستی و شرف و حيّثيت آنان گردد

کسانی که تاريک انديشی و ظلم و جنايات ملا ها را به پای فرهنگ عرب می نويسند و آن قوم را مسبب اصلی استقرار رژيم آخوندی می پندارند و مرتبآ به آنان فحاشی می کنند، بايد توجه داشته باشند که بجز معدودی از عراقی های ايرانی الاصل همگی اين ملا ها ايرانی هستند نه عرب، بدبختانه افکار متحجرشان هم جزيی از فرهنگ ما است. نگارنده يکبار ديگر هم اين نکته را آورده ام که ملای ايرانی نماينده فرهنگ هزار و چهارصد سال قبل اعراب است نه مروج فرهنگ کنونی آنان که از بيخ متحول شده. به همين خاطر هم هست که ايران ملا زده ما از تمامی کشور های امروزی عرب پسمانده تر و بی فرهنگتر است. پس اگر خواهان رهايی از دست طاعون جمهوری اسلامی هستيم اول جامعه خود و فرهنگ حقيقی آنرا بشناسيم و قبول کنيم و سپس متناسب با آن برای آزادی و رشد فرهنگی ايران ملا زده برنامه ريزی کنيم

خود فريبی و تعريف بيجای ازخود را بس کنيم، اين حقيقت را بپذيريم که ما با اين فرهنگ عقبمانده هرگز از اين وضعييت نکبت بار موجود قادر نخواهيم بود يکباره به آزادی مطلق دست يابيم. اگر هم به فرض اين آزادی بی حد و مرز آرمانی را بدست آريم قادر به نگهداری آن نخواهيم بود. چه که پاسداری از آزادی هزار بار از بدست آوردن آن مشکل تر است. سياسيونی که مثلآ خود را آگاه ترين قشر جامعه بحساب می آورند در اين بيست و هفت سال حتی نتوانسته اند در يکصد متری هم ديگر ايستاده و بر عليه دشمن مشترک خود تظاهرات کنند. اين افراد چگونه خواهند توانست در فردای آزادی فرضی ايران برای حراست از منافع ملی کشور خود و پاسداری از دموکراسی همکاری کنند. کسانی که از يک سو مردم ما را نا آگاه ميدانند و از سوی ديگر در زمينه دستيابی به دموکراسی يكشبه خواهان پشت سرگذاردن جوامعی هستند كه پرونده هشتصد سال مبارزات مدنييشان را در زير بغل خود دارند يا صداقت در کارشان نيست و يا اينکه اصلآ الفبای سياست و تاريخ و جامعه شناسی را نمی شناسند. ما قادر نيستيم بدون در نظر گرفتن ويژگيها و ظرفيتهای جامعه خودی با ملتهايي کوس برابری زنيم كه قرنها چهار اسبه در راه روشنگری و مدنيت به جلو تاخته اند . گنده گويی صرف که نشانه رشد فرهنگی نيست. فرهنگ هر جامعه انسانی همانی است که هر ملتی در عمل از خود بروز می دهد. دموکراسی متعلق به مردم رشد يافته و دموکرات است نه فحاشان و تهمت زنان و تروريست های کلامی و چاقوکشان سياسی

اين بمعنای عدم باور نگارنده به استحقاق مردم و شايستگی آنان برای برخورداری از نظامی مردم سالار و جامعه ای آزاد نيست. اتفاقآ اگر درميان تمامی ملتهای دربند جهان يک ملت بيش از ديگر ملتها استحقاق رهايی و دستيابی به آزادی داشته باشد ملت ايران است. ليکن هر کشور و ملتی نرم ها و ويژگيهايی تاريخی خاص خود را دارد که طرح و برنامه ای متناسب با عينيت ها و ظرفيتهای همان مردم و کشور را طـلب ميکند. مردم هيچ کشوری بطور ناگهانی و با تقليد صرف از ديگران به آزادی نرسيده است. دموکراسی هر ملتی در روند يک سلسله رخدادهای تاريخی و مبارزات مدنی آن ملت شکل گرفته

ما نيز می توانستيم و هنوز هم ميتوانيم دموکراسی خاص خودمانرا داشته باشيم. ما بيست و هفت سال پيش با دولت بختيار شانسی بی نظير و تاريخی داشتيم که به آزادی دست يابيم ، اما آنرا با افزون طلبی و نابخردی از دست داديم. ملت ما امروز، حتی هم امروز هم تمامی اسباب دستيابی به يک جامعه ای آزاد و دموکرات را در اختيار دارد ، ليکن کم آگاهی و عناد عده ای اجازه نميدهد که از آن سود برد. همان عده که در بيست و هفت سال قبل با ايستادن در مقابل دولت بختيار يک بخت و فرصت بی نظير تاريخی را از چنگ ملت ايران بدر بردند و اينهمه کشته و معلول و صدها ميليارد دلار خسارت مالی و در نتيجه فقر و نکبت و ننگ و بدنامی را به ملت ما تحميل کردند، متاسفانه امروز نيز ره رستگاری را برما سد کرده اند. بايد توجه داشت که در سياست صرف مبارزه و نيّت خير کسی را از مسئوليت و گناه مبرا نميسازد. فردی که تشخيص درد ميدهد و نسخه صادر ميکند، لاجرم مسئول عواقب و نيک و بد آن نيز هست. فقط شيخ و ملا مسئول فلاکت ما نيستند. نابکارانی که اين طايفه جانی و گدا پيشه دزد را بر ما حاکم کردند گناهشان هزاران برابر از خود اين قوم سفله پرور و بی آبرو بيشتر است. شيخ و ملای قرون وسطايی هرگز بدون کمک چپ و راست های بی سواد و از مرحله پرت ديروز ما قادر به شکست نظام قبلی نمی شدند

