30 Oktober 2005

بیان اندیشه در ایران جرم جنایی است


احمد سراجی وب‌لاگ نویس تبریزی سی ضربه شلاق می‌خورد و به یک سال زندان محکوم می‌شود.1
جرم : انتقاد از استبداد، وب‌لاگ نویسی.1
امید شیخان باید یک سال در زندان بماند و شلاق هم بخورد. جرم : ارتکاب جرایم اینترنتی، بخوان نوشتن وب‌لاگ.1
مجتبی سمیعی نژاد هم چنان در زندان به سر می‌برد. او پس از تحمل آزار و شکنجه باید دو سال از بهترین دوران جوانی خود را پشت میله‌ها بگذراند. جرم : هم دردی با مردم. آزاد اندیشی و صد البته نوشتن وب‌لاگ.1
فرید مدرسی و حسین عبدالله پور روزنامه نگاران قمی به نود و یک روز حبس محکوم می‌شوند. جرم : توهین به رئیس جمهور سابق (خاتمی) و اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام و از همه بدتر وب‌لاگ نویسی.1
این سیاهه را می‌توان ادامه داد.1
در ایران دستگیری، آزار و شکنجه و زندانی کردن افراد به جرم فکر کردن ، سرباز ایستادن ندارد. اگر نوشتن وب‌لاگ و بیان آزاد افکار و عقاید در بسیاری از نقاط جهان ، صلح آمیزترین شکل مبارزه سیاسی است، این عمل در ایران جرم جنایی محسوب می‌شود.1
کانون وب‌لاگ نویسان ایران احکام نفرت انگیز قرون وسطایی را به شدت محکوم می‌کند و از تمام وجدان‌های آزادی بشری و ارگان‌های دفاع از حقوق بشر می‌خواهد که به یاری زندانیان سیاسی ایران برخیزند و لگدمالی ابتدایی ترین حقوق انسان در ایران را محکوم کنند.ما خواستار فرستادن هیئتی از سوی سازمان عفو بین‌الملل برای ملاقات با وب لاگ نویسان و زندانیان سیاسی دربند و بررسی پرونده آنان و فشار بر رژیم جمهوری اسلامی ایران برای آزادی آنها هستیم.1

کانون وب‌لاگ نویسان ایران ( پن‌لاگ )1

28 Oktober 2005

ایران ناشناخته: مورد دیگری برای فدرالیسم "کنفرانس" یا "سیرک" ؟



موسسه راستگرای آمریکن انترپرایز روز چهارشنبه سرانجام جلسه جنجال برانگیز فدرالیسم در ایران را با حضور نمایندگان برخی گروه های عرب، کرد، آذری، لر و بلوچی برگزار نمود. گرداننده این جلسه مایکل لدین عضو دولت رونالد ریگان رئیس جمهور اسبق آمریکا و از دست اندارکاران ماجرای ایران کنترا بود. لدین که به خاطر برنامه ریزی برای برگزاری این جلسه طی هفته های گذشته هدف حملات لفظی شدید بسیاری از ایرانیان مقیم آمریکا قرار گرفته و متهم به طرح ریزی برای تجزیه ایران شده است در ابتدای این نشست این اتهام ها را رد کرد و گفت هدفش تنها "آموزش" مردم آمریکا درباره اقوام مختلف در ایران است. اما حضور دو سیاهپوست تنومند در کنار دو در ورودی سالن کنفرانس حکایت از نگرانی برگزارکنندگان این جلسه از بروز ناآرامی و درگیری داشت. در بیرون از ساختمان محل برگزاری کنفرانس عده ای با در دست داشتن پلاکاردهایی نظیر "لدین=اسرائیل=امپریالیسم" و "آمریکن انترپرایز دست از سر ایران بردار" مخالفت خود را با این جلسه ابراز کردند. حضور نمایندگان بسیاری از رسانه های خبری و نیز اعضای برخی سفارتخانه های اروپایی نیز حاکی از اهمیت این نشست داشت.1

سخنرانان این جلسه هر یک به طرق مختلف تلاش نمودند خود را از اتهام تجزیه طلبی مبرا نموده و تنها بر استقرار فدرالیسم در ایران تاکید نمایند. نخستین سخنران این جلسه ماندانا زند از "قوم زندیه لرستان" و بنیانگذار اتحادیه زنان ایران بود. وی با اشاره به موارد متعدد نقض حقوق بشر در ایران گفت حکومت ایران که در گذشته تحت عنوان محارب با خدا دست به سرکوب مخالفین می زده است اکنون مردم بیکار و ناامید را متهم به تجزیه طلبی می کند. زندکریمی گفت که وی نه بدنبال جدایی طلبی بلکه تنها بدنبال جدایی دین از سیاست در ایران می باشد.1

سخنران بعدی مرتضی اسفندیاری بود که خود را "نماینده حزب دمکراتیک کردستان ایران در شمال آمریکا" معرفی نمود. وی ایران را یک کشور "چند ملیتی" خواند که شامل "76 ملیت با فرهنگ های کاملا متفاوت" می باشد. اسفندیاری حکومت ایران را متهم کرد که اکراد را مجبور به تحصیل به زبان فارسی کرده و با اشاره به عقب ماندگی کردستان تنها راه حل موجود را ایجاد یک نظام فدرال دانست.1

پس از او نوبت به امان الله خان ریگی "رئیس قبیله 300 هزار نفری ریگی" در بلوچستان رسید. ریگی که پیش از انقلاب شهردار آبادان و پس از آن نماینده مجلس از زاهدان بوده است بر خلاف سخنران پیشین خاطرنشان کرد که فرهنگ های مختلف در ایران همگی ریشه تاریخی مشترکی دارند. وی گفت کردستان و بلوچستان در دو سوی ایران و به فاصله 2000 مایل به دور از هم قرار دارند اما نیمی از لغات کردی و بلوچی یکسان هستند. وی همچنین با رد صحبت های مایکل لدین مبنی بر اینکه نیمی از مردم ایران را اقوام مختلف غیر فارس تشکیل می دهند گفت این رقم غلط است و 99 درصد از مردم ایران را ایرانیان تشکیل می دهند.1

