10 November 2007

خون مارکسيسم در رگ های جمهوری اسلامی



Marxislamism

خون مارکسيسم در رگ های جمهوری اسلامی


چپ وطنی در حالی از انقلاب کمونيستی سخن می گويد که ما هنوز در ميان شعله های هستی سوز همان انقلاب اول کمونيستی گير افتاده ايم. چون در ايران سی سال پيش انقلاب کمونيستی صورت گرفت. تمام اين بدبختی های کنونی ما هم از دستاورد های همان انقلاب کمونيستی است. دکتر ناصر زرافشان و دکتر فريبرز رئيس دانا و دکتر علی جوادی همه برادران خونی دکتر محمود احمدی نژاد هستند

نگارنده دير سالی است که کاملآ منزوی شده ام. در هيچ نشست و سخنرانی و مصاحبه ای شرکت نمی کنم. در زندگی خصوصی نيز با هيچ هم ميهنی رفت و آمد ندارم. اگر تظاهراتی باشد در آن شرکت می کنم و به محض پايان آن هم از محل دور می شوم. به همين علت نمی توانم تحول فکری و روحی و شخصيتی هم ميهنانم را آنچنان که بايد به درستی دنبال کنم. از اين روی در هفته يک عصر تا سپيده دم پسين روز از وقت خودم را به وبگردی اختصاص داده ام. مرادم اين است که از اين تحولات فکری و فرهنگی هم ميهنانم جدا نيافتم. اين وبگردی برايم نه که تفريح بلکه حالت سر زدن به خانه های هم ميهنانم و نشستن پای درد دل های آنان را دارد

چند شب پيش که مشغول وبگردی بودم به دو مطلب از دو نگرش سياسی (يا بهتر است که گفته شود از دو دين سياسی) ظاهرآ دشمن هم بر خوردم. اين دو مطلب که علی القاعده بايستی کاملآ مثضاد هم می بودند، ليکن از نظر درونمايه، نحوه ی استدلال آوردن، سبک اغنايی و حتی سياق انشايی آن اندازه شبيه به هم بودند، که پنداری اصلآ نويسنده ی هر دو متن يک نفر باشد

مطلب اول در وب سايت کيهان ولی فقيه و حسين شريعتمداری بود و مطلب ديگر در وب سايت راه کارگر مارکسيست. اين موضوع البته برای من هيچ تعجب آور نبود. چه که هميشه اعتقاد داشتم و دارم که کمونيسم ايرانی همان حزب الله است در پوسته ای ديگر. سالها پيش هم راجع به همين موضوع و همسانی های پيدا و روشن جوهری اين دو تفکر مطلبی را با همين عنوان نوشتم که لينک آنرا در پائين همين متن قرار می دهم

برای من شگفتی فقط پسماندگی فکری بعضی از چپ ها است. افرادی که ماشين عقلشان چپ کرده و به ته دره ی دور از دسترس فرشته خرد افتاده است. تعجب از کسانی که هنوز هم شب ها خواب استالين را می بينند. و از آن حيرت آور تر، شگفتی همراه با تأسف از اينهمه عقبماندگی فکری و فرهنگی کسانی از ايرانيان که پس از زير و رو شدن جهان هم حتی خود را نيازمند به يک بازنگری ولو خيلی کوچک در افکار خود نمی بينند. کسانی که حتی پس از ادرار کردن مارکسيسم لنيسم در گهواره خود يعنی اتحاد شوروی هم، هنوز به وقوع انقلابی کمونيستی در ايران اميد بسته اند

البته شکی نيست که بسياری از اين چپکی های ما انسانهايی عدالت خواه و شريفی هستند. از روی راستی گمان می برند که کمونيسم می تواند آورنده ی عدالت و مساوات به جامعه ی له شده از نابرابری ايران باشد. نگارنده نه تنها با اين پاره از چپ ها هيچ دشمنی ندارم بلکه در مقابلشان کلاه از سر برگرفته و به اين افکار اومانيستی شان هم بسيار ارج می نهم. ليکن اين احترام علتی نيست برای اينکه گفته نشود که اين نيک آدميان کلآ از زايش های مدرن فکری و تحولات شگرف اين دو دهه ی آخر دور افتاده و همچنان در برهوت ذهن خود زندگی می کنند

