25 April 2007

خدايی که ملای ايرانی از آن سخن می گويد، خود اهريمن است

ننگ آن خداوندی که ملا آنرا تبليغ می کند


در فرهنگ نوشتاری و گفتاری ما بسياری از واژگان معنای مجازی دارند. يکی از اين واژه ها، واژه روحانيت است. روحانی و روحانيت در تمامی فرهنگها و در نزد همه ی ملتها به افراد و قشری معنويت گرا گفته می شود که از تعلقات اين جهانی بريده، به دور از دنيای مادی و جلوه های آن، در گوشه ای اعتکاف گزيده و به عبادت پروردگار خويش مشغولند. يا کسانی که برای کسب رضايت خداوندی، تمامی جوانی و عمر خود را صرف خدمت و يا تلطيف روح بندگان او می کنند. از اين رهگذر هم، مالک قلوب مؤمنان گشته، بی تاج و تخت، پادشاه حقيقی مردم باورمند می شوند

روحانی اما در ايران به مشتی بيکاره و انگل گفته می شود که کاری ندارند جز خانه نشينی و تن آسايی. عناصری بيسواد، پسمانده، تنبل و زنباره که در تمامی عمر حتی يک روز هم کار نکرده اند. هيچ نقشی هم در کار و توليد نداشته، در طول تاريخ هم همواره زالو صفت از دسترنج مردمان بدبخت ارتزاق کرده اند. روحانی ايرانی تنها رسالتی که برای خود می شناسند، نه خدمت به بندگان خداوند، بلکه پاسداری از جهل و هر چه نادان نگاه داشتن آنان است. تمام قدرت و استعداد خود را هم صرف همين کار می سازد. يعنی صرف گسترش جهالت و خرافه پرستی. چون فلسفه ی وجودی و تداوم زندگی انگلی اين قشر زائد و بی فايده در گرو اين امر است

فقط در سايه ی همين جهالت است که ملا می تواند بياسايد و همچنان از بی خبران سواری گيرد. اين ويژگی هايی است که روحانی ايرانی دارد. به جز چند استثناء هم، اين ويژگيها که برشمرده شد، در مورد تمام کسانی که در ايران نام روحانی را با خود به يدک می کشند، صدق پيدا می کند. بزرگترين تفاوت روحانی وطنی با روحانی ساير ملل، رسالت اجتماعی است که ملای ايرانی برای خود قائل است و از همه مهمتر اعمال وحشيانه ای است که بنام خدا انجام می دهد. کرداری سبعانه که تشابهی به کردار روحانی هيچ دين و آيين ديگری در جهان ندارد. نه بودايی، نه يهود و نه نصارا و نه حتی اسلام اصلی، يعنی اسلام اهل سنت

از قبيل صدور حکم زندان و بند و شلاق و سنگسار و کور کردن و دست و پا بريدن و اعدام و تجاوز و مصادره ی هستی مردم ... از همه ی اين اعمال هم شرم آور تر حکم تجاوزی است که آنرا بنام خدا صادر می کند. روحانيت ساير ملت ها نقششان در جامعه حال دستکم بصورت ظاهر هم که شده، بالا بردن سطح معنويت مؤمنان است، نه اينکه حکم تجاوز به دختر بچه های معصوم نه ساله صادر کنند. آنهم با جاری ساختن خطبه ی عقدی بنام پروردگاری که مثلآ بايد دوستدار بندگانش باشد. نگارنده اعتقاد دارم که هيچ عمل اين طايفه ی ضد خدا شنيع تر و جنايتکارانه تر از اين بالغ دانستن کودکان نه ساله و حکم تجاوز بدانان صادر کردن نيست

اين عمل ننگين و شرم آور نه دين داری و اعتقاد به خدا، بلکه اصلآ در حکم آب دهان انداختن به صورت انسان و انسانيت و بزرگترين توهين به خداوند است. آخر اين چگونه خداوندی است که تجاوز شنيع و چندش آور يک گردن کلفت بی شعور و معنويت به يک کودک معصوم را روا می دارد. اين کدامين خداوند است که اجازه می دهد بنامش يک انسان نمای پست و بی شعور و جنايتکاری چشم همنوع خود را از حدقه بيرون کشد. اين چگونه خدايی است که با هر چه شادی و نشاط و سرور و زيبايی است سر دشمنی دارد. اين خدا چگونه فرهنگی دارد که در قاموسش هر گونه استعداد بندگانش برای خلق هر اثرهنری گناه و معصيت معنا می دهد. اصلآ اين خدای لعنتی از کدامين سياره ی نفرين شده ای آمده که بندگان خود را هميشه گريان و ماتم زده می خواهد

ننگ بر آن خداوندی باد که ملای ايرانی آنرا تبليغ می کند. خدايی که ملای ايرانی از آن سخن می گويد، خود اهريمن است. کسانی هم که خدای ملا ها را می پرستند نه ديندار و خدا پرست، که اهريمن پرست هستند. حال چه نادانسته و چه از سر منفعت طلبی. اميدی به گروه دوم نيست. اين گروه دانسته نه تنها دين و خدا و وطن و مردم خود، بلکه حتی شرف و حيتيت انسانی خويش را هم به ملا ها فروخته اند. بنابر اين ما را سخنی با آنان نيست. ليکن عده ای از هم ميهنان ساده ی ما هم هستند که فقط از روی کم آگاهی در قفس شيخ و ملا گرفتار آمدند. تا ما نتوانيم سطح شعور اين دسته از هم ميهنان خود را بالا بريم، آنان همچنان اسير خواهند بود. البته عده ای طفيلی بی خانواده و هويت هم هستند که برای ملا ها هميشه نقش تيغ کش و جلاد را ايفا کرده اند. اين دسته ی آخری نور چشمی های ملا ها هستند

زيرا که اساسآ حيات شيخ و ملا به جاهلان و طبقات پست اجتماعی گره خورده. اين قشر خوب می داند که هر چه مردم جاهل تر و عقبمانده تر باشند به همان اندازه مطيع تر خواهند بود.عاقل و فرزانه که به ملا سواری نمی دهد. فقط نادانها و واماندگان هستند که گوش به فرمان و ابزار دست اين قشر می شوند. اگر آنها قادر گشته اند که سده ها همچنان به حيات انگلی خود ادامه دهند، تنها و تنها با تکيه بر همين مردمان جاهل و بی فرهنگ بوده است و بس. اين طفيلی ها تيغه ی تيز دشنه ی ملا ها هستند. هر شاه و وزير و مصلح اجتماعی که در طول تاريخ اراده کرده تا نقش ملا را در ايران و در حيات اجتماعی ايرانيان بی رنگ سازد، خود را با ميليونها تن از اين انسان های جاهل مواجه ديده است. متعصبانی که معمولآ هم از تربيت نايافته ترين طبقات اجتماعی هستند. کسانی با گردنهای متورم از تعصب و با دهانهای کف آلود، که ملا ها آنانرا بسيج و به صحنه کشيده اند

تا با چوب و چماق و دشنه بيايند و از بيضه ی اسلام عزيز دفاع کنند. يعنی؛ در مقابل آن ايرانيان روشن ضمير و ترقی خواهی بياستند، که اتفاقآ خواهان بهبود زندگی خود همين افراد فلکزده و نابخرد هستند. به ديگر سخن، چنانچه ملا جماعت همواره توانسته بر شاه و وزير و روشنفکر و هر مصلح اجتماعی ديگری پيروز گردد، اگر اين طايفه قادر گشته که حتی از قوی ترين پادشاهان ايران نيز باج ستانی کند، تنها و تنها با حمايت همين جاهل ترين مردم ما بوده است. با پيشتيبانی و جانفشانی آن بيچارگان بی فرهنگی که همواره خود هيمه ی اجاق کباب روان و خرد خويش گشته اند

اين مطلب اخير را که آوردم بيشتر به قبل از انقلاب پنجاه و هفت مربوط می شود. انقلاب مچ ملا ها را باز کرده. آن بلوا گر چه در ظاهر برايشان پيروزی به همراه آورد، آن پيروزی اما در واقع پيروزی در ورود به پروسه ی شکست بود، به مثابه آغازی برای فصل پايانی. انقلاب شکوهمند پرده از رخسار زشت و ماهيت مخوف ملا ها بر گرفت. بيست و هشت سال جور و ستم و دزدی و جنايت و چپاول از پی آن کاميابی موقت، حتی به نا آگاه ترين مردمان ديروز هم نشان داد که روحانيت در ايران يعنی چه

حال ديگر آن خوابزدگان و حتی بعضی از آن طفيلی ها هم می دانند که اين انگل ها هيچ چيزشان اندک شباهتی به پرهيزکاران و مردان خدا ندارد. چون در عمل ديدند که اين قوم تا چه اندازه جنايتکار و دغلباز و خطرناک هستند. در اين مدت غافلان ديروزی هم با پوست و گوشت و استخوان خود حس کرده اند که ملا چه عنصر پليدی است. حس کرده اند که از الف تا يای اين کيش که اين قوم ضد ايرانی آنرا تبليغ می کنند، بدعت، دروغ، شرک و خرافه و حتی ضديت با خداوند است. فهميده اند که ارشاد مردم، دفاع از اسلام و خدا پرستی و ادعا هايی از اين دست، دروغهايی جز برای فريب و زراندوزی نيست. 1

اين نيمه بيداری به رايگان به دست نيامده. ملت ما برای برخاستن از اين خواب غفلت و رسيدن به دروازه ی حقايق، يکی از سنگين ترين هزينه های تاريخ خود را پرداخته و همچنان هم می پردازد. با اين بهای کمر شکن، ما حق نداريم که اين فرصت تاريخی را برايگان از دست دهيم

اگر تا سال پنجاه و هفت، حتی کمونيست ايرانی هم نقد از ملا را تاب نمی آورد، با آن بهای سنگين که فقط يک قلم آن جان و سلامت يک ميليون جوان برومند ما بود، اينک جو جامعه از هر نظر برای نقد اين خيل مفتخور و زالو صفت کاملآ آماده شده، حتی برای بی سواد ترين ها. بيسواد سواد ندارد اما کودن و کور که نيست. او خود می بينند که اين ارازل بر خلاف روحانيت ساير اديان و ملتها، چگونه هم شديدآ به دنبال مال اندوزی هستند، هم در پی شهوترانی از راه صيغه کردن زنان متعدد و هم اينکه اساسآ بدنبال قدرت و شهرت دنيوی. تا بدانجا که اصلآ خود را صاحب اصلی حکومت مادی و اين جهانی می داند

مردم خود شاهد هستند که حتی کله گنده ترين اينها هم که قاعدتآ بايد پرهيزکار ترين هاشان باشند، اصلآ بی هيچ شرم و حيايی بيست و هشت سال است بکلی از منبر و وعظ و روضه خوانی بريده و رسمآ به صدارت و وزارت و وکالت روی آورده اند. همه ی دارايی مادی اين جهانی مردم ايران را هم غصب کرده اند. بجای گوشه ی اعتکاف در کاخهای مجلل می زيند. از ماشين هايی استفاده می کند که همه ضد گلوله و از گرانترين های جهان است. عباهاشان هم چون هنرپيشگان هاليودی از ترمه و ابريشم ناب، در تمامی دنيا هم که مال و منال و ملک و قصر و برج و کمپانی دارند

پس، ما در اين فضای مناسب که آنرا با يکی از سنگين ترين هزينه های تاريخمان بدست آورديم، وظيفه ملی و تاريخی داريم تا با روشنگری های باز و بی تعارف، شر اين قشر انگل را از سر مردم ايران کم کنيم. طبيعی است که قادر نخواهيم بود چرک و زنگار صد ها ساله را يکشبه از مغز و روان هم ميهنانمان بزدايم. اين کاری عظيم و طولانی مدت فرهنگی است که عمر نسل ما بدان قد نخواهد داد. اما اهميت کار در اين نيست. مهم اين است که دستکم ما با شروع به ادای اين دين بزرگ ملی، هم راهگشا باشيم و هم اينکه در حد توان و بضاعت خويش، حنای اين خيل حقه باز را در نزد مردم کم رنگتر سازيم. ما اگر شجاعانه اينکار را شروع کرده و تا حدی اين تابو های پوچ و خرافی را بشکنيم، بی شک ديگران اين وظيفه ی فوق العاده مهم و ملی را پی خواهند گرفت ... 1

با سپاس از آقای دکتر امير سپهر ( حزب ميهن ) 1

<<<<<<<<<<<<<<<<>>>>>>>>>>>>>>>>

خدا ناشناس از زنده یاد علی اکبر سعیدی سیرجانی


21 April 2007

! ما ایرانی ها حساب بلدیم


من یک ایرانی گروگان گرفته شده توسط روضه خوان های حاکم بر ایران هستم . ملوان انگلیسی هم نیستم که پاداش نقش بازی کردنم را هم بگیرم ! از همه حقوق انسانی ام محروم ام . با گرسنگی و فلاکت دست و پنجه نرم می کنم . از بامداد تا شامگاه دروغ می شنوم و یارای دم زدن ندارم و ...1
اصلا چرا دارم این ها را برای شما می گویم ؟! شما که بهتر از من می دانید حال و روز من و ما از چه قرار است . ولی وقتی می بینم این ریزه خواران سفره نجاست آلود ملایان این جا و آن جا حاضر می شوند و از کم خبری بعضی ها بهره می جویند و برای حقانیت این رژیم دست نشانده ( ! ) آمار و ارقام آن چنانی ارائه می دهند ، دلم آتش می گیرد . نمی دانید چگونه خونم به جوش می آید که دولت های پشتیبان این رژیم برای فریب افکار عمومی خودشان آمارهای این رژیم را در بوق هایشان می دمند و من ایرانی را به صِرف آن که به غُل و زنجیر کشیده شده ام ، ابله و بی سواد هم می شمارند ؟
فریادم هم به جایی نمی رسد که : بابا ! به خدا ما حساب بلدیم . تنها در یک لحظه بی خبری کتاب را از دستمان دزدیده اند !1
مثلا از همین « آمار راه پیمایی های میلیونی » چماقی ساخته اند که نفس مان را بگیرند . این دروغ ها بهانه ای شده برای کفش جفت کن های رژیم ملایان که از صبح الالطلوع تا بوق سگ بیایند روی خط های تلفنی رسانه های برون مرزی و یقه بدرانند که :1
و- بله ! ملت ایران عاشق دلخسته و سینه چاک دستار بندان است و چه و چه و چه ... مگر نمی بینید میلیون ها نفر در راه پیمایی ها شرکت می کنند و .... حالا هم از « پسته » گذشته اند و « هسته » می خواهند !1
و( ببخشید باید گفتم انرژی هسته ای ! )1
و- من یکی که هر چه نشستم و چرتکه انداختم نفهمیدم که این آمار « میلیون ها ایرانی » از کجا استخراج شده است ؟ ببینید شما می توانید سر در بیاورید ؟ البته با این فرض ها :1
و- - فرض کنید عرض خیابان آزادی ( آیزنهاور سابق ) سی و شش متر است . حالا بگوییم چهل متر .1
و- - فرض کنید در این خیابان هیچ درختی وجود ندارد و هیچ جوی آبی و هیچ بلواری در میان آن نیست و خلاصه یک برهوت کامل است . هیچ اتوبوسی هم در طول مراسم در کنار آن توقف نکرده است .1
و- - فرض کنید آن گونه هم که خود رژیم اعلام می کند راه پیمایان از میدان انقلاب ( بیست و چهار اسفند سابق ) تا میدان آزادی ( شهیاد ) ایستاده اند . به عبارت دیگر به طول پنج کیلومتر آدم آورده اند !1
و- خب این می شود دویست هزار متر مربع .1
و- حالا فرض کنید که هیچ کس در حال آمد و شد نیست و همه یک لنگه پا و سیخکی چسبیده اند به بغل دستی شان . یعنی هر کسی نیم متر جا را اشغال کرده است .1
و- خب حالا این ارقام را در هم ضرب کنید . می شود دویست هزار متر مربع ضرب در دو ( چهل متر ضرب در پنج هزار متر ضرب در دونفر ) یعنی چهار صد هزار نفر . یعنی چهار صد هزار نفر کیپ تا کیپ هم ایستاده اند و سرگرم دفاع از رژیم ملایان !1

