31 März 2006

خطر تحويل وبلاگ نويس ايراني به جمهوری اسلامی ايران



احمد سراجي (آريو سراجي) زنداني سياسي و وبلاگ نويس ايراني که نزديک به 4 ما پيش توانست از زندان جمهوري اسلامي بگريزد و خود را به ترکيه رساند اکنون با خطر عودت به ايران روبرو است . بر اساس خبرهای تائيد نشده دولت ترکيه تصميم دارد احمد سراجی را به اتهام ورود غير قانونی به ترکيه محاکمه نمايد. با توجه به همکاري قبلي دولت ترکيه با رژيم ايران در عودت پناهندگان سياسي احتمال تحويل دادن اين فعال سياسي به ايران بسيار ميباشد. برای آگاهی از چگونگی فعاليتهای سياسی و دوران زندان احمد سراجی توجه شما را به خبر ۰۴/۰۹/۸۴ تبريز نيوز جلب مينمائيم : 1

تبريز نيوز : "سراجي"، در تماس تلفني کوتاه با سرويس حقوق بشر تبريز نيوز گفت: با توجه به اين که پاسپورتم ضبط شده بود ، بدون پاسپورت از ايران به کشور "ترکيه" آمده و به دفتر امور پناهندگان سازمان ملل در شهر " وان "جهت اخذ پناهندگي مراجعه کردم و هم اکنون در حال طي مراحل قانوني هستم.1
وي افزود: در فرصت ايجاد شده براي اجراي حکم جديد يک سال زندان که پس از سپري کردن 6 ماه زندان و تحمل 30 ضربه شلاق بايد اجرا مي شد خودم را از زندان تبريز به دفتر امور پناهندگان سازمان ملل در شهر " وان " ترکيه رساندم.1
سراجي ، گفت: پس از تحمل 6 ماه زندان و 30 ضربه شلاق تعزيري،در حاليکه شعبه دوم دادگاه تجديد نظر دادگستري آذربايجان شرقي نيز راي يک سال زندان شعبه 10 حقوقي دادگستري تبريز را مبني بر تلاش بر براندازي و توهين به رهبري نظام را مورد تاييد قرار داده و از ديگر اتهامم که "ارتداد" بود تبريه شدم نه تنها بايد يک سال ديگر بلکه علاوه بر اين 3 حکم ، چون پرونده ي ديگري نيز داشتم که 2 سال تعليقي مشروط به عدم فعاليت و محکوميت بود (با احتساب همه احکام) بايد 3 سال ديگر در زندان مي ماندم. اين"وبلاگ نويس"،افزود:حکم 2 سال تعليقي صادره از دادگاه انقلاب تهران مربوط به (تاريخ 21/11/83 ) تجمع در برابر دفتر سازمان ملل در تهران در اعتراض به مسايل پيرامون حقوق بشر بود که من خود به صورت سمبليک با زنجير به درب ورودي بسته بودم.1
وي يادآورشد: در طي 4 ماه اخير از دوران محکوميت 6 ماهه ام ممنوع الملاقات بوده و وکيل نداشتم و بيشتر دوران محکوميت خود را در بند "موقت" زندان تبريز با معتادان ، قاتلين و سارقين هم بند بودم . پس از انتقال به بند ديگر توسط افرادي به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته و ضاربين مرا را تهديد کردند که رگ دستم را در نيمه هاي شب بريده و طوري وانمود خواهند نمود که "خودکشي کرده ام". گفتني است،"سيد احمد سيد سراجي"وبلاگ نويس تبريزي که مديريت چند وبلاگ را به عهده داشته ابتدا در سال 82 دستگير و سپس در 8 تير 84 به اتهام نظير تبليغ عليه نظام و ... در دادگاه بدوي شعبه 3 دادگاه انقلاب تبريز محکوم شده بود که محکوميت 6 ماه زندان وي مورد تاييد شعبه 4 تجديد نظر استان آذربايجان شرقي قرار گرفته که دوران محکوميت خود را سپري کرد.همچنين وي در ديگر حکم شعبه 7 اجراي احکام دادگستري تبريز 30 ضربه شلاق تعزيري را تحمل کرده و شعبه دوم دادگاه تجديد نظر دادگستري آذربايجان شرقي نيز حکم يک سال زندان شعبه 10 حقوقي دادگستري تبريز را مورد تاييد قرار داده بود.1

باتشکر از رامين اعتبار

27 März 2006

طنزنوروزی

اصول اعتقادی دايناسورها


آ ملا های جمهوری اسلامی، فرانسه را حبشه، ايران را غنيمت جنگی، ملت آنرا اسرای آتش پرست، پول را خدا، انگليس را مکه، بريتيش بانک را کعبه؛ دسته چک های دلاری را کتاب آسمانی، لندن را بيت المقدس، دزدی از بيت المال را سهم امام، پرداخت به تروريست ها را خيرات، کلاهبرداری راعبادت، آدمکشی را نهی از منکر، شکنجه را امر به معروف، فحاشی و تهمت را خطبه نماز جمعه، لباس شخصی های چاقو کش رامجاهدان اسلام، مرسدس بنز را ماچه الاغ، جغد راقناری، استخر را خزينه حمام، خامنه ای را ملکه ويکتوريا، روزنامه را شبنامه، دودوزه باز را اصلاح طلب، آزادی را سرطان، شادی را يرقان، وبلاگ را درب اتاق خواب رژيم، سازمان مجاهدين را رقيب سرسخت انصار حزب الله،1