سخنران دیگر رحیم شهبازی "معا،ن جامعه آذربایجانی های شمال آمریکا" بود. شهبازی که با حرارت تر از سایر سخنرانان بنظر می رسید حکومت ایران و نیز رسانه های ایرانیان مقیم لس آنجلس را متهم به تلاش برای پاکسازی قومی برای سلطه فارس ها نمود. وی "حکومت مرکزی ایران" و "فارس های مخالف آنها در لس آنجلس" را "دو مانع اصلی" بر سر راه تحقق فدرالیسم در ایران خواند.1

سخنران آخر این جلسه علی الطایی اهل خوزستان بود که خود را "عرب ایرانی آمریکایی" خواند. وی که استاد دانشگاه شا در ایالت کارولینای شمالی می باشد در ابتدای صحبت های خود تاکید کرد که به دنبال یک "چالش سیاسی" نبوده بلکه تنها "یک گفتمان روشنفکری" را مطرح می کند. وی گفت تاریخ اعراب خوزستان به 5 هزار سال قبل باز می گردد و بر خلاف تصور عامه که اعراب به خوزستان فارس ها آمدند، این فارس ها بودند که وارد خوزستان اعراب شدند. الطایی گفت در دوران حکومت شاه و در زمانیکه منوچهر گنجی وزیر آموزش پرورش بود تنها به این دلیل که وی عرب بوده است از امکان ادامه تحصیل او در خارج جلوگیری شد. وی در خاتمه گفت که بدنبال تجزیه طلبی نبوده بلکه تنها خواستار به رسمیت شناخته شدن ایران به عنوان یک کشور "کثیرالمله" است.1

جنجال اصلی این جلسه در هنگام سوال و جواب آغاز شد. یکی از حاضرین از الطایی خواست که معنی لغت خوزستان را تشریح کند که الطایی ابراز بی اطلاعی کرد. فرد سوال کننده با استناد به فرهنگ دهخدا گفت که خوز یک لغت فارسی بوده و به معنای نیشکر است. الطایی گفت دهخدا فارس است و من او را قبول ندارم. وی افزود: "خوزستان نه یک لغت فارسی است و نه عربی". این فرد سوال کننده سپس رو به مرتضی اسفندیاری کرد و گفت: "ممکن است که شما برای ما معنی لغت پارسی (پرشین) را بگویید؟ آقای اسفندیاری گفت که از معنی آن بی اطلاع است. پاسخ او با خنده و استهزای حاضرین روبرو شد اما اسفندیاری بلافاصله گفت: "من تنها می دانم که ایرانیان مقیم آمریکا پس از ماجرای گروگانگیری خود را پرشین معرفی می کنند." این پاسخ او موجب خنده بیش از پیش حضار شد. شخص سوال کننده سپس از مایکل لدین گرداننده این جلسه پرسید: "این چگونه جلسه ای است که شرکت کنندگان آن حتی معنای لغت پرشین را نمی دانند؟"1

فرد دیگری از مایکل لدین خواست که نظر خود را درباره کودتای 28 مرداد 1332 و نقش سازمان سیا در براندازی حکومت مصدق بدهد. اما لدین گفت که تنها گرداننده این جلسه بوده و به این ترتیب از پاسخ به این سوال خودداری کرد.1

فردی از بین جمعیت بلند شد و به الطایی که دقایقی قبل منوچهر گنجی وزیر آموزش و پرورش شاه را به همدستی با ساواک بر علیه اعراب ایرانی متهم کرده بود گفت: "من منوچهر گنجی هستم اما شما را به یاد ندارم." الطایی گفت: "در سال 1972 که شما وزیر بودید از امکان سفر تحصیلی من به خارج جلوگیری شد." گنجی در پاسخ گفت که وی در آن سال وزیر آموزش و پرورش نبوده است و از این گذشته مسائل مربوط به دانشجویان به وزارت علوم مربوط می شد نه وزارت آموزش و پرورش. مشاجره شدید این دو سرانجام با دخالت دو سیاهپوست مراقب جلسه خاتمه یافت.1

آخرین سوال این جلسه درباره انتظار شرکت کنندگان از دولت آمریکا بود. خانم زند با تاکید بر اینکه آمریکا باید به تماس ها و مذاکرات خود با حکومت ایران پایان دهد نسبت به دستیابی تهران به سلاح اتمی هشدار داد. رحیم شهبازی نیز گفت که سیاست آمریکا در قبال ایران بی نتیجه بوده و بهتر است تنها بر روی مسئله اقوام تاکید شود.1

یکی از دانشجویان ایرانی حاضر در این نشست به خبرنگار واشنگتن پریزم گفت این جلسه بیشتر به یک "جوک" شبیه بود تا یک کنفرانس. دانشجوی ایرانی دیگری نیز آن را "یک سیرک" خواند. اما در هر حال بعید بنظر می رسد که عدم موفقیت یک نشست، ایده فدرالیسم در ایران را در بین طرفداران ایرانی و غیرایرانی آن از بین ببرد.1