و- حتا فرض کنیم که همه هم تهرانی هستند و اتوبوس اتوبوس آدم از دهات نزدیک نیاورده اند !1
و- می دانید در حال حاضر جمعیت تهران چقدر است ؟ دوازده میلیون نفر ! یعنی از دوازده میلیون نفر فقط چهارصد هزار نفر ( البته با فرض های بالا ) رفته اند راه پیمایی .1
و- این از تهران که بزرگترین شهر است و مردم اش نسبت به دیگر شهرها و شهرستان ها از رفاه نسبی تری هم بر خوردارند و جیره خواران رژیم در ان فراوان تر . اکنون خودتان حساب کنید وضعیت دیگر شهرستان ها را . خواهش می کنم حساب کنید ! آخه یکی باید بداند که « ما ایرانی ها حساب بلدیم . فقط کتاب خودباوری مان را دزدیده اند » !1
و- مهر بورزید و این ارقام را برای مجریان این رادیو و تلویزیون های لس آنجلسی ، مصاحبه شوندگان و مصاحبه کنندگان در رسانه ها ، شرکت کنندگان در اتاق های پلتاک و هر کسی می شناسید بفرستید . باور کنید جان مان به لب رسید از این آمارها فریبکارانه !1

یک گروگان ایرانی

20 April 2007

کيانوش سنجری

فراخوان کانون وبلاگ نويسان ايران- پن‌لاگ به تمامی نهادهای حقوق بشری برای نجات جان کيانوش سنجری

کانون وبلاگ نويسان ايران- پن‌لاگ از تمامی نهادهای حقوق بشری بخصوص کميساريای عالی پناهندگان سازمان ملل، درخواست دارد برای نجات جان کيانوش سنجری فعال سياسی، وبلاگ نويس و عضو کانون وبلاگ نويسان ايران که از بيم جان خود بعد از تحمل زندان، شکنجه و فشارهای گوناگون ناگزير به ترک غيرقانونی ازکشور ايران شده است و در وضعيت نامناسبی در کردستان عراق بسر می‌برد اقدامات لازم را جهت تامين امنيت و تسريع پذيرش پناهندگی او به عمل آورند.

کانون وبلاگ نويسان ايران، پن‌لاگ، از همه سازمان‌ها و نهادهای حقوق بشری تقاضا دارد، با توجه به شرايط نابسامان امنيتی در عراق، احتمال وجود توطئه از سوی دستگاه امنيتی نفوذی جمهوری اسلامی ايران در عراق برای بازگرداندن کيانوش سنجری به ايران، کارشکنی مقامات مسئول پناهندگی و يا هرگونه خطر ديگری در روند پناهندگی ايشان، به ياری کيانوش سنجری بشتابند.

کانون وبلاگ نويسان ايران پن‌
لاگ

02 April 2007

هشداری بخودمان

سیاست هویج و چماق،1

نوکران بیگانه در لباس استادان دانشگاه ...، 1

و آینده ایران


در موقعیت مخاطره آمیزی که امروز کشور ما در آن قرار دارد هشداری بخودمان ضروريست، چرا که ايرانمان در موقعیت بسیار حساس و خطرناکی قرار گرفته است. از یکسو کشورهای غربی و در راس آن امریکا بطور طبیعی بدنبال منافع خود هستند و از سوی دیگر هم جمهوری اسلامی بدنبال تضمین برای ادامه حکومتش؛ و در هیچ کجای این معادله نه از منافع ایران خبری است و نه از آینده ای برای جوانان و مردممان که سالهاست در زیر فشار طاقت فرسای این حکومت قرار دارند.1


در داخل ایران

گروههای ائتلاف حکومتی بر علیه یکدیگر وارد کارزار شده اند،1

رئیس تشخیص مصلحت برای مصلحت خود و اعوان و انصارش به توطئه های بیشتری مشغول است،1

رئیس گفتگوی تمدن ها با هزینه بیت رهبری در کلیساهای کشورهای مختلف به دلالی و واسطه گری اشتغال دارد،1

تعدادی را هم بدیار غرب و خاصه امریکا راهی کرده اند که بازی رفراندوم و حقوق بشر را برای جلوگیری از هم بستگی ایرانیان خارج از کشور براه بیاندازند؛

و بقیه هم به نسبت فرومایگی خودشان هر یک با شکلی از تزویر و ریا به خدعه و نیرنگی دیگر که در نهایت هم هدف مشترک همه آنها بازگشت بقدرت و هم نگهداری حکومت است برای چپاولی بیشتر.1

در خارج از ایران نیز مامورانی که پیشترها لقب "آشپز"، "دربان"، "درشکه چی" و...، را یدک می کشیدند امروز در کسوت استادی دانشگاه، رئیس فلان مرکز تحقیقاتی، رئیس روابط آشتی و دوستی ایران و ...، همچنان در انتظار هر تکه استخوانی که از سوی قدرت ها پرتاب شود بدریوزه گی ایستاده اند که از پیش کسوتان خودشان یعنی همان آشپزها و دربان ها و درشکه چی ها عقب تر نباشند وبانجام وظیفه مشغول شوند.1

مردم ایران نیز که ناامیدی و یاس دوران هشت ساله اصلاحات گریبانشان را رها نکرده است همچنان وحشت زده از ریسمان سیاه و سفید واهمه دارند و در این آشفته بازاراست که باید این سئوال کلیدی را مطرح کرد که امروز و در این وانفسا چه" باید کرد؟"1

امروز برای ما ایرانیان"چه باید کرد"، مبحث بسیار پیچیده ،گسترده و قابل تامل فراوان گشته است چه باید کردی که امروز ما و فردای بچه هایمان بدان گره خورده است چه باید کردی که در سالهای دراز قرن بيستم و خاصه در این دوره سیاه کنونی پاسخی برای آن نبوده است.1

امروز در حالی که ایرانیان و قدرت های بزرگ جهان منافع مشترکی پیدا کرده اند، بهترین زمان برای دوباره اندیشیدن است که بتوان برای رهائی از حکومت استبدادی مذهبی جمهوری اسلامی کمر همت بست، طرفه زمانیکه ممکن است اگر از دست برود یکبار دیگر جمهوری اسلامی با فروش باقیمانده ایران به سازشی ننگین تر از قردادهای گلستان و ترکمانچای برسد - همانگونه که آخوندهای آن زمان نیز همان کردند.1

ا"چه باید کرد" ما، امروز و بیش از هميشه، به نحوه برخورد و عملکرد تمامی ما ایرانیانی باز می گردد که فارغ از هر نوع اختلافی بتوانیم "باهم" و با "حق داشتن اختلاف در فکر و عمل" بر بودن و موجودیت ایران و نبودن تمامیت، موجودیت و کلیت رژیم جمهوری اسلامی به گفتگو بنشینیم و سپس به عمل بپردازیم.1

زمان بسیار تنگ است و اجازه ندهیم تاریخ، ما را بیشتر از این مورد بازخواست قراردهد.1


انجمن پژوهشگران ايران

18 März 2007

فرهنگ پشت حجاب





فرهنگ پشت حجاب





((چيزی بد تر از دوزخ بر سرت خواهد آمد ،افسانه خواهی شد ! ( آلفاويل ) ژان لوک گدار ))




در اينکه آيا بنويسم يا ننويسم مردد نمانده ام، مشکل در اين است که چگونه بنويسم ! --- چگونه ؟ = که نوشتارم توليد سوء تفاهم نکند ! به اهانت تعبير نشود ! ابدآ قصد توهين به کسی را ندارم. قصدم نشان دادن کثافات فرهنگی است. حتا خودم را نيز مسـتـثنی نميکنم ! من نيز يک ايرانيم، از آن دو آتشه ها ! يقينآ دامان خودم نيز به اين چرک های فرهنگی آلوده است. در اين نوشتار نه تنها هدفم دشمنی با کسی نيست ،حتی قصد کنايه زدن نيز ندارم. کنايه و دو پهلوگويی کار من نيست. بی باک تر از آن هستم که نتوانم حرفم را بزنم. اگر مرادم شخص و گروه خاصی بود بی پرده نام ميبردم. آخر ما ايرانيها بيان هر واقعييت وهر انتقادی را به نيش زدن و دشمنی تعبير ميکنيم و با ضد انسانی ترين و ضد فرهنگی ترين شيوه ها ميخواهيم دمار از روزگار انتقاد کننده در آوريم

بسيار طبيعی است که با چنين فرهنگ فحش و تهمت و انتقام، هيچکس را ازترس آبرو، زهره ايراد و انتقاد نميماند. وقتی هم که شجاعت انتقاد نباشد،طبعآ کار به غيبت و بدگويی ميکشد. نبايد اما از ترس تهمت و بهتان به غيبت روی آورد. از برشمردن آلودگيها فرهنگی نبايد هراسی بخود راه داد. به کسانی که با ترساندن از قدرت پرونده سازی و فحشای کلام خود باج ميخواهند، باج دادن خيانت به حقيقت است. اگر بيان واقعييتهای تلخ موجود، نفرت و فحش و ترور شخصيت برايمان بهمراه داشت، خشمگين که سهل است! حتا چهره هم ترش نکنيم ! ما با يک عده مريض سروکار داريم، بيماران فرهنگی. از فحش و بد و بيراه گفتن بيمارکه نبايد آزرده شد

ميخواهم برای يکبار هم که شده تعارف را بکناری نهم. چرت بعضی هارا پاره کنم و پرده از رخسار چرکين اين فرهنگ دروغين برکنم،اين چهره ی کريح را يکباربدون صورتک نشان دهم. در بين ما ايرانيان نيز انسانهايی با فرهنگ وجود دارند که از فروزه های اخلاقی فراوان بهره برده اند. در همين آغاز ميگويم که قصد جسارت بدانانرا ندارم. ميدانم که آنها از اين نوشتار من، نه مکدر، بلکه خرسند نيز خواهند شد. ليک تعداد آنها خيلی کم است ، خيلی ! بد بختی ما هم درست در همين است. به همين دليل بسياری از اين نوشتارخوششان نخواهد آمد. من فقط چوب را برداشته ام، در اين ميان هرآنکه بی فرهنگتراست فرياد بيشتری خواهد زد! اما چه باک ! مرا با مصلحت انديشی چه کار! برای خوش آمد هيچکس چشم بر واقعيّيت ها نبايد بست. آنچه را که حس ميکنم و ميبينم مينويسم. زيرا سخت معتقدم که

اين دليل نميشود که چيزی که همه آنراخوب بحساب بياورند، چيز خوبی باشد، و يا چيزی که همه آنرا بد بدانند واقعآ بد باشد!1

تعريف و تمجيد دروغين از فرهنگ خودی ديگر بس است ! ما درحالی خود رابسيار آگاه و مترقی ميپنداريم که عقب مانده ترين مردم دنيا بشمار ميرويم. حق هم دارند که ما را وحشی و بی تمدن بدانند . آخر در کدامين نقطه اين عالم انسانها را در زمين فروکرده و با سنگ سر و صورت وی را خرد ميکنند ؟ کجای اين دنيا چشم انسان سالم را از حدقه بيرون ميکشند، و در کدام کشور دست چپ و پای راست آدميان را می برند و يا انگشتان دستش را قطع ميکنند ؟ رخسارچرکين فرهنگ ما که در پس حجاب های خوشرنگی از تمدن و تجدد دروغين پنهان شده همين است. گول کراوات و لباسهای رنگين و مدارک نان آور دانشگاهی وگنده گويی عده ای ايرانی هم وطن را نخوريد! همه آنها اين آبرو ريزی را ميبينند ونه تنها شرم نميکنند، بعضی از آنها با ملايان همکاری هم دارند و به ايران رفت و آمد هم ميکنند. آنها بلحاظ شخصيتی تفاوتی با اين آخوند های اوباش ندارند. برويد و از آنها درخواست کنيد که در يک تظاهرات آرام و بی خطر بر عليه رژيم شرکت کنند، ببينيد آن با فرهنگ ها! به ريشتان ميخندند يا نه ؟ اگر حتا ده درصد ما فرهنگی بالنده تراز کميته چی ها و پاسدارها داشتيم،عمر رژيم حتا به پنجسال هم نميرسيد. بنا بر اين ،شهريگری ما مغز و محتوا ندارد. تمامی اين تجدد تصنعی است

ما بخيال خود تصور ميکنيم که ديگران چهره ی نازيبای مارا نميبينند. اما مانند تمامی شئونات ديگر زندگی فقط خود را ميفريبيم. ما ساليان درازی است که به اين خود فريبی و پنهان کردن خود خو گرفته ايم. چرا پرده پوشی کنيم که امروزه در خيلی از کشورها به ايرانيان خانه اجاره نميدهند. بسياری از کارفرمايان ازاستخدام مردم ما سر باز می زنند، و حتی پاره ای از رستوران ها جوانان ما را بدرون راه نميدهند. در اين ميان چه کسی مسئول و مقصر است، ملايان ؟ آمريکا ؟ کارتر و تونی بلر و ژاک شيراک و اتحاديه اروپا ؟ يعنی بجز خودمان،همه ی جهانيان با ما سر عناد و دشمنی دارند ؟ و اگر چنين است چرا ، مگر ما چه کرده ايم ؟ ما متمدن و پيشرفته و مدرن وبا معنويّت هستيم، ليک جهانيان همه کورند و اينهمه سجايای اخلاقی ما را نمی بينند ؟ گناه اين را ديگر نميتوانيم به گردن ديگران بيندازيم، اينها ناشی از رفتار ناهنجار و شرم آورهم ميهنان مترقی و جلای وطن کرده ما در خارج است! همان عده ای که به اصطلاح خود را با فرهنگ ميدانند و از دست ملايان بی فرهنگ به خارج گريخته اند

