29 Dezember 2005

عشرت شايق

اين حقيقتی است که می گويند انسان با شکم سير هذيان می گويد .1


هذيانهای معلق درهپروت عشـــرت خــــانوم ( که خود گذشته خويش را بسرعت فراموش کرده ) هم خود گواه بر اين حقيقت است .1

او قبلا گفته بود 10 زن خيابانی را اعدام کنيد تا مشکل زنان خيابانی حل شود و حال ميگويد : اگر در استاديوم‌ها آقاياني باشند كه ما را ببينند،عشق كنند و رعشه پيدا كنند، به اعتقاد من گناه دارد و نبايد شرکت کرد ...1

خواندن اين شعر را به عشــرت خــانوم توصيه و به افراد زير ۱۸ سال منع می کنم !!!1

بیا گویم برایت داستانی -----که تا تاثیر چادر بدانی
در ایامی که صاف و ساده بودم ----- دم کریاس در استاده بودم
زنی بگذشت از انجا با خش و فش ----- مرا عرق النسا امد به جنبش
ز زیر پیچه دیدم غبغبش را ----- کمی از چانه قدری از لبش را
چنان کز گوشه ابر سیه فام ----- کند یک قطعه از مه عرض اندام
شدم نزد وی و کردم سلامی ----- که دارم با تو از جایی پیامی
پری رو زین سخن قدری دو دل زیست ----- که پیغام اور و پیغام ده کیست
بدو گفتم کهاندر شارع عام ----- مناسب نیست شرح و بسط پیغام
قدم بگذار در دالان خانه ----- به رقص ار از شعف بنیان خانه
پریوش رفت تا گوید چه و جون ----- منش بستم زبان با مکر و افسون
به دستاویز ان پیغام واهی ----- به دالان بردمش خواهی نخواهی
مرا دل در هوای جستن کام ----- پریرو در خیال شرح پیغام
به نرمی گفتمش کای یار دمساز ----- بیا این پیچه را از رخ بر انداز
چرا باید تو رخ از من بپوشی ----- مگر من گربه ام تو موشی
پرید و زین سخن بیحد براشفت ----- زجا برجست و با تندی به من گفت
که من صورت به نا محرم کنم باز؟ ----- برو این حرفها را دور انداز
چه لوطیها در این شهرند واه واه ----- خدایا دور کن الله الله
جهنم شو مگر من جنده باشم ----- که پیش غیر بی روبنده باشم
چو این دیدم لب از گفتار بستم ----- نشاندم باز و پهلویش نشستم
دگر اسم حجاب اصلا نبردم ----- ولی اهسته بازویش فشردم
از ان جوش و تغیرها که دیدم ----- به عاقل شو و ادم شو رسیدم
گشادم دست بران یار زیبا ----- چو ملا بر پلو مومن بر حلوا
چو گل افکندمش بر روی قالی ----- دویدم زی اسافل از عالی
دو دست او همه بر پیچه اش بود ----- دو دست بنده در ماهیچهاش بود
بدو گفتم تو صورت را نکو گیر ----- که من صورت دهم کار خود از زیر
به زحمت جوف لنگش جا نمودم ----- در رحمت بروی خود گشودم
ک.س.ی چون غنچه نوشکفته ----- گلی چون نرگس اما نیم خفته
برونش لیموی خوش بوی شیراز ----- درون خرمای شهد الود اهواز
ک.س.ی بشاش تر زروی مومن ----- منزه تر ز خلق و خوی مومن
ک.س.ی هرگز ندیده روی نور ----- دهن پر اب کن مانند غوره
ک.س.ی بر عکس ک.س های دگر تنگ ----- که با ک.ی.ر.م ز تنگی میکند جنگ
به ضرب و زور بر وی بند کردم ----- جماعی چون نبات و قند کردم
سرش چون رفت خانم نیز وا داد ----- تمامش را چو دل در سینه جا داد
بلی ک.ی.ر است و چیز خوش خوراکست ----- ز عشق اوست کاین ک.س سینه چاکست
چو خوردم سیر از ان کلوچه ----- حرامت باد گفت و زد به کوچه
***
حجاب زن که نادان شد چنین است ----- زن مستوره‌ی محجوبه این است
به کس دادن همانا وقع نگذاشت ----- که با روگیری الفت بیشتر داشت
بلی شرم و حیا در چشم باشد ----- چو بستی چشم باقی پشم باشد
اگر زن را بیاموزند ناموس ----- زند بی‌پرده بر بام فلک کوس
به مستوری اگر بی‌پرده باشد ----- همان بهتر که خود بی‌پرده باشد
برون آیند و با مردان بجوشند ----- به تهذیب خصال خود بکوشند
چو زن تعلیم دید و دانش آموخت ----- رواق جان به نور بینش افروخت
به هیچ افسون ز عصمت بر نگردد ----- به دریا گر بیفتد تر نگردد
چو خور بر عالمی پرتو فشاند ----- ولی خود از تعرض دور ماند
زن رفته (کولژ) دیده (فاکولته) ----- اگر آید به پیش تو (دکولته )1
چو در وی عفت و آزرم بینی ----- تو هم در وی به چشم شرم بینی
تمنای غلط از وی محال است ----- خیال بد در او کردن خیال است
برو ای مرد فکر زندگی کن ----- نه ای خر، ترک این خر بندگی کن
برون کن از سر نحست خرافات ----- بجنب از جا، فی تاخیر افات
گرفتم من که این دنیا بهشت است ----- بهشتی حور در لفافه زشت است
اگر زن نیست عشق اندر میان نیست ----- جهان بی عشق اگر باشد جهان نیست
به قربانت مگر سیری؟ پیازی؟ ----- که توی بقچه و چادر نمازی؟
تو مرآت جمال ذوالجلالی ----- چرا ماند شلغم در جوالی؟
سر و ته بسته چون در کوچه آیی ----- تو خانم جان نه، بادمجان مایی
بدان خوبی در این چادر کریهی ----- به هر چیزی بجز انسان شبیهی
کجا فرمود پیغمبر به قرآن ----- که باید زن شود غول بیابان
کدامست آن حدیث و آن خبر کو ----- که باید زن کند خود را چو لولو
تو باید زینت از مردان بپوشی ----- نه بر مردان کنی زینت فروشی
چنین کز پای تا سر در حریری ----- زنی آتش به جان، آتش نگیری
به پا پوتین و در سر چادر فاق ----- نمایی طاقت بی‌طاقتان طاق
بیندازی گل و گلزار بیرون ----- ز کیف و دستکش دلها کنی خون
شود محشر که خانم رو گرفته ----- تعالی الله از آن رو کو گرفته
پیمبر آنچه فرمودست آن کن ----- نه زینت فاش و نه صورت پنهان کن
حجاب دست و صورت خود یقین است ----- که ضد نص قرآن مبین است
به عصمت نیست مربوط این طریقه ----- چه ربطی گوز دارد با شقیقه
مگر نه در دهات و بین ایلات ----- همه رو باز باشند جمیلات
چرا بی عصمتی در کارشان نیست؟ ----- رواج عشوه در بازارشان نیست؟
زنان در شهر‌ها چادر نشینند ----- ولی چادر نشینان غیر اینند
در اقطار دگر زن یار مرد است ----- در این محنت سرا سربار مرد است
به هر جا زن بود هم پیشه با مرد ----- در اینجا مرد باید جان کند فرد
تو ای با مشک و گل همسنگ و همرنگ ----- نمی‌گردد در این چادر دلت تنگ؟
نه آخر غنچه در سیر تکامل ----- شود از پرده بیرون تا شود گل
تو هم دستی بزن این پرده بردار ----- کمال خود به عالم کن نمودار
تو هم این پرده از رخ دور می‌کن ----- در و دیوار را پر نور میکن
فدای آن سر و آن سینه باز ----- که هم عصمت درو جمعست هم ناز

شعر چادر از ایرج میرزا شاعر نامدار ايرانی

28 Dezember 2005

بازگشت رژیم ارباب ورعیتی (فئودالی)به کشور

کشاورزانی که تا پیش از انقلاب سپید شاه و ملت و الغای رژیم ارباب و رعیتی؛ به عنوان زیردست و برده و بنده اربابان زندگی نکبت باری داشتند، می دانند حتی تصور بازگشت چنان روزگار سیاهی چه کابوس کشنده ای است. کشاورزانی که اسباب دست ارباب بودند و به تدبیر آنان قابل معامله. رعیت بودن چنان عادت کشاورز ایرانی شده بود که خود بخود تصور می کرد خون ارباب و ارباب زاده ها رنگین تر و از سنخ دیگری است. وقتی که به دست توانمند پادشاه فقید، غول زمین خوار ارباب از سر راه توسعه کشاورزی ایران کنار رفت؛ دیدن سندهای زمین های کشاورزی برای کشاورزانی که اختیار خودشان را هم نداشتند؛ یک رویا و خواب بود. رویایی که محمدرضا شاه فقید با مقاومت جسورانه اش در برابر اربابان قدرتمند با نفوذ؛ آن را تحقق بخشید.1
در همان شرایط خمینی به عنوان یکی از بزرگ فئودال های ایران چوب نجس مذهب را علم کرد و در مقابل این اقدام ملی – میهنی پادشاه فقید قد علم کرد. رعیت ایرانی ندانسته به خیالش اسلام به خطر افتاده؛ به خیالش خمینی آمده در کنار زمین مفت رسیده؛ چاه نفت مفتی هم بزند و به خیالش موی خمینی این ماموت پشمالوی هزاره های ماقبل تاریخ در کتیبه عهد حجری قران سبز شده و باید با خون آبیاری شود تا میوه مرگبارش به بار بنشیند؛ پس یکباره کاسه زرین خوشبختی اش را به دست خود واژگون کرد. به خیالش انقلاب آمده تا گلی به سر او بزند.1
سالهای اول انقلاب زمزمه ها شروع شد. به بهانه یکپارچه کردن زمین های کشاورزی و کشت صنعتی آن؛ سعی در خرید مفت زمین های کشاورزان نمودند. کشاورزان زیادی زمین های خود را به بهای ناچیز و یا در عوض دریافت یک اتومبیل مد روز و ... به دولت واگذار کردند و دست فروش شهرها شدند. بعد نوبت به قحطی آب رسید. دیگر کسی حق نداشت از منابع آب خدادادی برای کشاورزی استفاده کند. فقط آب لوله کشی با پرداخت هزینه آن مطابق قبض های شهری با سرانه مشخص مصرف برای هر خانوار که استفاده بیش تر از استاندارد تعیین شده مشمول جریمه و قطع آب و ... بود. حساب کنید شالیزاری که باید لبریز از آب باشد را چگونه می شود با آب خانگی آبیاری کرد. زمین ها خشک و متروکه شد آنقدر که دیگر کسی برای جریب جریب زمین؛ یک سکه سیاه هم خرج نمی کرد. این وسط بازار کار بساز بفروش های دولتی سکه شد و به جای زمین های حاصلخیز کشاورزی، برج های بی کیفیت مثل قارچ در دل زمین سبز شد.1
اما قسمت تلخ اش اینجاست. عده ای با همین شرایط کشنده هم نمی خواستند زمین های خود را از دست بدهند. و حالا نوبت بازگشت اربابانی بود که زمین هایشان مشمول انقلاب سپید شاه و ملت شده بود.1
ارباب ها برگشته اند و به زور کشاورزان را از زمین شان بیرون می کنند. هر کشاورزی که امتناع کند؛ جریمه می شود. هر کشاورزی که شکایت کند؛ به زندان می افتد. آنقدر شور شده که صدای اعتراض نمایندگان مجلس فرمایشی اسلامی هم درآمده. ولی استدلال قوه قضاییه این است:1
این اربابان چون مخالف حکومت پهلوی ها بوده اند؛ مجاهد راه اسلام و انقلاب اند و باید به حقشان!!! برسند. حقشان خون مکیده شده و بی رنگ و رمق کشاورزانی است که یک روز سند طلایی مالکیت زمین های کشاورزی را از دست پادشاه فقید ایران گرفتند و باور نمی کردند روزی دوباره داغ رعیت بودن بر پیشانی شان سنگینی کند.1
اما افسوس. اینبار از که نالیم که از ماست که بر ماست.1