رجوی را برادر فراری، مريم را دوقلوی عقبمانده فائزه، ابراهيم يزدی را آمريکايی تشرف يافته به اسلام، صدام حسين را پيش پرده، حزب کمونيست کارگری را بابا اصلآ ولش کن، فولادوند را تو عزيز دلمی و از خودمون هستی، حسين شريعتمداری را ژان پل سارتر، ابطحی را مسئول تصفيه خانه، سعيد حجاريان را کله پز، کمال خرازی را خيار چنبر، نوری زاده را بچه ساده ای که ميشه با دو کلمه گولش زد،1

جنتی را سگ هار آستان ولايت، بنی صدر را پسر قهرقهروی امام، سروش را بچه ای که خودمون روشو باز کرديم، زيبا کلام را بچه ان دماغوی شاگرد مسگری که مليجک هاشمی شد و به همه چيز رسيد، حداداد عادل را آفتابه دار ولی، رضا شاه را اولين دوست پسر مادر بزرگ، محمد رضا شاه را پسره ژيگولی که دخترگی خاله جون را برداشت، پوتين را شوهر آبجی، دانشگاه را حوزه علميه، حوزه علميه را دانشگاه، دانشجو را فريب خورده، پسرها و دخترها را بچه های جرج بوش، سعيد مرتضوی را ژان ژاک روسو، اکبر پسته فروش راچرچيل، علی شنبليله خانی را مارشال گورينگ، حسن عباسی را دکتر گوبلز، شيرين عبادی را فقيهی عاليقدر اما گيس بريده، 1

سيد ابراهيم نبوی را لات بی خطر، ملا حسنی را برنارد شاو، مجلس شورای ملی را هيئت عزاداران اباعبدالله الحسين، شيمون پرز را معاويه، ... مالی را اعتقاد به ولايت، جرج بوش را شمر ابن ذی الجوشن، بمب اتم را ذوالفقار، فيدل کاسترو را حرابن يزيد رياحی، سعيد امامی را فرزند چيزخورشده اسلام، لاجوردی را به دستور رقيب شهيد شده، کاسه واجبی را جام شوکران، آهنگران را اکبر گپايگانی، عمه بابايم کجاست را تصنيف بوی جوی موليان، معصومه ابتکار را ژاندارک، رضا پهلوی را کابوس، خريد بمب و موشک را دروس حوزوی، دروغ و حقه بازی را تقيه، پرداخت ماليات را گناه کبيره و گرفتن آنرا جهاد اکبر می دانند.1

24 März 2006

ششم فروردين زادروز زرتشت اسپنتمان بر همه آزاد انديشان و خردگرايان جهان خجسته باد


يک ـ سيمای فروهر که همانند چهره آدمی است و نمود همبستگی با او را دارد .1
دو ـ دو بال در دو سوی فروهر که دارای سه شه پر ميباشد و نشانگر " انديشه نيک ، گفتار نيک و کردار
نيک " است که انگيزه پويا و پرواز و پيشرفت است .1
سه ـ پايين تنه او که دارای سه بخش ميباشد. نمودار " انديشه و گفتار و کردار بد " است که نابه هنجاری ها و زشتی ها از آن سر چشمه ميگيرد و مايه سرنگونی آدمی ميشود .1
چهار ـ در دو سوی اين پيکره دو چنبره ديده ميشود که دو نيروی " سپنتا مينو " و " انکره مينو " را باز گو ميکند که نخستين به سوی چهره آدمی و دومی در پشت پيکره است و در اينجا باز هم به اين اشاره ميشود که ما بايد روی به نيکی آورده و به بدی پشت کنيم .1
پنج ـ در ميان تنه و يا درون فروهر يک دايره وجود دارد که نمايانگر بی آغازی و بی پايانی روان می باشد .1
شش ـ يک دست فروهر به سوی بالاست که نشانه کوشش برای رسيدن به والايی است
هفت ـ و در دست ديگر او حلقه ای است که گروهی براين باورند که آن حلقه پيمان است که نمودار ارج فراوان پيمان و وفا داری به آن در اين فلسفه است .1


بت پرستی و سنگ پرستی و خانه خشت و گلی پرستيدن که همه ساخته و پرداخته دست آدمی است ، در آيين زرتشت ناشايست است . " خانه خدا " ، خانه خشت و گلی دست پرورده انسان نيست ، " خانه خدا " ، دل و روان آدمی است ....... ادامه +
1

17 März 2006

انتلکتوليسم يا منگليسم

هادی غفاری"ملای باج خور و چاقوکش" در نوفل لوشاتو ( فرانسه) اعضای آگاه و شاه ستيز! کنفدراسيون دانشجويان را بسان گوسفندان با عربده کشی و توهين به صف ميکند که به دستبوسی امام مفتخر شوند