جمهوری کثيف ملايان، در ايران بسيار متمدن ما ؟! بيست و پنج سال بی شرافتی ميکند، ميکشد و چپاول و تجاوز ميکنند اما باز هم بر سر کار ميماند، چرا ؟ زيرا که ما روح جمعی نداريم. ميهن پرستی نداريم. مردم دوستی نداريم. غرورملی نداريم. اخلاق اجتماعی نداريم. انصاف نداريم. شجاعت اخلاقی نداريم. صداقت نداريم. هوئيت ملی نداريم. خود را خيلی ارزان می فروشيم. متکبر و عقده ای هستيم. دروغگو و پشت هم انداز هستيم و برای دستيابی به شهرت و مقام هم براحتی وجدان و شرافت و غرور و صداقت را بزير پا مينهيم، و بر روی هر فروزه اخلاقی آب دهان می اندازيم

اين بارک الله و ماشاالله های دروغين چشم ما را بر حقيقت وجودمان بسته است. تعريف و تمجيد از خود ما را بجايی نرساند و نخواهد رساند. تا متوجه بيماری خود نشويم بدنبال درمان نخواهيم رفت! ما تا ندانيم که نميدانيم، هميشه نادان خواهيم ماند! يک نفر بايد که خطر کند و ما را آنگونه که هستيم به خودمان بشناساند. تا بدانيم که بيشتر ما ايرانيها انسانهای بی معنويتی بيش نيستيم. تا بدانيم که برای ديدن يکی از آن ايرانيان بد که دائم از دستشان ميناليم فقط بايد در آينه بنگريم و بس. تا بدانيم که نيازی به تغيير تمامی مردم جهان نيست، ايراد از خود ما است،آنهم از تک تک ما ! ازمن، از تو، از او، و از ما و شما و ايشان! آگاه باشيم که ما ملت درمانده ايران بجز خودستايی و خود فريبی، هيچ قابليّت ديگری نداريم ! و از نظر فرهنگی عقبمانده ترين ملت جهان بشمار ميرويم. اگر اينچنين نبود که بيست و پنج سال ننگ تحمل نميکرديم. اين توهين و خفت و بد نامی را هيچ مردمی نمی پذيرد، الا يک ملت نادان و بی هويت و لاابالی

ما با آن هيکل های نا موزون از نظر ظاهرخود را زيبا ترين مردمان جهان بحساب می آوريم. اين نيز فريب و پندار باطلی بيش نيست. از نظر شعورخود را فرهيخته ترين ملت جهان ميدانيم. هرايرانی خود را يک دانشمند بحساب مياورد، در حاليکه هيچ چيز نميداند، هيچ چيز! اينها تمامآ دروغ محض است. تلقين بخود تمامی ذهن و انديشه ما را در تارعنکبوتی از تلقين و ريا محبوس کرده است. ما اين دروغ ها را آنقدر گفته و شنيده ايم که در ذهن بيمارمان به حقيقت تبديل گشته است. در اين فرهنگ کهنه و منحط ، واقعيّت جای دروغ، و دروغ جای واقعيّت راگرفته است ! تا آنجا که اينک بزرگترين دروغ و نيرنگ همانا حقيقت ما است! هرزمان که کفگيرمان به ته ديگ اصابت کرده فورآ بسراغ کوروش و داريوش رفته ، تاريخمان را به رخ ديگران کشيده ايم

اين بحث های ميتولژيکی و در بدر در بيابانهای بی آب و علف بدنبال کتيبه و خط ميخی گشتن ديگر حال آدمی را بهم ميزند.اينروزها با وجود اينترنت و صدها فرستنده ماهواره ای تلويزيونی، چه کسی اصلآ فرصت وحوصله تاريخ خواندن دارد. در جهان مدرن امروزی همانگونه که شخص در جامعه احترام وموقعيت ممتاز خود را از ايل و عشيره و نژاد خود کسب نميکند ، احترام به هيچ ملتی هم ناشی ازگذشته تاريخی آن ملت نيست ؟ گذشته از اين، بسياری از افرادی که تاريخ و تمدن کهن ايران را ميستايند، خود آدمهای لات و چاقوکشی بيش نيستند که شخصآ حتی بوئی هم ازآن مدنيّت به مشامشان نخورده است

دليل عقبماندگی خود را از فرهنگ عربی ميدانيم، اين هم يک دروغ ديگر است. اگر شيخ و ملا را نماينده فرهنگ عرب بدانيم، بايد توجه کنيم که آنها در ايران رشد کرده اند نه در سرزمينهای عربی. شيخ و ملای بی حيثيت ايرانی، فرهنگ هزاروچهارصد سال پيش عرب را ترويج ميکنند، نه فرهنگ اکنونی آنانرا. در طول اين چهارده قرن فرهنگ عرب بطور کلی دگرگون شده است. ما هستيم که عقب گرد کرده ايم ، چون مدرن هستيم و خيلی روشنفکر داريم ! چون حسين باقرزاده و سيمين بهبهانی داريم. چون استاد شجريان و سياوش قميشی و ابی داريم ! عرب امروزی شباهتی به آن بدوی پا پتی چهارده قرن پيش ندارد

کسانی از ايرانيان از اينکه آنها را عرب بدانند دچار خشم و سرشکستگی ميشوند. ای بيخبران کجای کاريد ! خوب است بدانيد که اصولآ هيچ عربی تمايل ندارد که وی را ايرانی بحساب آرند.عرب، ايرانی بودن را مايع شرم خود ميداند ! کشورما است که تمامی ذباله های عرب را در خود جای داده نه بعکس. ايران عزيز و آهورايی! ما، مأمن تمامی تروريستهایی است که قادر به زندگی درسرزمين های عربی نيستند. زيرا در حال حاظر تمامی کشورهای عربی از ما متمدن تر هستند

نشخوار تاريخ دردی را از ما دوا نخواهد کرد. بسياری از تمدنها راه انحطاط پيموده و منقرض و نابود شده اند، و بسياری نيز از وحشيگری به تمدن و تجدد رسيده اند. ما ديگر بهيچ روی نه تنها شباهتی به آن ملت دوهزاروپانصد سال قبل نداريم، بلکه از زمين تا آسمان از مردمان بيست و پنج سال قبل هم فاصله گرفته ايم. هفتاد درصد از مردم ما که زير سی سال سن دارند اصلآ هيچ ذهنيّتی از دوران نظام پيشين ندارند. آنها تا بياد مياورند هميشه شلاق بوده است و بند و زندان ، سنگسار بوده است و کوپن و سفره هايی خالی از نان. کجا رفت آن غرور و نام نيک ما ؟ چه بر سرشوکت و اعتبار بيست و پنج سال قبل ما آمد ؟ چه شد آن احترامی که ايرانی در دوران محمد رضا شاه درجهان از آن برخوردار بود ؟ حقيقت تلخ اينستکه پهلوی ها ما را با زور متجدد و متمدن نگاه داشته بودند، تعريف درست ديکتاتوری خاندان پهلوی همين است! ورنه ما همينيم که هستيم. ديديم که از فردای انقلاب روشنفکری! برای سقوط رژيم شاه فقيد، هر روز بيش از روز قبل در جهان بی آبروتر و رسواتر شديم

تو برو با شهرام شب پره و شجريان و نقاشی مينياتوری که از مغولهای وحشی ياد گرفتی دلخوش باش و خودت را با فرهنگ بدان! نگارنده شخصآ، تا زمانيکه اين اوباش در ايران در قدرت باشند، شرم دارم از اينکه خودم را انسان بنامم، چه رسد به اينکه ادعا کنم که متمدن و با فرهنگم ! امروزه در سراسر جهان هيچ زندان را نميتوان يافت که در آن چند ايرانی محبوس نباشند. هيچ کشوری در دنيا وجود ندارد که در آن به زنان گريخته از زندان ملايان تجاوز جنسی نشده باشد، و کمتر خيابانی را در جهان ميتوان پيدا کرد که در پياده رو آن هيچ ايرانی گرسنه به خواب نرفته باشد، و يا اينکه شب را در کارتن به صبح نرسانده باشد. جهانيان امروز ما را با اين افتخارات ميشناسند! اين است حقيقت زمانه و حال و روز ما

حال تو بنشين و دردنيای دروغين خودت، خود را مدرن و متمدن بدان، و با خواندن اشعار صدمن يک غاز شاملو و، هذيانهای معلق درهپروت سهراب سپهری و، گوش فرا دادن به صدای ترياکی داريوش و، عربده های خماری ابی و، و مزخرفات آخوند مسعود فرد منش و، ترانه های هيچکس نفهم سياوش قميشی خودت را مترقی ترين آدم دنيا بحساب آور،و با آهنگ خليج هميشگی فارس عرب نشان! کشورت را آزاد شده بين! اين کار ديروز وامروزما نيست که ! سالهاست که اينکار را کرده ايم. کسی که دخترانش به شام و بصره و کوفه صادر شوند و شرف دفاع از هويت ملی خود را نداشته باشد، بايد که با آت و اشغال های بند تنبانی خود را بفريبد و بگويد که خيلی با فرهنگ است! اين دلخوشکنک ها سالها است که پاره ای از وجودش شده

ديگران رفتند و به آبرو رسيدند و ما در کنار آب رکناباد ترياک ماهان دود کرديم وغزل حافظ خوانديم. ملايان ملت و کشورت را به نابودی کشيده اند و شرف و آبرو برايت نگذاشته اند، اما تو از بزدلی و نادانی به درويشی و لاباليگری روی آوردی و خود را اهل معنويٌت !؟ و عرفان ميدانی. ناسيوناليستهای ديگر کشورها مخلصانه مبارزه کرده و کشور خود را آزاد کردند، و تو هنوز هيچ خبری نشده دعوای ميز و مقام داری و يا کار سياسی را در اين ميدانی که در شهرتوس با زير شلواری مامان دوز، زير درختی کهنسال لم دهی و به تحسين گرز رستم و گيسوی تهمينه و سبيل کلفت گرشاسب و بازوی ستبر گرسيوس بپردازی

آنکس که شبانگاه دزدکی ذباله خود را پشت ديوارهمسايه بغل دستی خالی کند، البته که انقلاب اسلامی ميکند ومی گريزد و خود را غير سياسی ميخواند. من عقده ای که سواد خواندن و نوشتن ندارم و آب بينيم را نميتوانم پاک کنم، بجای کمک و ياری بکسانی که کارسياسی ميدانند،خودم را دلقک کرده ام وسودای رهبری در سرمی پرورانم، کجا ميتوانم اخلاص و افتادگی و روح جمعی و گذشت و ميهن پرستی داشته باشم. شهوت مقام و عقده شهرت طلبی چه ارتباطی به ميهن پرستی دارد ؟ منی که اين حداقل شرف انسانی و وجدان را ندارم که بگويم درسال پنجاه و هفت اشتباه کرده ام، چه روشنفکری هستم و چه ارمغانی جز مسکنت و ماتم و دربدری ميتوانم به ملتم عرضه کنم. هرآنکه مترقی بودن را فقط در اخذ پناهندگی سياسی بداند و سپس با مارک و دلار و ليره برای پز دادن و يا خوشگذرانی با دخترکان فقير تن فروش هم ميهنش هرساله به کشورش مسافرت کند که شرف نميتواند داشته باشد. اينچنين کثافتی لياقتی بيش از جمهوری اسلامی ندارد. اين هاست ويژگيهای آن فرهنگی که تو بدان ميبالی و من از آن احساس خجلت ميکنم

اينجا در غربت، با هر هم ميهنی که برخورد کنيد، از وی خواهيد شنيد که (من با ايرانيها معاشرت نميکنم! ) زيرا هر ايرانی معتقد است که ديگر ايرانيان فرهنگ ندارند. اين ايرانيان بی فرهنگ چه کسانی هستند ؟ ای عزيزان! آن بی فرهنگها من و شما هستيم ! چنين است در مورد انقلاب ملايان، شخصآ آرزو بدل مانده ام که هم ميهنی شجاعت و وجدان را هادی خود قرارداده و با شجاعت بگويد که بله، من نيز در آن انقلاب شرکت کردم ليکن امروز از کرده خويش نادم و پشيمانم. تو پنداری که عده ای از کرات ديگر به زمين آمدند و خمينی را به قدرت رساندند و باز گشتند! هيچ ايرانی نه خمينی را ستايش کرده ، نه در انقلاب شرکت داشته ،و نه به استقرار جمهوری ملايان رای آری داده است. هيچ ايرانی هم خوشبختانه در شناسنامه خود حتی يک مهر انتخاباتی هم ندارد. در حيرت مانده ايم که آن چند ميليون نفری که جان فدای روح الله خمينی ميکردند، چه کسانی بودند ؟ آخر ما چراتا اين حد به خود دروغ ميگوئيم. ما تا شهامت نقد از خود را نداشته باشيم تا ابد در اين کثافات فرهنگی خواهيم لوليد

هيچ ملتی در جهان مانند ما بی معنويت و بی پرنسيپ نيست. اگر ميخواهيد حجاب ازاين فرهنگ اجتماعی کاذب برگيريد، کافيست که فقط از کسی انتقاد کنيد، فقط يک انتقاد ! و آنگاه به تماشای چهره عريان اين فرهنگ بنشينيد. ملاحظه کنيد که ايرانی که خود را با فرهنگ ترين ميداند،چگونه برای انتقام گيری شرافت انسانی خود را به هر دروغ و کثافتی می آلايد و از هيچ چيز هم شرم و حيا ندارد. در فرهنگ اجتماعی ما وجدان و انسانيت مجالی برای حضور ندارند. يا دوست هستيم و برای بزرگ جلوه دادن دوستمان هر دروغی را بر زبان جاری ميسازيم، و يا دشمن، که برای کوبيدنش به هر بی شرافتی و دروغ و دغا دست و زبان می آلائيم. در اين فرهنگ هيچ جای محترمانه ای برای دوستان و همسران سابق وجود ندارد

شخصآ کمتر زن و مردی را ديده ام که از پس جدايی نيز بهمديگر احترام و ارج نهند. هر طرف به ديگری دشنام داده و وی را به هزار عيب و ايراد متهم ميکند. چه زيبا گفت آنکه گفت در درون هر کدامی از ما دهها ضحاک و روح الله لانه دارند ! خود اما از وجود اين اهريمن های درون آگاهی نداريم. ما بی فرهنگ و عقبمانده و عاری از فضيلت های اخلاقی هستيم، اما کبر و نخوت جاهلانه چشم خردمان را کور کرده و قادر به ديدن اينهمه جهل و نادانی خود نيستيم. تمام اجزای وجودمان از دروغ و دغل و نامردمی تشکيل شده. با اينهمه نادانی خود را دانا ترين دانايان نيز ميدانيم. که اگر اينچنين نبود، بقول سعدی اگر ميدانستيم که نادانيم، ديگر نادان نبوديم ! بسياری از ما اگر ميتوانستيم چهره واقعی خود را در آيينه تماشا کنيم کارمان به جنون و خودکشی ميکشيد