تهیه و تدوین از (سازمان زنان و جوانان مبارز ایرانی)1

بیانیه کانون وبلاگ نویسان ایران در حمایت از حق آزادی بیان کارگران اعتصابی شرکت واحد


کانون وبلاگ نویسان ایران(پن‌لاگ) دستگیری کارگران زحمتکش شرکت واحد را شدیدا محکوم می‌کند. دولت جمهوری اسلامی ایران به جای ترتیب اثر دادن به خواسته‌های بر حق صنفی کارگران شرکت واحد و بهبود وضع اسف بار معیشتی آنان به روش همیشگی خود می‌خواهد با سرکوب و دستگیری و ارعاب کارگران اعتصاب آنها را در هم بشکند.1

کانون وبلاگ نویسان ایران(پن‌لاگ) خواهان آزادی بی قید و شرط رئیس و اعضای هیات مدیره سندیكای كارگران شركت واحد آقایان منصور اصانلو؛سعید ترابیان، سید داوود رضوی، رضا شهابی، ناصر غلامی، حمید زندی، صادق محمدی، صادق خندان، علی ابراهیمی، امیر تاخیری، علی قربانیان، رضا شهابی، ارسلان زرگریان و حسین مهدیخانی می‌باشد. کانون وبلاگ نویسان ایران (پن‌لاگ) از همه وبلاگ نویسان تقاضا می‌کند با پخش اخبار این اعتصاب و نوشتن در باره آن در وبلاگ‌های خود از کارگران شریف شرکت واحد حمایت کنند. پن‌لاگ همچنین از همه سازمان‌های طرفدار حقوق بشر انتظار دارد با اعتراض گسترده و شدید به دولت ایران خواهان تضمین امنیت جانی اعتصابیون و خانواده‌های آنان شوند و نگذارند این اعتصاب صنفی با روش همیشگی دولت ایران یعنی کشتار و اعدام خاتمه پیدا کند.1

20 Dezember 2005

شب يلدا کجائيد ؟

دوست ناديده و هموطن گرامي ام !1

امروز برايم روز ديگري بود . حباب هاي شادي براي لحظاتي زندگي ام را از شادي آكندند . زيرا با وجود همه آلام و دردهايي كه زيستن در مردابِ « حكومت ديني » بر روح و تن آدمي مي نشانند ، توانستم با كمك بعضي از دوستان ، تبسمي را بر لبهايي رنگ آميزي كنم كه سال هاست تنها دانه هاي اشك ، لهيب شيارهاي تفتيده شان را فرو مي نِشانَد ؛ همچون جويباري نمك سود كه بر گسترة پر شيارِ كوير جاري باشد و به اندك زماني در هُرمِ سوزانِ نامهرباني ها ناپيدا شود .1
اما پيش از آن كه دليل شادي زودگذرم را شرح دهم ، اجازه بدهيد اشاره اي داشته باشم به پيشينة آنچه خواهم گفت .1
نمي دانم مي دانيد يا نه كه اين « اِشغالگران » از همان بدو ورود بسيار تلاش كردند كه همه نشانه هاي ملي و ريشه ايِ ايراني را از ميان بردارند و پيوندهاي ميان ما و باورهايمان را از هم بِگُسَلَند . از جمله به شدت به آيين ها و مراسم باستاني ما تاختند و كوشيدند تا از برگزاري آن ها ممانعت به عمل آورند . اما چون به اين خواسته شوم شان دست نيافتند و نتوانستند مردم را از برپايي اين سنت هاي شيرين و شادي آفرين باز دارند ، راهي ديگر را برگزيدند . به اين ترتيب كه كوشيدند به روش هاي گوناگون كاري كنند كه نفرت و انزجار به صورتِ خود به خودي در مردم ايجاد شود . از آن جمله است مراسم چهارشنبه سوري . بر همين پايه است كه مي بينيم در سال هاي اخير دولت و نيروي انتظامي ، در ميان نوجوانان به توزيع مواد انفجاري پرداخته است كه صدايي آزار دهنده و گوشخراش دارند ؛ و صد البته با بهايي اندك . چرا كه نمي خواهند رازشان از پرده برون افتد و خِرَد ورزان بدانند كه اهداف پنهانشان چيست !1
اين ها از طريق عاملان و جيره خواران خود به نوجوانان چگونگيِ ساخت بمب هاي كوچكي را مي آموزند كه توليد سر و صداهاي مَهيب مي كند و آنان را وا مي دارند تا در اين مراسم باستاني با انفجار اين بمب هاي صوتيِ دست ساز ، خشم مردم را برانگيزند و از تمايل مردم نسبت به برگزاري اين آيين بكاهند . مردمي كه خسارات جنگ 8 ساله و اضطراب هاي ناشي از فرو افتادن بمب و موشك را از ياد نبرده و يادآوري صدايِ انفجارهاي پياپي آن ها شايد هنوز خواب بسياري شان را به كابوس بَدَل مي سازد . بماند كه با كلي تبليغات تلويزيوني وانمود مي كنند كه خودشان با اين روش ها مخالفند و از تمامي بوق هاي ريز و درشت تحت تصرف خود ، به ارشاد آنان مي پردازند و در برابر خبرنگاران مدعي مي شوند كه نوجوان ها مواد اولية ساختِ اين بمب هاي صوتي را از « بازار آزاد » مي خرند !!1
بازار آزاد ؟! جل الخالق كه فقط خواجه حافظ شيرازي نمي داند كه وارد كننده اين مواد « سپاه پاسداران » و « بسيج » است و اين جماعتِ قدراه بندِ چاقوكش اگر اراده كنند كه جلوي اين كار را بگيرند ، با يك شبيخون مغول وار ، همه كساني را كه دست اندركار فروش اين نوع مواد هستند ، بازداشت خواهند نمود .1
البته بايد ديد آيا امسال احمدي نژاد مي آيد و آخرين ضربه را به اين طرحِ نيمه تمام مي زند يا نه ؟! چون بعيد نيست كه اين واپسگرايِ عهد حَجَري ، همين سر و صداهاي آزار دهنده در چند سال اخير را بهانه نمايد و از اوباش خود بخواهد كه به طور كل مانع اجراي اين مراسم باستاني شوند ؛ حتي بخش هاي پايكوبي و شادي آفرين آن . شما كه خوب مي دانيد ، آخوند و نوچه هايش فقط با « اشك ريختن » رابطه خوبي دارند ، نه با شادي !1
گويي ثروت و قدرت در « مصيبت » است نه در سعادت همگان !1
به هر روي ، اين ها همين روش را در مورد عيد نوروز و شب يلدا هم به كار گرفتند و از طريق افزايش باورنكردني قيمت بعضي كالاها ، مانند آجيل و ميوه و شيريني از يك سو و تبليغات بيشمار تلويزيوني در اين باره كه : « به به ! مردم همه دارند خريد مي كنند و خيابان ها پُر است از مردمي كه پاكت هاي آجيل به دست دارند و كيسه هاي ميوه و .... » و از اين قبيل دروغپردازي ها و عوامفريبي ها ، خانواده هاي فقير و نيازمند را به نفرت مي كشانند . نمي دانم مي توانيد چهره پدر و مادري را تصور كنيد كه نمي تواند حداقل نياز فرزند خود را كه خريد اندكي شيريني است ، برآورده كند يا نه ؟!1
اين راهكاري است كه اين دشمنانِ انسان و انسانيت در اين چند سال برگزيده اند و بي ترديد مي توان گفت كه تهوع آورترين و موذيانه ترين روشي است كه اين « بي ريشه » ها براي شكنجه مردم بدان دست مي يازَند . چرا كه خود بيش و پيش از همه مي دانند كه 8 درصد مردم زير « خط گرسنگي » روزگار مي گذرانند و به يك وعده غذاي گرم حسرت مي برند و 25 در صد اين مردم هم زير خط فقر مطلق زندگي مي كنند و 40 درصد زير خط فقر نسبي و 20 درصد بقيه هم با هزاران شيوه پسنديده و ناپسند و اخلاقي و غيراخلاقي لقمه ناني به كف مي آورند و چهره شان را سرخ نگاه مي دارند !1

آري مهربان يار دور از وطن !1

با اين وضعِ معيشتي ، حال چگونه مي توان انتظار داشت كه خانواده ها مراسم آييني و سنتي را پاس بدارند و با برگزاري آن ها ، به نوعي مخالفت خود را با رژيمي چنين بيرحم و خونخوار نشان دهند ؟
اين ها خوب مي دانستند كه بايد « عرب را سير نگاهداشت و ايراني را گرسنه ! تا هرگز خيال تغيير حكومت را در سر نپرورانَد » از همين رو هم با وجود اين درآمدِ سرشار از فروش نفت ، حتي به قدر ذره اي آب از دستان پليدشان نمي چكد تا گنجشكان تشنه لب آتشِ حسرتي فرو نشانند ! اما اين رازشان را ديگر مي دانيم . دربند ماندگاني چون ما مي دانند كه بايد از راه هاي گوناگون همة توطئه ها و روش هاي ضد بشري اين خفاش صفت تان را خنثي كرد . از همين روي و از آن جا كه عميقا معتقدم يكي از راهكارهاي مبارزه با اين رژيم سفاك ، تأمين حداقل نيازهاي خانواده هاي فقير است تا با كنار رفتنِ پرده « گرسنگي و حسرت » بتوانند به آنچه بر سرشان مي رود ، آگاه شوند ، تصميم گرفتم كه با تهيه بسته هاي ـ هر چند كوچك ـ آجيل و شيريني و انار و ميوه ، و توزيع آن ها بين خانواده هاي كم درآمدي كه مي شناسم ، به يادشان بياورم كه سكة زندگي ، رويِ ديگري هم دارد كه با شكوه و زيباست ؛ و نيز به آنان يادآور شوم كه اين ملايانِ شيطان صفت هستند كه با گرفتار كردن ما در هزارتويِ مشكلات ، حق زيستن را از ما ربوده اند .1
بايد باشيد تا ببينيد چهره هاي مشتاق و نگاه هاي ناباور كودكان نيازمند را وقتي كسي با پاكتي ميوه يا جعبه اي شيريني به ديدارشان مي رود . هم ميهن ارزشمندم !1
اين نيز خود مي تواند بخشي از مبارزه اي باشد كه هر ايراني بايد به آن بپيوندد . نبايد فريب كساني را خورد كه مي گويند اين كمك ها به دوام و بقاي رژيم مي انجامد . به عكس ، يقين دارم كه گويندگان اين سخن ، دانسته يا نادانسته نمي گذارند اين مردم توانِ « ديدن » را باز بيابند و خود را از غرقابي كه بدان گرفتار آمده اند برهانند .1
از شما صميمانه درخواست مي كنم كه اين حقيقت را به اطلاع ديگر هموطنانم هم برسانيد تا هركدام به فراخور حال خويش براي ايرانيان درون مرز گامي بردارند و به اين « پاي در زنجيرانِ نا اميد » ، مجال « انديشيدن » و بازنگريِ دوباره را بدهند . كودكان بسياري چشم انتظار آينده اند ! مي بايست براي آنان كاري كرد .1
از ياد نبريم كه گرسنگي و فقر مي تواند ايرانيان را به تسليم وا دارد ! براي مبارزه با رژيم ملايان بايد به گونه اي سازمان يافته ، به كمك خانواده هاي كم درآمد و فقير رفت . « گفتار درماني » چارة درد اين مردم نيست . بايد اندكي از گرسنگي شان را فرو نشاند و سپس از مبارزه و خيزش همگاني عليهِ ستم برايشان سخن گفت . ايرانيان درون مرز به شدت خود را بي پناه و بي ياورمي پندارند . پس زدنِ پردة اوهام ، تنها به دست هموطنان برون مرز امكان دارد . آيا كسي هست نور را به اين ماتم سرا برساند و اين مردم را از تاريكي برهانَد ؟!1