جمهوری اسلامی و ولايت مطلقه فقيه، درخشان ترين دستاورد جنبش روشنفکری ايران

بعضي ها را تصور اين است كه جمهوری اسلامي بطور اتفاقي در ايران بر سر كار آمد. عده ای ديگر ميگويند كه دولتهاي بزرگ باعث بروي كار آمدن ملايان شدند و گروه ديگري هم هستند كه اين نظام را فرزند خلف نظام سابق ميدانند. معدودی هم که خود سابقآ از معرکه گردانهای پنجاه و هفت بودند، صحبت از انحراف انقلاب بميان آورده، کاسه کوزه را بر سر مردم خرد کرده ، دليل اينهمه خانه خرابی را نا آگاهی عوام ذکر ميکنند. اما به تحقيق ميتوان گفت که هيچيک از اين استدلالها درست نيست. بلوای روح الله خمينی و روضه خوانها را نميتوان يک رويداد تصادفي بحساب آورد، زيرا در يک رخداد تاريخی (آنهم بصورت يک انقلاب) روند اوضاع سياسی ميبايستی در مدتی طولانی مجموعه ای از عوامل را در يکزمان در کنار يکديگر قرار دهد تا اسباب چنين تغييرات بزرگی را فراهم آورد

دولتهای بزرگ هم نميتوانند در کشوری انقلاب راه بيندازند، مگر آنکه آن جامعه از قبل مستعد انقلاب باشد. زيرا که پديده های اجتماعی قبل از هجوم عامل بيرونی خود در درون خود به زنگ زدگی و موريانه خوردگی دچار ميشوند و آنگاه است که عامل بيرونی برای رخنه به وسوسه افتاده و با يک تلنگر از خارج آنرا درهم ميشکند. بنابراين گناه انقلاب سياه بهمن را نميتوان بگردن بيگانگان هم انداخت. مردم عوام را نيز نميتوان محکوم کرد، زيرا درست است که پيروزی انقلابها در گرو مشارکت وسيع مردم است، ليکن مردمان عادی رأسآ به شورش و بلوا اقدام نميکنند مگر آنکه عده ای احساسات آنان را تحريک و کاناليزه کرده باشند. هيچ تحولی فاقد تئوريسين و يا پيش آهنگان فکری نيست. هر دگرگونی عميق فکری سياسی که تا کنون در جهان به وجود آمده رهبران فکری عقيدتی خاص خود را داشته. همين پيشقراولان هستند که با رخنه در اميال و افکار مردم کوچه وبازار آنها را بميدان ميکشند و در بيشتر موارد هم از آنها استفاده ابزاری ميکنند

بلواي پنجاه وهفت هم نميتوانست از اين قانونمندی طبيعی مستثنی باشد، زمينه آن فتنه و بلا را هم مانند تمامي شورشها مردم عوام نبودند كه بوجود آوردند، آن خانه خرابي و خودکشی ملی هم ايدئولوگ هاي خاص خود را داشت. متفكريني سخيف و گنجشك مغز كه خود را مثلا روشنفكر ميدانستند. کساني كه ناخودآگاه پنجاه سال تمام در مكتب استالينست ها درس ويرانگري آموخته بودند و ملت ما را بخاك سياه نشاندند. طايفه اي نابخرد كه انقلاب را با چنانكه افتد و داني اشتباه گرفتند، كشور را حداقل دويست سال به عقب بردند و کار ملت ايران را هم به بی آبرويی و دريوزگی کشاندند. مردم روشنفکر زده و از شعر مسموم ما از سر سادگی بی تقصير بزرگترين قرباني ندانم كاري افرادی شدند كه تصور ميكردند كه چيزي بيش از خود آنان درچنته دارند، و دردا كه اصلآ اينچنين نبود. تاريخ به نيکی نشانداد كه مردم عوام كشورما با تكيه بر تجربيات ساده گذشته خيلي بيشتر از كتابخوانهاي اتوپيست درايت و شعور و معال انديشي دارند. بنابراين اگر نادانی را علت اصلی اين فاجعه بدانيم، اين جهالت از جانب باصطلاح روشنفکران مسخ شده و غرق در هپروت بود نه از جانب مردم

آيا شرم آور نيست كه ميگويند اين نظام ادامه همان نظام قبلي است و هيچ تفاوتي در وضع مردم بوجود نيامده ؟ آخر وقاحت هم حدي دارد ! آنچه مسلم است نظام پيشين ايران معايبی داشت که نيازمند يك رفرم سياسي بود. بزرگترين خطاي نظام قبلي اين بود كه توسعه سياسي را تصدق و بلاگردان توسعه اقتصادي نموده بود. مشكل عمده، دخالت حکومت در اصل مشاركت مردم در انتخابات و تعيين سرنوشت سياسي كشور بود كه فضای بسته سياسي طبيعي ترين ميوه آن بشمار ميرفت. ليكن مقايسه اين نظام با رژيم شاهنشاهي پيشين اگر جهل مطلق نباشد، بی تعارف يک بی شرمی صرف است