چه بسيارند از مردم ما كه از شنيدن صدای آغاسی و آفت و سوسن بيش از آثار مندليف و اشتراووس و بتهون و شوپن لذت ميبرند. آنها اصولاً ازشنيدن آثار کلاسيک دچار دوران و تهوع ميشوند و چيزی از اين نوع موسيقي دستگيرشان نميشود. اما در حضورسايرين برای نشاندادن مثلاً مدرن بودن خود درد جانكاه گوش فرا دادن به اين آثار را تحمل ميكنند، تا مبادا ديگران آنها را امل و غير روشنفكر بحساب آرند. چنانچه اينگونه افراد را به تماشای آثار يك نقاش درجه پنجم كوچه نشين هم ببريد و مثلاً بر روی آن آثار فقط اتيكت وان گوخ يا سالوادوردالی و يا هر نقاش نامدار ديگری را بچسبانيد، باز هم از آنها هزاران تحسين و تمجيد خواهيد شنيد. حتی اگر تابلو ها را پيش از نشاندادن بدانها سر و ته هم كه كنيد، و بر روی آثار امپرسيونيسم، اتيكت كوبيسم و ناتوراليسم هم كه بچسبانيد، باز هم از اينگونه افراد تحسين خواهيد شنيد. زيرا حتا معنای نقاشی را هم نميدانند، چه رسد به سبك های مدرن اين هنر

شما از هر ايرانی سئوال کنيد که آيا فلان کتاب را خوانده است ؟ حتمآ جواب خواهد داد بلی. وقتی موضوع کتاب را سئوال کنيد، خواهد گفت که چون آنرا سالها قبل مطالعه کرده موضوع را بدرستی بياد نمياورد. موضوع کتاب را حتی دگرگونه نيز بيان کنيد، حرف خودتان را خواهد دزديد و فورآ خواهد گفت، بله، حال چيزهايی را بياد مياورم ! زيرا که ايرانی بايد همه کتابها را خوانده باشد، تمامی فيلم ها را ديده باشد، چند زبان خارجی بداند و به تمام نقاط جهان نيز سفر کرده باشد ! منزل وی نيز حتمآ بايد در شميران و جردن و قلهک واقع شده باشد. تمامی اينها را هم درعالم دروغ. مادام که در فرهنگ ما بزبان آوردن جملاتی که درهای شعور و معرفت را برويمان ميگشايد شرمندگی بحساب آيد، هرگز ازاين جهل و ننگ و بی هويّتی خلاصی نخواهيم يافت. جملات زيبايی چون » متاسفانه نميدانم ـ خير،نخوانده ام ـ نه، نديده ام و از همه مهتمر، لطفآ بمن نيز بياموزيد

سالها پيش از اين، آنزمان که کار ترجمه انجام ميدادم، روزی در يک دادگاه مترجم يک هم ميهن بودم ، جرم وی دزدی از يک فروشگاه و چاقو کشيدن بر روی مأمورينی بود که وی را بهنگام ارتکاب به سرقت دستگير کرده بودند. دادستان در کيفر خواست خواند که وی برای پنجمين بار است که به جرم سرقت از فروشگاهها محاکمه ميشود. او همچنين اشاره کرد که آن هموطن نازنين ما، 2 بار هم به همين جرم مدتی را در زندان سپری کرده است. وقتی رئيس دادگاه علت چاقوکشيدن وی را پرسيد، آن هم ميهن محترم جواب داد که اين فرهنگ ما ايرانيان است ! و وی نميدانسته که چاقوکشی بهنگام نزاع در کشورهای ديگر جرم محسوب ميشود ! کار من در آن دادگاه همانگونه که نوشتم، فقط ترجمه کردن بود. حق نداشتم در روند رسيدگی به پرونده دخالت و اظهار نظر نمايم

ليکن زمانيکه من با حالت غير طبيعی آخرين جمله متهم را که به توجيه چافو کشيدن وی مربوط ميگرديد ترجمه کردم ، رئيس دادگاه متوجه اين تغيّيرحالتم گرديد و از من سئوال کرد که آيا در کشور شما چاقوکشی امری عادی و متداول محسوب ميشود ؟ من که گويی مترصد بدست آوردن چنان فرصت طلايی بودم ، فورآ با عصبانيت و قاطعيّت تمام جواب دادم که خير، ايشان دروغ ميگويند. آن هم ميهن گرامی ، هرآنچه را که ميتوانست با مستهجن ترين واژه ها در همان دادگاه نثارم کرد! من آن فحش های چهارپاداری را ابدآ بدل نگرفتم و از ياد بردم، اما نکته ای که هرگز فراموشم نميشود و به همان دليل هم اين خاطره را برای بستن اين مقال می آورم، اين است که، آن عاليجناب دزد و چاقوکش، وقتی بهنگام خروج از صحن دادگاه بار ديگرمرا در راهرو دادگستری مشاهده کرد، ضمن فحاشی و تهديد فرياد زد که از ما ايرانيها بی فرهنگتر در دنيا وجود ندارد ! و براستی که چه درست گفت ! واقعييتی که آن طفلک از آن غافل بود اين بود که وی شخصآ تبلور عينی آن بی فرهنگی بود




! حال همگی ما ايرانيان کم و بيش همين است



(با سپاس از آقای دکتر امير سپهر ( حزب ميهن



توضیح : عکسها تزئینی است و از طرف اینجانب میباشد

23 Februar 2007

احمد باطبی


کانون وبلاگ نویسان ایران ادامه بازداشت احمد باطبی را محکوم می‌کند و خواستار رسیدگی فوری به وضعیت زندانیان سیاسی در ایران است.1

طبق اخبار منتشر شده در رسانه‌های گروهی احمد باطبی نویسنده وبلاگ احمد باطبی به دلیل فشارهای روحی ورفتار نامناسب مقامات در زندان اوین دچار تشنج و حمله مغزی شده و به مدت سه ساعت در حالت کما به سر برده است.1
برخی منابع از انتقال او به بیمارستان نامجهز شهدا تجریش خبر داده‌اند.سال گذشته دو زندانی سیاسی اکبر محمدی و ولی الله فیض مهدوی در اثر اعتصاب غذا و عدم رسیدگی مقامات زندان جان باختند. کانون وبلاگ نویسان ایران (پن‌لاگ) خواستار اقدام فوری همه فعالان و سازمانهای حقوق بشر برای آزادی احمد باطبی و انجام معالجات لازم تحت نظر خانواده او می‌باشد.1
کانون وبلاگ نویسان ایران ( پن‌لاگ) از همه اعضای خود و دیگر وبلاگ نویسان دعوت می‌کند به هر طریق ممکن اعتراض خود را به ادامه بازداشت احمد باطبی بیان کنند.1
کانون وبلاگ نویسان ایران(پن‌لاگ) توجه شورای حقوق بشر سازمان ملل و اتحادیه اروپا را نسبت به نقض سیستماتیک و وحشیانه حقوق بشر و وضعیت وخیم زندانیان سیاسی در ایران جلب می‌کند و از آنها می‌خواهد که ادامه عضویت ایران در سازمان ملل را مشروط به رعایت حقوق اولیه انسانی مندرج در اعلامیه حقوق بشر نمایند.
1



کانون وبلاگ نویسان ایران(پن‌لاگ)1

18 Februar 2007

رضا شاه


در ۲۹ بهمن سال ۱۲۹۹ خورشيدی واحدهای تيپ قزاق به فرماندهی رضا خان ميرپنج برای آرامش و آرايش قوای نظامی و سرو سامان دادن به خلاء بوجود آمده پس از خروج نيرو های انگلستان به سمت پايتخت (تهران) حرکت کردند. اين حرکت بعد ها بدون پيش بينی قبلی ويا هر گونه توافق با هر بيگانه و يا غير به کودتا مبدل شد. پنج روز بعد تهران به تصرف نيروهای قزاق درآمد، دولت تغيير يافت و سيد ضياء الدين طباطبايی نخست وزير شد. دولت انگلستان که در مقابل عمل انجام شده ای قرار گرفته بود با دسيسه های متعدد در صدد ساقط کردن دولت سيد ضيا موفق شد کابنه او را در 100 روز سرنگون کند و از آن پس رضا شاه اين مرد ايران ساز و مردی که با عشق به ميهنش در غربت مرد و همان سرنوشت برای پسرش بجای ماند با خون دل و با قلبی آکنده از عشق به مدرنيزاسيون ايران پا جلو گذاشت و در 16 سال حکومتش چنان ايرانی ساخت که پس از 28 سال خرابی مداوم و بی وقفه از سوی "مردانی که به يقين از سوی انگلستان" بر سر کار آمده اند هنوز آثار سازندگی او و مدرنيزاسيونی که رضا شاه به ميراث به ايرانيان بخشيد پاک نشده.1

روحش شا
د و يادش زنده باد.1

27 Januar 2007

بلوف

بلوف بر سر مرگ و زندگی

در نگاهی ساده، به نظر می آيد که چنانچه اوضاع جهان به همين ترتيب پيش رود و از سوی رژيم هم تمهيدی بکار بسته نشود، حمله به ايران حتمی خواهد بود. اتفاق نظری در مورد آينده اين بحران ايران با جهان در ميان تحليلگران اوضاع سياسی ايران وجود ندارد. پاره ای با يکسره بی شعورخواندن سران رژيم اسلامی، وقوع يک جنگ را اجتناب ناپذير می دانند. عده ای بر اين باورند که چون آمريکا فعلآ درگير است، آغاز جنگی ديگر در آينده نزديک دور از ذهن است. عده ای هم اعتقاد دارند که اساسآ رژيم خود عمدآ اسباب حمله به ايران را فراهم می سازد

استدلال دسته اخير اين است که چون جمهوری اسلامی با يک بحران اقتصادی بيسابقه و روز افزون مواجه گشته، شديدآ هم از بحران مشروعيت رنج می برد، به تبع اينها خطر يک انفجار داخلی را حتمی می داند. چکيده ی تحليل اين دسته اين است که رژيم حتم دارد که اگر چاره انديشی نکند، سقوط خواهد کرد. از آنجا که قادر به مهار اين بحرانهای مرگ آفرين با پاسخگويی به مطالبات اقتصادی سياسی مردم نيست، پس، با توجه به تجربه ی جنگ هشت ساله، جنگی ديگر را يگانه راه خروج از اين جاده ی رو به مرگ می داند. يعنی، می پندارد اگر کشور مورد حمله ی خارجی قرار گيرد، مردم بار ديگر از مبارزه سياسی و مطالبات اقتصادی خود دست شسته، برای دفع دشمن خارجی در پشت سر رژيم خواهند ايستاد. 1

جدای از اينکه نگارنده نمی پذيرم که در صورت وقوع جنگ ملت در پشت سر اين رژيم بياستند و معتقدم که اصلآ اکثريت مردم در انتظار يک حمله هستند تا با ضعيف شدن رژيم باقی کار را خود انجام دهند، اين هم برايم قابل قبول نيست که جمهوری اسلامی عمدآ به دنبال جنگ باشد. حتی آن مورد اول، يعنی جهل سران رژيم به عواقب کار خود هم با عقل اينجانب سازگاری ندارد. نويسنده معتقدم رژيم ضمن اينکه کاملآ از عواقب کار خود آگاهی دارد، خواهان حتی يک برخورد مقطعی و کوچک هم نيست، چه رسد به جنگی تمام عيار. اين عناد و عربده جويی ها فقط بدين خاطر است که رژيم اطمينان دارد که فعلآ مورد حمله قرار نخواهد گرفت

قدرت نمايشی يا نظامی
پايوران جمهوری اسلامی در گذشته بکرات نشان داده اند که به هنگام پيکار و در ميدان کارزار نه شهامت دارند، نه قدرت و نه حتی اندکی غرور. هر زمان که وقت عمل رسيده و به محض اينکه خطر جنگی را بطور جدی احساس کرده اند، از بره نيز رام تر شده اند. شاهد اين مدعا دستگيری پنج تن از عوامل آن در اربيل عراق بود. که رژيم هوچی و عربده جو، بجای بلند تر کردن صدای خود، برای مدتی از ترس حتی از رجز خوانی های متداول و روزانه نيز دست برداشت. فورآ هم آقای لاريجانی را با نامه ی فدايت شوم راهی عربستان سعودی کردند. بخاطر داشته باشيم که اين رژيم حتی در مقابل طالبان نيز کاملآ جا زد. تعطيل دو هفته ای شعار مرگ بر آمريکا در دو نماز جمعه بعد از يازدهم سپتامبر هم نه از روی احترام، بلکه از ترس شديد از آمريکای زخمی بود. چون معلوم نبود که آنکشور به کجا می خواهد حمله کند

. جمهوری اسلامی چيزی که اصلآ نمی شناسد، احترام به ساير دولتها و ملتها است. سه هفته پس از يازدهم سپتامبر، آنگاه که معلوم شد آمريکا فعلآ کاری به رژيم ايران ندارد، در حاليکه هنوز آمريکائيان مشغول کشيدن اجساد عزيزان خود از زير آوار بودند، طبق دستور ستاد نماز جمعه، تمامی امامان جمعه ضمن آغاز مجدد شعار مرگ بر آمريکا، دستور سوزاندن پرچم آن ملت را داده و زشت ترين فحش ها را نثار آمريکائيان کردند، آن کشتار سبعانه را هم حقه خود آنکشور اعلام کردند

جمهوری اسلامی که مرتب اين کشور و آن کشور را تهديد می کند، حتی توان مقابله با قطر و شارجه و دبی را هم ندارد، چه رسد به اسرائيل و يا آمريکا. اين موشک بازی و فشفشه هوا کردن در مانور های مسخره جدای از اينکه از سر ترس است، بيانگر عدم آشنايی فرماندهان اين نظام با اصول نظامی هم هست. چرا که در حوزه ی دانش نظامی، مانور فقط به منظور تقويت هماهنگی در عمليات رزمی است، نه فشفشه هوا کردن و داد و بيداد براه انداختن و تبليغ کردن. آزمايش سلاح، عملی مجرد است که اصلآ ارتباطی به يک مانور نظامی ندارد. به جز جمهوری ملا ها، تا بحال در تاريخ ديده نشده که يک کشور آزمايش موشک و توپ و اژدر و هليکوپتر را با مانور نظامی مخلوط کرده باشد

گذشته از اينها، کشور هايی که براستی توان نظامی دارند، بيشترين مانور های خود را بطور مخفی انجام می دهند تا کشوری ديگر از توان رزمی آنها آگاه نگردد.نه اينکه چهل فيلمبردار را با خود به همراه برند و فيلم والت ديسنی بازی کنند. اينها حتی در داخل هم به محض احساس خطر از سوی چند دانشجو و يا خانم معترض ، فورآ با براه انداختن چند مانور در ساوجبلاغ و ممسنی و الشتر و ابرقو، قدرت بسيج در سرکوب را به رخ مردم می کشند. هر مانور را هم هفده بار از تلويزيون نشان می دهند که مثلآ چطور می توانند تظاهر کنندگان را سرکوب و دستگير نمايند. اسرائيل امروز يکی از عظيم ترين زرادخانه های اتمی جهان را دارا است. با وجود اينکه اين کشور از همه طرف هم در محاصره دشمنان خود است، اما هر چه می کنند، به روشنی نمی گويد که اتم دارد