آخوند و جمهوری اسلامی معلول عدم آگاهی سياسيون نسل پيشين هستند. علت اصلی سيه روزی و پريشانحالی ما بی دانشی سياسيون ديروز ما است. ما هر بدبختی و دربدری که می کشيم از دست اين پير های لجوج و ورشکسته است و از به اصطلاح روشنفکران ديروزين که در واقع تاريک انديش ترين قشر نسل قبل بودند. روح الله خميني راكه كسي نميشناخت. هيچ ملا وشيخ ومفتي هم كه در آنزمان نه در خارج از ايران امكانات و ارتباطاتي داشت و نه حتا كسي از ايشان كوچكترين آشنايي به زباني غير از عربي دست و پا شکسته و فارسي معرب داشت ( خود روح الله خمينی نه تنها کوچکترين آشنايی به دستور زبان فارسی نداشت ، حتا با صرف و نحوعربی نيز کاملآ بيگانه بود، آنهم با اقامت پانزده ساله دريک کشور عربی. اشعاری را که به وی نسبت ميدهند تمامآ از همين غلامعلی حدادعادل (غلام پيشه) غلام ولی فقيه فعلی است که برسم جنباندن دم بنام صاحب و ارباب پيشينش سرود ) . ملا چه ميدانست آمريكا و اروپا كجاست. غير از دولت فخيمه بريتانياي كبيركه حكم ولايت بر صغار را برايشان داشت و بجز سامره و كاظمين و نجف و كربلای حسيني ، كه در آنجا به تکدی خمس و ذكات مي نشستند ملا ها اصلا نميدانستند كه ممالك ديگري هم وجود دارند. اين كنفدراسيون وتحصيلكردگان و سياسيون برونمرزی بودند كه او را به پاريس سراسر كفر! برده و وی را مردی آزاديخواه ومتفكر، همرديف مهاتماگاندی ، دكتر سوكارنو، قوام نكرومه و ... به جهانيان معرفي كردند

بنابر آنچه آوردم ما امروز برای آزادی ايران با دو نيروی پسمانده و ورشکسته طرف هستيم، خود رژيم جمهوری اسلامی و نسلی که رژيم جمهوری اسلامی محصول پنجاه سال مبارزه آنان است و حاظر هم به پذيرش مسئوليّت خطا های ايران برباد ده خود نيستند. گر چه عناصری از اين نسل خيلی کم جان و بی رمق از برکناری جمهوری اسلامی سخن می گويند ليکن راستی اين است که کليّت جمهوری اسلامی سازان به هيچ وجه خواهان برکندن اين نظام از ريشه نيستند. به همين علت هم در گفتار خود نه هرگز از واژه سرنگونی استفاده می کنند و نه خواهان بحث در اين باره هستند. زيرا خوب می دانند که با سرنگونی نظام خود نيز بلحاظ سياسی سرنگون خواهند شد. در ذهن اينان اگر بتوان جمهوری اسلامی را به يک جمهوری عرفی مبدل ساخت آنگاه است که حقانيّت مبارزاتشان به اثبات خواهد رسيد، که اينهم جز رويای دوغ ساحتن از آب يک دريا با يک تغار ماست چيزی بيش نيست، که گرچه ناشدنی است، اما اگر بشود چه دوغی خواهد شد! مشکل عمده ديگری که اينها دارند مسئله شکل نظام آتی است، و شايد بتوان همين امر را مهم ترين نقطه افتراق اينها از مردمان عادی آزادی خواه دانست

برای دانشجو و کارگر و کارمند و فرهنگی وکشاورز و دکاندار و زن و مرد که براستی خواهان آزادی و يک نظام دموکرات است شکل نظام چندان اهميّتی ندارد، اما برای اين نسل ورشکسته شکل نظام از هر چيزی مهم تر است حتی از محتوای آن. اينها به هر قيمتی که شده به نام يک جمهوری نيازمند هستند بی توجه به درونمايه آن. اينها جمهوری می خواهند، ولو يک جمهوری موروثی چون سوريه و آذربايجان و ليبی و ... چه که بازگشت به نظام پادشاهی حتی با انتخاب آزاد هم به معنای مهر تآييد مردم خواهد بود بر پنجاه سال ندانمکاری اين نسل که پايان خفتبار حيات سياسيشان را هم معنا خواهد داد. از اينرو است که اينان حتی با شکنجه گر شناخته شده رژيم هم برای استقرار جمهوری حاظر به همکاری هستند اما حتی يک دانشجوی بيست ساله طرفدار مشروطه را هم دشمن خونی خود به حساب می آورند. نسلی ندانمکار که جز چند دهه مبارزه با رژيم پادشاهی و کمک به استقرار جمهوری اسلامی اصلآ هويّت ديگری ندارد و حاظر هم به نقد خود و مسئوليت پذيری نيست، ظبيعی است که همين رژيم را به استقرار مجدد نظام پادشاهی ترجيح دهد. جابجايی دوباره اين دو سيستم برای اينها نه تنها مرگ سياسی که حتی جنون بهمراه خواهد آورد. اما برای يک مبارز راستين راه آزادی شکل نظام در درجه دوم اهميّت است. کما اينکه حتی خود شاهزاده رضا پهلوی هم که قاعدتآ در صورت انتخاب مردم پادشاه خواهد شد شکل نظام را فقط ده در صد مهم دانسته و نود درصد به محتوای آن اهميّت داده است