مردم ايران اگر چه به رستگاري كامل نرسيده و در رفاه مطلق بسر نمي بردند ليكن كجا اينچنين بد نام و بی چيز و درمانده بودند. دختر نوجوان اين مردم از فرط استيصال دست به تن فروشي نميزد. پسر جوان اين مردم مسكين مجبور نبود پس از اتمام تحصيلات در ژاپن و مالزي و اندونزي به عملگي بپردازد و يا براي فرار از آن جهنم، آواره كوه و بيابان شود و برای اخذ پناهندگی لبهای خود را بدوزد و دست به خود سوزی بزند و يا براي گرفتن جيره نان جوين و كنسرو لوبيا در كمپ هاي پناهندگي سر در مقابل كساني خم كند كه سابقاً در كشور ايران نوكري و كلفتي ودرباني و شوفري ميكردند. اين مردم امنيت داشتند ، آزادي كامل فردي داشتند. ارتشي قدرتمند داشتند كه حافظ مرزهايشان بود و شب ها با آسودگي سر بر بالين مينهادند

اينها چه ميدانستند پاسدار يعني چه ، كميته به چه معناست ، برادر بسيجي كيلويي چند است و انصار حزب الله کجا ميچرند و نهی از منکر چه صيغه ای است. مردم ما آژير حمله هوايی و موشكباران را اصلاً نميدانستند که چيست. كسي از آنها براي اثبات زن وشوهريشان سند وشناسنامه طلب نميكرد. حتا نامي از كوپن و بسيج و مهر مسجد به گوش اين مردم بينوا نخورده بود. زنهاي خانه دار در قوطيهاي روغن نباتي و پودرلباسشويي بدنبال قوي هژده عيار، سنجاق سينه و سكه طلا ميگشتند. كسي را با آستين كوتاه وكفش ولباس رنگين و پودر و ريمل و رژلب كسي كاري نبود. اتوبوس زنانه مردانه اصلا بفكر كسي نميرسيد. از هيچ كس به صرف نوشيدن يك قوطي آبجو قلابی هتك حرمت و حيثيت نميشد و قيمت يك شيشه ودكاي دست ساز آدم كوركن قاچاق با قيمت يك گاو هفت من شيرده برابري نميكرد

مردم از هر قشر و طبقه ای که بودند زندگی پرنشاط و امکانات خاص اجتماعی خود را داشتند. هزاران بيمارستان و درمانگاه و کلينيک و شيرخوارگاه و مدرسه و آموزشگاه و پارک و کتابخانه مجانی در اختيارشان بود. آنها چهارشنبه ها قرعه کشی پول پارو کردن و هفت سين طلا و خانه يک ميليون تومانی داشتند. فردين داشتند، ناصر ملک مطيعی داشتند، بهروز وثوقی داشتند، زن عاشق قرمزپوش داشتند. آغاسی و مراد برقی و بالاتر از خطر داشتند. فيلم سلطان قلبها و صمد و سنگام و بروس لی داشتند. اين مردم ارحام صدر و وحدت و چيچو فرانکو و اميل ساين خود را داشتند. تآتر مولير و شکسپير و اوژن يونسکو و سينمای وودی آلن و اينگمار برگمن و آکينو کوروساوا داشتند. تالار رودکی و ارکستر فيلارمونيک و سنتی و کر و باله درياچه قو و فيدليو داشتند. خوانندگان مشهور به هزينه دولت هر هفته به مناطق دور افتاده سفر کرده و تحت نام هنر برای مردم در روستا ها و شهرهای کوچک کنسرت مجانی برای مردم دور از مرکز اجرا ميکردند. مردم همه وقت امکان تماشای سيرک مسکو و رفتن به گاردن پارتی و هزاران تفريح گوناگون رايگان و يا ارزان قيمت ديگر در اختيارشان بود.هر شب جمعه در ميادين بزرگ شهر مراسم شاد آتش بازی اجرا ميگرديد

برای اين مردم اسفبارترين خبرسال آنهم فقط در تابستانها و از طريق راديو دريا، خبرغرق شدن چند نفر در دريای مازندران بود که با اتومبيل پيکان يا آريا شاهين و يا شورولت و کاديلاک و ژيان و جيپ آهوی بيابان مونتاژ ايران و قسطی خود برای تفريح و خوشگذرانی به کنار دريا رفته بودند. اين مردم آبجو شمس شانزده ريالی و بطری يازده تومان عرق کشمش مخصوص ميکده و بهمان قيمت يازده تومان بليط تی . بی . تی برای زيارت مشهد را در دسترس داشتند. در ايران اسلامي ، هيچ زن اسلامي ، با بيكني اسلامي يعني با ( چادر و چاقچور و پيچه و روبنده و مقنعه اسلامي ) در درياي اسلامي ، مازندران اسلامي ، شناي اسلامي نميكرد. شيخ و ملا بجاي شلاق زدن ملت در كوي و برزن و تحقير و توهين به شخصيت آنها ، براي دريوزگي خمس و ذكات به در خانه هايشان ميامدند. كسي در و همسايه خود را لو نميداد. هيچكس فرزند خود را به جوخه اعدام نمي سپرد. سينه كارگر نانوايي و قصابي اين مردم به سيگار چهارخط وينستون خو گرفته بود و ديگر ماركها آنرا به سرفه ميانداخت. كسي براي شنيدن موسيقي دلخواه خود سروكارش با دايره مبارزه با منكرات و كميته و بسيج و شيخ و ملای بد ترکيب نمي افتاد و شلاق نميخورد