آنوقت تلويزيون ملا ها مرتب نشان می دهد که احمدی نژاد کيک زرد می خورد و با لوله آزمايش محتوی سه گرم اورانيوم غنی شده سه درصد به مشهد و قم و کاشان مسافرت کرده و نمايش های روحوضی اجرا می کند. کسانی که حتی با مقدمات روانشناسی هم آشنا باشند، می دانند که همگی اين قدرت نمايی های پيش از نياز به استفاده از قدرت، به روشنی در چهارچوب روانشناسی ترس قرار می گيرد. نظام ملا ها اصلآ قدرتی ندارد. تمام توانايی اين رژيم در وقاحت و پررويی بی مثالی است که دارد. 1

پايان فصل بلوف
جمهوری اسلامی به پوکر بازی می ماند که در سالهای گذشته در تمامی مدت با کارتهای کوچک و يا حتی سوخته با بلوف بازی کرده. بنابر اين اطمينان داشته باشيم که رژيم خواهان هيچ درگيری مستقيمی نيست. نظام ملاها در مقابل جهان، بويژه در مقابل آمريکا در حال بازی با بلوف است. بلوف هم در جهان سياست ظريف ترين و خطرناک ترين نوع بازی است. اين بازی به مانور روی نخ می ماند. فقط کافی است که يک بار در اثر اشتباه محاسبه کار يکی از اين بلوف ها نگيرد، و نظام مجبور به گشودن دست خود در برابر حريف شود، آنگاه است که هم کار رژيم تمام است و هم بدبختانه کار ملت ايران

پس، خطر اصلی، اين بازی مرگ و زندگی است. رژيم ملا ها درست است که طالب جنگ نيست، اما ادامه اين بازی اگر هم نخواهد به جنگ منتهی خواهد شد. زيرا شواهد همگی حکايت از اين دارند که ديگر تق اين بلوف زنی ها در آمده. اما ظاهرآ رژيم همچنان می خواهد بدين بازی ادامه دهد. اگر نمی خواست فورآ احمدی نژاد را ساکت و يا برکنار می کرد. آنچه بايد اين انسانهای جاهل درک کنند اين است که ديگر فصل اين بازی گذشت و پرونده ی ايران در شورای امنيت است. اين روند هم هست که خواهی نخواهی به جنگ می انجامد. آنچه به ما مربوط می شود، بايد بدانيم که اگر کشور ما مورد حمله قرار گيرد، هيچ فرد و گروه و کشوری مسئول آن نخواهد بود، جز کليت رژيم جمهوری اسلامی. و در صدر آن خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی

نقش احمدی نژاد در بحران
چون اشاره ای به احمدی نژاد کردم، خوب است که به چند مسئله در ارتباط با اين فرد درجه سوم نظام و نقش وی در اين بازيها بپردازم. ما نبايد تقصير نا بسامانيهای موجود، بحران های اقتصادی و حتی جنگ احتمالی پيش رو را به گردن فقط احمدی نژاد بياندازيم. اين، از بی توجهی به علت و پرداختن به معلول خواهد بود. احمدی نژاد ضمن اينکه کاره ای نيست، يکسال و نيم هم بيشتر نيست که در صحنه ی سياست جمهوری اسلامی ظاهر شده. در حالی که اين رژيم بيست و هشت سال است که در کار همه ی دولتها اخلال می کند و با فتنه انگيزی و ماجراجويی مقدمات اين مخاصمه ی سياسی و جنگ احتمالی و بحرانهای اقتصادی را فراهم می سازد

احمدی نژاد را که کسی نمی شناخت. او برکشيده و ساخته و پرداخته ی آيت الله خامنه ای است و حرفهايی هم که می زند، عينآ تکرار حرفهای او است. توجه کنيم، آنگاه که رژيم مقر تفنگداران آمريکايی در بيروت را منفجر کرد، وقتی در عربستان و کويت و يمن بمب گذاری کرد، و آنگاه که حزب الله لبنان و مجلس اعلا را علم کرد، احمدی نژاد دهانش بوی شير می داد. اين احمدی نژاد نبود که لشکر بدر و جيش المهدی را تشکيل داد. احمدی نژاد نبود که فرمان ترور دگرانديشان را در خارج و داخل صادر کرد. احمدی نژاد نبود که دستور ذبح فروهر ها را داد. احمدی نژاد نبود که يهوديان آرژانتين را به خاک و خون کشيد و ... احمدی نژاد حتی در بحران هسته ای هم هيچ نقشی ندارد

آنزمان که رفسنجانی و خامنه ای از عبدالقدير خان وسايل ساخت اتم می خريدند، احمدی نژاد يک بچه پاسدار گمنامی بيش نبود. وقتی رژيم ديپلماتهای آمريکايی را به گروگان گرفت، احمدی نژاد دربان يکی از ملا های درجه پنج رژيم بود. همين امروز هم اگر خامنه ای و رفسنجانی و خاتمی بخواهند با تعليق غنی سازی و مذاکره، ايران را از اين خطر دور سازند، احمدی نژاد قادر به هيچ کاری نخواهد بود. احمدی نژاد گرچه فردی شهرت طلب و دهان گشاد است، اما رويهمرفته از تمامی ديگر حقه باز های رژيم صاف و ساده تر است. او بر خلاف ديگر مقامات که در خفا حيله می سازند و در ظاهر خود را صلح طلب و فرزانه نشان می دهند، فردی است که اهداف پليد خود و رژيم را به روشنی بر زبان می آورد. او نه فردی مؤثر در رژيم، که خود بازيچه دست حکومتگران اصلی است. آنهم بصورت مقطعی. دير و زود هم وی را چون دستمالی چرکين به زباله دانی خواهند انداخت. بنابر اين، با بزرگ جلوه دادن گناه يک نفر سفيه بنام احمدی نژاد، رژيم را تبرئه نکنيم. اين دقيقآ همان خواست جمهوری اسلامی است

نگارنده سخت بر اين باورم که می خواهند با افکندن بار مسئوليت تمامی اعمال ضد بشری و فتنه انگيزی بيست و هشت ساله به دوش او، وی را برکنار، و مجددآ حقه باز های حرفه ای را به صحنه آورند. و باز هم بهمان سياست موش و گربه بازی سابق باز گردند. بنابر اين در اين فاز، احمدی نژاد هر چه بيشتر جار و جنجال کند، شانس بيشتری را برای پذيرش حقه بازان ملايم از سوی جامعه ی جهانی فراهم می سازد. رژيم با استفاده ابزاری از احمدی نژاد دارد جهان را به مرگ می گيرد، تا به تب رضايت دهند. باز هم البته با بلوف. در اينکه اما احمدی نژاد را از ابتدا بدين منظور برکشيده باشند و يا اينکه وی دانسته اين نقش را بازی کند، جای ترديد است. احمدی نژاد آنقدر ها هم نادان نيست که از کل اين بازی ها بی خبر باشد. به نظر منطقی نمی آيد که موجود شهرت طلبی چون اوحاظر شود به رايگان کولی دهد. شايد وی اين تندروی ها را عمدآ می کند که در مقابل آمريکا فردی مؤثر بحساب آيد و طرف معامله قرار گيرد

ممکن است اين ادعا و کارهای احمدی نژاد از نظر ما منطقی نباشد، اما از ظن خود يار احمدی نژاد ها نباشيم که اين موجودات از جنس ديگری هستند و منطقشان هم با ما تفاوتهای ريشه ای دارد. او هم لابد طرحهايی دارد. در حال حاظر بايد متوجه شده باشد که در لبه ی پرتگاه است. اگر هم تاکنون متوجه موقعييت بد خود نگرديده، بزودی درک خواهد کرد که اگر به تندروی های گذشته ادامه دهد، بزودی کارش به پايان خواهد رسيد، پس انتظار اينکه وی رفته رفته ملايم تر شود دور از انتظار نيست. احمدی نژاد اگر بخواهد بماند، بايد از صداقت لمپنی و عربده جويی های عريان دست کشيده، چون سياستمداران سنتی اين نظام، به شياد بازی در پنهان و لبخند و ملايمت ظاهری روی آورد، ورنه بزودی شايد حتی عمرش نيز بسر آيد. باز از ظن خود و از روی معيار های اخلاقی خودمان تصور نکنيم که او آن اندازه تند رفته که امکان بازگشت برای خود باقی نگذارده. اينها فروزه هايی اخلاقی چون پرنسيپ و شرم و آبرو را اصلآ نمی شناسند. به همين علت هم از چرخش ناگهانی و يکصد و هشتاد درجه هيچ شرم و ابايی ندارند. 1

حاصل سخن
در اينکه رفتن احمدی نژاد و آمدن روحانی و يا مثلآ رفسنجانی پدرخوانده به صحنه و يا از موم نرمتر شدن خود احمدی نژاد بتواند فرصت ديگری را برای رژيم فراهم آورد که مدتی ديگر هم جهان غرب را بازی دهند، جای ترديد های جدی وجود دارد. به اين پرسش هم که آيا ممکن است بازی از دست رژيم در رود و جنگی آغاز شود، نمی توان پاسخ قطعی داد. اما آنچه را از هم اکنون با قاطعيت می توان پيش بينی کرد اين است که رژيم اگر خطر جنگ را جدی ببيند، فورآ دستها را به علامت تسليم بالا خواهد برد. در تحقق اين يک پيشگويی ترديد نکنيد، که اين تسليم با خفت، از ويژگيها و عادات خاص اين نظام است. تسليم رژيم حتمی است. فقط دعا کنيم که به موقع باشد ...
1

با سپاس از آقای دکتر امير سپهر (حزب میهن)1

15 Januar 2007

Pasargad


Offener Brief des Pasargadsrettungskomitees an die Weltöffentlichkeit, internationalen Organisationen, UNESCO und Human Rights Watch zur Verhinderung eines nationalen und der Menschheit betreffenden Desasters


Sehr geehrte Damen und Herren,

seit ca. zwei Jahren bitten Sie tausende Wächter der nationalen und Menschheitskulturerben auf der ganzen Welt um Ihren Widerstand gegen die Zerrstörung eines Großteils iranischer archäologischen Stätte, die zu Einzigartigsten der Welt zählen. Dazu gehören zahlreiche Gebiete wie etwa der Bolaghiengpass, die Pasargadebene und das Mausoleum Kourosh des Großen, der Initiator der Deklaration der Menschenrechte. Laut im Iran selbst veröffentlichten Beteuerungen der Forscher, Geologen, Biologen, Archäologen und Historikern wird die Inbetriebnahme des Siwand-Staudamms nicht nur die gesamten archäologischen Anlagen zerstören, die sich im Bolaghiengpass und auf der Pasargadebene befinden, sondern auch die Umwelt und Landwirtschaft des Gebietes ruinieren.

Nun das iranische Energieministerium hat mit Zustimmung des Instituts für iranisches Kulturerbe, dessen Aufgabe Schutz und Pflege der nationalen und Menschheitskulturerbe ist, vor, das Gebiet zu überfluten und dadurch sowohl bedeutende und wertvolle Beispiele der Menschheitsgeschichte und Kultur, als auch die Umwelt eines großen Gebiets von Fars zu zerstören.

Das internationale Komitee zur Rettung Pasargads appelliert an Ihr kultiviertes und interessiertes Gewissen, alles in Ihrer Macht stehende zu unternehmen, dieses nationale und der Menschheit betreffende Desaster zu stoppen.

Mit Würdigung und Freundschaft
November 2006
Internationales Komitee zur Rettung der Pasargadebene
http://www.savepasargad.com/
Fax: 509 – 352 -9630 (USA)


26 Dezember 2006

يلدا

ايرانيان باستان يلدا را شب زايش ميترا ميدانستند و اين شب را به عنوان شبی که مهر با طلوع خورشيد بر اهريمن پيروز ميشود خجسته ميداشتند


ممنون از دوستان گُلم ( کيانوش و فرهاد ) که مرا به اين بازی دعوت کردند


و۱ - از بچّگی عاشق جنس لطيف بودم ( بی رودرواسی )1

و ۲ - از هيچ چيزی نفرت ندارم ، به جز مگس و آخوند

و ۳ - هميشه لجباز و يک دنده بوده ام ـــ در زمان کودکی شايد آن موقع که ۴ الی ۵ ساله بودم ، اُتوبوس شرکت واحد با تمامی مسافرهاش کنار خيابان نگه داشته و من از اتوبوس پياده و باز سوار شده ام !!! فقط به خاطر اينکه در موقع سوار شدن والدين من به من کمک کرده و من با گريه و زاری .....1

و ۴- آدم رُک و صادقی هستم و دوست دارم حرفم را بدون شيله پيله بزنم و آخرش هم سرم را به خاطر زبونم به باد ميدم

و ۵ - عضو هيچ گروه و سازمانی نيستم ولی با وجود اين از دانشگاه اخراج شده و از ادامه تحصيل محروم شدم

در آخر اينکه از آدم های بی رگ و بی غيرت که نسبت به اوضاع فعلی ايران بی تفاوتند بيزارم !!!1

خواستم چند نفر از دوستان را دعوت کنم که ديدم قبلآ دعوت شده اند و هم اينکه يلدا هم گذشته و ما هنوز به اُميد طلوع خورشيد آزادی در ايران ويرانمان هستيم ...1

16 Dezember 2006

ايکاش عرب بوديم، اما از بيخ عرب نبوديم

الجمهورية العربية الايرانيه ؟

لطفآ از تونلهای قديمی تاريخ خارج شده، از سه هزار سال پيش به اکنون باز گرديم، شعر خوانی را هم رها کنيم، تا متوجه شويم که کجا ايستاده ايم. ايران است که امروز مظهر ننگ و بد نامی در جهان است، نه هيچ کشور عرب. از اينکه ما راعرب بخوانند آزرده نگرديم. از اين شرم کنيم که در کشورمان نظامی داريم که به تنهايی تبلور عينی تمامی پليدی ها و پسماندگيهای بشری است ....1