گردآفريد روشنگر ----- 28 آذر 1384

12 Dezember 2005

اعلام هفته فرهنگ و هنر پاسارگاد

در پی پاسخ هيجان انگيز و دلگرم کننده هنرمندان و نويسندگان ايران به دعوت کميته نجات پاسارگاد و گرد آمدن انبوهی از آثار درخشان و افتخار برانگيز (شعر، موسيقی، تئاتر، و...) که همگی بر بنياد تحسين ارزش های انسانی و ملی آثار فرهنگی مجموعه پاسارگاد بوجود آمده اند، اين کميته هفته ی 29 آذر
تا 6 دی (20 تا 27 دسامبر) را، که شب «يلدا» در آغاز آن است، بعنوان «هفته هنر و ادبيات پاسارگاد» اعلام می دارد و در طی اين هفته، با همکاری صميمانه و وسيع رسانه های ميهن دوست ايرانی، اين آثار را به ديد و شنيد هم ميهنان خود در سراسر جهان می گذارد. يلدا، بلندترين شب زمستان هر سال در استوره های آغازين فرهنگ ايرانی شب زاده شدن خورشيد، نور، و «ميترا» يا «مهر»، خداوند عشق و دوستی و پايبندی به پيمان و نظم جهان، بوده است. در اين شب بلند خورشيد بدنيا می آيد تا از فردايش روزها بلندتر و نور بر ظلمت چيره تر شود. يلدا جشن فرهنگی پيروزی ما ايرانيان بر بدانديشی است. نويسندگان و هنرمندان سربلند ايران در هفته ای که خورشيد در آن زاده می شود، به پيروزی فرهنگی ِ ديگری می انديشند که از خاک پاسارگاد قد بر کشيده است. 1
در آن هفته به ديدار آثار نويسندگان و هنرمندان خود می نشينيم.1


کميته بين المللی نجات آثار دشت پاسارگاد


پاسارگاد يا سد سيوند

شکوه ميرزادگی


از هنگامی که کميته بين المللی نجات پاسارگاد تشکيل شده و مردمانی علاقمند به ميراث های بشری، و با عشق و شور به سرزمين خويش، به آن پيوسته اند، دو واقعيت در کنار هم در گفته ها و نوشته ها مطرح بوده است: يکی اين که «ما سد سيوند را نمی خواهيم، چرا که نمی خواهيم گذشته ما، و بخشی از گذشته بشريت، در آب درياچه ی آن غرق شود، بميرد و بپوسد»، و ديگری از سوی معدود کسانی بوده که، با زبانی گاه پرخاشگر و بيشتر مهربان، گفته و نوشته اند که «در اين ميان تکليف آن همه سرمايه ای که به پای سد سيوند ريخته شده چه می شود؟» 1
اين پرسش البته که پرسشی کاملا به جا است. مگر می شود که ميليون ها ميليون پول مردمان يک سرزمين را به دور ريخت؟ شوخی که نيست؛ اين پول ها، از جيب پيرزن يا پيرمردی بيرون آمده که پول گرم کردن خانه اش را ندارد، از مادر جوانی گرفته شده که برای خريد يک بطر شير بچه اش لنگ است، از دانشجويي گرفته شده که امکان پرداخت هزينه های کتاب های درسی اش را هم ندارد، از تک تک افراد آن جامعه ـ کشاورز و معلم و کارگر و صنعتکار و ... ـ گرفته شده است. 1
البته که ممکن است خيلی از اين «ميليون ها» روزانه در آن مملکت به هدر رود، بخشيده شود، و يا حتی آتش زده شود. اما هرکس مسئول هر آنچه هايی است که می کند و، در نتيجه، منی که ـ به عنوان يک فرد از آن سرزمين و به عنوان يک فرد از کل بشريت ـ می گويم: «نبايد اين سد آبگيری شود چرا که پاسارگاد را آب خواهد برد» بايد جوابگوی همه ی آنهايي باشم که يک ريال يک ريالشان در آن سد ريخته شده است. آن که دلش برای سرزمين اش و برای مردمان سرزمين اش می تپد، نمی تواند به خواست ها و نيازهای اين مردم بی توجه باشد. 1
اکنون، در آغاز قرن بيست و يکم، ديگر می توان بدون هيچ ترديدی پذيرفت که خواست ها و نيازهای مردم مجموعه ای است از منافع مادی و معنوی آن ها؛ از يک سو تمام تاريخ گفتاری و نوشتاری و ديداری بشر انباشته شده است از قصه ها و توضيحات و شرح جنگ هايي که بر سر اين منافع در گرفته است و پيروزی هايي که نتيجه ی شکست ديگرانی از همين مردمان نبوده است. انسان به خاطر منافع مادی جنگيده تا رودی، دريايي، زمينی، شهری، گنجی و نانی را بدست آورد؛ جنگيده و جان گرفته و جان باخته تا زندگی و ثروتی بهتر و بيشتر داشته باشد؛ اما، از سويی ديگر، او خيلی بيشتر تلاش کرده است تا از زندانی بودن در تن يک جانور دو پا، به آزادی در تن يک انسان عاقل و بالغ برسد؛ از وحش گذشته است تا به تعريف و تفسير مفاهيمی از آزادی و استقلال و عدالت و برابری و حقوق بشر دست يابد. و برای آسايش و آرامش و سلامت خود (به جای جنگ) به کشف و اختراع آتش و برق و پرواز و تصوير و دی.ان.ای ـ و اکنون هم، به مبارکی، به «استم سل» ـ برسد. 1
و يک چنين انسانی بی ترديد، و به لحاظ همين تکامل تاريخی و اين همه پيشرفت شگرف، حق دارد که به نيازهای مادی و معنوی خويش ـ هر دو و همزمان ـ بيانديشد؛ نيازهايي که ديگر حتی محدود به يک سرزمين خاص يا ملتی خاص نيستند. و اين همه ی اعتبار انسان در جهان نو است. اين گونه که بنگريم، در می يابيم آن که به سرزمينی می انديشد که احتمالا زادگاهش، وطنش، يا پرورشگاهش است بايد که مردم آن سرزمين را به عنوان تکه ای، يا بخشی از بشريتی ببنيد که در سراسر سياره ی ما وطن دارد؛ تکه ای از بشريتی که حق دارد و بايد که ـ همچون بقيه ی اين پيکر ـ به نيازهای مادی و معنوی خويش به يک سان فکر کند. 1
و چنين است که اکنون، در آغاز قرن بيست و يکم، دور از عقل و خرد بشر امروز است که ما پاسخگويی به نيازهای مادی را در همه شرايط بر نيازهای معنوی خود برتری دهيم؛ همانطور که دور از خرد است اگر بر برج عاجی عرفان گونه بنشينيم و بگوييم که تکه پوستی هم ما را بس است و نان جويي هم کفافمان می دهد؛ امروزه همانقدر که بودن در قالب «بايزيد بسطامی» دور از ذهن است، تبديل شدن به «ميداس شاه» هم تنها در خيال می گنجد. 1
اينگونه است که اکنون بايد که تعادل و توازنی ظريف و منطقی در کارهای ما بر قرار شود. همانگونه که سهل انگارانه و حتی احمقانه است اگر بی دليل بگوييم بياييد سدی چند ميليون دلاری يا حتی ريالی را خراب کنيم تا، به قول بعضی ها، چهارتا کاسه و کوزه را نجات دهيم؛ کاری سبکسرانه و غيرمسئولانه است اگر چنان سدی را به مرحله ی آبگيری برسانيم و گنجينه ای از فرهنگ ملی و بشری را نابود کنيم..1
اما، متآسفانه و بهر حال، اين اتفاق افتاده است: در دشت گسترده ی پاسارگاد سدی ساخته شده که ميليون ها پول از بودجه مردمان ما را فرو بلعيده است و اگر آبگيری شود و شروع به کار کند، گنجينه های بسيار مهمی از فرهنگ بشری را (که فقط کاسه و کوزه نيست و اکنون وجودشان اثبات شده) ويران می کند. پس، در چنين «وضع موجود» ی، بايد چه کرد؟
من به عنوان يکی از اعضای خانواده بشری، و به عنوان يکی از مردمانی که عاشق آن تکه از سياره ی زمين هستم که زادگاه و پرورشگاه من بوده، همزمان با تاکيد چندباره ی پيشنهاد انصراف هميشگی از آبگيری سد سيوند، به راه حلی رسيده ام که می خواهم آن را با همگان در ميان بگذارم؛ راه حلی که ـ در نگاه من ـ هم پاسارگاد را، با همه ی آنچه که در آن و در دل دشت آن خفته، سالم نگاه می دارد و هم جلوی زيانی را می گيرد که به دليل متوقف کردن و غيرقابل استفاده شدن سد نصيب مردمان ما خواهد شد؛ زيانی که در اصل بر اثر سهل انگاری و بی توجهی گروهی آفريده شده است. اين راه حل بسيار ساده است؛ به آن توجه کنيد و اگر قبولش می کنيد برای انجامش تلاش کنيد:1


پيشنهاد برای نجات پاسارگاد

و بازگشت هزينه های سد سيوند :1
الف: ساختن سد سيوند در همين مرحله که هست متوقف شده و پول ديگری برای تکميل آن خرج نشود.1
ب: به طور رسمی اعلام شود که هيچ گاه از آن به عنوان سد استفاده نخواهد شد.1
پ: بر پيشانی آن و به همه ی زبان های دنيا نوشته شود:1
اين سد نيمه تمام ماند
تا آثار فرهنگی، ملی و بشری پاسارگاد محفوظ بماند.1
و آنگاه، از همين فردا، سازمان ميراث فرهنگی و گردشگری اين سد نيمه تمام را برای تماشای مردمان بگذارد و برای بازديد اين اثر ِ (که از لحظه توقف ارزشی تاريخی خواهد يافت) مثل آثار باستانی ديگر که در موزه ها هست بليت بفروشد.1
مطمئن هستم که تا پاسارگاد هست، و ايران هست (که آرزوی همه ی ما جاودانگی آن است)، هر توريستی که از آن محل می گذرد با عشق به ديدار اين سد نيمه تمام خواهد رفت. به خصوص آن هايي که به عشق ديدار آثار باستانی تخت جمشيد و پاسارگاد از سراسر جهان به آنجا می روند به راحتی حاضرند برای تماشای سدی که به پاس احترام به ارزش های معنوی بشری ناتمام مانده است چند دلاری خرج کنند.1

ما، با اين ترفند، به چند نتيجه خواهيم رسيد: 1

پاسارگاد را، با همه ی آنچه که در آن و در زير آن است حفظ کرده ايم.1 - *
چندين و چند برابر (و در سال های آتی صدها برابر) هزينه سد را به دست خواهيم آورد.
1 -*

به مردم جهان خواهيم گفت که ما ايرانی ها، همچون اجداد در پاساردگاد خفته خود، مردمانی - *

متمدن هستيم و سدی بزرگ را برای حفظ آثار فرهنگی مان نيمه تمام می گذاريم. ما آن را هم خراب نمی کنيم، چرا که کار ما نيز چون آنان آبادانی است نه ويرانگری.1

هشتم دسامبر 2005 - کلرادو

05 Dezember 2005

نامه يک زندانی

با درود به تمامي جان باخته گان راه آزادي ايران

هركجا هستم باشم آسمان مال من است

و تجديد پيمان با آزاديخواهان دموكرات و سكولار ايراني پنجره، فكر، هوا، عشق زمين مال من است
با آرزوي تندرستي و پيروزي براي تمامي آنان كه انسانيت را ارج مي نهند، براي احقاق حقوق يكايك اعضاي جامعه بشري تلاش مي نمايند و در راستاي رفع ظلم از اقوام مختلف ايراني بويژه ستمديدگان سياسي اهتمام مي ورزند.1