برای مشاهده ویدئوی کامل این کنفرانس بر روی این پیوند کلیک کنید:1

23 Oktober 2005

خامنه اي دراكولاي زمان


طي روزهاي اخيرآخرين بيانيه، سازمان خبرنگاران بدون مرز صادر گرديد كه در اين بيانيه وضعيت و چگونگي مطبوعات و به تبع آن چند وچون وضعيت خبرنگاران در كشورهاي مختلف ازجمله درايران تحت اشغال رژيم جمهوري اسلامي مورد ارزيابي قرارگرفته بود . اضافه برارزيابي وضعيت خبرنگاران وآزادي مطبوعات، عملكرد رهبران 147 كشور جهان نيز دراين برآوردسالانه مورد توجه اين سازمان غيردولتي نيزقرار گرفته بود.1
خوشبختانه وبلطف وجود پربركت نظام نامقدس جمهوري اسلامي، جايگاه اين رژيم درپيوند با خبرنگاران مطبوعات، اين نظام آدمخوارو ضد بشري، نمره قبولي گرفت . اين رژيم قبل از 3 كشور انتهائي در
جايگاه 144 قرار داشت كه چنين جايگاه و پايگاهي نماد تمام عيار يك رژيم ضد بشري رادر معرض ديد جهانيان قرار ميدهد .1
بمعناي ديگر نمره قبولي رژيم جمهوري اسلامي درپيوند با مقوله اطلاعات و اطلاع رساني و مطبوعات و قلع وقمع مطبوعات و خبرنگاران در بين دويست كشور عضو ملل متحد و 147 كشور حاضر در جدول خبرنگاران بدون مرز چيزي معادل 18 ميباشد كه نمره قبولي بوده و درحد عالي ميباشد .1
گذشته ازاين نمره بسيار خوب رژيم درارتباط با سركوب خبرنگاران ومطبوعات، نمره عالي تري بود كه درهمين ارتباط به آقاي سيد علي خامنه اي تعلق گرفت . سازمان خبرنگاران بدون مرزدربياينه خود اعلام داشته است كه آقاي سيد علي خامنه اي وقبيله حكومتي تحت زعامت ايشان، درزمينه سربريدن وقرباني كردن و به غل و زنجير كشيدن خبرنگاران مطبوعات درصدرجدول 147 كشورديگرقرارداشته و نفراول اين جدول ميباشند كه با اين حساب واين جايگاه نمره اين آيت الله 20 بوده و چنين نمره عالي نشان ميدهد كه رهبر معظم اين رژيم كه تنها نماينده خدا ونايب امام زمان خفته در چاه جمكران ميباشد . از جمله موجودات استسنائي است كه در خون آشامي دست هردراكولائي رااز پشت بسته است
نكته جالب توجه در بيانيه خبرنگاران بدون مرز معرفي شايسته ترين كشورهاي معتقد ومتعهد به آزادي مطبوعات و احترام به مقوله اطلاع رساني ومحترم شمردن خبرنگاران بود كه آنها را بعنوان شايسته ترين كشورها درراس جدول خود قرار داده بودند كه آن كشورها عبارت بودند ازايرلند، ايسلند، دانمارك، فنلاند ، هلند، سوئد، ونروژ كه با اندكي توجه در مي يابيم اكثركشورهاي معتقد و متعهد به مباني حقوق بشر و پاي بندي به حقوق مطبوعات و احترام به حقوق خبرنگاران و همچنين انعكاس اخبار داراي سيستم هاي حكومتي پادشاهي پارلماني ميباشند .1


الف- بيقرار
....... ايران- تهران .... 27/مهرماه/ 84

20 Oktober 2005

وطنفروش و تجزيه طلب


سلام دوستان

قرار است ظرف روزهای آينده يک کنفرانس با حضور تعدادی وطنفروش و تجزيه طلب که ادعای نمايندگی از سوی بلوچ ها ، تُرک ها ، عرب ها و کُردها را دارند در آمريکا تشکيل شود !!!1
لطفآ اين بيانيه را که بر عليه و تشکيل و موضوع اين جلسه تهيه شده را امضاء کنيد .1
همه بايد مقابل چنين حرکت ها ايستاد !!!1
ايران بايد هميشه ايران و يکپارچه باقی بماند !!!1

***************************************************************

ما هم وجود اين موجود مفت خور و بی مصرف را که تازيان به

درازای ۱۴۰۰ سال در مغزش ريده اند را به جامعه ی خردگرای

ايرانی تسليت ميگوئيم .1

19 Oktober 2005

! مار در آستين


حاج خانم گشته بود دنبال يك عكاس زن . از نارمك تا خيابان نيرو هوايى سابق را گز كرده بود و بعد كه در ميدان بروجردى در خيابان شكوفه عكاس زن پيدا كرده بود ، از او پرسيده بود كه آيا چاپچى عكس دخترش مرد است ؟ خيالش كه راحت شد ، دختر را نشاند ...... 1

( بقيه را در پي خواهيد خواند !!1 )