نتيجه اين بخش از نوشته اينکه قسمت بزرگی از اپوزيسيون نه تنها اپوزيسيون و يار ما نيستند بلکه در عمل بزرگترين سد راه تشکيل يک اپوزيسيون حقيقی و هدفمند سرنگونی طلب هم هستند. اين شبه اپوزيسيون را می توان دوم خرداد اپوزيسيون دانست که در اصل تقلبی بوده و خواسته و نا خواسته دل در گرو نظام آخوند ها دارد تا آزادی خواهان ايران. اين کوته آستينان در بهترين حالت هنوز هم اصلاحاتچی هستند نه دشمن حقيقی اين نظام. بدين ترتيب ما اگر براستی خواهان برکندن ريشه نظام ضد ملی روضه خوان ها هستيم يکی از بزرگترين گامهای نخستين ما بايد گذار از اين شبه اپوزيسيون باشد. گذار از سد اپوزيسيونی تقلبی که نه تنها در اين سالها ما را در ارزيابی نيروی خودمان دچار اشتباه محاسبه کرده است، که پيوسته هم با سنگ اندازی و ايجاد نفاق و خاتمی بازی و هزار بار چپ و راست زدن از شکل گرفتن يک اپوزيسيون حقيقی خواهان آزادی جلو گيری نموده است. آنچه امروز برای آزادی خواهان و ايران دوستان بايد اهميّت داشت باشد نه شکل نظام که اول ماندگاری ايران و سپس بر کندن رژيم جمهوری اسلامی از ريشه است، که در حد توان و بضاعت کم خويش از دانش سياسی به چگونگی آن در در بخش های بعدی اين نوشته خواهم پرداخت

ادامه دارد

14 Januar 2006

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است

و امّـا چگونـه چـاره کـنيم ؟؟؟

اين پرسشی بود که دوستان در ۲ پُست قبلی از من کرده بودند و يا حتی معتقد بودند که :1
شماها فقط حرف ميزنين !1
اينبار باز هم از سايت حزب ميهن ياری مطلبم و آخرين مطلب آقای دکتر امير سپهر را در اين پست آپ ميکنم .1
اُميدوارم که در اين پُست به پرسش دوستان به خوبی پاسخ داده باشم .1

البته باز هم با اجازه از نگارنده عزيز اين مقاله

راه اصلی ميدان آزادی خيابان شاهرضا است
(بخش نخست)

سال دوهزار و پنج ميلادی هم به پايان رسيد. يک سال ديگربه عمر اين تيره ترين دوران سراسر تاريخ ملت و کشورمان افزوده گرديد، بی اينکه هنوز هم بتوان پايانی را برای اين دوران نکبت و تباهی متصور بود. رژيم دوران غار نشينی آخوند ها در کشورمان بيست و هفت ساله شد. در اين بيست و هفت ساله استقرار جمهوری اسلامی جهان از بيخ و بن دگرگون گشت. اما بجای اينکه ما با مبارزات خود به آزادی نزديک شده باشيم سال بسال دستيابی به نظامی دموکراتيک برايمان رويايی تر و دور از دسترس تر شد. چه که رژيم نه تنها تضعيف نشد که سال بسال هم پايه های خود را محکم تر کرد

در عوض اين ما بوديم که در جنگ در ميان خود روز بروز ضعيف تر و حيران تر شديم، قوايمان بيشتر به تحليل رفت، اپوزيسيون را به قهوه خانه و محل گپ زدن راجع به حقانيّت شاه يا مصدق مرده مبدل ساختيم، برای جمهوريّت يا مشروطيّت نظامی رويايی در آينده ای نا معلوم آبرو و حيّثيت برای خود باقی نگذارديم، تمام درهای اميد را با نخوت و نابخردی شخصآ بر روی خود بستيم، اميد ها را به يآس مبدل کرديم، و عاقبت کار را به جايی رسانديم که جهان ديگر مجبور شد که بپذيرد رژيم جمهوری اسلامی هيچ بديلی ندارد و در ميان ايرانيان هيچ دسته و گروه و شخص توانا و مسئول و مورد احترام مردم وجود ندارد که در نبود جمهوری ملا ها سکان اداره کشور را بدست گيرد

حال ديگر خود نيز قبول کرده ايم که از خودمان هيچ بخاری بر نمی خيزد. تنها روزنه اميدی که برايمان باز مانده و ما خود را با آن دلخوش می سازيم اين است که آيا شورای حکام پرونده اتمی رژيم را به شورای امنيّت احاله خواهد کرد يا نه، که در آن صورت هم وضعيّت تحريم اقتصادی راههای جديدی را برای ملاها برای چپاول بيشتر هستی ايران باز خواهد کرد و ملت نگونبخت و کليه فروش ايران از اين هم خانه خراب تر خواهندشد. تو گويی بيست و هفت سال تباهی که سهل است، بيست و هفت قرن ديگر بی آبرويی و بدنامی هم ما را بخود نخواهد آورد. طرفه اينکه به ملا ها ايراد می گيريم که فرصت ها را می سوزانند، توجه نداريم که در اين زمينه روضه خوان های حاکم بر ايران به گرد پای ما خود شيفتگان خوابزده نيز نمی رسند. اين در حاليست که ما خود را حداقل متمدن ترين و مترقی ترين ملت آسيا می دانيم. بگذريم از اينکه چپ اندر قيچی های چهار جلد کتاب خوانده ما (که اتفاقآ تمامآ هم بدليل کم سوادی مترجمين وطنی غلط ترجمه شده اند) سوئد و بلژيک و آلمان ... را عقبمانده می دانند و آسيمه سر در فکر هر چه زود تر نجات کل بشريت از دست امپرياليسم هستند

و باز هم اين در حاليست که امروز حتی پسمانده ترين و بی نام نشان ترين ملت ها نيز به نوعی از مردمسالاری و آزادی رسيده اند و به تحقيق ديگر در هيچ نقطه از جهان ملتی را عقبمانده تر از ملت ما نمی توان يافت. در منطقه عقبمانده خودمان حتی رژيمی چون طالبان افغانستان هم جای خود را به نظامی دموکراتيک سپرده و در طرف ديگرمان عراق فاشيستی ديروز هم اينک ديگر تنفس در فضای بدون اختناق و ظلم و تجاوز را تمرين می کند و مينی کشور های شيخ نشين هم انتخابات نسبتآ آزاد برگزار کرده و دارای پارلمان شده اند و ... اما ما همچنان در خواب و غوطه ور در افتخاراتی خود ساخته که از ما بزرگتر و هشيار تر ملتی هرگز مادر گيتی نزاده و هيچ ملتی هم از ما آگاه تر و پر روشنفکر تر در دنيا وجود ندارد