روزنامه فکاهی توفيق پيكان سواران را به سخره ميگرفت. هويداي نخست وزير مرتبا باپيكان جوانان خود برصفحه تلويزيون ظاهرميگرديد كه اين مردم را به خريد پيكان قسطي تشويق نمايد. خيليها كه اتومبيل ژيان داشتند آنرا از خجالت همسايگان كمي دورتر از درب خانه خود پارك ميكردند. كارگر اين مردم هرساله در شب عيد معادل سه ماه حقوق خود عيدي وپاداش را وجهي ناقابل بحساب مياورد. عمله و بنا براي كار در سايه وآفتاب دو نرخ طلب ميكردند. ماهي جنوب را سگ ماهي لقب داده بودند و گوشت يخي را معده آزارو اسهال آور ميدانستند. هيچ بيمار مسكيني در پشت درب بيمارستانهاي دولتي از بي پولي جان نميداد

دارو خانه ها پر از انواع داروهاي ساخت داخل و خارج بود. كودكان دبستاني موز و شير پاكتي تغذيه رايگان خود را پس از تعطيل مدارس به شوخي بر سر و روي هم ميكوفتند و يا به زير اتومبيلهاي در حال گذر پرتاب ميكردند تا مايه تفريحشان شود. يك ريال كه به نرخ بليط اتوبوس هاي شركت واحد افزوده شد موجب آنچنان آشوب و تظاهرات و اتوبوس سوزاني شد كه رئيس دولت رسما از اين مردم عذر خواهي كرد و بليط بنرخ همان دو قران سابق بازگشت. ملت ما اينهمه مزايا و خوشبختي اسلامي را مرهون روشنفكران مترقي خود هستند. افسوس كه حس قدر داني در اين ملت نيست

اين بلوا نه خواستگاه ملي داشت و نه به قول چپها يك انقلاب طبقاتي بود. انقلاب اسلامي چه در تفكر وچه در ميدان عمل جداي از مردم و در جهت عكس منافع مردم صورت پذيرفت. آن انقلاب را بيشتر قشر باسواد اما منگل با همکاری پسمانده ترين حاجی نزولخور های مرفه بازار و روضه خوانها بوجود آوردند نه مردم فقير وعادي ايران . حتا شاگردان علي شريعتي هم كه نقش بزرگي در آن انقلاب داشتند بيشتر از بچه مومن هاي ثروتمند بازاري بودند تا فرزند نانوا و قصاب وكارگر فلان كوره پزخانه

عوام بهيچ وجه نقش بزرگي درتكوين آن انقلاب ضد ملي نداشتند ، به همين علت هم هست كه مردم عادي براحتي اشتباه بودن آنرا مي پذيرند واز نقش كوچكي كه دراين خانه خرابي داشتند اظهارندامت ميكنند. آنها بخوبي دريافته اند كه با روياي واهي رسيدن به بهشت موعود اين خيل بي هويت منگل چه چيزهايي را از دست داده اند و چه برسرشان آمده. به همين علت هم هست كه امروز تشكل گريزي اختياركرده و حاظرنيستند هيچ هزينه اي بپردازند. آنها نميخواهند بار ديگر با طناب پوسيده ي به اصطلاح اين روشنفكران به چاه بروند. حساب آنها با اين انقلاب كاملا پاك است. آنها مدتهاست كه راه خطا پيمودن خود را پذيرفته اند و ابايي هم ندارند كه بگويند اشتباه كرديم. شايد لقب خدا بيامرز به شاه فقيد دادن بهترين گواه اين ادعا باشد. اين بدبختي و تيره روزي محصول كار جمعيت پريشانحالي است كه بخيال خود يكشبه ره صد ساله پيمودند و با خواندن چند جلد كتاب کيلويی بيكباره از زنجير زني و چاقو کشی خود را به رتبه روشنفكري ارتقاء دادند

انقلاب ايران برباد ده پنجاه وهفت درواقع با كمك شكم سيرهای نادان به پيروزي رسيد نه با شورش زحمتكشان و پابرهنگان. جرقه هاي آن بلوا در شاليزار هاي شمال و مزارع گندم خراسان و حتا در كارخانه هاي ايران ناسيونال و كفش ملي و ذوب آهن اصفهان زده نشد. سواي مشتي دانشجوي احساساتي كه ناخودآگاه تحت تاثير القائات بنگاه دروغ پراکنی بی بی سی و اتحاد شوروي و کارگزاران وطن فروش داخلي آنان قرار داشتند و عده ای منگل که دشمنی باشاه را تنها شرط روشنفکری ميدانستند و نقش نوکر و جاده صاف کن را برای خلخالی ها بعهده گرفتند ، پيش آهنگان وكمك كنندگان به ملايان حاج مانيان ها ، رفيقدوستها ، لاجوردی ها ، حاج مهدي عراقي ها، پسته چي ها و بادامچي های تجار بازار در داخل ، و بني صدرها ويزدي ها و قطب زاده ها و حبيبی ها و هزاران بچه پولداردرس خوانده عضوكنفدراسيون درخارج بودند ، نه آن بابا شملي كه آرامش و آسايش نسبی خود را داشت. آخربيچاره بقال وچقال شيرازی و مشهدی، كشاورز اردبيلي وابرقويي ، و چوبدار نورآباد ممسني و ساوجبلاغي كه اصلا دل خوشي از ملايان نداشتند