همزمان با سال هايي كه آفتابِ دلنشينِ افزايش بهاي نفت از سوي « اوپك » ، خاورميانه را گرم مي كرد ، مردم ايران لَم داده بودند در زير سايه بان « امنيت اجتماعي و ملي » كشور خود . ـ كه امروز ديگر دوست و دشمن به آن اِذعان دارند و اعتراف مي كنند ـ مردمي كه در رَخوتِ نوشيدنِ شرابِ سُكرآورِ درآمدِ سرشار نفت ، گام هاي توسعه و سازندگي را نظاره گر بودند و مدرنيسم را مزمزه مي كردند . مردمي سرخوش اما گرفتار در تارهاي بي خبري و پس افتادگي سياسي ، كه نمي دانستند توفانِ چه فتنه اي در راه است .1
در اين ميان ، عده اي خود فروختة بي وطن ، در تاريكخانه هاي عنكبوتي شان ، خود را آماده اجراي طرح هاي شوم اربابان استعمارگر خويش مي نمودند . اين « جماعت » عقرب صفتاني بودند ـ و هستند ـ كه به اِقتضاي طبيعت فكري و ايدئولوژيك شان نيش هاي سمي خود را صيقل مي دادند تا در روزهايي كه جزء سياه ترين برگ هاي تاريخ ايران به شمار مي آيد ، آن را بر پيكره سعادت و سرنوشت اين مردم ساده و بي آلايش فرو بَرَند .1
اين فرقه « نعلين پوش و دستار بر سر » به كمك پاره اي از دانش آموختگاني كه از مزاياي تحصيل رايگان و بورسيه هاي آموزشي در رژيم پادشاهي برخوردار شده بودند دست به كار شدند . كساني چون مهدي بازگان ها و سحابي ها و تمامي دار و دسته نوكر مآب و تبهكار « نهضت آزادي » .1
اين جماعتِ ضد ايراني مي دانستند كه براي دستيابي به اهداف خود ، مي بايست مغز كودكان و نوجوانان را آماج حملات فرهنگي و آموزش هاي پليد و انسان ستيز خويش قرار دهند . چرا كه تنها با شستشوي تدريجي مغز نسل جوان مي شد سپاهي فراهم آورد كه به موقع به ميدان بيايد و با سرسپردگي در خدمت بيگانه قرار گيرد . عده اي مغز باخته كه جز منافع شخصي خويش ، به هيچ ارزش ديگري پايبند نباشد .1
به ياري همين پرورش يافتگانِ مكتبِ « ايران ستيز » آخونديسم بود كه كشورمان به اِشغال تازي زادگان در آمد و « آزادي » از اين مردم بازستانده شد . به گونه اي كه پيش از بيداري مردم از خواب غفلت و آگاهي از مصيبتي كه بر سرشان آوار شده بود ، توفان ويرانگر آنان را به هزار و چهار صد سال پيش بازگرداند .1
اما به راستي چگونه اين « فرقه » سياهدل توانستند چنين موذيانه و مكارانه به هدف خويش نايل آيند ؟! و كجا بودند مسوولان رژيم پيشين ، وقتي آنان گام به گام پيش مي آمدند و موريانه وار دَم به دَم در هَمِستِ ( سيستم ) آموزشي ما رسوخ مي كردند ؟!1
چند روز پيش گزارشي در يكي از روزنامه هاي درون مرز به چاپ رسيده بود كه شايد با نگاهي موشكافانه به آن نوشتار بتوان پاسخي هرچند ساده و كوتاه بر اين پرسش ها يافت . اما مهم تر آن كه اين گزارش نشانمان خواهد داد :1
دشمنان رژيم پيشين ايران ، اندك بودند ، اما اَبله نبودند !!1
امروز تعداد مخالفان ديكتاتوري آخوندي را بيش از 80 درصد جمعيت كشور تخمين مي زنند ، ولي ........................1
آيا تداوم حكومت ملايان ، بهترين گواهِ نبودِ يك « اپوزيسيون » آگاه و فرهيخته و ميهن دوست نيست ؟! آيا آنچه امروز به نام اپوزيسيون در برون مرز شناخته مي شود ، جز گروهي پر گويِ پر مدعا ، تعريف ديگري هم دارد ؟! گروهي كه حتي به قدر ملايان كم سواد هم نتوانستند نيروهاي كارآمد را براي اهداف خويش پرورش دهند ! بماند پشتيباني از نيروهاي راستين مبارز در درون مرز !!1
متن آن گزارش را با هم بخوانيم : 1