آزادگان جهان/ هم ميهنان گرامي

برخلاف تمام موازين حقوق بشري رايج در جهان و نيز عليرغم نص صريح قانون اساسي رژيم اسلامي حاكم كه نفي بلد را غيرقانوني اعلام نموده است در تاريخ 29/6/84 به زندان مركزي بندرعباس كه تبعيدگاه اشرار خطرناك و قاچاقچيان مسلح سراسر كشور مي باشد تبعيد گرديدم و هم اكنون در بند 3 اين زندان مخوف هارون الرشيدي در سياه ترين شرايط قرون وسطايي به سر مي برم و از كليه حقوق منظور شده براي زندانيان محروم، تداوم بطوري كه حتي استفاده از كتاب، روزنامه، راديو و ... از اينجانب سلب شده و در عصر ارتباطات در بي خبري محض قرار گرفته ام و اين به نوبه خود خشك مغزي و بي فرهنگي سردمداران مرتجع و كارگزاران حلقه به گوش آنان را مي رساند.1
در تمام مراحل تحقيق و رسيدگي قضايي، بازپرس شعبه 12 بيدادسراي انقلاب و قاضي بيدادگاه 26 انقلاب پرونده مرا محرمانه تلقي كردند به طوري كه نه تنها وكلاي اينجانب بلكه حتي خود من نيز اجازه مطالعه پرونده را نداشته ام و تنها براي مطالعه كيفر خواست 36 صفحه اي تنظيمي عليه اينجانب در دو نوبت جمعا سه ساعت در دفتر بيدادگاه به اينجانب فرصت داده شد آنهم در حالي كه با دستبندي كه به دست داشتم به سرباز همراه بسته شده بودم. 1
با اين حال حتي مطالعه يا رؤيت اوراق مورد استناد كيفرخواست را از اينجانب دريغ داشتند.در متن مغرضانه كيفرخواست 36 صفحه اي آمده كه نوار و فيلم جلسه اي كه در دوران سلول انفرادي بند 2 امنيتي زندان اوين در دفتر قاضي دادگاه انقلاب تشكيل شد موجود است كه در آن اعتراض به شكنجه هاي وحشيانه فرياد زدم " اين ولايت فقيه نيست ولايت يزيد است ولايت لات و لوتهاست" چون لاتها معمولا به حداقلي از مردانگي اعتقاد دارند اينك به صراحت اعلام مي دارم كه حاكميت را نه ولايت لات و لوت ها كه بدتر از آن ولايت نامردها مي دانم يعني مشتي جانوران جنگلي كه انگار هرگز در ميان آدميان نبوده اند و كمترين بويي از انسانيت نبرده اند و با توجه به آنچه از زمان دستگيري تا كنون كه در زندان مخوف بندرعباس به سر مي بردم تجربه كرده ام، تمام مقام ها و ضابطين باصطلاح قضايي درگير در پرونده متشكله عليه خود را مشتي دوپايان وحشي و بويژه رياست بيدادگاه 26 انقلاب را وحشي الوحوش مي دانم.1
در حكومتي كه كانديداي شكست خورده در انتخابات جعلي رياست جمهوري 84 كه خود را از ستون هاي رژيم مي دانند اميدي به رسيدگي عادلانه و منصفانه به شكايات انتخاباتي خود ندارند و به خدا شكايت مي برند، براي ستمديدگان معمولي چه ملجأ و پناهندگي مي توان تصور كرد چه رسد به مخالفان سياسي بطور عام و مشخص اينجانب بطور خاص كه از سوي قاضي تحقيق پرونده به عنوان برانداز حرفه اي قلمداد شده ام. لذا از تمام آزادگان جهان بويژه سازمان هاي بين المللي حقوق بشري استمداد طلبيده و درخواست مي نايم كه در راستاي پيروزي جنبش اجتماعي براي آزادي ايرانيان و استقرار جامعه مدني از هيچ كوششي فروگذاري ننمايند و براصول 1- آزادي بيان، 2- آزادي مطبوعات 3- آزادي اطلاع رساني 4- آزادي انتخابات 5- آزادي تجمع و تظاهرات مسالمت آميز 6- آزادي احزاب و گروه هاي سياسي در ايران پافشاري نمايند.1

پيشاپيش از بذل توجه همگان سپاسگزارم

ايران هرگز نمي ميرد

ارژنگ داودي

کانون وبلاگ نویسان ایران

کانون وبلاگ نویسان ایران حکم قرون وسطایی " دو سال زندان به جرم وبلاگ نویسی" برای مجتبی سمیعی نژاد را محکوم می‌کند

به گفته وكیل مدافع وبلاگ نویس دربند، مجتبى سمیعى نژاد هیات تشخیص دیوان عالی كشوردوسال حبس وی به اتهام توهین راتایید كرده است. جرم مجتبى سمیعى نژاد نوشتن دروبلاگ شخصی و بیان دیدگاه هایش است . اما با او همچون جنایت كاران رفتارمی‌شود و بادست وپای در زنجیر به دادگاه واتاق ملاقات زندان آورده می‌شود.1

تایید حكم دوسال حبس برای مجتبی سمیعی نژاد به جرم وبلاگ نویسی یكی دیگرازمواردآشكارنقض حقوق بشروآزادی بیان در ایران است.1

كانون وبلاگ نویسان ایران (پن‌لاگ) تایید حكم قرون وسطایی زندان به جرم بیان عقیده برای مجتبی سمیعی نژاد را محكوم می‌كند و پیرو بیانیه‌های پیشین همچنان ازحق آزادی بیان مجتبی سمیعی نژاد وسایروبلاگ نویسان پشتیبانی کرده؛ همه‌ی آزاد اندیشان را به حمایت از آن ها فرامی‌خواند

كانون وبلاگ نویسان ایران(پن‌لاگ) از عفو بین‌الملل و صلیب سرخ و دیگر مقامات بین‌المللی می‌خواهد که هر چه سریعتر هیئتی را برای رسیدگی به وضعیت مجتبی سمیعی نژاد و دیگر وبلاگ نویسان در بند وزندانیان سیاسی به ایران ارسال کنند وآزادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و وبلاگ نویسان را از دولت ایران خواستار شوند.1

01 November 2005

آقاي مايكل لدين سرگردان در شناخت ايران زمين

اخيرا اقاي مايكل لدين در موسسه ((امريكن اينتر پرايز)) جلسه اي تشكيل داده بودند تحت عنوان ايران كشور ناشناخته. در اين كنفرانس از چند نفر فارسي زبان و ترك زبان و بلوچ و كرد و لر دعوت كرده بودند تا شايد از طريق اين افراد ايران ناشناخته را بشناسند .1
عجبا به اقاي لدين ! آنچه مسلم است اينكه هيچ لازم نيست تا راجع به محتواي اين جلسه وهويت افراد شركت كننده در آن صحبتي بميان آيد، چرا كه از ديدگاه منطقي هيچكدام اين افراد نميتوانند ايراني باشند ، دليل آنهم اينكه وقتي فردي اعم از ايراني يا هركشور ديگري ميرود و تابعيت كشور غير را مي پذيرد ، قاعدتا در سوگندي كه بر زبان مي اورد و انرا ادا مينمايد ، بر اين مهم مهر تاييد ميگذارد كه از آن لحظه ببعد بايستي خود را امريكائي يا انگليسي يا دانماركي وسوئدي و... دانسته و هم وغم خود را در جهت اعتلا و سر بلندي وطن جديد خود بكار بگيرد كه طبيعيست با پذيرش چنين سوگندي هيچ ايراني ترك وطن كرده وتابع كشور ديگر نميتواند يك ايراني واقعي با عرق و آرمانهاي ايران دوستي و وطن پرستي باقي بماند .1
به اقاي مايكل لدين هم ميگويم كه اگر ميخواهند ايران را بشناسند، سري به موزه هاي فرانسه وانگلستان و نيويورك و ديگر موزه هاي دنيا بزنند تا ايران را بهتر از آنچه كه هست بشناسند .1
آقاي لدين بايد در همان نيويورك سري به عمارت سازمان ملل بزنند وچشمي به سر درب آن سازمان بيندازند تا ابيات زيباي سعدي را ببينند كه بيش از هشتصد سال پيش بني آدم را اعضاي يك گوهر و كليت جامعه بشريت را از يك پيكر دانسته است . اين يعني ايران زمين. ديگر اينكه، سعدي وفردوسي و حافظ و خيام و نظامي ورودكي و... ستارگان تابناك بشريت هستند كه نداي گفتارشان مبين تاريخ و پويائي اين سرزمين مقدس بوده است و خواهد بود.1
در عين حال ضروري است كه اقاي لدين بروند لوح گلي حقوق بشر كوروش كبير را بخوانند كه بيش از دوهزار و پانصد سال پيش كه هيچ اثري از آمريكا و انگلستان و فرانسه و اتحاديه اروپا در ميان نبوده است، اين پادشاه ايراني با صدور بيانيه حقوق بشر ساختار فكري ايرانيان را به رخ جهانيان كشيد و اجداد آقاي لدين را از شر دولت بابل آنروز رهائي بخشيد .1
حال اگر چنانچه اقاي مايكل لدين با اينهمه اسناد و مدارك مدلل و غير قابل انكار هنوز هم ظرفيت شناسائي ايران زمين ((اين سرزمين اهورائي)) را ندارند مشكلي است كه بايد بدنبال آن باشند .1

الف ـ بيقرار ( تهران )1

---------------------------------------

.راه حل جلوگیری از تشنج آفرینی توسط آقای محمود ا.ن


تا احمدی نژاد هست

ایران نیاز به دشمن ندارد !!!1

30 Oktober 2005

بیان اندیشه در ایران جرم جنایی است


احمد سراجی وب‌لاگ نویس تبریزی سی ضربه شلاق می‌خورد و به یک سال زندان محکوم می‌شود.1
جرم : انتقاد از استبداد، وب‌لاگ نویسی.1
امید شیخان باید یک سال در زندان بماند و شلاق هم بخورد. جرم : ارتکاب جرایم اینترنتی، بخوان نوشتن وب‌لاگ.1
مجتبی سمیعی نژاد هم چنان در زندان به سر می‌برد. او پس از تحمل آزار و شکنجه باید دو سال از بهترین دوران جوانی خود را پشت میله‌ها بگذراند. جرم : هم دردی با مردم. آزاد اندیشی و صد البته نوشتن وب‌لاگ.1
فرید مدرسی و حسین عبدالله پور روزنامه نگاران قمی به نود و یک روز حبس محکوم می‌شوند. جرم : توهین به رئیس جمهور سابق (خاتمی) و اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام و از همه بدتر وب‌لاگ نویسی.1
این سیاهه را می‌توان ادامه داد.1
در ایران دستگیری، آزار و شکنجه و زندانی کردن افراد به جرم فکر کردن ، سرباز ایستادن ندارد. اگر نوشتن وب‌لاگ و بیان آزاد افکار و عقاید در بسیاری از نقاط جهان ، صلح آمیزترین شکل مبارزه سیاسی است، این عمل در ایران جرم جنایی محسوب می‌شود.1
کانون وب‌لاگ نویسان ایران احکام نفرت انگیز قرون وسطایی را به شدت محکوم می‌کند و از تمام وجدان‌های آزادی بشری و ارگان‌های دفاع از حقوق بشر می‌خواهد که به یاری زندانیان سیاسی ایران برخیزند و لگدمالی ابتدایی ترین حقوق انسان در ایران را محکوم کنند.ما خواستار فرستادن هیئتی از سوی سازمان عفو بین‌الملل برای ملاقات با وب لاگ نویسان و زندانیان سیاسی دربند و بررسی پرونده آنان و فشار بر رژیم جمهوری اسلامی ایران برای آزادی آنها هستیم.1