همه می گوئيم آزادی خواه و دموكراسي طلب هستيم. در عالم انتزاع همه از آتيه ای درخشان سخن می گوئيم و از اينکه ما جامعه جوان ما ديگر خيلی آگاه هستيم. معتقد هم هستيم که کار رژيم روضه خوان ها تمام است. اما در کشورمان همچنان اين متحجر ترين رژيم جهان بر سر کار است. رژيمی متشکل از طايفه ای دزد و آدمکش که نه تنها از ما مشتی از مرحله پرت هيچ ترسی ندارد، که حتی روی سبيل بزرگترين قدرتهای جهان هم نقاره می زند و کماکان هم قرص و محکم بر سر جای خود ايستاده است. هيچ شيرپاک خورده ای هم پيدا نمی شود که برايمان روشن سازد که ما از اين همه آگاهی خود چه بهره برده ايم و آخر ما از کجا به اين اعتقاد عميق رسيده ايم که نظام روضه خوان ها رفتنی است، به کدامين تدبير و سلاح مجهزيم که باور داريم بزودی اين رژيم ضد ملی را بزانو در خواهيم آورد، ما اين تصوير روشن از آينده ای سراسر رفاه و آزادی را از کجا آورده ايم. و بالاخره اينکه ما با چه وسيله ای و با عبور از کدامين مسير و جاده و مجرا به اين دنيای پر از سعادت و رفاه و نيکبختی خواهيم رسيد

اين را نيز ادعا می کنيم که از ما مبارز تر ملت در جهان وجود ندارد. هر چه بيجا باشد اين آخرين اتفاقآ در ظاهر پر بيراه هم نيست، چه که در و ديوار تاريخ بيست و هفت سال گذشته ما آغشته بخون مبارزان و پر از شعار های آزادی خواهانه است. اما سئوال اين است که آيا صرف مبارزه، آنهم مبارزه انفرادی عده ای پهلوان پنبه بی يال و کوپال و بدون ستاد مشترک که هر خدمت نطام نرفته ای در آن خود را يک ژنرال چهار ستاره بحساب می آورد خواهد توانست ما را به پيروزی رساند؟ مهم تر از آن آيا اساسآ اين مبارزات غير متمرکز، بدون هيچ برنامه و هماهنگی، با چشمانی بسته و برای آينده ای موهوم را می توان اصلآ مبارزه برای آزادی ناميد، و آيا ما قادر خواهيم شد با اين روش مضحک مبارزه در نهايت به سعادت و نيکبختی رسيم؟. بنده کم عقل که چنين تصور باطلی را ندارم
قبول که ما آزادی می خواهيم، اين نيز درست است که همه هم کم و بيش مبارزه کرده ايم، اما آيا خردمندانه نخواهد بود که از پس اينهمه سال از خود بپرسيم که دستاورد اين مبارزات مستمر ما چيست؟! آنگاه اين حقيقت روشن تر از روز و تلخ تر از زهر را بپذيريم که هيچ! قبول کنيم که ما مبارزه کرده ايم اما هيچ چيز بدست نياورده ايم، حتی دريغ از يک قدم درست که بسوی آزادی برداشته باشيم، و در انتها دلايل اين عدم توفيق را يافته و به اصلاح خود و تغيير روشهای مبارزاتی خويش بپردازيم!؟


ما هنوز اندر خم همين کوچه اول مانده ايم که درک کنيم مبارزه در خلاء و غير سازماندهی شده برای آينده ای موهوم را اصلآ نمی توان مبارزات آزادی خواهانه ناميد و اين اعمال تا هزار سال ديگر هم ما را بجايی نخواهد رساند. چه دليلی روشن تر از اينکه خودمان همه سفيل و سرگردان مانده ايم و سالهاست که بی حاصل سر بر ديوار می کوبيم. وقتی هم که ما به اصطلاح هوشمند ترين مردمان جهان خود هم ندانيم که برای چه مبارزه می کنيم و عاقبت کارمان چه خواهد شد، چگونه توقع داريم که جهانيان در کار ما حيران و سرگردان نمانند. ما از دنيای آزاد انتظار همياری و کمک داريم اما بيچاره خارجی ها همه مات و مبهوت مانده اند که به چه کس و گروهی بايد کمک کنند. اگر می بينيم که بسياری بطور کليشه ای و کلی گويی از مبارزات ما حمايت می کنند علت اين است که هنوز هيچکس نتوانسته بدين کشف بزرگ دستيابد که آزادی خواهی اين مردم از چه جنسی است، اين مبارزات در چهره کدام شخص و گروهی متبلور است، ملوان و يا کشتی بانهای آزادی اين مردم چه اشخاص و گروهايی هستند که بتوانند با آنها تماسی، از آنها حمايتی و يا با آنان تبادل نظری بعمل آورند. پذيرش اين واقعيات مشکل است، اما اين وضعيّت اسفبار عين حقيقت ما است، آنچه که ما در حال حاظر داريم يک اپوزيسيون فکسنی است، سرگردان در فضايی غبار آلود، تيره و کدر که در آن هيچ چشم انداز روشنی را حتی در دوردست ترين افقها نيز نمی توان ديد

مادام که ما احساسات را کنار نگذاريم، يک داوری شجاعانه از آنچه تا بحال انجام گرفته بعمل نياوريم، خود را نقد نکنيم، بی پرده اذعان نکنيم که ما در مقابل تحمل اين رنجها و محروميّت های انفرادی هيچ چيز بدست نياورديم و اين تعصبات مسخره را رها نکنيم به هيچ جايی نخواهيم رسيد و در همچنان بر همين پاشنه خواهد چرخيد. بايد با واقع بينی و شجاعت قبول کنيم که ما در تمامی اين سالها سرنا را از سر گشادش فوت کرده و به تبع آن حاصل کارمان هم صفر بوده است، يعنی ما برای هيچ مبارزه کرده ايم. جای شگفتی هم ندارد. زيرا خواست آزادی که به تنهايی برای نيل به آزادی کافی نيست. ولو در اين راه جان شيرين خود راهم فدا کنيم. ما بيست و هفت سال است که در وصف معشوق به هزار زبان مانده و در هزاران فرسنگی خانه او سرگردان هستيم. دائمآ بحث و بحث و بحث، و باز هم بحث در باره آزادی و ديگرهيچ