مدارس مذهبى ايران چگونه و چرا به وجود آمدند

حاج خانم گشته بود دنبال يك عكاس زن . از نارمك تا خيابان نيرو هوايى سابق را گز كرده بود و بعد كه در ميدان بروجردى در خيابان شكوفه عكاس زن پيدا كرده بود ، از او پرسيده بود كه آيا چاپچى عكس دخترش مرد است. خيالش كه راحت شد ، دختر را نشاند روبه روى دوربين . دختر به كلاس اول راهنمايى مى رفت و مدرسه علوى دختران خواسته بود كه عكس محجبه اى براى ثبت نام بياورند . در تهران سال ۱۳۵۴حاج خانم اين همه زحمت به خود داده بود تا دخترى درس خوانده داشته باشد ، امامشابه خودش !!!!!!!!!!1
گفت وگو با دانش آموزان مدرسه هاى اسلامى نشان مى دهد كه در اين مدرسه ها همان مرام و مسلك خانواده هاي مذهبي جريان داشت . به قول محمد قائد ، مدير و سردبير يك مجله آموزشى ، «اين مدارس نياز يك خرده فرهنگ اين جامعه را پاسخ مى دادند. همان طور كه مدارسى چون هدف ، البرز و خوارزمى براى خرده فرهنگ ديگرى از اين جامعه پديد آمده بود . »1
براى اين كه بفهميم در مدرسه هاى اسلامى چه مى گذشت و مى گذرد فرقى ندارد كه پاى خاطرات فارغ التحصيلان سال ۱۳۴۰ اين مدرسه ها بنشينيم يا با فارغ التحصيلان سال 1380 صحبت بكنيم . همه حرف ها مشترك است :1
« هدف ، شكست انحصار فكل كراواتي ها بود !!1 »
سال ها بود كه مدرسه هاى جديد به ايران آمده بودند . اگر مذهبى ها مى خواستند از قافله عقب نمانند و در كارهاى علمى و اجرايى كشور نيز دستى داشته باشند، لازم بود علوم جديد را ياد بگيرند و به دانشگاه بروند . حالا ديگر سواد مكتبى جوابگوى نيازهايشان نبود . چند دهه از بلايى كه مكتب خانه دارها بر سر ميرزاحسن رشديه در تبريز و تهران و مشهد به خاطر تاسيس مدرسه مُدرن آورده بود ند گذشته بود و خودشان نيز نياز به اين نوع از آموزش را احساس كرده بودند . بنابراين مدارسى با سيستم آموزشى مدرن با ساختارى مذهبى به نام مدارس غيردولتىِ اسلامى تاسيس شد. مدارسى مثل مدرسه علوى اسلامى، رفاه، نيكان، كمال، مفيد و روشنگران. خانواده هاى مذهبى و به خصوص بازارى ، نمى خواستند فرزندانشان را در هر مدرسه اى و با هر همكلاسى دمخور كنند( ! ) بنابراين سه سال پس از تاسيس مدارس خصوصى زمانى كه اولين مدرسه اسلامى باز شد ، آنها فرزندانشان را به مدارس خصوصى اسلامى فرستادند .1
( مدرسه علوي ـ ميدان بهارستان سال 1335 )
قائد مى گويد قشر مذهبى ناگزير بود كه فرزندانش را به جايى بفرستد كه با خانه تفاوت فرهنگى ندارد. او مى گويد: «اصولاً خانواده ها دوست دارند فرزندانشان را به مدرسه اى بفرستند كه برايشان دردسرهاى فرهنگى ايجاد نكند. يعنى آدم مذهبى دوست ندارد كه فرزندش به اعتقادات او بي محلي كند . »1
آنچه كه قائد بيان مى كند دليل بسيارى از خانواده هاى مذهبى ايران براى فرستادن فرزندانشان به مدارس مذهبى بود. اما دليل اين را كه چرا مذهبى ها مى خواستند به مدرسه بروند و چرا درس خواندن برايشان مهم بود شايد بتوان در اين گفته سيدمجيد تفرشى جست وجو كرد كه فارغ التحصيل مدرسه علوى و پژوهشگر تاريخ در كتابخانه ملى بريتانيا است. او مى گويد: «قصد موسسان مدرسه اين بود كه قشرى تحصيلكرده به جامعه تحويل دهند . تصور عمومى مردم اين بود كه قشر فُكل كراواتى سوادشان از قشر مذهبى بالاتر است. اگر مريض مى شدند دكترشان فكل كراواتى بود. معمار و مهندسشان هم همين طور. مردم پذيرفته بودند كه نسل مذهبى فرهيخته نيست. اما مدرسه هاى مذهبي اين سد را شكستند . »1
يكى از دانش آموزان مدرسه نيكان (كه به علوى شميران شهرت دارد) به ياد مى آورَد كه در سال هاى پايانى دهه ۴۰ مدرسه به آنها جزوه بهداشتى دكتر ولايتى ( مشاور فعلي خامنه اي و وزير پيشين خارجه رژيم اسلامي ! ) را مى داد .1
انحصار فكل كراواتي ها شكسته بود وشرط ورود به مدرسه و بقا در آن ، نداشتنِ جعبه شيطان ( تلويزيون ) در خانه بود .1
قرار بود كه اين مدرسه ها براى فرزندان طبقه متوسط به بالا( به لحاظ مالي ) و مذهبى باشد. اگر چنين مدارسى نبودند ، شايد فرزندان خانواده هايي مانند اين ها هيچ گاه به مدرسه نمى رفتند. پس براى ورود به اين مدرسه ها دانش آموزان گزينش مى شدند . به دو دليل: يكى براى اينكه بدانند دانش آموز درس خوان است و ديگر اينكه مطمئن شوند از خانواده اى مذهبى آمده است. براى ورود به دبيرستان كمال، دكتر يدالله سحابى با دانش آموزان مصاحبه شفاهى مى كرده است. تست هوش مى گرفتند و اگر دانش آموز از اين دو خوان مى گذشت، در صورتى كه سال اول در درس هايش موفق نمى شد، مجبور به ترك مدرسه مى شد ؛ كه اين كار هم به دليل سيستم مذهبى حاكم بر مدرسه بود و هم به دليل سنگينى درس ها و همچنين نظم شديد حاكم بر آن مدرسه.1
( تهران، نارمك ۱۳۳۸)
يكى از دانش آموزان كمال به ياد دارد كه تنها تاخير پنج دقيقه اى او باعث شده بود كه آن روز از حضور در مدرسه باز بماند !1
برادر اين فارغ التحصيل كمال كه در سال ۱۳۴۴ وارد اين مدرسه شده بود علاوه بر تمامى شرايط پيشين، معدل بالا و مُعرِف مُوَجهى نيز بايد مى داشت تا در مدرسه پذيرفته شود. در مدارس علوى و رفاه نيز همين شرايط حاكم بود. به علاوه آنكه مسئولان مدرسه با خانواده ها نيز گفت وگو مى كردند و از نداشتن جعبه شيطان يا همان تلويزيون در خانه ها مطمئن مى شدند .1