کانون وب‌لاگ نویسان ایران ( پن‌لاگ )1

28 Oktober 2005

ایران ناشناخته: مورد دیگری برای فدرالیسم "کنفرانس" یا "سیرک" ؟



موسسه راستگرای آمریکن انترپرایز روز چهارشنبه سرانجام جلسه جنجال برانگیز فدرالیسم در ایران را با حضور نمایندگان برخی گروه های عرب، کرد، آذری، لر و بلوچی برگزار نمود. گرداننده این جلسه مایکل لدین عضو دولت رونالد ریگان رئیس جمهور اسبق آمریکا و از دست اندارکاران ماجرای ایران کنترا بود. لدین که به خاطر برنامه ریزی برای برگزاری این جلسه طی هفته های گذشته هدف حملات لفظی شدید بسیاری از ایرانیان مقیم آمریکا قرار گرفته و متهم به طرح ریزی برای تجزیه ایران شده است در ابتدای این نشست این اتهام ها را رد کرد و گفت هدفش تنها "آموزش" مردم آمریکا درباره اقوام مختلف در ایران است. اما حضور دو سیاهپوست تنومند در کنار دو در ورودی سالن کنفرانس حکایت از نگرانی برگزارکنندگان این جلسه از بروز ناآرامی و درگیری داشت. در بیرون از ساختمان محل برگزاری کنفرانس عده ای با در دست داشتن پلاکاردهایی نظیر "لدین=اسرائیل=امپریالیسم" و "آمریکن انترپرایز دست از سر ایران بردار" مخالفت خود را با این جلسه ابراز کردند. حضور نمایندگان بسیاری از رسانه های خبری و نیز اعضای برخی سفارتخانه های اروپایی نیز حاکی از اهمیت این نشست داشت.1

سخنرانان این جلسه هر یک به طرق مختلف تلاش نمودند خود را از اتهام تجزیه طلبی مبرا نموده و تنها بر استقرار فدرالیسم در ایران تاکید نمایند. نخستین سخنران این جلسه ماندانا زند از "قوم زندیه لرستان" و بنیانگذار اتحادیه زنان ایران بود. وی با اشاره به موارد متعدد نقض حقوق بشر در ایران گفت حکومت ایران که در گذشته تحت عنوان محارب با خدا دست به سرکوب مخالفین می زده است اکنون مردم بیکار و ناامید را متهم به تجزیه طلبی می کند. زندکریمی گفت که وی نه بدنبال جدایی طلبی بلکه تنها بدنبال جدایی دین از سیاست در ایران می باشد.1

سخنران بعدی مرتضی اسفندیاری بود که خود را "نماینده حزب دمکراتیک کردستان ایران در شمال آمریکا" معرفی نمود. وی ایران را یک کشور "چند ملیتی" خواند که شامل "76 ملیت با فرهنگ های کاملا متفاوت" می باشد. اسفندیاری حکومت ایران را متهم کرد که اکراد را مجبور به تحصیل به زبان فارسی کرده و با اشاره به عقب ماندگی کردستان تنها راه حل موجود را ایجاد یک نظام فدرال دانست.1

پس از او نوبت به امان الله خان ریگی "رئیس قبیله 300 هزار نفری ریگی" در بلوچستان رسید. ریگی که پیش از انقلاب شهردار آبادان و پس از آن نماینده مجلس از زاهدان بوده است بر خلاف سخنران پیشین خاطرنشان کرد که فرهنگ های مختلف در ایران همگی ریشه تاریخی مشترکی دارند. وی گفت کردستان و بلوچستان در دو سوی ایران و به فاصله 2000 مایل به دور از هم قرار دارند اما نیمی از لغات کردی و بلوچی یکسان هستند. وی همچنین با رد صحبت های مایکل لدین مبنی بر اینکه نیمی از مردم ایران را اقوام مختلف غیر فارس تشکیل می دهند گفت این رقم غلط است و 99 درصد از مردم ایران را ایرانیان تشکیل می دهند.1

سخنران دیگر رحیم شهبازی "معا،ن جامعه آذربایجانی های شمال آمریکا" بود. شهبازی که با حرارت تر از سایر سخنرانان بنظر می رسید حکومت ایران و نیز رسانه های ایرانیان مقیم لس آنجلس را متهم به تلاش برای پاکسازی قومی برای سلطه فارس ها نمود. وی "حکومت مرکزی ایران" و "فارس های مخالف آنها در لس آنجلس" را "دو مانع اصلی" بر سر راه تحقق فدرالیسم در ایران خواند.1

سخنران آخر این جلسه علی الطایی اهل خوزستان بود که خود را "عرب ایرانی آمریکایی" خواند. وی که استاد دانشگاه شا در ایالت کارولینای شمالی می باشد در ابتدای صحبت های خود تاکید کرد که به دنبال یک "چالش سیاسی" نبوده بلکه تنها "یک گفتمان روشنفکری" را مطرح می کند. وی گفت تاریخ اعراب خوزستان به 5 هزار سال قبل باز می گردد و بر خلاف تصور عامه که اعراب به خوزستان فارس ها آمدند، این فارس ها بودند که وارد خوزستان اعراب شدند. الطایی گفت در دوران حکومت شاه و در زمانیکه منوچهر گنجی وزیر آموزش پرورش بود تنها به این دلیل که وی عرب بوده است از امکان ادامه تحصیل او در خارج جلوگیری شد. وی در خاتمه گفت که بدنبال تجزیه طلبی نبوده بلکه تنها خواستار به رسمیت شناخته شدن ایران به عنوان یک کشور "کثیرالمله" است.1

جنجال اصلی این جلسه در هنگام سوال و جواب آغاز شد. یکی از حاضرین از الطایی خواست که معنی لغت خوزستان را تشریح کند که الطایی ابراز بی اطلاعی کرد. فرد سوال کننده با استناد به فرهنگ دهخدا گفت که خوز یک لغت فارسی بوده و به معنای نیشکر است. الطایی گفت دهخدا فارس است و من او را قبول ندارم. وی افزود: "خوزستان نه یک لغت فارسی است و نه عربی". این فرد سوال کننده سپس رو به مرتضی اسفندیاری کرد و گفت: "ممکن است که شما برای ما معنی لغت پارسی (پرشین) را بگویید؟ آقای اسفندیاری گفت که از معنی آن بی اطلاع است. پاسخ او با خنده و استهزای حاضرین روبرو شد اما اسفندیاری بلافاصله گفت: "من تنها می دانم که ایرانیان مقیم آمریکا پس از ماجرای گروگانگیری خود را پرشین معرفی می کنند." این پاسخ او موجب خنده بیش از پیش حضار شد. شخص سوال کننده سپس از مایکل لدین گرداننده این جلسه پرسید: "این چگونه جلسه ای است که شرکت کنندگان آن حتی معنای لغت پرشین را نمی دانند؟"1

فرد دیگری از مایکل لدین خواست که نظر خود را درباره کودتای 28 مرداد 1332 و نقش سازمان سیا در براندازی حکومت مصدق بدهد. اما لدین گفت که تنها گرداننده این جلسه بوده و به این ترتیب از پاسخ به این سوال خودداری کرد.1

فردی از بین جمعیت بلند شد و به الطایی که دقایقی قبل منوچهر گنجی وزیر آموزش و پرورش شاه را به همدستی با ساواک بر علیه اعراب ایرانی متهم کرده بود گفت: "من منوچهر گنجی هستم اما شما را به یاد ندارم." الطایی گفت: "در سال 1972 که شما وزیر بودید از امکان سفر تحصیلی من به خارج جلوگیری شد." گنجی در پاسخ گفت که وی در آن سال وزیر آموزش و پرورش نبوده است و از این گذشته مسائل مربوط به دانشجویان به وزارت علوم مربوط می شد نه وزارت آموزش و پرورش. مشاجره شدید این دو سرانجام با دخالت دو سیاهپوست مراقب جلسه خاتمه یافت.1

آخرین سوال این جلسه درباره انتظار شرکت کنندگان از دولت آمریکا بود. خانم زند با تاکید بر اینکه آمریکا باید به تماس ها و مذاکرات خود با حکومت ایران پایان دهد نسبت به دستیابی تهران به سلاح اتمی هشدار داد. رحیم شهبازی نیز گفت که سیاست آمریکا در قبال ایران بی نتیجه بوده و بهتر است تنها بر روی مسئله اقوام تاکید شود.1

یکی از دانشجویان ایرانی حاضر در این نشست به خبرنگار واشنگتن پریزم گفت این جلسه بیشتر به یک "جوک" شبیه بود تا یک کنفرانس. دانشجوی ایرانی دیگری نیز آن را "یک سیرک" خواند. اما در هر حال بعید بنظر می رسد که عدم موفقیت یک نشست، ایده فدرالیسم در ایران را در بین طرفداران ایرانی و غیرایرانی آن از بین ببرد.1

برای مشاهده ویدئوی کامل این کنفرانس بر روی این پیوند کلیک کنید:1

23 Oktober 2005

خامنه اي دراكولاي زمان


طي روزهاي اخيرآخرين بيانيه، سازمان خبرنگاران بدون مرز صادر گرديد كه در اين بيانيه وضعيت و چگونگي مطبوعات و به تبع آن چند وچون وضعيت خبرنگاران در كشورهاي مختلف ازجمله درايران تحت اشغال رژيم جمهوري اسلامي مورد ارزيابي قرارگرفته بود . اضافه برارزيابي وضعيت خبرنگاران وآزادي مطبوعات، عملكرد رهبران 147 كشور جهان نيز دراين برآوردسالانه مورد توجه اين سازمان غيردولتي نيزقرار گرفته بود.1
خوشبختانه وبلطف وجود پربركت نظام نامقدس جمهوري اسلامي، جايگاه اين رژيم درپيوند با خبرنگاران مطبوعات، اين نظام آدمخوارو ضد بشري، نمره قبولي گرفت . اين رژيم قبل از 3 كشور انتهائي در
جايگاه 144 قرار داشت كه چنين جايگاه و پايگاهي نماد تمام عيار يك رژيم ضد بشري رادر معرض ديد جهانيان قرار ميدهد .1
بمعناي ديگر نمره قبولي رژيم جمهوري اسلامي درپيوند با مقوله اطلاعات و اطلاع رساني و مطبوعات و قلع وقمع مطبوعات و خبرنگاران در بين دويست كشور عضو ملل متحد و 147 كشور حاضر در جدول خبرنگاران بدون مرز چيزي معادل 18 ميباشد كه نمره قبولي بوده و درحد عالي ميباشد .1
گذشته ازاين نمره بسيار خوب رژيم درارتباط با سركوب خبرنگاران ومطبوعات، نمره عالي تري بود كه درهمين ارتباط به آقاي سيد علي خامنه اي تعلق گرفت . سازمان خبرنگاران بدون مرزدربياينه خود اعلام داشته است كه آقاي سيد علي خامنه اي وقبيله حكومتي تحت زعامت ايشان، درزمينه سربريدن وقرباني كردن و به غل و زنجير كشيدن خبرنگاران مطبوعات درصدرجدول 147 كشورديگرقرارداشته و نفراول اين جدول ميباشند كه با اين حساب واين جايگاه نمره اين آيت الله 20 بوده و چنين نمره عالي نشان ميدهد كه رهبر معظم اين رژيم كه تنها نماينده خدا ونايب امام زمان خفته در چاه جمكران ميباشد . از جمله موجودات استسنائي است كه در خون آشامي دست هردراكولائي رااز پشت بسته است
نكته جالب توجه در بيانيه خبرنگاران بدون مرز معرفي شايسته ترين كشورهاي معتقد ومتعهد به آزادي مطبوعات و احترام به مقوله اطلاع رساني ومحترم شمردن خبرنگاران بود كه آنها را بعنوان شايسته ترين كشورها درراس جدول خود قرار داده بودند كه آن كشورها عبارت بودند ازايرلند، ايسلند، دانمارك، فنلاند ، هلند، سوئد، ونروژ كه با اندكي توجه در مي يابيم اكثركشورهاي معتقد و متعهد به مباني حقوق بشر و پاي بندي به حقوق مطبوعات و احترام به حقوق خبرنگاران و همچنين انعكاس اخبار داراي سيستم هاي حكومتي پادشاهي پارلماني ميباشند .1