هرزماني كه باسالمندان صحبت ميكرديم با احترام از رضاشاه ياد كرده و به جوانان توصيه ميكردند كه ارزش آن امنيت موجود در كشور را بدانند كه رضا شاه بوجود آورد ودچارافزون طلبي واوهام نگردند. آنها محمد رضا شاه را هم دوست داشتند. كشاورزان ما هنوز ظلم و بيداد خوانين در قبل از رفرم چهل ودو را ازياد نبرده بودند كه چگونه جان ومال و حتا دختر و همسرشان از دست خانها درامان نبود وتمام دسترنج آنها بهنگام درو بوسيله مالكين غارت ميشد وخودنيز بدون جيره ومواجب به بيگاري ميرفتند

در تمام طول آن بلوا هرگز خبركشته شدن هيچ كشاورزي بهنگام تظاهرات و بانك سوزان از يك منطقه كشاورزي ويا شهرك كوچك گزارش نگرديد. هيچ كارگر آجرپزخانه اي بدست سربازان حكومت نظامي زخمي ويا كشته نشد وخون از بيني هيچ كارگر ساختماني جاري نگرديد. مشروب فروشيهاي شهربدست كارگران وزحمتكشاني به آتش كشيده نشد كه خود از مشتريان اصلي آن بودند. غير از مشتي كارگرعادي و كارمند و معلم و كاسب و صنعتگر و دانشجوكه بهنگام غروب بعد از اتمام كار روزانه به اين كافه ها و پياله فروشيها هجوم ميبردند هيچ وزير و وكيلي به اين اماكن رفت و آمد نداشت

من كه خود گهگاهی به پياله فروشيهای تهران سری ميزدم ، شخصا شاهد بودم كه بسياري از اين مكانها بدست جوجه كمونيستها به آتش كشيده شدند. که من در يكي از اين تهاجمات از ناحيه مچ دست در اثر اصابت به شيشه خرد شده زخمي گرديدم كه هنوز هم اثر كوچكي از آنرا با خود دارم. چون اعتقاد چپها اين بود كه آن اماکن از مظاهر سرمايه داري است و امپرياليسم براي سرگرم كردن پرولتاريا اين امكانات را بطور ارزان در اختيارشان ميگذارد تا آنها متوجه استثمار خود نگرديده و انقلاب نكنند ! 1

آخر كارگر زحمتكش چرا ميبايد بانك صادراتي را به آتش ميكشيد كه خود، همسر وفرزندانش درآنجا حساب پس انداز داشتند ؟ آيا اين چيزي جز القائات بچه چپهايي بود كه با خواندن چند كتاب پلي كپي بخيا ل خود قصد براه انداختن انقلابي نظيركوبا را در سر ميپرورا ندند ؟ آنها درجايي خوانده بودند كه چگوارا در دهه پنجاه به بانكهاي سوئيسي اشاره كرده وگفته بود كه سراژدها دراينجاست وقلب سرمايه داري دراينجا ميطپد ! مگر ايران شباهتي به سوئيس داشت ؟ و اگر داشت چگونه ميتوانست همزمان شبيه كوبا نيز باشد ؟ گذ شته از اينها، مگر انقلاب ارنستو چگوارا و فيدل كاسترو ارمغاني جزفقرو فحشا وبد بختي براي ملت مسكين كوبا بهمراه داشت كه مانيز بايد راه آنها را دنبا ل ميكرديم ؟

جالبست اشاره شود كه در دوران نوجواني ما، كمونيستهاي وطني ، انور خوجه ديكتاتور كمونيست و ماليخوليايي آلباني را از جان و دل ميپرستيدند و او را بزرگترين رهبر كمونيست جهان ميدانستند. انور خوجه كه سه دهه رهبري آلباني كمونيستي را بدست داشت در اين مدت آلباني را به عقب مانده ترين كشور جهان بدل كرد. او پس از بدست گيري قدرت دستور داد كه تمامي مساجد آلباني در شهر ها به توالت عمومي و در روستا ها به طويله مبدل شوند. اما پس از فرو پاشي كمونيسم مشخص شد كه اين سياست وی اثری يكصد و هشتاد درجه معکوس داشته است. زيرا امروز متعصب ترين مذهبيون اروپا در آنكشور زندگي ميكنند. بويژه اقليت مسلمان انكشور كه حدود سي در صد جمعيت آنکشور را تشكيل ميدهند ، از عقب مانده ترين مسلمانان جهان هستند. هنوز هم در آن كشور نظام عشيره ای و مقررات خريد و فروش همسر (زن) و اتقام كشي قبيله ای رايج است و بلحاظ فرهنگي و اقتصادي عقب مانده ترين كشور در كل اروپا است. در پايتخت آنكشور هنوز هم از اسب و گاری و الاغ و قاطر بجاي تاكسي استفاده ميشود