اينان آن اندازه از مرحله پرت افتاده اند که متوجه نيستند که اوضاع ايران و جهان حال بگونه ای دگرگون گشته که حتی صحبت از وقوع يک انقلاب ايدئولژيک ديگر در ايران پس از حتی دو ـ سه قرن هم شرط عقل نيست. آنهم از نوع مارکسيستی آن. اين ارج نهادن نبايد باعث شود که ما ننويسيم و نگوئيم که هر انقلاب ايدئولژيکی سرانجام به همين پوخ آبادی می رسد که انقلاب پنجاه و هفت رسيده

و بالاخره اينکه نبايد نگفت که ای ملائک گلها! شما در حالی از انقلاب کمونيستی سخن می گوئيد که ما هنوز در ميان شعله های هستی سوز يکی از همان انقلاب های کمونيستی گير افتاده ايم. چون در ايران سی سال پيش انقلاب کمونيستی صورت گرفت. تمام اين بدبختی های کنونی ما هم از دستاورد های همان انقلاب کمونيستی است. درست است که آن انقلاب دم بريده يک دمک اسلامی هم داشت، ليکن آن انقلاب شکوهمند انقلاب چپ ها بود نه اسلامی ها و آخوند ها و راست ها. روح و روان آن انقلاب کاملآ چپکی بود

اگر چپ ها در طی دهها سال زمينه را فراهم نکرده و در سال پنجاه و هفت و سالهای پس از آن در کنار ملا ها نبودند، ملای پوفيوز که نمی توانست در ايران انقلاب ضد استکباری (ضد امپرياليستی) راه بيندازد و بر کشور مسلط شود و لانه جاسوسی اشغال کند و از صدور انقلاب مستضعفان (پرولتاريا) به همه ی جهان دم زند

ملای بی همه چيز آخر کجا عقلش به اين چيز ها می رسيد. چپ بود که از هزار و نهصد و هفده به بعد به مدت بيش از شصت سال در صدد بود که ايران را هم به حلقه ی کشور های انترناسيونال سوسياليسم پرولتاريايی (مستضعفان جهان) بيافزايد. نيم قرن هم بود که قدمی و قلمی اسباب آنرا در ايران فراهم می آورد. شيخ و مفتی و ملا و بازاری ربا خوار که اساسآ تا سال پنجاه و هفت غير از لندن و نجف و سامرا و کربلا و مکه و مدينه از وجود هيچ شهر و کشور ديگری در جهان اطلاع نداشتند

پس اسلام عزيز چه در تفکر و چه در فعل انقلاب، چه بعد و چه حالا فقط و فقط کالبد و مقنعه ی سياهی است بر سر اين رژيم روحآ و فکرآ چپکی. تمام رگ و پی و خون و قلب آن انقلاب و اين رژيم کمونيستی است. حتی تمام عوارض اجتماعی ناشی از اين انقلاب هم بطور طبيعی دقيقآ همان عوارضی است که در کشور های کمونيستی پديدار شد

فقر همان است، تن فروشی همان است، اقتصاد دولتی همان است، صدور سکس به جهان آزاد همان است، افتادن در کوروس ساخت تسليحات با کشور های کاپيتاليستی به بهای گرسنه کش کردن مستضعفان (پرولتاريا) همان است و چرس و بنگ و افيون و شيشه هم معادل اعتياد به ودکا در کشور های چپکی است

گروهی که از آنان بايد بنام پدران و مادران انقلاب اسم برد دو دسته بودند. گروهی که با خواندن کتابهای ترجمه غلط کمونيست شده بودند و گروه ديگری که به شدت تحت تأثير همان ادبيات ترجمه ای و غلط غلوط کمونيستی بودند، حتی راست ترين راست های انقلابی. ادبيات سياسی کمونيسم در سالهای پيش از انقلاب آنچنان فضای ايران را پر کرده بود که آن اواخر ديگر حتی ملا ها نيز عطسه ی مرغ اين همسايه و گلو درد گربه ی آن همسايه و خروسک گلوی بلدرچين آن دگر همسايه را هم از بلايای جامعه ی طبقاتی می دانستند