الف- بيقرار
....... ايران- تهران .... 27/مهرماه/ 84

20 Oktober 2005

وطنفروش و تجزيه طلب


سلام دوستان

قرار است ظرف روزهای آينده يک کنفرانس با حضور تعدادی وطنفروش و تجزيه طلب که ادعای نمايندگی از سوی بلوچ ها ، تُرک ها ، عرب ها و کُردها را دارند در آمريکا تشکيل شود !!!1
لطفآ اين بيانيه را که بر عليه و تشکيل و موضوع اين جلسه تهيه شده را امضاء کنيد .1
همه بايد مقابل چنين حرکت ها ايستاد !!!1
ايران بايد هميشه ايران و يکپارچه باقی بماند !!!1

***************************************************************

ما هم وجود اين موجود مفت خور و بی مصرف را که تازيان به

درازای ۱۴۰۰ سال در مغزش ريده اند را به جامعه ی خردگرای

ايرانی تسليت ميگوئيم .1

19 Oktober 2005

! مار در آستين


حاج خانم گشته بود دنبال يك عكاس زن . از نارمك تا خيابان نيرو هوايى سابق را گز كرده بود و بعد كه در ميدان بروجردى در خيابان شكوفه عكاس زن پيدا كرده بود ، از او پرسيده بود كه آيا چاپچى عكس دخترش مرد است ؟ خيالش كه راحت شد ، دختر را نشاند ...... 1

( بقيه را در پي خواهيد خواند !!1 )

همزمان با سال هايي كه آفتابِ دلنشينِ افزايش بهاي نفت از سوي « اوپك » ، خاورميانه را گرم مي كرد ، مردم ايران لَم داده بودند در زير سايه بان « امنيت اجتماعي و ملي » كشور خود . ـ كه امروز ديگر دوست و دشمن به آن اِذعان دارند و اعتراف مي كنند ـ مردمي كه در رَخوتِ نوشيدنِ شرابِ سُكرآورِ درآمدِ سرشار نفت ، گام هاي توسعه و سازندگي را نظاره گر بودند و مدرنيسم را مزمزه مي كردند . مردمي سرخوش اما گرفتار در تارهاي بي خبري و پس افتادگي سياسي ، كه نمي دانستند توفانِ چه فتنه اي در راه است .1
در اين ميان ، عده اي خود فروختة بي وطن ، در تاريكخانه هاي عنكبوتي شان ، خود را آماده اجراي طرح هاي شوم اربابان استعمارگر خويش مي نمودند . اين « جماعت » عقرب صفتاني بودند ـ و هستند ـ كه به اِقتضاي طبيعت فكري و ايدئولوژيك شان نيش هاي سمي خود را صيقل مي دادند تا در روزهايي كه جزء سياه ترين برگ هاي تاريخ ايران به شمار مي آيد ، آن را بر پيكره سعادت و سرنوشت اين مردم ساده و بي آلايش فرو بَرَند .1
اين فرقه « نعلين پوش و دستار بر سر » به كمك پاره اي از دانش آموختگاني كه از مزاياي تحصيل رايگان و بورسيه هاي آموزشي در رژيم پادشاهي برخوردار شده بودند دست به كار شدند . كساني چون مهدي بازگان ها و سحابي ها و تمامي دار و دسته نوكر مآب و تبهكار « نهضت آزادي » .1
اين جماعتِ ضد ايراني مي دانستند كه براي دستيابي به اهداف خود ، مي بايست مغز كودكان و نوجوانان را آماج حملات فرهنگي و آموزش هاي پليد و انسان ستيز خويش قرار دهند . چرا كه تنها با شستشوي تدريجي مغز نسل جوان مي شد سپاهي فراهم آورد كه به موقع به ميدان بيايد و با سرسپردگي در خدمت بيگانه قرار گيرد . عده اي مغز باخته كه جز منافع شخصي خويش ، به هيچ ارزش ديگري پايبند نباشد .1
به ياري همين پرورش يافتگانِ مكتبِ « ايران ستيز » آخونديسم بود كه كشورمان به اِشغال تازي زادگان در آمد و « آزادي » از اين مردم بازستانده شد . به گونه اي كه پيش از بيداري مردم از خواب غفلت و آگاهي از مصيبتي كه بر سرشان آوار شده بود ، توفان ويرانگر آنان را به هزار و چهار صد سال پيش بازگرداند .1
اما به راستي چگونه اين « فرقه » سياهدل توانستند چنين موذيانه و مكارانه به هدف خويش نايل آيند ؟! و كجا بودند مسوولان رژيم پيشين ، وقتي آنان گام به گام پيش مي آمدند و موريانه وار دَم به دَم در هَمِستِ ( سيستم ) آموزشي ما رسوخ مي كردند ؟!1
چند روز پيش گزارشي در يكي از روزنامه هاي درون مرز به چاپ رسيده بود كه شايد با نگاهي موشكافانه به آن نوشتار بتوان پاسخي هرچند ساده و كوتاه بر اين پرسش ها يافت . اما مهم تر آن كه اين گزارش نشانمان خواهد داد :1
دشمنان رژيم پيشين ايران ، اندك بودند ، اما اَبله نبودند !!1
امروز تعداد مخالفان ديكتاتوري آخوندي را بيش از 80 درصد جمعيت كشور تخمين مي زنند ، ولي ........................1
آيا تداوم حكومت ملايان ، بهترين گواهِ نبودِ يك « اپوزيسيون » آگاه و فرهيخته و ميهن دوست نيست ؟! آيا آنچه امروز به نام اپوزيسيون در برون مرز شناخته مي شود ، جز گروهي پر گويِ پر مدعا ، تعريف ديگري هم دارد ؟! گروهي كه حتي به قدر ملايان كم سواد هم نتوانستند نيروهاي كارآمد را براي اهداف خويش پرورش دهند ! بماند پشتيباني از نيروهاي راستين مبارز در درون مرز !!1
متن آن گزارش را با هم بخوانيم : 1