گويا در مسابقات آسيايی بهنگام دادن مدال به حسين رضا زاده، نام جمهوری اسلامی از بلند گوی يک استاديوم بعنوان يک کشور عربی آورده شده. پيش از آنهم در مراسم افتتاحيه اين بازيها، نام چند متفکر ايرانی را هم با افزودن يک (ال) در جلو اسمشان، يعنی به الرازی و الخيام و الابو علی سينا و البيرونی مبدل ساختن، عرب معرفی کرده اند. جدای از اين عمل مسخره آن شيخ نشين که فقط با اينکار، خود را در نظر دستکم اهل مطالعه و تاريخ بی آبرو ساخته، اين ال بازی آن نيمچه مملکت العربی در جامعه مدهوش ما نيز موجی پديده آورده. اين جعل نام باعث شده که باز بسياری بيادشان آيد که عرب نيستند. باز بازار پتيشن امضا کردن (طومار) بار ديگر سکه شده. وبلاگها پر از مقالات بوديم بوديم و داشتيم داشتيم است. راديو ها کارشان پر رونق گشته. تلويزيونهای لوس آنجلسی پر بيننده شده است و تاريخ دانها کارشان سکه، با بحث های نوستالژيک تاريخی

طبق معمول، باز صحبت از اين است که بله، ما فرزندان کوروش و داريوش هستيم، و مثلآ ما دو هزار و پانصد سال پيش در سمنان کارخانه کوکا کولا داشتيم، در ممقان کار خانه شير پاستوريزه و در دامغان کارخانه کالباس و سوسيس و از اين دست مباحث بی سر و ته و مضحک. مسخره بازی که اما چون ما ايرانيان دست جمعی بدينکار می پردازيم، قباحت و مضحک بودن آن به نظر خودمان نمی آيد. در مقياس فردی، اگر مثلآ کسی با هر کدام از ما با افعال ماضی سخن گويد و مرتبآ از بودم و بودم و داشتم و داشتم دم زند، اگر بر رويش نياورده و به ريشش نخنديم، بی شک در دل خود به سفاهت و خود بزرگ بينيش خواهيم خنديد و وی را دروغگو و يا در بهترين حالت انسانی عقده ای خواهيم دانست

در اين ميان می شود خوب حدس زد که پالتاک از همه جا پر رونق تر شده باشد. چرا که اين دنيای مجازی که ايرانيان اصولآ از آن بصورت قهوه خانه استفاده می کنند، بقول معروف دم دستی ترين وسيله است برای عقده گشايی و عرض اندام. قهوه خانه ای هميشه پر رونق که برای رفتن بدانجا نه نيازی به از خانه برون آمدن هست، نه ورودی و خرج ديگری دارد و نه اصلآ نياز به لباس بيرون پوشيدن. بزرگترين حسن اين قهوه خانه هم در اين است که چون در آن از پليس و کيفر خبری نيست و هيچکس هم قادر به شناخت هويت و نيت واقعی کسی نيست، می شود که در پشت يک نام قلابی پنهان شد و هر کسی را ترور شخصيت کرد و به هر کسی تهمت و بهتان بست. از اينسوی هم چون در اين دنيای دروغين از شيخ و ملا و بسيجی و سعيد مرتضوی خبری نيست، می شود که در آن رستم پيلتن و آرش کمانگير و ميهن پرست درجه يک شد، بی اينکه در دنيای حقيقی به رژيم ملا ها از گل بالا تر گفت. می شود حتی کمونيست و راست افراطی سرنگونی طلب شد، اما در جهان حقيقت با رژيم ملا ها معامله و دوستی داشت

آنچه آوردم، برای رسيدن به اين واقعيت تلخ است که پيشرفت سريع و سرسام آور صنعت ارتباط ماهواره ای در دو دهه گذشته، اگر برای هر ملتی سعادت آورده باشد، بی هيچ ترديدی برای ما جز سستی و رخوت و بی عملی به همراه نياورده است، بويژه برای اپوزيسيون اين رژيم. اگر ديگر ملتها از اين وسايل برای انجام کار و فعاليت در دنيای حقيقی فقط بعنوان وسيله استفاده می کنند، اين وسايل اما برای ما هدف صرف شده است. به ديگر سخن، اگر اپوزيسيون ديگر کشور ها از اين کانالهای ارتباطی مدرن برای ايجاد ارتباط برای عمل مشترک در جهان حقيقی سود می برند، ما حتی در جهان حقيقت هم صرفآ برای وبلاگ و چت روم خودمان تبليغ می کنيم. بی اينکه اين استفاده از کانالهای ماهواره ای به عمل مشترکی در دنيای واقعی منجر گردد

برای مثال وفتی در دنيای دروغين پالتاک بازار اتاقی پر مشتری می گردد، صاحب آن و بعضی ديگر به اين اشتباه می افتند که گويا خط مشی و يا ايدئولژی گردانندگان آن اطاق مجازی در جهان ملموسات نيز طرفداران فراوانی دارد. در حاليکه چنانچه تزبينانه اين استقبال را بررسی کنيد، به تکست ها و صحبتها دقيق شويد، به اين حقيقت نازيبا خواهيد رسيد که بيش از نيمی از شرکت گنندگان برای شوخی و تفريح، در مواردی برای تهمت زدن و آزار و اذيت ديگران بدان روم آمده اند. با نگاهی دقيق، اين حقيفت هم بر شما آشکار خواهد شد که حتی نود درصد از موافقان هم طرفداريشان فقط در همان جهان مجازی اينترنت خلاصه می شود. برای اينکه بی ارزش بودن امر وبلاگ نويسی هم مثلآ در راه مبارزه با رژيم روشنتر شود، توجه کنيد که فلان آقای محترمی که فقط برای ملا حسنی و احمدی نژاد جوک می سازد و اين مسخره بازی ها را در سايت خود منتشر می سازد، استقبال مردم اکثرآ تفريح طلب و لوده از اين مسخره بازی ها را به حساب متفکر بودن خود می گذارد، و ای بسا حقانيت و مبارز سياسی بودن خود. در حاليکه آن دسته از مردم که در ايران له شده اند، حتی نان شب هم ندارند، چه رسد امکان دسترسی به اينترنت

طبق بررسی های مختلف سازمانهای گوناگون تحقيقاتی و ضد جاسوسی، حتی گروه عقبمانده و غارنشين جنايتکاری چون اعضای القاعده نيز از اين کانالهای ارتباطی برای جذب نيرو برای استفاده از آنان در عمليات جنايتکارانه در دنيای حقيقی سود می جويند. بنا بر اين، چنانچه ادعا کنيم که ما تنها مردمی در جهان هستيم که از اين وسايل نه تنها در راه دستيابی به اهدافمان استفاده نمی کنيم، بلکه اين تکنيک های نو ما را بکلی از حرکتی عملی باز داشته، بيجا نگفته ايم. ما در سالهای پس از سقوط ميهنمان، بويژه در دهساله گذشته که بازار اينترنت، تلويزيونهای ماهواره ای و بتازگی هم بازار وبلاگ نويسی پررونق گشته، بگونه ای همگی در خلاء و دنيای مجازی زندگی می کنيم. شاهده زنده اينکه، ما هر چه جلوتر رفته ايم خنثی تر گشته ايم. ايرانيان که در حال حاظر در دنيای اينترنت از هر ملت ديگری بيشتر سهم دارند، در دنيای حقيقی اما خنثی ترين ملت هستند. حضوربالا در اينترنت، فی النسفه به معنای مبارز و آزاديخواه بودن هيچ ملتی نيست. اينترنت می تواند به تسهيل مبارزه کمک کند، اما برای مبارزه در راه آزادی حتمآ نيازی به اينترنت نيست. حتی دو درصد از مردم نپال هم که همين امسال تحول شگرف سياسی را صورت دادند، به اينترنت دسترسی ندارند. بيش و کم ، چنين بودند مردم گرجستان و اوکراين و يوگسلاوی سابق

نگارنده که آرزو می کنم ايکاش رژيم تمامی سايتهای خبری را مسدود سازد و تلويزيونهای لوس آنجلسی هم در ايران اصلآ قابل تماشا نباشند. ترديد نکنيد که اين به نفع مردم ما خواهد بود. گرچه سايتهای پر محتوايی هم وجود دارد، بعضی از تلويزيونها هم برنامه های مفيد دارند، ليکن با اطمينان می توان گفت که سهم اينها در ميان اين حجم بزرگ از هجويات، حتی پنج درصد هم نيست. تازه، آن پنج درصد هم هيچ هماهنگی با هم ندارند و هر کدام ساز خود می زنند. بقيه جز گدايی، صرفنظر از فحاشی و تهمت به همديگر، هر يک با هزار راهی که نشان می دهند، فقط و فقط موجبات گيجی و سرگردانی بيشتر ملت وامانده ما را فراهم می سازند. اصلآ اينکه رژيم سايتهای خبری را مسدود ساخته و بر روی تلويزيونها و راديو های لوس آنجلسی پارازيت انداخته، بر خلاف تصور بعضی، نه از درايت که از نهايت سفاهت مسئولان آن ناشی می شود

اگر رژيم شعور داشت، نه تنها نبايد ديشها را جمع آوری می کرد، نه تنها نبايد دستگاههای پارازيت براه می انداخت، بلکه بايد خود يک ديش و کامپيوتر رايگان در اختيار هر ايرانی قرار می داد، که ضمن گيج ساختن ملت، آنها را در پای کامپيوتر خود زندانی سازد. احمد باطبی فقط يک فرد بود، اما در خيابان. ديديم که يک عکس او در ميدان مبارزه چگونه جهان را تکان داد. و يا چند جوان غيرتمندی که همين چند روز پيش در دانشگاه امير کبير با به آتش کشيدن عکس احمدی نژاد، جهان را متوجه وضعيت مردم بجان آمده ايران ساختند. مبارزه سياسی که امری انتزاعی و صرفآ حسی نيست، برای دستيابی به آزادی بايد به ميدان آمد. ارزش هر يک مبارز در دنيای حقيقی، از ارزش چند ده ميليون مبارز وبلاگی و پالتاکی بيشتر است. ايران هرگز با به به و چه چه در اينترنت، با امضای پتيشن (طومار) و حتی با انشاء نويسی های افرادی چون من آزادشدنی نيست. تکليف اين نظام را فقط در خيابانها می توان روشن ساخت. اگر در همين خارج صد نفر، فقط و فقط يکصد نفر نه بيشتر، بيست روز درخيابان حاظر شوند و مثلآ به دولت روسيه اعتراض کنند، که چرا با چپاول هستی ايران از اين رژيم تروريستی دفاع می کند، خواهيد ديد که چگونه آن دولت مجبور خواهد شد که در سياست خود تجديد نظر به عمل آورد

فرجام سخن اينکه، اين گريه ها و آه و ناله ها که امروز می شنويم نود درصد انحرافی و ظاهر سازی است، آن چند در صدی هم که از سر صداقت آه از نهادشان بر آمده، سوز و گدازشان گر چه ستودنی، اما در راه آزادی ايران متاسفانه ديناری ارزش ندارد. آنچه به ادعای نويسنده مبنی بر ظاهری بودن اين اعمال بر می گردد، بی هيچ لاپوشانی بايد فاش گفت که در اين سالهای نکبت و تباهی ايران، اکثريت ايرانيان نشان دادند که نه تنها در برابر ميهن خود هيچ احساس مسئوليتی ندارند، بلکه حتی پشيزی برای شرافت ملی خود هم ارزش قائل نيستند که مستقيمآ به خودشان برمی گردد و لکه دار شدن آن نام خودشان را هم به ننگ آلوده می سازد. تجار ايرانی در خارج که بالاترين سرمايه داران خارجی در غرب هستند، حاظر نيستند که حتی ده دلار هم خرج آزادی ميهن ومردمشان سازند

همه ی ايرانيان بنوعی در دنيای شعر می زيند. پنداری که جهان حقيقی هم امری خيال انگيز و رويايی است. برای همين هم هست در حالی خود را روشنفکر ترين و مترقی ترين مردم روی زمين می پندارند که در جهان پيدا و ملموس پسمانده ترين و قرون وسطايی ترين نظام عالم در کشورشان مستقر است. نظامی که هم امروز برای نه زن و دو مرد حکم سنگسار صادر نموده و اين يازده انسان ايرانی در انتظار سنگهای اهدايی هم ميهنان روشنفکر خود هستند. دنيای سياسيون ما حتی به مراتب از دنيای مردم عادی فاجعه بار تر است. آنان اصلآ کاری به حقايق جهان پيدا ندارند. سياسی های ايران فقط بدنبال بهشت هستند. با همين نگرش شعری به مقوله سياست هم چون در بيست و هشت سال گذشته به چيزی جز يک بهشت خيال انگيز رضايت ندادند و هنوز هم نمی دهند، ديگر از ايران اصلآ چيزی باقی نماند. آنان اما هنوز هم در رويا و غرور کاذب، مضحک اينکه خود نمی دانند که اصلآ همين خود بزرگ پنداری را هم مديون نظام پيشين هستند، نظامی که آنرا طوطی وار و از سر عادت هنوز هم نظامی عقبمانده می خوانند. اينان نمی دانند که بيست و هشت سال يعنی دو نسل. اين نابخردی و عناد طولانی باعث شد که ايرانی اصلآ فراموش کند که تا سال پنجاه و هفت از چه اعتبار و شرافت و احترامی در جهان برخوردار بوده

لجبازی و نپذيرفتن خطای فتنه ی شوم پنجاه و هفت کار را بجايی رسانده که در زمينه فرهنگ سياسی امروز به آنچنان فلاکتی رسيديم که ديگر در ايران ملا هايی چون خاتمی و کديور و يا مسعود ده نمکی ها و انبار لويی ها روشنفکر محسوب می شوند، نه عباس خلعتبری ها و دکتر عاملی تهرانی ها و منوچهر گنجی ها و دکتر اقبال ها. اين است حقيقت امروز ايران. اينان هنوز در ديروز هستند. چون اکثرآ در خارج زندگی می کنند، نا خودآگاه تصور می کنند که ايران بلحاظ سياست و اقتصاد و فرهنگ همان نظام شاهنشاهی سابق است. همان رويای ديروز هم هست که باعث شده که نظامی همچون نظام کشور های دانمارک و سوئد و هلند را که تمامی اسباب آنرا هم داريم، هنوز هم موروثی و عقبمانده دانند. ديگر ايرانيان عادی سياسی هم که مشغول جنگهای نعمتی حيدری، پرونده سازی و در کار تهمت و فحاشی به يکديگر

اين است حقايق موجود. اما حيرتا که چنين مردمی خود را از اعراب بالا تر تصور می کنند! آنان که از عرب خوانده شدن خشمگين شده اند، لطفآ توجه کنند که داشتيم داشتيم و بوديم بوديم يعنی چيز هايی مربوط به گذشته که به تاريخ پيوسته. از امروز سخن گوييم که عرب نمی خواهد ايرانی خوانده شود. اينک ايرانی خواندن عرب برای وی بالا ترين توهين است. البته حق هم دارند. آنان که خود را فرا تر از اعراب تصور می کنند، خوب است که کمی بخود آمده، از خواب گران بر خيزند، بی نخوت و غرور بی جا از خود بپرسند که آيا هيچ ملت عربی چون ما امروزه در جهان اين اندازه رسوا و بی آبرو است؟ آيا هيچ ملتی عرب، اينچنين نظامی عقبمانده و جنايتکار در کشور خود دارد؟ از خود بپرسند در کدامين کشور عرب جوانان کليه می فروشند؟ بيانديشند آيا ايرانی ها دختر های عرب را در بازار می خرند يا برعکس؟ و هزاران سئوال ديگر در مقام قياس