دکتر علی شريعتی که بايد وی را ابر معلم اين نظام دانست، هر چه نوشت کپی برداری از مارکسيسم لنينيسم و ماتريال اگزيستانسياليسم کيرگه گور و سارتر بود. بنابر اين هم فکر آن انقلاب به لحاظ گوهری چپکی بود، هم انجام آن و هم حکومت برآمده از آن. سيستم اقتصادی کارگرکش اين نظام همان اقتصاد متکی به سيب زمينی کشور های مارکسيستی است، حتی با اينهمه ذخاير زير زمينی و درآمد نفتی. ادبيات اين رژيم هم کاملآ ادبيات مارکسيستی است. البته اگر بتوان نام اين بی ادبيات محض را ادبيات گذارد!؟

شما اگر در انگار ها و پندار ها و کردار های خامنه ای و جنتی و حسين شريعتمداری و به ويژه همين احمدی نژاد خوب دقيق شويد، بيگمان در خواهيد يافت که جوهر انديشه و کردار پايوران اين رژيم، بويژه حرفها و ادا و اطواری های احمدی نژاد اين مرد دلقک و عوام فريب محصول همان تربيت سياسی کمونيستی است. باز هم البته اگر بتوان که اين بی تربيتی و مستهجن گويی ها را اصلآ انديشه و تربيت بحساب آورد!؟ بی قصد جسارت اما فاش بنويسم که من وقتی به حرفهای آقای علی جوادی هم که گوش می کنم احساس می کنم چاوز يا کيم ايل سونگ و يا احمدی نژاد در حال صحبت است

چه که احمدی نژاد هم در نهايت يک مارکسيست پوپوليست با واسطه است. او از شاگردان مکتب سياسی اين نظام است، و اين نظام هم در زمينه ی سياسی هر چه دارد از کمونيست ها است. مفهوم سياسی واژگانی چون مستضعفان و مستکبران و جهانخواران و استکبار جهانی و اقتصاد توحيدی و هنر اسلامی و ضد انقلاب و ستون پنجم و سازشکار و ... که ورد زبان علمداران اين نظام است همه و همه از واژگان کمونيستی اخذ شده اند

زيرا در فقه جعفری که استکبار جهانی و سازشکار و اقتصاد توحيدی و ستون پنجم و ليبرال و اقتصاد توحيدی و جامعه ی بی طبقه و اين قبيل واژه ها وجود ندارد. فقه آنچه که دارد بيشتر مربوط به پيش و پس زنان و مردان است و آنچه از اين سه ارگان بر می آيد و بيرون می ريزد. باقی هم رابطه ی يکی از اين ارگان ها با هر دو کاف حيوانات است و نزول و صدقه و دعا و ندبه

پس اين واژگان غير فقهی معادل سازی شده اند. يعنی قالب گيری از واژگان بورژوا و پرولتر و امپرياليسم و امپرياليست و اپورتونيست و اقتصاد سوسياليستی و هنر متعهد سوسياليستی و .... اين ابدآ اتفاقی نيست که جان جانی ترين رفقای اين نظام فقط تندرو ترين رژيم های کمونيستی هستند. اين کشش يک امر دوجانبه و خونی است. زيرا نظام جمهوری اسلامی برادر خونی نظامهای کمونيستی است

بی هيچ خودسانسوری و مصلحت نگری آشکارا می نويسم بنده که هرگز و هرگز نپذيرفتم و نمی پذيرم که کمونيست های ايرانی براستی خواهان سرنگونی اين نظام باشند. مگر اينکه اطمينان صدر در صد داشته باشند که نظامی کمونيستی جايگزين آن خواهد شد. اينکه يک نظام آزاد و دموکراتيک جای اين رژيم را بگيرد، هرگز جزو آرزو های کمونيست های وطنی نيست. افرادی چون خامنه ای و احمدی نژاد و جنتی ... موضع هميشه طلبکار بودن در مقابل امپرياليسم = استکبار و حتی بد دهانی و فحاشی به مخالفان خود و پرونده سازی را نيز از کمونيست ها آموخته اند

برای اين که نوشته را کمی مدلل کرده باشم، فاکتی نو و زنده می آورم. مطلبی خواهم آورد از دکتر ناصر زرافشان و مربوط ( در واقع نامربوط) به دکتر عباس ميلانی. قبل از آن اما اين را بنويسم که من هيچ آشنايی و قرابت فکری با آقای دکتر عباس ميلانی ندارم. قرابت فکری ندارم از اين جهت که مواضع سياسی مشاراليه را هيچ نمی پسندم. رفقای سياسی هم که ايشان دارند به گروه خونی من نمی خورند. همانطور که با دکتر زرافشان هم هيچ آشنايی نزديک ندارم