هيچکس در اين بين متوجه نيست که همين بحث های برزخی است که اصلآ راه مبارزه را بسته و ما را از جاده اصلی منحرف ساخته. ما هر رنجی را هم که متحمل شده ايم فقط و فقط برای همين بحث های معلق در هوا بوده، برای همين ها هم هست که هزينه می دهيم. زندان رفته ها که سهل است، حتی بسياری از کشته شدگان ما هم اصلآ خود نيز ندانستند که برای چه به پای چوبه دار رفتند. هيچکس راه آزادی را هنوز هم نشناخته. همگی فقط عاشق يک واژه شده ايم، واژه آزادی! مرتبآ آنرا تکرار کرده ايم. برای اين واژه به زندان رفته ايم، شکنجه شده ايم، آوارگی کشيده ايم و حتی جان خود را فدای اين معشوق فريبا کرده ايم بی اينکه هيچکدام بخود کمی زحمت داده و ابتدا آدرس اين معشوق را يافته، راه رسيدن به خانه وی را شناخته و سپس قدم در راهی گذاريم که ما را به حجله او و وصال بی مثالش می رساند

هيچ عاقلی پيدا نشده که بما نهيب زند که ای مردم بيچاره! آزادی نيازمند توصيف و تمجيد نيست. آزادی مانند پول است، مانند ثروت و گنج که همگان هم آنرا می شناسند و هم حتی کم خرد ترين مردمان هم آنرا دوست می دارند، اگر طالب دستيابی به رفاه و ثروت هستيد بايد که کار کنيد. راه کسب آنرا بيابيد، ورنه هر چه هم که در مورد آن وراجی کنيد تا هزار سال ديگر گرسنه در باديه سرگردان مانده ديناری بدست نخواهيد آورد. هيچکس ننوشته که ای هموطنان، ايستادن در جا و يقه دريدن برای آزادی مبارزه نيست. قدم برداشتن به طرف آزادی و خود را بدان نزديک ساختن است که مبارزه ناميده می شود. نگفته اند که اين مباحث را در راه دستيابی به هدف نيز می توان دنبال کرد. حتی عقلای ما نيز هنوز درک نکرده اند که بايد حرکت کرد، با هر چه نزديک تر شدن به هدف اين نور حقيقت مباحث کدر نظری را روشن ساخته و بخودی خود واقعييّت ها و ملموسات را جايگزين تئوری بافی ها و محسوسات خواهد نمود

ما بيست و هفت سال است که مشغول بحث هستيم. بحث در مورد هدف بدون توجه به اينکه اين مشغوليّت های بی پايان بی پرداختن به کشف و تقويّت راههای دستيابی به هدف کاری بيهوده و عبث است. نمی دانيم سياست فقط در شعار و گنده گويی و مدينه فاضله آرزو کردن خلاصه نمی شود، اين را هر طفل دبستانی هم می داند که آزادی بهتر از استبداد است، هنر اين فن در چگونگی دستيابی به هدف و ميزان توفيق در اين راه تجلی می يابد. صرف باور به هدفی، ولو هرچه متعالی، بدون برنامه ريزی متناسب برای رسيدن بدان ديناری ارزش ندارد. اين سبک و سياق مبارزه ما را تا صد سال ديگر هم بجايی نخواهد رساند، چنانکه تا بحال هم همينطور بوده است

ما بايد بدانيم که نفس سياست چاره انديشی برای حل مشکلات است نه حرافی. موانع موجود بر سر راه آزادی هم فقط با اراده و مبارزه خود مردم از ميان برداشتنی است نه با مباحث خسته کنند چهل نفر سياستباز و مقاله نويس ورشکسته از کار افتاده لجوج که بيست و هفت سال است بحث می کنند. سياست بی مردم اصلآ سياست نيست. تا مردم وارد کارزار نشوند اين بيهوده گويی ها تا ابدآ گره از کار فروبسته ما نخواهد گشود. بايد مردم را به ميدان آورد. اما برای هدفی ملی، روشن و قابل درک و لمس برای خود مردم. سخنان فريبا گفتن در باره آتيه ای نا روشن و غير ملموس و به مردم هزاربار فريب خورده وعده های بيجا دادن آنها را به ميدان نخواهد آورد، اگر هم بياورد پوچ و بی نتيجه خواهد بود. بايد ضرورتهای ملت را شناخت، پتانسيل های موجود را کشف نمود، هدفی قابل درک و دست يافتنی را بدانان نشان داد و در نهايت راهکار های عملی را

اين وظيفه هم بعهده سياسيون و کسانی است که لقب روشنفکر را با خود به يدک می کشند. چه در اين ميان کار اين دسته است که بسيار پر مسئوليت تر از مردم کوچه و بازار است. آزاديخواهی برای کسی که نام مبارز سياسی و روشنفکر را با خود به يدک ميکشد ، فقط در آرمانگرايی صرف خلاصه نميشود. برای کمک به آزادی خود و ملتمان ابتدا بايد خود را از منّيت ها و جزم ها آزاد سازيم. بايد مسئوليت پذير باشيم. روشنفکری که خود را پيش آهنگ فکری جامعه می داند لاجرم در مقابل مردم و جامعه و تاريخ هم مسئول است. ما بايد بوم شناسی داشته باشيم و به تبع آن واقعگرايی و اعتدال پيشه کنيم. در غير اينصورت روشنفکر بودن و فعاليت سياسی ما کمکی به رستگاری ملتمان نخواهد کرد. مطلقگرايی بدون در نظر گرفتن موقعّيت فرهنگي اجتماعي كار را حتی خراب تر از اين هم خواهد كرد. چنانکه در گذشته نيز كرد. نسل ما قربانی و شاهد زنده آن تخريب ناشي از ندانمكاری و دستپاچگی عده ای نابخرد بد آگاه بود که صرف سرنگون ساختن نظام پادشاهی را با دستيابی به آزادی برابر ميدانستند