دخترى كه در سال ۱۳۵۴ از نارمك تا آن سوى خيابان پيروزى به دنبال يافتن عكاسى زن به همراه مادرش رفته بود ، خاطره جالبى از مصاحبه گزينش خود در سال ۱۳۴۸ به دبستان رفاه دارد: «از كودكستان اسلامى اماميه، به مدرسه رفاه رفته بودم. يك مُعرِف مذهبى و مطمئن ما را به آنجا معرفى كرده بود. با وجود اين پس از گرفتن تست هوش، مصاحبه اى حضورى با پدر و مادرم انجام دادند و بعد مرا به اتاقى خواندند و از من پرسيدند كه آيا در خانه ما همه نماز مى خوانند يا نه. در خانه تلويزيون داريم يا نه. اهل موسيقى هستيم يا نه. در خانواده فرد بى حجابى داريم يا نه. چند نفر در خانواده هستيم و اينكه آيا جلوى برادرانم دامن مى پوشم. برادرانم چه مجله اى مى خوانند. بعد از اين كه از اين امتحان موفق بيرون آمدم در مدرسه رفاه پذيرفته شدم و تلويزيون در روز ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ به خانه ما آمد1. » ( خيابان ايران، ۱۳۴۸)
پذيرش دانش آموز به تنهايى كافى نبود. تفرشى به ياد دارد كه كودك مذهبى و باهوشى به خاطر آنكه مادرش چادر سر نمى كرد از ورود به مدرسه علوى بازماند. دانش آموزى از مدرسه كمال نيز به خاطر آنچه معلم مدرسه «قماربازى» مادرش مى خواند، در امتحانى با وجود پاسخ هاى درستى كه نوشته بود، نمره زير ده گرفت و راز اين تجديدى را سال ها بعد در مواجهه با معلم خود در خيابان متوجه شد. در مدرسه علوى و نيكان نيز مذهبى بودن خانواده و نداشتن تلويزيون از اصول پذيرش بود. مجيد باقرنژاد، پزشك عمومى، از دانش آموزان مدرسه نيكان كه از سال اول دبستان در اين مدرسه بوده است، به ياد دارد كه داشتن راديو در خانواده عامل اخراج شدن محصل نبوده است. اما تلويزيون چرا. اگر هم تلويزيونى در خانه بود حتماً به صورت مخفى بوده است؛ دور از چشم فرزندان؛ يا مانند خانه تفرشى تلويزيون تنها در زمان هايى كه مسابقه فوتبال داشته روشن مى شده است.1
مهدى يزدانى خرم، منتقد ادبى، ديپلمه مدرسه فرهنگ در نزديكى سيد خندان است. فرهنگ زير نظر آقاى حدادعادل ( رييس فعلي مجلس شوراي رژيم ملايان ! ) فارغ التحصيل مدرسه علوى اداره مى شود. يزدانى به خاطر دارد كه در بدو ورود به مدرسه مصاحبه اى نيم ساعته داشته كه از او درباره صدر اسلام، جنگ هاى صليبى و داشتن دستگاه ويدئو در خانه سئوال پرسيده شده است. خانواده او آن زمان در خانه دستگاه پخش ويدئو داشتند. او راستش را گفته و درباره فيلم هايى كه در خانه داشتند نيز صحبت كرده است. اما از آنجا كه مسئولان مدرسه به خانواده او اعتماد داشتند، او را پذيرفتند . ( پل سيد خندان 1372 )1
منع دانش آموزان از تماشاى تلويزيون و شنيدن موسيقى سهم بسيارى در كتاب خوان شدن آنها داشت. به گونه اى كه يزدانى خرم مى گويد كتاب هايى را كه همسالانش در دوران جوانى خوانده اند او در سال اول دبيرستان خوانده بود. دانش آموختگان اين مدرسه ها از اين اتفاق راضى هستند. تكليف مجله ها هم كه در سال هاى پيش از انقلاب روشن بود: عامل فساد. شايد كيهان بچه ها آزاد بود. اما «دختران و پسران» و «جوانان» تابوى خانواده هاى دانش آموزان اين مدارس و اولياى مدرسه بودند. اگر در كيف كسى چنين مجله هايى پيدا مى شد، حداقل اتفاقى كه برايش مى افتاد توبيخ بود. لباس فرم در مدرسه هاى رفاه دخترانه، علوى و مدرسه روشنگران اجبارى بود. پسرها هرچند لباس فرم نداشتند اما پوشيدن شلوار جين و لباس هاى آستين كوتاه برايشان ممنوع بود. موى سر هم بايد با ماشين تراشيده مى شد. دختران تا رسيدن به مدرسه چادر به سر مى كردند. اما در بدو ورود به مدرسه مى توانستند چادر را از سر بردارند. معلمان دختران همه زن بودند و معلمان پسران همگى مرد. پسران بايد سراغ ورزش مى رفتند اما نه فوتبال: «مربيان مدرسه مى گفتند كه فوتبال خشن است. »1
از همان سال اول دبستان، بنا براين بوده كه دانش آموزان اين مدرسه ها بيشترين ساعات را در مدرسه بگذرانند. بنابراين تكليف خانه كم داشتند و رسم بوده كه بيشتر تكاليف را در همان مدرسه انجام دهند و با معلمان حاضر در مدرسه رفع اشكال كنند. مراسم صبحگاهى با خواندن قرآن آغاز مى شد و همه سر صف انجام مى دادند.كلاس هاى كاردستى و فوق برنامه هاى مذهبى از برنامه هاى رايج در ساعت هاى بعد از ظهر بود . آموختن زبان عربى هم يكى از دروس اجباري بود .1
مسابقه هاى حفظ و قرائت قرآن نيز در اين مدارس مرسوم بود. اين مسابقه ها عموماً ، به گونه اى طراحى مى شدند كه همه بچه ها حداقل يك جايزه بگيرند. كتاب مرسوم ترين اين جوايز بود. در ماه هاى رمضان، محرم و صفر در مدرسه هاى اسلامى برنامه هاي ويژه اي برگزار مي شد . در مدرسه كمال در تمام سال نماز ظهر و اعياد و آئين هاى مذهبى با سخنرانى هاى سياسى و مذهبى دكتر سحابى ( عضو نهضت آزادي و يارِ غارِ مهدي بازرگان فريبكار ! ) و آيت الله طالقانى همراه بوده است. آمفى تئاتر مدرسه نيكان در روزهاى ماه محرم با پارچه هاى سياه پوشانده مى شد و سخنرانى و برنامه هاى مذهبى در آنجا اجرا مى شد. اين مدارس تعطيلى هاى دانش آموزان را با سفر به شهرهاى دور و نزديك و برگزارى اردوهاى كوتاه و بلندمدت به خود اختصاص مى دادند. از اين گذشته در مدارس اسلامى پدر و مادرها نيز در قالب برنامه هاى اوليا و مربيان آموزش مى ديدند تا سيستم مدرسه را در خانه نيز براى دانش آموزان اجرا كنند. به اين ترتيب اوليا كنترل كنندگان دانش آموزان در خانه مى شدند و دانش آموزان نيز و كنترل كنندگان پدر و مادرها !!1