اصلآ بحث عرب و عجم در وضعيت فعلی ما بحثی بيجا است. اين رژيم نه تنها شباهتی به هيچ رژيم عربی ندارد، نه تنها از تمامی آنها پسمانده تر است، که مورد نفرت تمامی ملل عرب هم هست. به جز جيره خواران، که رژيم دوستی ظاهری آنان را با پول ملت ايران خريداری کرده، اصلآ هيچ عربی چشم ديدن ملا های رافضی ايران را ندارد. حتی آن اعراب مواجب بگير از ايران هم در دل از اين رژيم نفرت دارند. مگر احمدی نژاد و خامنه ای و مصباح و جنتی و سعيد مرتضوی از کشور های عربی به ايران صادر شده اند که ما يقه ی اعراب را گرفته ايم. عرب مذهبی است. تنها هويت عرب واقعی هم همان مسلمانی او است. قوانين اسلامی هم در جهان امروزی يعنی بربريت. امروزه هر عربی دست به کثيف ترين و سبعانه ترين جنايت هم که زند فقط از سر اعتقاد به جهالت است، نه خيانت

کسی که بمب بخود می بنند و خويشتن را منفجر می کنند که نمی تواند خائن و يا وطن فروش باشد. هيچ وطن فروشی جان خود را نفروخته و هيچ خائنی در راه خيانت، تا پای نثار جان پيش نمی رود. جان آدمی بهايی دارد که پرداختنی نيست و هيچ کس هم آنرا نمی فروشد. اين اعمال گر چه جنايتکارانه و از سر نادانی است، در بطن خود اما نوعی اخلاص و صداقت دارد. اما جنس جهالت ما با اعراب تفاوت دارد. نادانی ما از نا آگاهی صرف ناشی نمی شود. جهالت ايرانی از بد آگاهی است. بد آموزی که نام اصلی آن لمپنيسم است. حتی بی شعور ترين و جانی ترين عرب هم مانند ايرانی اينچنين هموطن خود را ترور شخصيت نمی کند که ما می کنيم. شما حتی هيچ عضو القاعده و طالبان را هم نخواهيد يافت که به دليل مخالفت سياسی برای عرب و يا طالبان ديگری پرونده ی ناموسی بسازد. اينگونه اعمال ننگين از محصولات ناب لمپنيسم ايرانی است

فقط هم خاص و شيوه ی رژيم نيست. اين نوع از لمپنيسم پديده ای شرم آور است که امروزه در جامعه ی درون و برون ايرانی همه گير شده. پديده ای ضد انسانی و غير اخلاقی که اول بار توده ای ها آنرا از کی بی جی آموخته و به صحنه سياست ايران آوردند. با همان لمپنيسم دورغزنی و بهتان و پرونده سازی هم نظام پيشين را ساقط کردند. پس از استقرار اين نظام، آن لمپنيسم با هم آميزی با لمپنيسم آخوندی، رواج دروغ و دغل در جامعه و مخلوط شدن با بد آموزی های فرهنگی عنصر ايرانی امروزه به کمال رسيده. تا جائيکه حال هرکس با ديگری مخالفت کند، از هستی و شرف و آبرو ساقط می شود، بويژه در صحنه ی بی در و پيکر و فاقد پليس وکيفر اينترنت. اعمالی ننگين که اعراب اصلآ از آن اطلاعی ندارند. پس اينکه ما خود را از آنان برتر شماريم، يک خود فريبی بيش نيست. ايکاش ما هم مانند بعضی از اعراب جاهل بوديم، اما تا اين اندازه از لمپنيسم و فقدان معنويت و اخلاق در عذاب نبوديم. لمپنيسم خيلی زشت تر و غير انسانی تر از نا آگاهی است. نا آگاه، خود از زشتی عمل خويش آگاهی ندارد. لمپن اما دانسته دست به کثيف ترين اعمال زده و از ارتکاب به اعمال ننگين هم بخود می بالد. اين اعمال را فقط در نزد ما می توان ديد، نه اعراب بيچاره. زيرا بيشتر ايرانيان دست و زبان آلودن به اين کثيف ترين کثافات اخلاقی را از باهوش بودن و زرنگی و درايت ايرانی می دانند

لطفآ از تونلهای قديمی تاريخ خارج شده، از سه هزار سال پيش به اکنون باز گرديم، شعر خوانی را هم رها کنيم، تا متوجه شويم که کجا ايستاده ايم. ايران است که امروز مظهر ننگ و بد نامی در جهان است، نه هيچ کشور عرب. از اينکه ما راعرب بخوانند آزرده نگرديم. از اين شرم کنيم که در کشورمان نظامی داريم که به تنهايی تبلور عينی تمامی پليدی ها و پسماندگيهای بشری است. ما اما از روی همان خود روشنفکر پنداری و نخوت بيجای ايرانی، نه می پذيريم که خودمان هم در ايجاد اين وضع مسئوليت داشتيم و نه حاظر به دست برداشتن از اين لاقيدی هستيم. ايران برباد است و ما همچنان دلخوش به تاريخ خودی که روزی چنين بوديم و چنان. درست است، ما در حال حاظر عرب نيستيم، اما بی شک از بيخ عربيم. تا آن اندازه که دخترانمان به اعراب فروخته می شوند، ما اما از سر خيره گی همچنان خود را اعراب برتر می شماريم ! ...
1

با سپاس از آقای دکتر امير سپهر (حزب میهن)1

14 Dezember 2006

مصادره تاریخ و هویت ملی و سکوت دستگاه دیپلماسی ایران

میلیون ها بیننده آگاه تلویزیون در سرتاسر جهان و از جمله ایران و فارسی زبان های بسیار در گوشه و کنار دنیا که روز 10 آذر امسال و در مراسم گشایش بازی های آسیایی در دوحه قطر شاهد مصادره چندین شخصیت بزرگ علمی و فرهنگی ایرانی مانند ابوریحان بیرونی و ابوعلی سینا و «عرب» معرفی شدن آنها بودند ...1
برای خواندن اصل مطلب روی عکس کليک کنيد

26 Oktober 2006

! درد دلی از يک قربانی جنايت ملی

سالروز تولد آبروی ايران خجسته باد


او نه تنها بزرگ شاهنشاه ايران، که آبروی ايران هم بود. تا او بود، ايران، ايران بود. روزی هم که رفت، فقط شاه نرفت، که آبرو و اعتبار و عظمت هم از ايران رفت

يادی از استبداد!؟ آريامهری

اکسيژن را ميگويم ، طراوت وشور را ، سرسبزی و نشاط را، همان مايه ادامه دم و بازدم را ميگويم . منظورم عشق و اميد و طپش قلب و جريان خون است، مرادم از اينهمه در يک کلام حيات است، حيات. حيات يعنی بودن ! يعنی زندگی کردن ! همان زندگی که ادامه اش بستگی به وجود اکسيژن دارد. با اينهمه، اکسيژن اما تا وقتی که هست نه ديدنی است و نه حتا حس کردنی، زيرا خود نمودعينی ندارد. 1

وجود اکسيژن را در وجود حيات و سرزندگی ميتوان به تماشا نشست. وجود اکسيژن را فقط در عدم وجودش ميتوان حس کرد. که اگر وجود نداشته باشد ، نه تنها آدميان، بلکه آهو و قمری و قناری و ياس و سوسن و سنبل و دشت و مرغزارهمه و همه پژمرده ميشوند و ميميرند، و بدون وجود اکسيژن اصلآ سبزه و گياه و گل و گلدانی در کار نيست. سرزندگی و نشاط ، خجستگی و فرخندگی ، تلاش و کوشش برای زندگی بهتر ، اميد و آرزو، و خلاصه تمامی جلوه های زيبای زندگی در بودن اکسيژن است که تماشا کردنی است. 1

پاره ای از جامعه شناسان اکسيژن جوامع انسانی را آزادی ميدانند. معتقدند که نشاط و پيشرفت هر جامعه انسانی بستگی به ميزان وجود آزادی ( اکسيژن ) در آن جامعه دارد. آزادی اما تعاريف گوناگونی دارد. سوزاندن بانک و يا سرقت مسلحانه ازآن، پرتاب بمب دستی و نارنجک،آموزش تغليمات خرابکاری در اردوگاههای فلسطينی و جاسوسی برای بيگانگان را هم روشنفکران دشمن آريامهر جزيی از آزاديهای سياسی دانسته اند. همان روشفکران تاريک اند يشی که با يک جنايت هولناک سياسی زندگی نسل من وچند نسل آتی را نابود کرده، و غرورانسانی وملی ما را لگد مال کردند. 1

در طول آن انقلاب اهريمنی گفتيم ای نابخردان، چرا همه چيز کشور را به آتش ميکشيد ؟ آخر اين چگونه آزادی خواهی و مردم دوستی و ميهن پرستی و عقل و شعوری است که آدمی بايد به دنبال يک روضه خوان بيسواد و کينه توز بيفتاد ؟ ما را به ساواکی بودن متهم کردند! گفتيم حال که دولت بختيار بر سر کار آمده بايد از وی حمايت کرد که کشور از دست نرود، جواب شنيديم که تو جوانی و متوجه نيستی! بختيار نوکر بی اختياری بيش نيست که از طرف شاه و اربابانش مأمور شده تا نگذارد ما با رهبری اما م به آزادی و دموکراسی دست يابيم! 1

نامسلمانمان خواندند، منفور شديم، طرد شديم، قبل از انقلاب ضد انقلابمان ناميدند، لقب طرفدار سرمايه داری و غربزده دريافت کرديم، در امجديه با داغ و درفش بجانمان افتادند، فحشمان دادند، بختيار که هيچ، خودمان را هم به سی.آی.ا منتسب کردند و ...! عاقبت هم کشور را در سينی طلا گذارده دو دستی تقديم روضه خوان ها کردند. همان کسانيکه خود را مثلآ چپ و روشنفکر و مترقی می پندارند ! افرادی که هنوز هم شرم ندارند، آنانکه اين حداقل سلامت اخلاق و شرف انسانی را ندارند که پس از اينهمه ظلمی که بعد از سقوط نظام شاهنشاهی از رژيم جايگزين آن نصيب ملتمان شده، از خود سئوال کنند که آيا براستی ما در عصر پهلوی دوم اصلآ آزادی نداشتيم ؟

آنقدر دچار خفقان بوديم که بايد آن نظم ملی را از بن و پايه ويران ميکرديم ، يا اينکه خطا کرده ايم و شرافت اخلاقی و وجدان بما حکم ميکند که بجای فحاشی به يک انسان خادم که سالهاست جان بجان آفرين تسليم کرده ، خود را نيز نقد کنيم ؟ من بعنوان يکی از ميليونها قربانی شما تبهکاران سياسی که در زيباترين سالهای جوانيم همه ی هستيم را تباه کرديد، حق ندارم که از شما جانيان سئوال کنم ای کسانيکه خود را به اصطلاح آگاه و روشنفکر ميدانيد، هرگز وجدانتان بشما نهيب نزده که از خود بپرسيد که آيا ما خود اين بلای اهريمنی را برخود و ملتمان نازل نکرديم ؟ آيا اصلآ هيچ احساس شرمی بشما دست نميدهد وقتی که می بيند بچه های جوان و معصوم ايران از دولت سر رژيمی که شما بر سر کار آورديد کليه و تن و از همه جگرسوز تر غرور خود را می فروشند تا بتوانند شکم خود راسير کنند؟

آيا براستی محمد رضا شاه اکسيژن ما نبود که با نبودش تمام خوشيها و طراوت های عالم برايمان فسرد و پژمرد ! صادقانه نيست اگر بپذيريم که ما ابدآ متوجه اهميت حياتی او در وجود نشاط اجتماعی و امنيت و آرامش و احترام جهانی نبوديم ؟ حال متوجه نميشويم که چرا کهنسالان بيسواد ما آريامهر را دوست ميداشتند، اما هرجوانی که چهارخط شعر مجهول احمد شاملوی توده ای را خوانده بود او را ديو و دد ميپنداشت؟ آيا بدين علت نبود که پيرهای ما اجتماع پر از فقر و نا امنی و تيره روزی ايران را با چشم خود ديده بودند و ما نه ؟

نسل ما تا ديده بر هستی گشوده بود همه چيز را مهيا و مرتب ديده بود. تا بود چراغانی ديده بوديم و مغازه های پراز انواع و اقسام اجناس غربی و شرقی. نه جنگ ديده بوديم و نه نا امنی. نه کوپن ديده بوديم و نه پاسدار باجگير و نه بسيجی آدم فروش و نه ملای شلاق زن. تا آنجايی که بخاطرمان ميامد هميشه پاسبان توسری خور ديده بوديم و افسران شهربانی آفتابخورده و تحقيرشده. پاسبان فلکزده که سهل است، افسردانشگاه ديده ای که چند ستاره و قپه بر روی شانه خود داشت کجا ميتوانست مانند يک پاسدار چاقوکش و بسيجی تازيانه زن جمهوری اسلامی به مردم زور بگويد و اجحاف کند. 1

هرکس قصد اهانت به هر ارتشی را داشت وی را پاسبان خطاب ميکرد، وهر افسر راهنمايی که هر راننده متخلفی را که از چراغ قرمز رد شده بود جريمه ميکرد فورآ به بچه سازمانی ملقب و مفتخر ميشد ( بچه سازمانی در آن دوران بکسانی گفته ميشد که دريتيم خانه های متعلق به سازمان خدمات اجتماعی
شاهنشاهی (از خيانتکاريهای آريامهر!) بزرگ شده بودند. کودکانی که يا سر راهی بودند و يا پدرآنها ناشناخته بود ). 1

آری، اينچنين بود دوران پر از ظلم و جور وخيانت آريامهری ! از تمامی اينها در ميگذريم و فرض را بر اين ميگيريم که آريا مهر نه تنها خطا کار بلکه حتا خيانتکار نيز بود، آيا باز هم اين دليل ميشود که کسانی که خود را آگاه و چپ و مترقی ميدانند بدنبال الله کرم ها و خلخالی ها بيفتند و ملت خود را به نيستی سوق دهند ؟ خطای شاه بيشتر بود يا شما ؟ شما خيانت کرديد يا شاه؟ ای بی وجدان ها، آوردن نظم و آسايش و آبرو "ولو بقول شما با زور ساواک و استبداد و کمک امپرياليسم" خطا و خيانت است، يا از بين بردن همه آنها با کمک چاقو کش ها و چريکهای فلسطينی و ملايان تهی از شرف و ليبی و شوروی ؟