ادامه دارد

12 Januar 2006

! آخوندها را به قبرستان بفرستيد


آيا هرگز به دستان " آخوند " ها نگاه کرده ايد ؟ ديديد چگونه صاف و نرم و گوشت آلود و کار نکرده است ؟! انگار آفريده نشده که هرگز بار زحمتی را عهده دار شود و نان خود را از راه تلاش و رنج بردن به چنگ آورد !1
از همين روست که صاحب آن دست ها از دوران نوجوانی راهی حوزه های علميه می شود تا " نابرده رنج " صاحب گنج شود !1
در آن جاست که علاوه بر " کشف رموز وقاحت و جنايت پيشگی " می آموزد که با بکار بردن " چانه " و جنباندن فک ، امرار معاش کند . شايد به همين دليل پدران و اجداد ما ، اين افراد را تنها برای حضور بر سر قبر مردگان خويش تاب می آوردند و با پرداخت پشيزی ، از او می خواستند که " فاتحه " ای
بخواند و" نوحه " ای سر دهد . چه جای شگفتی ؟! چرا که نيک می دانيم گوش مردگان سنگين است برای شنيدن ياوه بافی های آنان !1
ولی چه کسی با خود می پنداشت که بر اثر " نادانی و ناآگاهی " ، "خوش خيالی و زود باوری " و " فريب و خيانت جماعت روشنفکر نما " کار به جايی برسد که اين " سر قبر خوان ها " بر سرير حکومت جا خوش کنند و نفس متعفن شان بر " سرنوشت " اين مردم سايه بيندازند ؟!1
اما آمدند و شد آنچه نبايد می شد !1
تنها پس از ۲۷ سال حکومت ديکتاتوری ، فريب خوردگان دانستند که " نعلين پوشان " هيچ ارمغانی نداشته و ندارند جز فقر و نکبت و بدبختی و شکنجه و عذاب و تباهی !1
باور نمی کنيد ؟ نگاهی به اخبار بيندازيد .1
باشد که به اين حقيقت برسيد وقت آن است که روضه خوان ها را به سر کار پيشين خودشان باز گردانيد و

برخيزيد و آخوندها را راهی قبرستان ها کنيد !1

گرد آفريد روشنگر ــ ديماه ۱۳۸۴

10 Januar 2006

وبلاگ

دوستان سلام

راستش امروز داشتم يک مقدار در نت دور ميزدم به مطلبی بر خورد کردم از حزب ميهن . اين مطلب تحليلی است از وبلاگ و وبلاگنويسی ! البتّه خوب ميدونم ( وبلاگ آزادشو ) آينه ای است از مطالب و مقالات اين حزب . 1
ولی از آنجائی که من شخصآ تحت تاثير اين مقاله قرار گرفتم ، تصميم گرفتم که اين مقاله را در وبلاگم آپ کنم .1
البتّه با اجازه از نگارنده اين مقاله

يک ميليون وبلاگ و يک ميليون بار سرگردانی بيشتر

روزنامه آلمانی فرانکفورتر آلگمانیه در تحليلی درباره وبلاگهای ايرانی نوشته است ((در ایران نوعی اپوزیسیون و جریان مخالف منتقد شکل گرفته که نه تنها از سخنان ضد اسرائیلی محمود احمدی نژاد به شدت انتقاد می کند، بلکه از پیکار متعهدانه زنان ایرانی علیه تبعیضات، خشونت پلیس و نیروهای انتظامی و علیه برنامه اتمی حکومت ایران سخن می گوید. به نوشته این روزنامه سانسور و ممیزی گریبان این سایتهای اینترنتی را نیر گرفته و اکثرا مشاهده شده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی وبلاگهایی را که مزاحم تشخیص داده بسته است...)) اين چنين اظهار نظر های آبکی از سوی نشريات بيگانه که دستی از دور بر آتش دارند جای عجبی ندارد، شگفتی آنجاست که بعضی از ما به اين تحليل های بی محتوا استناد می کنيم و اين نخود سياه ها را دانه های درشت مرواريد بحساب می آوريم. و از همه عجيب تر اينکه بجای اينکه بيگانگان اوضاع جامعه ما را از خود ما بپرسند و ياد بگيرند، ما خود را بوسيله ديگران می شناسيم و بر اساس شناخت آنان روش مبارزاتی اتخاذ می کنيم. طبيعی است که عاقبت هم چيزی گيرمان نمی آيد جز سردرگمی بيشتر و شکست و سرخوردگی

مدتی خود را با افتخار جايزه صلح خانم عبادی دلخوش کرديم، که يارب! ما چه ملت عظيم الشأنی هستيم که در ميان بيش از دويست کشور برنده جايزه صلح نوبل شديم. بی توجه به اينک تقديم اين جايزه به يک فرد در جامعه ای بيانگر گرفتاری و بدبختی آن ملت و پسماندگی سياسی آن کشور از تمامی بيش از دويست کشور ديگر جهان است. زمان درازی ما را با جوايز گوناگون عباس کيارستمی و مخملباف برای نشاندادن بدبختی ما در لفافه دلخوش کردند و حال هم ديرگاهی است که مرتبآ ما را با تعداد وبلاگهايمان سرپا و اميدوار به آدم بودن خود نگاه داشته اند. بی اينکه خود به عقل خودمان رجوع کرده و سئوال کنيم که براستی آنگونه که اين نشريات غربی می نويسند آيا وبلاگ ها می تواند نقش اپوزيسيون را بازی کنند و اساسآ با وبلاگ نويسی می شود به نبرد رژيمی رفت که يکصد وپنجاه نوع ارتش جرار و چاقوکش و سرکوبگر دارد. آيا اين تعريف و تمجيد ها نبايد ما را به ياد ستايش های هشتساله همين نشريه و ساير نشريات مغرب زمين اندازد که ظهور اصلاح طلبان و خاتمی را با طلوع خورشيد آزادی در ايران برابر دانستند و مثلآ روشنفکران ما خود را هشت سال منتر اين تحليل ها کردند و اين ابر انديشمندان ما باقيمانده آبروی سياسی خود را هم بر پيشخوان دکان خاتمی به حراج گذاردند