در حاليكه مردم آلباني به نان شب خود محتاج بودند و بيش از پنجاه در صد جمعيت آنكشور فاقد راديو بودند ، راديو تيرانا روزي چند ساعت برنامه بزبان فارسي بطرف ايران ميفرستاد و ضمن فحاشي به پادشاه فقيد ايران او را عامل امپرياليسم و نظام شاهنشاهي را ضد پرولتاريا ميخواند. پر واضح است كه آن گوينده شيرين
سخن ( مانند خانبابا خان تهرانی که چهارسال از راديو پکن بطرف ميهنش ناسزا و لجن ميپاشيد ) يك توده ای بظاهر ايراني خيلی روشنفکر ! بود كه به اتفاق همسر نازنينش آن برنامه پر بار را تهيه و اجرا ميكرد

کارنامه مبارزات روشنفکری در ايران آنچنان درخشان است که ميتوان چند جلد کتاب قطور در ارتباط با آن نوشت. آنچه اما ميتواند فرجام اين نوشتار کوچک باشد سخن و استدلا لی ساده است از يک انسان بيسواد شاهدوست که برای به اصطلاح روشنفکران بسيار آگاه و آزاديخواه ما! تاجبخش و تبلورعينی جهالت و عقب ماندگی بشمار ميرود . اين شخص کسی نيست جز شعبان جعفری يا بقول اين روشنفکران شعبان بی مخ

وقتی از وی سئوال کردند که آيا شما جدآ مختان عيب و ايرادی دارد ؟ وی جواب داد که من مخ نداشتم و شاهنشاه آريا مهر را آوردم که سپاه دانش و بهداشت و آنهمه سر افرازی را برای ملت ايران به ارمغان آورد ، اما آنهايی که مخ داشتند شيخ و ملا را بر مردم حاکم کردند که همه ايرانی ها را يا کشتند يا دربدر کردند و يا بی عصمت و آبرو

اگر سخن اين روشنفکران را بپذيريم که شعبان جعفری انسانی فاقد شعور و يک لمپن تمام عيار است ، سپس لختی هم در گفتار اين شعبان خان بدون مخ دقيق شويم ، و آنگاه شخصيت و متانت و بويژه استدلا لها و کنش ها را با هم مقايسه کنيم ، شرم خواهيم کرد که صفت برازنده اين افراد را بر زبان خود جاری سازيم. بنابراين در بهترين و مؤدبانه ترين حالت نيز نميتوان نامی لطيف تر و انسانی تر از عمامه بخش يا منگل ( يعنی بيمار عقب مانده ذهنی ) برای کسانی پيدا کرد که شاه فقيد را از ايران رانده و سرنوشت ملت نگونبخت ايران را بدست اوباشی همانند خلخالی ها و الله کرم ها و جنتی ها و شمع فروشان کاظمين و نجف و سامره سپردند

! باز هم بگوئيم که کشور ما انباشته از متفکر و روشنفکر نيست

باتشکر از : امير سپهر ( حزب ميهن )1

09 März 2006

کمونيسم همان حزب الله است

کمونيسم ايرانی همان حزب الله


بنظر ميرسد كه كمونيسم با تمامي هزينه هاي گزافي كه در يكصد سال گذشته از بشريت گرفته و موجب قتل و فقر و مسكنت ميليونها تن انسان بيگناه گرديده هنوز هم نيازمند قربانيان بيشتري است تا سر عقل آمده و بپذيرد كه مشكل در ذات اين تفكراست نه در امپرياليسم و سرمايه داري. كمونيسم در پروسه عمل بخوبي نشانداد كه بر اريكه قدرت بجز فقر و كشتار و تبعيد و زندان چيز ديگري در چنته ندارد. ميليونها انسان تا بحال قرباني مكتبي شدند كه خود را انساني ترين مكتب عالم بشري ميداند. عصاره اين ايدئولژي هماني است كه سوسيال دموكراسي آنرا كشيده ، باقي همانيست كه همگان درعمل ديديم و مي بينيم . يعني مصيبت و جنايت ولي توجه بدين نكته ضروري است كه جناياتي كه تا كنون كمونيسم ببار آورده خاص اين مكتب نيست. سركوب و كشتار مخالفان در سرشت تمامي ايدئولژيهاي تماميت خواه و نظام هاي توتاليتر نهفته است. افكار مطلق گرايانه و اتوپيستی اما چون به برحق بودن ايده خود ايمان دارند، همواره در طول تاريخ دست به جنايات هولناكي زده و خيلي بيشتر از ديكتاتوريهاي آزاد از ايدئولژي خون مخالفين خود را بر زمين ريخته اند. يك ديكتاتور به كاري كه ميكند شخصاً هم ايماني ندارد. او فقط از سر ترس است كه دست به كشتار مخالفان خود ميزند. اما اتوپيست ها از سر عشق و وفاداري به آرمان است كه دست به خون مي آلايند.1