کسانيکه از سر ناآشنايی به جامعه شناسی و تاريخ همه چيز را ويران کردند، ندانستند که محمدرضا شاه پادشاه عصر پاترناليسم ( پدرسالاری ) بود نه دوران دموکراسی. شخصيت و حاصل کار اورا در قالب يک پدر بايد بداوری نشست. با اين نگاه علمی و جامعه شناختی است که آريامهر ما را ميتوان بهترين و مهربان ترين شخصيت تاريخ معاصر دانست. او پدر خوب و مسئولی بود که همه ی چيز های خوب دنيا را برای فرزندانش ميخواست. اگر بزرگان ماهم مانند شاپور بختيار، آن مرد خوب و نازنين کمی عقل و ميهن پرستی ميداشتند و بجای پدرکشی مانند خود آن پدر کمی به خير وصلاح خانواده ميانديشيدند ، بجای بيست و پنج سال درماندگی و بی آبروئی امروزه يکی از مرفه ترين و مغرورترين ملتهای جهان بوديم. اما افسوس و صد افسوس!1

محمد رضا شاه نيازمند مدافع نيست. تاريخ از وی دفاع کرده و در آينده نيز صد چندان خواهد کرد. حرف من بر سر سرنوشت خودمان است. همان سرنوشت شومی که باصطلاح دانايان قوم آنرا برايمان رقم زدند. نسلهای آينده ديگر جنون شاه ستيزی و ميکرب بی وجدانی در جامعه خود نخواهند داشت و او را آنگونه که بود خواهند شناخت. کسانی در پيشگاه تاريخ به خيانت و بدنامی محکوم خواهند بود که صرفآ بدليل دشمنی با آريامهر چند نسل را به تباهی کشيدند.1

آن مرد هرشخصيتی که داشت، امروز ديگر به تاريخ پيوسته. سر آن ندارم که از وی قديس بسازم. اما سعی ميکنم اين چند صباح باقيمانده از عمرم را هم با وجدان و اخلاق سپری کنم.از گفتن حقايق هم باکی ندارم. من خود گرچه هيچ اقدام عملی بر ضد او و رژيمش انجام نداده ام ، ليکن روزی از ناراضيان رژيم او بودم. اما حتا بخاطر همين هم گاهی خودم را ملامت ميکنم. ما آنروزها خيلی مسخ شده بوديم و واقعييتها را نميدانستيم. امروز که چشم و گوشمان باز شده نبايد به جنگ حقيقت برويم. نسل من نسل آريامهری است. نسلی که نيمی از زندگی خود را در دوران او زيسته است و خدمات اين انسان بزرگ را شخصآ ديده و از آن بهره برده است. آخر چرا ما اينقدر ناسپاس و بی انصاف هستيم.1

شخصآ فقط آن بيست و شش سالی را که در دوران او زيسته ام زندگی بحساب می آورم. زندگی معمولی که نه، تو بگو جشن ! يک جشن بيست و شش ساله!. بعد از آن چيزی جز پريشانحالی و درماندگی و اشک و حسرت و آه نصيبم نشده است. دربدری که سهل است ! نميدانم اصلآ چند نفر از فاميلم هنوز زنده هستند. حتا بر سر گورپدرم نيز نميتوانم بروم تا کمی خودم را آرام کنم.من نميدانم اصلآ پدرم در کجای ايران آفت زده مدفون است. شب و روز ندارم. قرارو آرام نميشناسم. صبح و شامم در هم آميخته. تنهايم. تنهای تنهای تنها ! بدون ترس از جوخه های مرگ رژيم در اينجا نميتوانم حتا آزادانه مايحتاج زندگيم را خريد کنم. مدتهاست که غذای گرم نخورده ام. چون فرصت آنرا ندارم. بعضی اوقات حتا فرصت ريش تراشيدن هم ندارم. چند گلدان خانه ام در کنار دستم از بی آبی زرد شده است.1

وقت برای اطو کردن پيراهنهايم ندارم. يک پوشاک تريکو دارم که مرتب آنرا ميشويم و بر تن ميکنم.افزون بر اينها شهرت طلبی و حسادت بعضی ها درطيف خودمان هم روزگارم را تيره ترکرده. به خداوند سوگند که هيچ ملتی مانند ما اينگونه با خود دشمن نيست.آخر چرا ما بجای رژيم درصدد ازميدان بدر کردن دشمنان آن هستيم، و بجای خائنين خادمين خود را نابود ميکنيم. آنهم فقط از سر حسادت. چه دستمزدی بجز توهين و تهمت نصيبم شده که بايد بمن حسادت کرد ؟ هر روز يک توطئه، هر ساعت يک اتهام جديد. مجاهدی ، کمونيست هستی ، توده ای هستی ، دزدی ، قاتلی ، زنبازی ، تجاوزگر هستی ووو... هردم با يک زخم تازه جگرم را پاره ترميکنند ! آنهم کسانيکه آنها را دوست و همرزم ميدانم. بعضی از اين همرزمان از رژيم هم سفاک ترند. براستی که درجامعه شلوغ و مه آلود خارج از کشور که به درستی نميدانيم دوست و دشمن کيست ، ميهن پرستی بالا ترين عقوبت ها را دار. 1

حال و روزمن و ما اينست ! روزگار کسانيکه رياکار نيستند و حقيقتآ خواهان خلاصی ازدست ميکرب مهلک جمهوری اسلامی هسنتد. ميکرب کشنده ای که گروههای چپ و باصطلاح روشنفکر جسم و روح ما را به آن آلوده و بيمار کردند. کينه ای نيستم، اما چکنم ، اصلآ دست خودم نيست !هرچه سعی ميکنم نميتوانم کسانی را ببخشم که من و ما را به اين پريشانحالی و فقر و سرگردانی و بی آبرويی کشيدند! اينهاقاتلين ما هستند. تازه ! هنوز هم طلبکار هستند ! و ما را لمپن و شاه الهی هم خطاب ميکنند ! بجای آنکه آنها بيايند و برای جبران خطاهشان بما د ست همياری بدهند ، ما بايد از آنها اتحاد را گدايی کنيم. مايی که بی تقصير سرگردان و نابود شديم. مايی که خود به اسناد جهالت و خيانت آنان ميمانيم. 1

من نميدانم اينها چه شخصيتی دارند! آيا اينها به مرگ نمی انديشند، و به قضاوت تاريخ ؟ من اما اينگونه فکر نميکنم،هميشه با خود ميانديشم که مانيز روزی زندگی را بدرود خواهيم گفت. اگر خطا و اشتباه کرده ايم بپذيريم. کتمان حقايق تاريخی کاری ناشدنی است. پيش از آنيکه تاريخ خطاهامان را بگويد ، خود بگوييم. صداقت و شهامت ما کار مورخين و نسلهای آتی را برای شناخت تاريخ کشورشان سهل تر خواهد کرد. به فرزندانمان کمک خواهد کرد که ديگر خطای پيشينيان خود را تکرار نکنند.ما گفتنی و نوشتنی فراوان داريم. چرا که خود به تاريخی زنده می مانيم. حيف است که حقايق را با خود بگور بريم ! 1

ما که ميگويم ، منظورم انسانهای دارای سلامت نفس است. نه آن بی وجدانهايی که نه تنها از اينهمه خسارتی که وارد کردند شرم نميکنند ، بلکه باهزاران مکر و ترفند اهريمنی رژيم را سرپا نگهداشته اند. خود که منفور هستند وهيچ آلترناتيوی ندارند ! اينها به هر دزد و چاقوکشی رضايت ميدهند اما به رضا پهلوی نه ! هرچه کوشيد ند از طبرزدی و خاتمی و دوم خرداد ديگی برايشان بجوش نيامد. ملت ايران است و تنها يک اميد ! رضا پهلوی ! ترس اينها و علت دفاع کردنشان از رژيم هم همين است ! ميترسند مبادا که فرزند آن بابا بازگردد، ومردم بلا کشيده بابت اينهمه عناد ورزی منجر به نابودی کشورشان آنها را تف باران کنند ! اين بزرگواران بودند که خمينی را بر سرکار آوردند.هرگز هم از کار خود اظهار ندامت نکرده اند.1

دفاع کردنشان از رژيم بيخودی وازسر نادانی نيست. خود به نيکی ميدانند که با آوردن خمينی نيم ميليون انسان را بکشتن داده و ايران و ايرانی را نابود کرده اند. بعد از آنهم بجای اقرار به اشتباه، با لجبازی تمامی پلهای پشت سر را خراب کرده اند. بحدی که در صورت استقرار مجدد نظام پادشاهی اصلآ روی بازگشت به ايران را ندارند ! دشمن اصلی اينها مردم ايران و نظام پادشاهی است نه جمهوری اسلامی که با آن کمی تفاوت سليقه دارند !
1

با سپاس از آقای دکتر امير سپهر (حزب میهن)1 1

19 Oktober 2006

جاده های خاکی يا پالان های رهبر

يک شوخی خيلی جدی

شايد اين قصه را در رساله ی دلگشای مولانا عبيد ديده باشم، يا در امثال و حکم علامه علی اکبر خان و يا جای ديگر (ديگر هوش و حواسی نمانده!) که، کسی زورش به خر نمی رسيد، پالانش را بباد کتک می گرفت. در روزگار ما، اين عينآ روش عوام فريبان سينه چاک ولی الله خان فقيه الملّه، و يا آنانی است که متاسفانه آن چيز معروف را ندارند. گروه بی چيزها و تاجر پيشگان بادبادکی اقلآ زياد گرد و خاک راه نمی اندازند . اين دسته چون بفکر اين هم هستند که ممکن است رژيم ملا ها بزودی سقط شود، می خواهند چند انتقاد ژيگول مآبانه در پرونده خود داشته باشند. تا اگر فردا باد از طرف ديگر وزيد، بگويند که بله، ماهم مثلآ مخالف آن رژيم بوديم ومبارزات شجاعانه ای هم برای آزادی کرديم

و اما آن گروه اول جدآ روی هر چه بچه پررو است را سفيد کرده اند! يعنی آن ياران صديق جمهوری قبرکن ها و روضه خوان ها که می خواهند خود را مخالف آن جا زنند و نقش اپوزيسيون اصلی را کمرنگ کنند. مخصوصآ آنان که مرتب به دست بوسی به ايران می روند و يا از جانب خود رژيم به اينسو فرستاده شده اند که اينجا نقش اپوزيسيون را بازی کنند. الواتی بی خطر در خارج از کشور، که برای نشان دادن مثلآ مخالفت ريشه ای خود، خود خر را رها کرده و به پالانش چسبيده اند . البته با پوزش از جناب خر، آن حيوان نجيب و زحمتکش که در اينجا وی را با موجودی تنبل و نانجيب و آدمکش و دزد مقايسه می کنيم

باری، تا قبل از بيرون پريدن زود هنگام آقا احمدی نژاد، سرور مظلومان چاقوکش عالم، بويژه مظلومان زن و بچه کش جبل عامل لبنان و دستيار آتی منجی بشريت از صندوق امام زمان، سلطان جماران فقط يک پالان بزرگ داشت، که نام اين پالان مندرس و آلوده به سرگين هم برادر بازجو حسين شريعتمداری کيهانچی عنکبوت باز است. هر کدام از اين رنود هفت خط، از قبيل آن ملا حسنی مسخره پرداز ساکن بلژيک و آن ژيگولوی ديروزی کارمند دفتر شهبانو فرح و کراوات به باد داده امروز لندنی و يا آن داريوش سجادی فرزند خوانده ملا عمر که قصد داشت نشان دهد که مثلآ او نيز داخل آدم است و پيراهنش با آزادی خواهان در يک آفتاب خشک می شود، فقط به طرف آن يک پالان پارس می کرد. حال اما يکسالی می شود که سلطانعلی خان صفوی خامنه ای دو پالانه شده اند، و با ظهور احمدی نژاد دکان حقه ی ديگری برای اين الوات باز شده

حال اينها می توانند با پارس کردن به دو سوی و جار و جنجال بيشتر راه انداختن خود را بيشتر آزادی خواه نشان دهند. خاتمی رفيق شفيق اين الوات در داخل اما حقا که از اينها هم حقه باز تر بود، تا اينکه در آخر خراب کاری کرد. وی برای نشان دادن حقانيت خود و دموکراتيک بودن اين رژيم آدمخواره مرتبآ به دانشجويان معترض می گفت ( می بينيد که ما بقدری فضای باز داريم که شما می توانيد هر اعتراضی به رئيس جمهور بکنيد و هيچ کس هم با شما کاری نداشته باشد!) و نتيجه می گرفت که گويا اين نظام فقاهتی از تمامی نظامهای آزاد دنيا هم دموکرات تر باشد. وی اما با تمام حيله گری در ماههای پايانی يک گاف ناجور داد. گاف خيلی بدی که با آن مچ خويش و رژيم دوست داشتنی اش را باز کرد. اين زمانی بود که گفت رئيس جمهور در جمهوری اسلامی فقط يک تدارکاتچی بی اختيار است

او چون در عصبانيت اين گفته را بر زبان آورد، متوجه نشد که معنی روشن اين گفته اين است که، در جمهوری اسلامی مرز آزادی آنجا است که شما می توانيد فقط به يک تدارکاتچی بی قدرت و اختيار و پادوی رهبراعتراض کنيد، ور نه اگر حتی نام خود سلطان قدر قدرت را بدون بسم ال و صلوات هم بر زبان آورديد، ترتيب کارتان داده خواهد شد. اگر می بينيم که امروزه زندانها انباشته از زندانی است، بدين علت است که شايد هشتاد در صد از آنان فقط به دليل بی احترامی به رئيس جمهور اصلی و مادام العمر زندانی شده اند. يعنی تنها و بزرگترين اتهامشان يابو خواندن قاطر رهبر است. که دستگاه قضايی تحت امر رهبر بوسيله ی دو نيمچه پالان و پادوی ديگر خود در آنجا آنرا به ماده قانون (بی احترامی به مقام معظم رهبری) مبدل ساخته

دو پادويی که يکی عراقی است و در عمر خود هرگز شاهرود را نديده اما نام خود را به هاشمی شاهرودی تغييرداده، و آن ديگر که نحس ترين و شوم ترين آدم روی زمين است، اما نام کوچکش سعيد است. همان بچه پرروی عقده ای که انشاالله مرتضی علی خودش به کمر اين بچه تخم تجاوز و قاتل زند که واقعآ مرتضوی شود. اما نتيجه عملی از اينهمه اينکه، چنانچه مشاهده کرديد کسی فقط به پالان هايی از قبيل شريعتمداری و احمدی نژاد و هاشمی عراقی و سعيد مرتضوی و صد ها ديگر نيمچه پالان رئيس جمهور مادام العمر علی، ولی خامنه ای آويزان می شود و با خود آن جناب خر کاری ندارد، دستکم بگوييد ... خودتی عمو! که طرف فکر نکند که شما را هالو گير آورده ...
1

با سپاس از آقای دکتر امير سپهر (حزب میهن)1

02 Oktober 2006

محمد رضا شاه در نگاهی‌ تازه

هفت خواهران نفتی، مردی را که میخواست کشورش را ژاپن دوم سازد، از اریکه سلطنت سرنگون کردند