ديانت سياسي

دكتر محمد هادى نژاد حسينيان ( از وزراي پيشين صنايع رژيم ملايان و نماينده دائمي ايران در سازمان ملل !!!‌) از مديران وزارت نفت و از دانش آموختگان مدرسه علوى مى گويد كه در اين مدرسه به ظاهر به سياست كارى نداشتند اما: «با آموزش هايى كه در مدرسه علوى به ما مى دادند، بچه ها سياسى بار مى آمدند. به ما اسلام واقعى را ياد مى دادند . همين امر زمينه ساز فعاليت هاى اسلامى و مبارزاتى ما شد. »1
او مى گويد كه كار سياسى در ظاهر در اين مدرسه ممنوع بوده است زيرا ساواك روى مدرسه هاى اسلامى حساسيت ويژه داشت. تفرشى هم مى گويد كه در مدرسه علوى در ظاهر بحثى از سياست نبود. اما به ياد دارد كه يكى از بستگان هم مدرسه اش كه به گروه مجاهدين پيوسته بود، در بازگشت از زندان به او گفته بود كه توسط يكى از معلمان مدرسه به اين گروه گرايش پيدا كرده بود .1
سياست پنهان در مدرسه علوى در مدرسه هاى رفاه و كمال علنى تر بود: محصلان سال ۱۳۵۰ شمسى مدرسه رفاه به ياد دارند روزى كه ساواك به مدرسه آنها ريخت، گروهى از مديران و معلمان آن مدرسه فرارى شدند .1
دستگيرى سحابى توسط سازمان امنيت يكى ديگر از اين خاطره ها است. يا پاسخ او به نامه هاى تبريك سال نو از زندان قصر با اين مضمون: «عيد ما زمانى است كه از ظلم خبري نباشد . »1
بنيانگذاران تباهي و سياهي ، از وجود ظلم و نبودِ آزادي سخن مي گفته اند ! اما حقيقتي هم در آن سخنان است . چرا كه مي بينيم مردم ايران به دليل ستمِ ملايان حاكم ، 27 سال است عيد واقعي را تجربه نكرده اند ! )))1
شاگردان مدرسه كمالى معتقدند هرچند فعاليت سياسى تشكيلاتى در مدرسه انجام نمى شد، اما نتيجه تمامى اين اتفاقات ايجاد تفكر و انگيزه سياسى در ميان دانش آموزان بود. يكى از آنها مى گويد: «مجله مكتب اسلام ( ارگان حجتيه ! ) كه از قم به مسجدجامع سمنگان مى آمد و دسته بندى مى شد و آدرس مى خورد مجله اى ممنوع بود. دانش آموزان كمال از توزيع كنندگان اين مجله براى مشتركان بودند . »1
يكى ديگر از فارغ التحصيلان كمال در سال هاى ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ سخنرانى هاى سحابى را خيلى خوب به ياد دارد؛ همچنين كلاس هاى دروس دينى شهيد ( ! ) باهنر را. او مى گويد: «برخى از دانش آموزان تحت تاثير سحابى به حسينيه ارشاد و شريعتى گرايش پيدا مى كردند و برخى ديگر تحت تاثير حجتيه و فعاليت هاى آقاى حلبى در مدرسه به مبارزه روى مى آوردند . هرچند نشست هاى آنها در مدرسه انجام نمى شد و برنامه ها به خانه هاى دانش آموزان هم منتقل مى شد. »1
شاگردان مدرسه كمالى معتقدند قرار گرفتن تيپ هاى مختلف فكرى مذهبى مانند ( سركردگان ) نهضت آزادى و كساني مانند باهنر، رجايى و بهشتى و مذهبيون غيرسياسى در اين مدرسه بسترى را ايجاد كرده بود كه امكان رشد و انتخاب بيشترى را براى دانش آموزان فراهم مى كرد.1
توارث
دانش آموخته كمال مى گويد : « كمال ناموفق ندارد . »1
دانش آموخته نيكان مى گويد : « همه ما در كارمان موفقيم . »1
دانش آموخته رفاه مى گويد : «براى آنچه مى خواهيم نهايت تلاشمان را مى كنيم.»1
دانش آموخته علوى مى گويد : « موفقيت هاى كنونى زندگى ام را با آنكه در آن خط فكري زندگي نمي كنم ، وامدار مدرسه ام هستم !! » همين دلايل كافى است كه نژادحسينيان فرزندش را به مدرسه نيكان بفرستد، باقرنژاد براى فرزند خردسالش چنين برنامه اى دارد و تفرشى زياد مطمئن نيست كه اگر ساكن ايران بود فرزندش را به اين مدارس نمي فرستاد . به قول محمد قائد، مدير و سردبير يك مجله آموزشى، هدف از تاسيس اين مدارس شايد تا حدودى برآورده شده است.1 ((( احتمالا اگر همه مردم ايران به خرافات روي بياورند و يوغ بندگي را بر گردن شان پذيرا بشوند و دست از مبارزه و مخالفت با رژيم بردارند ، مي شود گفت كه هدف آخوند ها كاملا بر آورده شده است !!! )))1

به هر حال ، خرده فرهنگ قشر متوسط مذهبى و سنتى جايگاه مناسبى را براى تربيت فرزندانش يافته
است. ( !!!!!!!!!!!!! )1