باری، اخيرآ آقای دکتر ناصر زرافشان مطلبی داشتند در باره ی آقای عباس ميلانی. شما فقط کافی است که به تيتر اين نوشته توجه کنيد و بنگريد که اين ايدئولژی لعنتی تا چه اندازه شخصيت و شعور و ادبيات و وجدان و اخلاق يک انسان تحصيلکرده را به تباهی می کشد. اينها البته همه از تبعات طبيعی مطلق انديشی است. چون ايدئولژی بی پير در نفس خود به يقين مطلق رسيدن و خوب مطلق را در جيب ساعتی خود داشتن (حزب الهی شدن) است. مرحله ای که ديگر آدمی خود را نيازمند به آموختن هيچ انديشه ی نوی نمی بيند. کارکرد طبيعی فکر مختل می شود و در اثر آن هم امکان هر تحولی و رشد فکری از آدمی سلب می گردد

تيتر نوشته ی آقای زرافشان (وقتی آب سر بالا می رود...) است. اين تيتر به شما چه می گويد؟ انگليسی ها معتقدند که شخصيت افراد را حتی از رنگ جورابشان هم می تواند شناخت. راست هم می گويند. وقتی کسی جورابی عنابی رنگ و يا زرد قناری به پا داشت، آدمی حتی بدون شنيدن کلامی از دهان وی هم می تواند به جايگاه شخصيتی او پی برد. حکايت جناب زرافشان مارکسيست هم همين است. نگارنده البته ايشان را از سالهای پيش دورا دور می شناسم

اين را هم می دانم که مشاهده ی حتی اينهمه تغييرات جهانی و سی سال نکبت و مرگ و رنج ميليون ها انسان ايرانی هم در ايشان کوچکترين تغييری بوجود نياورده و آقای زرافشان همان مارکسيست لنينست خشک مغز و جزم انديش دهه های شصت و هفتاد ميلادی هستند که هستند

اما اگر هيچ شناختی هم از ايشان نداشتم صادقانه می توانستم حدس بزنم کسی که اينگونه تيتر می زند دارای چه جايگاه شخصيتی است. من وقتی اين متن طولانی و خسته کننده و پر تهمت و انباشته از اتهامات بدون مدرک را می خواندم، اخلاقآ بگويم که ثانيه هایی اصلآ يادم می رفت که اين مطلب از يک وکيل پايه ی يک دادگستری است. وکيلی که ادعای آزادی خواهی و عدالت هم دارد

وقتی به آن جملات عصبی و پرخاشگرانه با آن واژگان کاملآ مستهجن برای يک حقوقدان می رسيدم، به انسانيت سوگند که لحظاتی فکر می کردم که در حال خواندن فحش نامه و اتهام نامه ای از حسين شريعتمداری يا حجت الاسلام سيد احمد خاتمی، امام مراسم فحاشی و اتهام و غيبت جمعه ها هستم. بسيار هم غمگين و متأسف می شدم

متأسف از اينکه آخر چرا بايد انسانی درس خوانده چون زرفشان تا اين اندازه در دام يک ايدئولژی اتوپيستی مرده گرفتار آيند. تا حدی که فراموش کنند که ايشان ناسلامتی يک حقوقدان هستند و اين واژگان مستهجن و انگ زدن ها و بد تر از همه اين پرونده سازی های بی مدرک و مستندات در حد شأن يک وکيل نيست

پاره ای البته آقای زرافشان را بدليل پايمردی در دفاع از خانواده ی زنده يادان فروهر ها يک انسان وارسته و آزادی خواه می شناسند. بويژه اينکه ايشان چهار سالی را هم در زندان سپری کردند. بنده در اين باره فقط برای ايستادگی و تهور ايشان در دفاع از حقوق موکلان مظلومشان بسيار بسيار احترام قائل هستم. چه که آن ايستادگی و زندان برای من يکی ابدآ از موجودی چون آقای زرافشان يک آزادی خواه نمی سازد. تعبير ايستادگی حرفه ای ايشان به ايستادگی و مبارزه برای آزادی و دموکراسی به مثابه در هم آميختن دوغ و دوشاب است