تازه ترين مايه افتخار ما وبلاگ است. دلمان خوش است که در زمينه وبلاگنويسی ديگر برزيل بدبخت تر از خودمان را هم پشت سر نهاديم و حال ديگر از اين نظر مقام اول را در دنيا دارا هستيم، اما در اينکه اين بيماری نو ظهور ملی رو به گسترش به نفع ما باشد جای اما و اگر بسيار وجود دارد. با وجود اينکه بيش از چهار ـ پنج سال از عمر وبلاگ نويسی ما نمی گذرد، هم اينک در داخل ايران هفتصد هزار وبلاگ ثبت شده وجود دارد. در خارج از ايران هم تعداد اين وبلاگها بطور قطع کمتر از سيصد هزار نيست. يعنی ما ايرانيان به تنهايی در شبکه اينترنت در مدتی بدين کوتاهی صاحب بيش از يک ميليون وبلاگ شده ايم. اگر کار به همين منوال پيش رود و اين اپيدمی با همين سرعت رشد کند بدون شک در آينده ای نه چندان دور ما شصت ميليون ايرانی به تنهايی به اندازه کل شش ميليارد ديگر مردم دنيا وبلاگ خواهيم داشت

بسياری گسترش سرسام آور اين پديده را ناشی از بالا رفتن سطح آگاهی مردم ما دانسته و اين همه گير شدن وبلاگنويسی را به نفع ما می دانند، اما بايد توجه داشت که رشد سرگيجه آور اين پديده بيشتر ناشی از ناهنجاری های کهنه فرهنگی ما است تا رشد آن . اولين علت روحيه تکروی ما و اينکه هيچکذام ديگری را قبول نداريم. دوم همه خود را از ديگران آگاه تر می دانيم. سوم اينکه هر ايرانی خود را پيامبری می داند که وظيفه او هدايت و نجات ديگران ازگمراهی است و خلاصه اينکه تمامی ما روشنفکر هستيم و وظيفه ما روشنگری و آگاه ساختن سايرين است نه اينکه خود مطالعه کنيم و آگاه گرديم. حسين درخشان که گويا اولين وبلاگ فارسی را نوشته و پدر اين کودک چاق و خپله باشد، نادانسته وجود اين بيماری مزمن فرهنگی را با نامگزاری وبلاگ خود کاملآ تآييد کرده. نام وبلاگ او (اولين وبلاگ فارسی) سردبير خودم است، يعنی اينکه خيلی آگاهم و خر خود می رانم و ديگران را هم زياد قبول ندارم

وبلاگنويسی البته فی نفسه چيز بدی نيست. اين پديده می تواند بهترين وسيله برای گردش آزاد اخبار و تبادل انديش و افکار و در نتيجه در خدمت بالا رفتن سطح آگاهی های ما باشد. درصدی از وبلاگ های موجود نيز چنين هستند. پاره ای از جوانان ما با مطالب ارزنده ای که در وبلاگ شخصی خود درج می کنند در اين راه بسيار مفيد هستند. اما تعداد اينگونه وبلاگها به اندازی ای کم است که حتی به پنج در صد کل وبلاگهای موجود هم نمی رسد. همانگونه که ما کلآ از هيچ چيزی در راه درست استفاده نمی کنيم، با کمی دقت متوجه خواهيم شد که متاسفانه ضرر اين وبلاگ داری هم از فايده آن بيشتر است. اگر در گذشته هر ايرانی با شش کلاس سواد ابتدايی حتمآ بايد شاعر، نظريه پرداز، چريک و يا خواننده و يا روشنفکر می شد، حال اين وبلاگ داری و نويسندگی هم به ليست اين ويژگيهای فريبنده و غلط انداز اضافه شده است. مشکل ديگری که اين حجم عظيم وبلاگ بوجود آورده گيج کردن خود و ديگران است. اين بسيار خوب است که بتوان رخداد ها و معضلات اجتماعی را از ابعاد مختلف ديد و ديدگاه ديگران را نيز مطالعه کرد، اما مگر آدمی در شبانه روز چقدر فرصت دارد که بتواند بطور مرتب حتی يکهزارم اين وبلاگها را مطالعه کند

هر ايرانی اگر حتی کار و زندگی خود را هم کنار گذارد و تمامی شبانه روز خود را هم در اينترنت بگذراند و فقط بخواهد از هرکدام از اين وبلاگها ده ثانيه ديدار کند باز هم فرصت کافی نخواهد داشت که به يک پنجاهم آنها سر زند. ما نبايد فريب کميّت و ارقام را بخوريم چرا که توجه دقيق به وجود اينهمه وبلاگ آشفته حکايت از تقليد و عقده گشايی می کند نه رشد فرهنگی. کار بيشترين وبلاگها شده درج هزار باره اشعاری از سهراب سپهری و فرغ فرخزاد و فريدون مشيری و شهيار قنبری و ...، شکلک الاغ و سگ و ميمون و قاطر ساختن از عکس ملا ها، ساختن جوک های آخوندی، اطلاعات برای هک کردن ديگر سايت ها، آموزش نرم افزار دزدی، آنها هم که خود را جدی می دانند کارشان انتشار اخبار دوهزارو پانصد سال فبل است و شاهنامه نگاری، تعريف و تمجيد از سبيل گرشاسب و صولت اسفنديار و تعريف از عظمت برباد رفته ايران قبل از اسلام و ... دلسوزان هم که کارشان از درج خبر های بدبختی و درماندگی مردم و انتشار اخبار تازيانه زدن، قطع عضو، ايجاد مزاحمت پاسدار ها و بسيجی ها برای مردم و غارت هستی ملت ايران بوسيله عناصر گدا صفت و دون رژيم فراتر نمی رود