مدارس مذهبى ايران چگونه و چرا به وجود آمدند

حاج خانم گشته بود دنبال يك عكاس زن . از نارمك تا خيابان نيرو هوايى سابق را گز كرده بود و بعد كه در ميدان بروجردى در خيابان شكوفه عكاس زن پيدا كرده بود ، از او پرسيده بود كه آيا چاپچى عكس دخترش مرد است. خيالش كه راحت شد ، دختر را نشاند روبه روى دوربين . دختر به كلاس اول راهنمايى مى رفت و مدرسه علوى دختران خواسته بود كه عكس محجبه اى براى ثبت نام بياورند . در تهران سال ۱۳۵۴حاج خانم اين همه زحمت به خود داده بود تا دخترى درس خوانده داشته باشد ، امامشابه خودش !!!!!!!!!!1
گفت وگو با دانش آموزان مدرسه هاى اسلامى نشان مى دهد كه در اين مدرسه ها همان مرام و مسلك خانواده هاي مذهبي جريان داشت . به قول محمد قائد ، مدير و سردبير يك مجله آموزشى ، «اين مدارس نياز يك خرده فرهنگ اين جامعه را پاسخ مى دادند. همان طور كه مدارسى چون هدف ، البرز و خوارزمى براى خرده فرهنگ ديگرى از اين جامعه پديد آمده بود . »1
براى اين كه بفهميم در مدرسه هاى اسلامى چه مى گذشت و مى گذرد فرقى ندارد كه پاى خاطرات فارغ التحصيلان سال ۱۳۴۰ اين مدرسه ها بنشينيم يا با فارغ التحصيلان سال 1380 صحبت بكنيم . همه حرف ها مشترك است :1
« هدف ، شكست انحصار فكل كراواتي ها بود !!1 »
سال ها بود كه مدرسه هاى جديد به ايران آمده بودند . اگر مذهبى ها مى خواستند از قافله عقب نمانند و در كارهاى علمى و اجرايى كشور نيز دستى داشته باشند، لازم بود علوم جديد را ياد بگيرند و به دانشگاه بروند . حالا ديگر سواد مكتبى جوابگوى نيازهايشان نبود . چند دهه از بلايى كه مكتب خانه دارها بر سر ميرزاحسن رشديه در تبريز و تهران و مشهد به خاطر تاسيس مدرسه مُدرن آورده بود ند گذشته بود و خودشان نيز نياز به اين نوع از آموزش را احساس كرده بودند . بنابراين مدارسى با سيستم آموزشى مدرن با ساختارى مذهبى به نام مدارس غيردولتىِ اسلامى تاسيس شد. مدارسى مثل مدرسه علوى اسلامى، رفاه، نيكان، كمال، مفيد و روشنگران. خانواده هاى مذهبى و به خصوص بازارى ، نمى خواستند فرزندانشان را در هر مدرسه اى و با هر همكلاسى دمخور كنند( ! ) بنابراين سه سال پس از تاسيس مدارس خصوصى زمانى كه اولين مدرسه اسلامى باز شد ، آنها فرزندانشان را به مدارس خصوصى اسلامى فرستادند .1
( مدرسه علوي ـ ميدان بهارستان سال 1335 )
قائد مى گويد قشر مذهبى ناگزير بود كه فرزندانش را به جايى بفرستد كه با خانه تفاوت فرهنگى ندارد. او مى گويد: «اصولاً خانواده ها دوست دارند فرزندانشان را به مدرسه اى بفرستند كه برايشان دردسرهاى فرهنگى ايجاد نكند. يعنى آدم مذهبى دوست ندارد كه فرزندش به اعتقادات او بي محلي كند . »1
آنچه كه قائد بيان مى كند دليل بسيارى از خانواده هاى مذهبى ايران براى فرستادن فرزندانشان به مدارس مذهبى بود. اما دليل اين را كه چرا مذهبى ها مى خواستند به مدرسه بروند و چرا درس خواندن برايشان مهم بود شايد بتوان در اين گفته سيدمجيد تفرشى جست وجو كرد كه فارغ التحصيل مدرسه علوى و پژوهشگر تاريخ در كتابخانه ملى بريتانيا است. او مى گويد: «قصد موسسان مدرسه اين بود كه قشرى تحصيلكرده به جامعه تحويل دهند . تصور عمومى مردم اين بود كه قشر فُكل كراواتى سوادشان از قشر مذهبى بالاتر است. اگر مريض مى شدند دكترشان فكل كراواتى بود. معمار و مهندسشان هم همين طور. مردم پذيرفته بودند كه نسل مذهبى فرهيخته نيست. اما مدرسه هاى مذهبي اين سد را شكستند . »1
يكى از دانش آموزان مدرسه نيكان (كه به علوى شميران شهرت دارد) به ياد مى آورَد كه در سال هاى پايانى دهه ۴۰ مدرسه به آنها جزوه بهداشتى دكتر ولايتى ( مشاور فعلي خامنه اي و وزير پيشين خارجه رژيم اسلامي ! ) را مى داد .1
انحصار فكل كراواتي ها شكسته بود وشرط ورود به مدرسه و بقا در آن ، نداشتنِ جعبه شيطان ( تلويزيون ) در خانه بود .1
قرار بود كه اين مدرسه ها براى فرزندان طبقه متوسط به بالا( به لحاظ مالي ) و مذهبى باشد. اگر چنين مدارسى نبودند ، شايد فرزندان خانواده هايي مانند اين ها هيچ گاه به مدرسه نمى رفتند. پس براى ورود به اين مدرسه ها دانش آموزان گزينش مى شدند . به دو دليل: يكى براى اينكه بدانند دانش آموز درس خوان است و ديگر اينكه مطمئن شوند از خانواده اى مذهبى آمده است. براى ورود به دبيرستان كمال، دكتر يدالله سحابى با دانش آموزان مصاحبه شفاهى مى كرده است. تست هوش مى گرفتند و اگر دانش آموز از اين دو خوان مى گذشت، در صورتى كه سال اول در درس هايش موفق نمى شد، مجبور به ترك مدرسه مى شد ؛ كه اين كار هم به دليل سيستم مذهبى حاكم بر مدرسه بود و هم به دليل سنگينى درس ها و همچنين نظم شديد حاكم بر آن مدرسه.1
( تهران، نارمك ۱۳۳۸)
يكى از دانش آموزان كمال به ياد دارد كه تنها تاخير پنج دقيقه اى او باعث شده بود كه آن روز از حضور در مدرسه باز بماند !1
برادر اين فارغ التحصيل كمال كه در سال ۱۳۴۴ وارد اين مدرسه شده بود علاوه بر تمامى شرايط پيشين، معدل بالا و مُعرِف مُوَجهى نيز بايد مى داشت تا در مدرسه پذيرفته شود. در مدارس علوى و رفاه نيز همين شرايط حاكم بود. به علاوه آنكه مسئولان مدرسه با خانواده ها نيز گفت وگو مى كردند و از نداشتن جعبه شيطان يا همان تلويزيون در خانه ها مطمئن مى شدند .1
دخترى كه در سال ۱۳۵۴ از نارمك تا آن سوى خيابان پيروزى به دنبال يافتن عكاسى زن به همراه مادرش رفته بود ، خاطره جالبى از مصاحبه گزينش خود در سال ۱۳۴۸ به دبستان رفاه دارد: «از كودكستان اسلامى اماميه، به مدرسه رفاه رفته بودم. يك مُعرِف مذهبى و مطمئن ما را به آنجا معرفى كرده بود. با وجود اين پس از گرفتن تست هوش، مصاحبه اى حضورى با پدر و مادرم انجام دادند و بعد مرا به اتاقى خواندند و از من پرسيدند كه آيا در خانه ما همه نماز مى خوانند يا نه. در خانه تلويزيون داريم يا نه. اهل موسيقى هستيم يا نه. در خانواده فرد بى حجابى داريم يا نه. چند نفر در خانواده هستيم و اينكه آيا جلوى برادرانم دامن مى پوشم. برادرانم چه مجله اى مى خوانند. بعد از اين كه از اين امتحان موفق بيرون آمدم در مدرسه رفاه پذيرفته شدم و تلويزيون در روز ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ به خانه ما آمد1. » ( خيابان ايران، ۱۳۴۸)
پذيرش دانش آموز به تنهايى كافى نبود. تفرشى به ياد دارد كه كودك مذهبى و باهوشى به خاطر آنكه مادرش چادر سر نمى كرد از ورود به مدرسه علوى بازماند. دانش آموزى از مدرسه كمال نيز به خاطر آنچه معلم مدرسه «قماربازى» مادرش مى خواند، در امتحانى با وجود پاسخ هاى درستى كه نوشته بود، نمره زير ده گرفت و راز اين تجديدى را سال ها بعد در مواجهه با معلم خود در خيابان متوجه شد. در مدرسه علوى و نيكان نيز مذهبى بودن خانواده و نداشتن تلويزيون از اصول پذيرش بود. مجيد باقرنژاد، پزشك عمومى، از دانش آموزان مدرسه نيكان كه از سال اول دبستان در اين مدرسه بوده است، به ياد دارد كه داشتن راديو در خانواده عامل اخراج شدن محصل نبوده است. اما تلويزيون چرا. اگر هم تلويزيونى در خانه بود حتماً به صورت مخفى بوده است؛ دور از چشم فرزندان؛ يا مانند خانه تفرشى تلويزيون تنها در زمان هايى كه مسابقه فوتبال داشته روشن مى شده است.1
مهدى يزدانى خرم، منتقد ادبى، ديپلمه مدرسه فرهنگ در نزديكى سيد خندان است. فرهنگ زير نظر آقاى حدادعادل ( رييس فعلي مجلس شوراي رژيم ملايان ! ) فارغ التحصيل مدرسه علوى اداره مى شود. يزدانى به خاطر دارد كه در بدو ورود به مدرسه مصاحبه اى نيم ساعته داشته كه از او درباره صدر اسلام، جنگ هاى صليبى و داشتن دستگاه ويدئو در خانه سئوال پرسيده شده است. خانواده او آن زمان در خانه دستگاه پخش ويدئو داشتند. او راستش را گفته و درباره فيلم هايى كه در خانه داشتند نيز صحبت كرده است. اما از آنجا كه مسئولان مدرسه به خانواده او اعتماد داشتند، او را پذيرفتند . ( پل سيد خندان 1372 )1
منع دانش آموزان از تماشاى تلويزيون و شنيدن موسيقى سهم بسيارى در كتاب خوان شدن آنها داشت. به گونه اى كه يزدانى خرم مى گويد كتاب هايى را كه همسالانش در دوران جوانى خوانده اند او در سال اول دبيرستان خوانده بود. دانش آموختگان اين مدرسه ها از اين اتفاق راضى هستند. تكليف مجله ها هم كه در سال هاى پيش از انقلاب روشن بود: عامل فساد. شايد كيهان بچه ها آزاد بود. اما «دختران و پسران» و «جوانان» تابوى خانواده هاى دانش آموزان اين مدارس و اولياى مدرسه بودند. اگر در كيف كسى چنين مجله هايى پيدا مى شد، حداقل اتفاقى كه برايش مى افتاد توبيخ بود. لباس فرم در مدرسه هاى رفاه دخترانه، علوى و مدرسه روشنگران اجبارى بود. پسرها هرچند لباس فرم نداشتند اما پوشيدن شلوار جين و لباس هاى آستين كوتاه برايشان ممنوع بود. موى سر هم بايد با ماشين تراشيده مى شد. دختران تا رسيدن به مدرسه چادر به سر مى كردند. اما در بدو ورود به مدرسه مى توانستند چادر را از سر بردارند. معلمان دختران همه زن بودند و معلمان پسران همگى مرد. پسران بايد سراغ ورزش مى رفتند اما نه فوتبال: «مربيان مدرسه مى گفتند كه فوتبال خشن است. »1
از همان سال اول دبستان، بنا براين بوده كه دانش آموزان اين مدرسه ها بيشترين ساعات را در مدرسه بگذرانند. بنابراين تكليف خانه كم داشتند و رسم بوده كه بيشتر تكاليف را در همان مدرسه انجام دهند و با معلمان حاضر در مدرسه رفع اشكال كنند. مراسم صبحگاهى با خواندن قرآن آغاز مى شد و همه سر صف انجام مى دادند.كلاس هاى كاردستى و فوق برنامه هاى مذهبى از برنامه هاى رايج در ساعت هاى بعد از ظهر بود . آموختن زبان عربى هم يكى از دروس اجباري بود .1
مسابقه هاى حفظ و قرائت قرآن نيز در اين مدارس مرسوم بود. اين مسابقه ها عموماً ، به گونه اى طراحى مى شدند كه همه بچه ها حداقل يك جايزه بگيرند. كتاب مرسوم ترين اين جوايز بود. در ماه هاى رمضان، محرم و صفر در مدرسه هاى اسلامى برنامه هاي ويژه اي برگزار مي شد . در مدرسه كمال در تمام سال نماز ظهر و اعياد و آئين هاى مذهبى با سخنرانى هاى سياسى و مذهبى دكتر سحابى ( عضو نهضت آزادي و يارِ غارِ مهدي بازرگان فريبكار ! ) و آيت الله طالقانى همراه بوده است. آمفى تئاتر مدرسه نيكان در روزهاى ماه محرم با پارچه هاى سياه پوشانده مى شد و سخنرانى و برنامه هاى مذهبى در آنجا اجرا مى شد. اين مدارس تعطيلى هاى دانش آموزان را با سفر به شهرهاى دور و نزديك و برگزارى اردوهاى كوتاه و بلندمدت به خود اختصاص مى دادند. از اين گذشته در مدارس اسلامى پدر و مادرها نيز در قالب برنامه هاى اوليا و مربيان آموزش مى ديدند تا سيستم مدرسه را در خانه نيز براى دانش آموزان اجرا كنند. به اين ترتيب اوليا كنترل كنندگان دانش آموزان در خانه مى شدند و دانش آموزان نيز و كنترل كنندگان پدر و مادرها !!1

ديانت سياسي

دكتر محمد هادى نژاد حسينيان ( از وزراي پيشين صنايع رژيم ملايان و نماينده دائمي ايران در سازمان ملل !!!‌) از مديران وزارت نفت و از دانش آموختگان مدرسه علوى مى گويد كه در اين مدرسه به ظاهر به سياست كارى نداشتند اما: «با آموزش هايى كه در مدرسه علوى به ما مى دادند، بچه ها سياسى بار مى آمدند. به ما اسلام واقعى را ياد مى دادند . همين امر زمينه ساز فعاليت هاى اسلامى و مبارزاتى ما شد. »1
او مى گويد كه كار سياسى در ظاهر در اين مدرسه ممنوع بوده است زيرا ساواك روى مدرسه هاى اسلامى حساسيت ويژه داشت. تفرشى هم مى گويد كه در مدرسه علوى در ظاهر بحثى از سياست نبود. اما به ياد دارد كه يكى از بستگان هم مدرسه اش كه به گروه مجاهدين پيوسته بود، در بازگشت از زندان به او گفته بود كه توسط يكى از معلمان مدرسه به اين گروه گرايش پيدا كرده بود .1
سياست پنهان در مدرسه علوى در مدرسه هاى رفاه و كمال علنى تر بود: محصلان سال ۱۳۵۰ شمسى مدرسه رفاه به ياد دارند روزى كه ساواك به مدرسه آنها ريخت، گروهى از مديران و معلمان آن مدرسه فرارى شدند .1
دستگيرى سحابى توسط سازمان امنيت يكى ديگر از اين خاطره ها است. يا پاسخ او به نامه هاى تبريك سال نو از زندان قصر با اين مضمون: «عيد ما زمانى است كه از ظلم خبري نباشد . »1
بنيانگذاران تباهي و سياهي ، از وجود ظلم و نبودِ آزادي سخن مي گفته اند ! اما حقيقتي هم در آن سخنان است . چرا كه مي بينيم مردم ايران به دليل ستمِ ملايان حاكم ، 27 سال است عيد واقعي را تجربه نكرده اند ! )))1
شاگردان مدرسه كمالى معتقدند هرچند فعاليت سياسى تشكيلاتى در مدرسه انجام نمى شد، اما نتيجه تمامى اين اتفاقات ايجاد تفكر و انگيزه سياسى در ميان دانش آموزان بود. يكى از آنها مى گويد: «مجله مكتب اسلام ( ارگان حجتيه ! ) كه از قم به مسجدجامع سمنگان مى آمد و دسته بندى مى شد و آدرس مى خورد مجله اى ممنوع بود. دانش آموزان كمال از توزيع كنندگان اين مجله براى مشتركان بودند . »1
يكى ديگر از فارغ التحصيلان كمال در سال هاى ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۸ سخنرانى هاى سحابى را خيلى خوب به ياد دارد؛ همچنين كلاس هاى دروس دينى شهيد ( ! ) باهنر را. او مى گويد: «برخى از دانش آموزان تحت تاثير سحابى به حسينيه ارشاد و شريعتى گرايش پيدا مى كردند و برخى ديگر تحت تاثير حجتيه و فعاليت هاى آقاى حلبى در مدرسه به مبارزه روى مى آوردند . هرچند نشست هاى آنها در مدرسه انجام نمى شد و برنامه ها به خانه هاى دانش آموزان هم منتقل مى شد. »1
شاگردان مدرسه كمالى معتقدند قرار گرفتن تيپ هاى مختلف فكرى مذهبى مانند ( سركردگان ) نهضت آزادى و كساني مانند باهنر، رجايى و بهشتى و مذهبيون غيرسياسى در اين مدرسه بسترى را ايجاد كرده بود كه امكان رشد و انتخاب بيشترى را براى دانش آموزان فراهم مى كرد.1
توارث
دانش آموخته كمال مى گويد : « كمال ناموفق ندارد . »1
دانش آموخته نيكان مى گويد : « همه ما در كارمان موفقيم . »1
دانش آموخته رفاه مى گويد : «براى آنچه مى خواهيم نهايت تلاشمان را مى كنيم.»1
دانش آموخته علوى مى گويد : « موفقيت هاى كنونى زندگى ام را با آنكه در آن خط فكري زندگي نمي كنم ، وامدار مدرسه ام هستم !! » همين دلايل كافى است كه نژادحسينيان فرزندش را به مدرسه نيكان بفرستد، باقرنژاد براى فرزند خردسالش چنين برنامه اى دارد و تفرشى زياد مطمئن نيست كه اگر ساكن ايران بود فرزندش را به اين مدارس نمي فرستاد . به قول محمد قائد، مدير و سردبير يك مجله آموزشى، هدف از تاسيس اين مدارس شايد تا حدودى برآورده شده است.1 ((( احتمالا اگر همه مردم ايران به خرافات روي بياورند و يوغ بندگي را بر گردن شان پذيرا بشوند و دست از مبارزه و مخالفت با رژيم بردارند ، مي شود گفت كه هدف آخوند ها كاملا بر آورده شده است !!! )))1