از ديد من جناب زرافشان از نظر سياسی هيچ تفاوتی با محمود احمدی نژاد و شيخ جنتی و ناصر پور پيرار و سعيد مرتضوی ندارند. ولو اينکه حتی پنجاه سال ديگر را هم در پشت ميله های زندان اين رژيم سپری کنند. اگر مطلب آقای زرافشان را نخوانديد حتمآ بخوانيد و سپس پيش خود مجسم کنيد که اگر يک چنين فرد بد دهان و فحاش و دروغزن و پرونده سازی در جای سعيد مرتضوی در يک نظام مارکسيستی نشسته بود آيا نسبت به مخالفان آن نظام رفتار بهتری می داشت. بنده که چنين باوری ندارم

افرادی چون آقايان زرافشان و رئيس دانا و علی جوادی ... جزو همان کسانی هستند که ماشين عقلشان به ته دره ی جزم افتاده و از حـيـّـز انتفاع خارج شده است. مناسب ترين نام برای ايشان "چپ کرده ها" است نه چپ ها

اينرا نيز بياورم که رژيم حال سالها است که ديگر کاری به چپ کرده ها ندارد. چون ضمن اينکه اين برادران خونی ضد آمريکايی و گريزان از دموکراسی خود را در ته قلب دوست می دارد، اينرا نيز می داند که اين برادران در جامعه حتی يک درصد هم طرفدار ندارند. و اين حقيقت را نيز که پس از سقوط کمونيسم، جامعه جهانی هم اصلآ اين قبيل برادران چپ کرده را ديگر جزو سياسيون زنده به حساب نمی آورد. دکتر زرافشان هميشه بروشنی گفته اند که مارکسيست لنينيست هستند. رژيم هم ايشان را هرگز به دليل مارکسيست بودن و آزادی خواه بودن زندانی نکرده است

کما اينکه برادر ايدئولژيکی و توده ای مشهور ايشان، يعنی آقای فريبرز رئيس دانا هم نه تنها هيچ گاه زندانی نشدند، بلکه هميشه هم از محبان انجمن ولايتيون بودند و هستند. اين يکی آن اندازه مورد التفات است که تنها فرد دادگاه نديده و ممنوع الخروج نشده و زندان نرفته از جمع شرکت کنندگان در کنفرانس برلين بود. پس اين چپ کرد ها نه آزادی خواه هستند، نه ايران دوست و نه حتی مخالف اين نظام فاميلی. اينان چون می دانند که به محض استقرار يک نظام دموکراتيک تمام آمال و آرزو ها، کارير سياسی و حتی نامشان هم برای هميشه بگور سپرده خواهد شد، در دفاع از اين رژيم حتی از پاسدار های مزد بگير هم با انگيزه تر و مصمم تر هستند

چپ ايرانی شديدآ دلبسته ی اين نظام همجنس خويش است. ولو خود متوجه اين دلبستگی عميق نباشد و يا آنرا انکار کند. هشتاد ـ نود درصد از آنچه چپ های ما به دنبال آن هستند را اين نظام در عمل به خوبی پياده کرده. پس مشکل کمونيست ها با اين نظام مارکسيستی اسلامی فقط يک کدورت کمرنگ و برادرانه است نه يک تضاد و دشمنی جوهری و ريشه ای. خواهيد ديد که هر نيرويی که بتواند بطور جدی برای اين نظام خطر ساز شود، از سوی اکثريت کمونيست ها به آمريکايی و مزدور بودن متهم شده و به شدت مورد حمله قرار خواهد گرفت.

به شعار ها توجه نکنيد که گردان کمونيست های وطنی آخرين گردانی خواهد بود که حتی پس از تسليم گردان های کربلا و بدر و عاشور تا آخرين نفس برای دفاع از اين رژيم خواهد جنگيد. نتيجه اينکه چنانچه به راستی دشمن اين نظام هستيد اما تمايلات مارکسيستی نداريد، مبادا که خود را با چپ ها هم مرام و همسنگر بدانيد. بی احتياطی کردن و اعتماد به چپ ها ابدآ شرط عقل نيست

کمونيسم ايرانی همان حزب الله


1 Kommentar:

Winston hat gesagt…

کاملا موافقم