تهران مهرماه ۱۳۸۴

12 Oktober 2005

نامه عمر به یزدگرد سوم ساساني و پاسخ يزد گرد به آن


يك سند تاريخي -

منبع خبر - آنچه براي آگاهي هم وطننان ارجمند ايراني در ذيل مي آيد متن ترجمه نامه عمر خليفه دوم به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به عمر می باشد. نسخه اصلی این نامه ها در موزه لندن نگهداری می شود. زمان نگاشته شدن این نامه ها مربوط می شود به پس از جنگ قادسیه و پیش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجاميد .1




نامه عمر






از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس

یزدگرد، من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می راندی ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند و ملت تو در حال فروپاشی است. من به تو راهی را پیشنهاد می کنم تا جانت را نجات دهی.1

شروع کن به پرستش خدای واحد، به یکتا پرستی، به عبادت خدای یکتا که همه چیزرا او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آورده ایم، او که خدای راستین است.1

از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند، بما بپیوند الله اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان.1

الله را عبادت کن و اسلام را بعنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفر آمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و الله اکبر را منجی خود بدان.1

با این کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان بدست آر. اگر بهترین انتخاب را می خواهی برای عجم ها ( لقبی که عربها به پارسیان می دادند به معنی کودن و لال) انجام دهی با من بیعت کن.1

الله اکبر

خلیفه مسلمین

عمربن الخطاب



پاسخ يزدگرد






از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها، شاه پارسیان و نژادهای دیگر از جمله عربها، شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب خلیفه تازیان ( لقبی که پارسیان به عربها می دهند به معنی سگ شکاری )1

به نام اهورا مزدا آفریننده زندگی و خرد

تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را به راه راست هدایت کنی، به راه خدای راستینت، الله اکبر، بدون اینکه هیچگونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را می پرستیم.1

این بسیار شگفت انگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده ای آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و مزخرف گو و سرگردان در بیابانهای عربستان و انسانهای عقب مانده بیابان گرد است.1

مردک، تو به من پیشنهاد می کنی که خداوند یکتا را بپرستم در حالیکه نمی دانی هزاران سال است که ایرانیان خداوند یکتا را می پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می خوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر این رویه زندگی روزمره ماست.1

زمانیکه ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان می پروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهایمان به اهتزاز درمی آوردیم تو و پدران تو داشتند سوسمار میخوردند و دخترانتان را زنده بگور می کردید.1
شما تازیان که دم از الله می زنید برای آفریده های خدا هیچ ارزشی قائل نیستید ، شما فرزندان خدا را گردن می زنید، اسرای جنگی را می کشید، به زنها تجاوز می کنید، دختران خود را زنده به گور می کنید، به کاروانها شبیخون می زنید، دسته دسته مردم را می کشید، زنان مردم را میدزدید و اموال آنها را سرقت می کنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این اعمال شیطانی را که شما انجام می دهید محکوم می کنیم. حال با اینهمه اعمال قبیح که انجام می دهید چگونه می خواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟

تو بمن می گویی از پرستش آتش دست بردارم، ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نور خورشید و گرمی آتش می بینیم. نور و گرمای خورشید و آتش ما را قادر می سازد که نور حقیقت را ببینیم و قلبهایمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. این بما کمک می کند تا با همدیگر مهربانتر باشیم و این نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن می سازد.1

خدای ما اهورا مزداست و این بسیار شگفت انگیز است که شما تازه او را کشف کرده اید و نام الله را بر روی آن گذارده اید. اما ما و شما در یک سطح و مرتبه نیستیم، ما به همنوع کمک می کنیم ، ما عشق را در میان آدمیان قسمت می کنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج می کنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ پيش رفته خود را با احترام به فرهنگ های دیگر بر روی زمین می گسترانیم ، در حالیکه شما به نام الله به سرزمینهای دیگر حمله می کنید، مردم را دسته دسته قتل عام می کنید، قحطی به ارمغان می آورید و ترس و تهی دستی به راه می اندازید، شما اعمال شیطانی را به نام الله انجام می دهید. چه کسی مسئول اینهمه فاجعه است؟

آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟

یا اینکه پیروان الله به نام او این کارها را انجام می دهند؟ و یا هردو؟

شما می خواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیر هایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابان گردهای وحشی می خواهید به ملت متمدنی مثل ما درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم، تو بجز نظامی گری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چیزی را به ارتش عربها یاد داده ای؟ چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟ چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته ای که اکنون می خواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟

افسوس و ای افسوس ... که ارتش پارسیان ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همان خدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی اینکار با زور شمشیر باید عربی نماز بخوانند چون گویا الله شما فقط عربی می فهمد.1

من پیشنهاد می کنم که تو و همدستانت به همان بیابانهایی که سابقا عادت داشتید در آن زندگی کنید برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبیله ای ، به همان سوسمار خوردن ها و شیر شتر نوشیدنها.1

من تو را نهی نمی کنم از اینکه این دسته های دزد را ( ارتش تازیان) در سرزمین آباد ما رها کنی ، در شهر های متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما.1

این چهار پایان سنگدل را آزاد مگذار تا مردم ما را قتل عام کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام الله انجام دهند، به این کارهای جنایتکارانه پایان بده.1

آریایها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسانهای پاک به هر کجا که بروند تخم دوستی، عشق ، آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت بنابراین آنها تو و مردم تو را بخاطر این کارهای جنایتکارانه مجازات نخواهند کرد.1

من از تو می خواهم که با الله اکبرت در همان بیابانهای عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمدن ما نزدیک نشوی ، بخاطر عقاید ترسناکت و بخاطر خوی وحشی گریت.1

یزدگرد سوم ساسانی