به هر حال ، خرده فرهنگ قشر متوسط مذهبى و سنتى جايگاه مناسبى را براى تربيت فرزندانش يافته
است. ( !!!!!!!!!!!!! )1

تهران مهرماه ۱۳۸۴

12 Oktober 2005

نامه عمر به یزدگرد سوم ساساني و پاسخ يزد گرد به آن


يك سند تاريخي -

منبع خبر - آنچه براي آگاهي هم وطننان ارجمند ايراني در ذيل مي آيد متن ترجمه نامه عمر خليفه دوم به یزدگرد سوم ساسانی و پاسخ یزدگرد به عمر می باشد. نسخه اصلی این نامه ها در موزه لندن نگهداری می شود. زمان نگاشته شدن این نامه ها مربوط می شود به پس از جنگ قادسیه و پیش از جنگ نهاوند که حدوداً چهار ماه به طول انجاميد .1




نامه عمر






از عمر بن الخطاب خلیفه مسلمین به یزدگرد سوم شاهنشاه پارس

یزدگرد، من آینده روشنی برای تو و ملت تو نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا بپذیری و با من بیعت کنی. تو سابقا بر نصف جهان حکم می راندی ولی اکنون که سپاهیان تو در خطوط مقدم شکست خورده اند و ملت تو در حال فروپاشی است. من به تو راهی را پیشنهاد می کنم تا جانت را نجات دهی.1

شروع کن به پرستش خدای واحد، به یکتا پرستی، به عبادت خدای یکتا که همه چیزرا او آفریده. ما برای تو و برای تمام جهان پیام او را آورده ایم، او که خدای راستین است.1

از پرستش آتش دست بردار و به ملت خود فرمان بده که آنها نیز از پرستش آتش که خطاست دست بکشند، بما بپیوند الله اکبر را پرستش کن که خدای راستین است و خالق جهان.1

الله را عبادت کن و اسلام را بعنوان راه رستگاری بپذیر. به راه کفر آمیز خود پایان بده و اسلام بیاور و الله اکبر را منجی خود بدان.1

با این کار زندگی خودت را نجات بده و صلح را برای پارسیان بدست آر. اگر بهترین انتخاب را می خواهی برای عجم ها ( لقبی که عربها به پارسیان می دادند به معنی کودن و لال) انجام دهی با من بیعت کن.1

الله اکبر

خلیفه مسلمین

عمربن الخطاب



پاسخ يزدگرد






از شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمینهای پرشمار، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها، شاه پارسیان و نژادهای دیگر از جمله عربها، شاه فرمانروایی پارس، یزدگرد سوم ساسانی به عمربن الخطاب خلیفه تازیان ( لقبی که پارسیان به عربها می دهند به معنی سگ شکاری )1

به نام اهورا مزدا آفریننده زندگی و خرد

تو در نامه ات نوشته ای می خواهی ما را به راه راست هدایت کنی، به راه خدای راستینت، الله اکبر، بدون اینکه هیچگونه آگاهی داشته باشی که ما که هستیم و چه را می پرستیم.1

این بسیار شگفت انگیز است که تو لقب فرمانروای عربها را برای خودت غصب کرده ای آگاهی و دانش تو نسبت به امور دنیا به همان اندازه عربهای پست و مزخرف گو و سرگردان در بیابانهای عربستان و انسانهای عقب مانده بیابان گرد است.1

مردک، تو به من پیشنهاد می کنی که خداوند یکتا را بپرستم در حالیکه نمی دانی هزاران سال است که ایرانیان خداوند یکتا را می پرستند و روزی پنج بار به درگاه او نماز می خوانند. هزاران سال است که در ایران، سرزمین فرهنگ و هنر این رویه زندگی روزمره ماست.1

زمانیکه ما داشتیم مهربانی و کردار نیک را در جهان می پروراندیم و پرچم پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک را در دستهایمان به اهتزاز درمی آوردیم تو و پدران تو داشتند سوسمار میخوردند و دخترانتان را زنده بگور می کردید.1
شما تازیان که دم از الله می زنید برای آفریده های خدا هیچ ارزشی قائل نیستید ، شما فرزندان خدا را گردن می زنید، اسرای جنگی را می کشید، به زنها تجاوز می کنید، دختران خود را زنده به گور می کنید، به کاروانها شبیخون می زنید، دسته دسته مردم را می کشید، زنان مردم را میدزدید و اموال آنها را سرقت می کنید. قلب شما از سنگ ساخته شده است. ما تمام این اعمال شیطانی را که شما انجام می دهید محکوم می کنیم. حال با اینهمه اعمال قبیح که انجام می دهید چگونه می خواهید به ما درس خداشناسی بدهید؟

تو بمن می گویی از پرستش آتش دست بردارم، ما ایرانیان عشق به خالق و قدرت خلقت او را در نور خورشید و گرمی آتش می بینیم. نور و گرمای خورشید و آتش ما را قادر می سازد که نور حقیقت را ببینیم و قلبهایمان برای نزدیکی به خالق و به همنوع گرم شود. این بما کمک می کند تا با همدیگر مهربانتر باشیم و این نور اهورایی را در اعماق قلبمان روشن می سازد.1

خدای ما اهورا مزداست و این بسیار شگفت انگیز است که شما تازه او را کشف کرده اید و نام الله را بر روی آن گذارده اید. اما ما و شما در یک سطح و مرتبه نیستیم، ما به همنوع کمک می کنیم ، ما عشق را در میان آدمیان قسمت می کنیم، ما پندار نیک را در بین انسانها ترویج می کنیم، ما هزاران سال است که فرهنگ پيش رفته خود را با احترام به فرهنگ های دیگر بر روی زمین می گسترانیم ، در حالیکه شما به نام الله به سرزمینهای دیگر حمله می کنید، مردم را دسته دسته قتل عام می کنید، قحطی به ارمغان می آورید و ترس و تهی دستی به راه می اندازید، شما اعمال شیطانی را به نام الله انجام می دهید. چه کسی مسئول اینهمه فاجعه است؟

آیا الله به شما دستور داده قتل کنید، غارت کنید و ویران کنید؟

یا اینکه پیروان الله به نام او این کارها را انجام می دهند؟ و یا هردو؟

شما می خواهید عشق به خدا را با نظامی گری و قدرت شمشیر هایتان به مردم یاد بدهید. شما بیابان گردهای وحشی می خواهید به ملت متمدنی مثل ما درس خداشناسی بدهید. ما هزاران سال فرهنگ و تمدن در پشت سر خود داریم، تو بجز نظامی گری، وحشی گری، قتل و جنایت چه چیزی را به ارتش عربها یاد داده ای؟ چه دانش و علمی را به مسلمانان یاد داده ای که حالا اصرار داری به غیر مسلمانان نیز یاد بدهی؟ چه دانش و فرهنگی را از الله ات آموخته ای که اکنون می خواهی به زور به دیگران هم بیاموزی؟

افسوس و ای افسوس ... که ارتش پارسیان ما از ارتش شما شکست خورد و حالا مردم ما مجبورند همان خدای خودشان را این بار با نام الله پرستش کنند و همان پنج بار نماز را بخوانند ولی اینکار با زور شمشیر باید عربی نماز بخوانند چون گویا الله شما فقط عربی می فهمد.1

من پیشنهاد می کنم که تو و همدستانت به همان بیابانهایی که سابقا عادت داشتید در آن زندگی کنید برگردید. آنها را برگردان به همان جایی که عادت داشتید جلوی آفتاب از گرما بسوزند، به همان زندگی قبیله ای ، به همان سوسمار خوردن ها و شیر شتر نوشیدنها.1

من تو را نهی نمی کنم از اینکه این دسته های دزد را ( ارتش تازیان) در سرزمین آباد ما رها کنی ، در شهر های متمدن ما و در میان ملت پاکیزه ما.1

این چهار پایان سنگدل را آزاد مگذار تا مردم ما را قتل عام کنند، زنان و فرزندان ما را بربایند، به زنهای ما تجاوز کنند و دخترانمان را به کنیزی به مکه بفرستند. نگذار این جنایات را به نام الله انجام دهند، به این کارهای جنایتکارانه پایان بده.1

آریایها بخشنده، خونگرم و مهمان نوازند، انسانهای پاک به هر کجا که بروند تخم دوستی، عشق ، آگاهی و حقیقت را خواهند کاشت بنابراین آنها تو و مردم تو را بخاطر این کارهای جنایتکارانه مجازات نخواهند کرد.1

من از تو می خواهم که با الله اکبرت در همان بیابانهای عربستان بمانی و به شهرهای آباد و متمدن ما نزدیک نشوی ، بخاطر عقاید ترسناکت و بخاطر خوی وحشی گریت.1

یزدگرد سوم ساسانی




28 September 2005

يك عدد خرما بين 32 تا 45 تومان است



در طي مدت مدت بيست و هفت سالي كه از عمر نكبت بار ومنحوس اسلامي ميگذرد، نرخ تورم در تمامي زمينه ها رشدي چشم گير داشته ، الا نرخ تورم معنويت و نرخ دوستي و انسانيت . 1
نرخ تورم در مورد فساد و فحشا و اعتياد، آدمكشي و اعدام و چپاولگري ، دروغگوئي و شارلاتانيزم از چنان رشدي برخوردار بوده است كه حتي در فقيرترين كشورهاي آفريقائي هم چنين وضعيتي متصور نيست . 1
در مورد شاخص هاي اقتصادي و كالاهاي اساسي و مورد نياز فقير و غني هيچ نيازي به توضيح نيست، چرا كه اظهر و من الشمس ميباشد . 1
نان و گوشت و قند و شكر و تخم مرغ و روغن نباتي و پنيرو... از جمله كالاهاي اساسي محسوب ميشوند كه در سه نوبت سفره اندازي مردم بايد در سفره وجود داشته باشد. اما ((خرما)) از جمله كالائي محسوب ميشود كه در شرايط عادي جزو نيازهاي درجه 2 و3 مردم بحساب ميايد، مگر در موارد خاص كه به كالاي اساسي تبديل ميشود .1
بلطف وجود نكبت بار رژيم جمهوري اسلامي ، مدتهاست كه حتي مراسم ((مرگ و مير)) هم با هزار و يك مشكل روبه رو گرديده كه يكي از آن مشكلات نرخ ((خرما)) است . اگر بخواهيم از رشد روز افزون هزينه ها ي كفن و دفن و نرخ سرسام آور خريد يك قطعه قبر تنگ و تاريك و دستمزد آخوند نماز ميت خوان صرفنظر كنيم. 1
مدتهاست كه خيلي بندرت ديده ميشود كه چون گذشته ها ديس وسيني پر از ((خرما)) بر سر مزار متوفيان حضور داشته باشد .1
چرا كه امروز يك بسته خرما با 48 عدد ((خرماي)) مرغوب بين 2200 تا 2800 تومان، و يك
بسته ((خرماي)) درجه دو با همين تعداد بين هزار پانصد تا دو هزار تومان ميباشد .1
بهمين دليل و با يك ضرب و تقسيم ساده در ميابيم كه ((يك عدد خرماي)) مرغوب نزديك به 45 تومان و يك عدد ((خرماي)) درجه دو نزديك به 32 تومان تمام ميشود كه با اين وضع براي بسياري از مردم ميسر نيست تا در مراسم مردگان خود مراسمي آبرومند را برگزار نمايند . 1
با چنين وضعي ميتوان دريافت كه مردگان هم از وجود چنين حكومتي در عذاب قرار داشته باشند .1
1

باتشکر از : الف ـ بيقرار ( تهران )1