بخشی هم هستند که کارشان باز درج اخبار راديو فردا است و انتشار چند مقاله شعار گونه در محکوميت و پسماندگی رژيم و تمجيد از آزادی وجود نداشته که ما فقط بايد آنرا در رويا های خود تجسم کنيم. همگی هم همديگر را با ايميل بمباران می کنند. بگونه ای که هر کسی هر روزه بايد چند ساعت از وقت گرانبهای خود را صرف تفکيک کردن اين ايميل های کيلويی از ايميل های شخصی و پاک کردن آنها از کامپيوتر خود کند. آنچه هم که به چت مربوط می شود در واقع چرت است نه چت! بسيار مفتخر و خرسنديم که مردمی مدرن و اينترنتی شده ايم. ليکن وقتی بررسی می کنيد در می يابيد که نود و نه درصد مردمی که به چت می آيند برای يافتن دوست از جنس مخالف است، تبادل آهنگ و جوک و يا مدرک قلابی ساختن برای ترور شخصيت ديگران و از آبرو و حيتيت ساقط کردن مخالفان خود. آنان هم که خود را سياسی و برگزيدگان می دانند تنها استفاده شان از اينترنت در راه تبليغ جمهوريّت و يا مشروطيّت نظامی خيالی در آينده است که ديگر حال همه را بهم می زند. پنداری که رژيم ملا ها مدتها است که دود شده و به آسمان رفته، ما به افتخار به ايران بازگشتيم. همه چيزمان امن وامان است و ما در فضای انتخاباتی هستيم و تنها مشکل ما اينک تبليغ برای نظام جايگزين است

بخش چپ قفل شده و ورشکسته هم که برای رساندن ملا ها به قصر ها بدانها کولی دادند و تعدادشان از پانصد ششصد نفر فراتر نمی رود از بام تا شام در پای اينترنت هستند و در آه و افسوس به يغما رفتن انقلاب و تبديل انقلابی بخيال خودشان کمونيستی به انقلابی آخوند نشان. هدفشان هم با تمجيد از تئوری های مرده مارکس و لنين که نيمی از جهان را به بدبختی کشيد، آوردن نظامی است ضد مذهبی و کمونيستی، آنهم برای کارگرانی که کارشان يا زنجير و قمه زدن در ماه محرم و رمضان است، يا نماز شب خواندن و دعای کميل در مسجد باب الحوائج و يا ريختن چلوکباب در چاه جمکران برای آقا امام زمان. همگی هم از چپ و راست اين سرگردانی های مداوم و عمر هدر کردن در پشت کامپيوتر را برای خود سابقه سياسی بحساب آورده، نام اين بحث های هزاران بار تکرار شده و کپک زده نظری و تئوری پردازی های بی حاصل و انتها را هم گذارده اند مبارزه با رژيم جمهوری اسلامی

نتيجه اينکه نه جوايز رنگارنگ به اکبر گنجی در حال مرگ برای ما افتخاری دارد که بار بدبختی و گرفتاری ملتی را به تنهايی بدوش کشيده و ياران اصلاح طلب قلابی ديروزش خناق گرفته اند، نه جوايز اهدايی به کيارستمی که از برکت چادر ماتمی که ملا ها بر سرمان کشيده اند به همه چيز رسيده ، نه جايزه نوبل خانم عبادی که ملت از زمان اهداء جايزه هم سيه روز تر شده و اين فقط شخص ايشان هستند که نهار را در پاريس ميل می فرمايند و عصرانه را در هونولولو و شام را در مادگاسکار و نه اين يک ميليون وبلاگ که نود و نه در صد از آنها هر کدام ساز خود را می زنند. ايکاش ما بجای اينهمه يک اپوزيسيون متشکل داشتيم، يک راديو، يک تلويزيون و يک وبلاگ که با هماهنگی مبارزات مردم را کاناليزه و هدايت می کرد، و مردم بدبخت را با يک مليون و اندی وبلاگ و راديو و تلويزيون و نشريه نا هماهنگ گيج تر از اين نمی کردند که در انتخاب يک راه از ميان يک ميليون و يک راه وا مانند! ــ امير سپهر

بیانیه جمعی از وبلاگ نویسان در حمایت از زندانیان زندان رجایی شهر

به پیشگاه وجدانهای بیدار و بشریت مترقی و سازمانهای حقوق بشری و شخصیتهای بشردوست جهان


دولت جمهوری اسلامی ایران در هشتمین هفته اعتصاب غذای زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر به جای بررسی خواسته های آنان زندانیان را به بندهایی با شرایط سخت تر منتقل کرده است. زندانیان سیاسی در ایران در بدترین شرایط ممکن به سر میبرند . بسیاری از آنها به دلیل شکنجه های قرون وسطایی دچار نقص عضو شده اند. به طور مرتب به زندانیان حمله میشود و وسائل آنها غارت میشوند.بسیار ی از زندانیان سیاسی مدت های طولانی در سلول های انفرادی نگاه داشته میشوند. دولت ایران هیچ مسئولیتی برای تامین غذا و بهداشت و حتی امنیت جانی زندانیان قبول نمیکند. بنا به گزارشهای مختلف اعتیاد و بیماریهای پوستی واگیر دار و بیماریهای خطرناک مانند ایدز و هپاتیت در زندانهای ایران امری عادی است.در این شرایط دولت ایران زندانیان سیاسی را به میان زندانیان عادی با جرائم سنگین و به بندهایی منتقل کرده است که در آنها هر ماه حداقل یک نفر در درگیری های بین زندانیان کشته میشود تا کشته شدن احتمالی زندانیان سیاسی یک امر عادی تلقی شود.ادامه

برای حمایت از زندانیان سیاسی لطفن این پتیشن رو امضا کنید