براي يك اتوپيست ، چه مذهبي و چه غير مذهبي ، كشتن مخالفين نوعي عبادت ، اخلاص و وفاداری به مكتب و آرمان مقدسش بحساب مي آيد. افكار مطلق گرايانه چون به حقانيت خود ايمان كامل دارند ، در قاموس آنها چيزي به نام دگرانديشي ، رقابت سالم و يا مخالفت ابداً وجود ندارد. هرگروهي كه حقانيت آنان را پذيرا گردد دوست قلمداد ميشود و هر آنکه اعتقادي به عقايد آنان نداشته باشد به مثابه نا آگـاه و يا دشمن خونيني تلقي ميگردد كه بايد از ميان برداشته شود. بزعم خودشان ورنه آن دشمن موهوم نخواهد گذاشت كه اينها برنامه هاي انساني خود را پياده كنند. نظامهاي ايدئولژيك هر دستاورد و پيروزي طرف مقابل را نه بعنوان عقب ماندگي خود بلكه عملي در جهت تضعيف و دشمني با خود تلقي ميكنند و از اين جهت دليل تمامي عقب ماندگيهاي خود را توطئه دشمنان خيالي خويش تصور مينمايند.1

اينگونه نظامهاي بسته و مكتبي چون بدليل ماهيت مطلقگرايانه و به تبع آن انجماد فكري خود توان رقابت با نظامهاي باز را ندارند و قادر به عدول از باورها و جزم هاي خود هم نيستند ، مشكل را نه در افكار بسته خود بلكه در حق كشي طرف مقابل تصورنموده و بجاي تغيير خود در صدد از بين بردن حريف بر مي آيند. كمونيست ها در حالي بد ترين ناسزاها را نثار سرمايه داري ميكنند و آنها را دشمن خونين خود ميپندارند كه حتا آن اندك رهاورد خود را نيز مرهون كاپيتاليسم هستند ، زيرا احزاب كمونيستي در اروپاي دموكراتيك بود كه با وعده هاي تحقق ناپذير و غير ممكن ، سرمايه داري را واداشتند كه تا انتهاي مرزممکنات پيش برود و به طبقات فرودست اجتماعي بالا ترين امتيازات ممكن را بدهد تا از افتادن قدرت بدست كمونيستها جلوگيري كند. با اينهمه ، وجود احزاب كمونيستي در جهان سرمايه داري نعمت بزرگي براي طبقات پايين دست بشمار ميرود

اما بايد توجه داشت كه اين مزايا به خود كمونيسم مربوط نميشود بلكه به محسنات جهان آزاد و غير ايدئولژيك مرتبط ميگردد كه كمونيسم را هم در چهارچوب قاعده دموكراسي به بازي ميگيرد. نه نظام بسته كمونيستي كه حتا حق حيات هم براي سرمايه داري قائل نيست. بنابر اين باز هم مشاهده ميكنيم كه ماركسيسم اگر هم مانند اسلام مختصر سودي داشته ، در حالت آلترناتيو و اپوزيسيون بوده نه در پروسه عمل و پراكتيك اجتماعي. نه تنها كمونيست ها، حتا احزاب سوسيال دموكرات هم كه بسيار منطقي ترهستند نيز در پروسه عمل و شركت در كواليسيون و يا تشكيل دولت قادر نبوده اند حتا به پنجاه درصد از وعده هاي انتخاباتي خود جامه عمل بپوشانند. زيرا فاصله شعار تا عمل بعضاً از زمين تا آسمان است.1

فرانسوا ميتران رهبر سوسياالستهاي فرانسه كه از بزرگترين مخالفان سياستهاي اسرائيل محسوب ميشد وقتي به رياست جمهوري كشورش رسيد و از نزديك با واقعيتهاي سياست جهان و منافع ملي کشورش برخورد نمود به اولين كشوري كه مسافرت كرد همان كشور اسرائيل بود. چنين بودند سوسيال دموكراتهاي آلمان ، كه هم خود گرهارد شرودرصدراعظم و هم رهبران ديگري چون اسكار لافونتين و رودلف شارپينگ كه در اپوزيسيون از مخالفان سرسخت ايران بشمار ميرفتند اما وقتي به قدرت رسيدند ، بخاطر حفظ منافع کشورشان يكصد و هشتاد درجه تغيير روش دادند و ازملايان حمايت بعمل آوردند.1

حتا يوشكا فيشر رهبر حزب سبز هاي كمونيست آلمان هم كه از بزرگترين مخالفان رژيم هاي ايران و اسرائيل محسوب ميگرديد ، در مقام وزارت خارجه كشورش از بهترين دوستان و حاميان اين هر دو كشور در جهان گرديد. همينطور اتو شيلي ، كمونيست تند و تيزسابق و وزير كشور آرام و متين آلمان. سياست حمايت از پناهجويان هم كه از تبليغات عمده آنان در مقابل دموكرات مسيحي ها بشمار ميرفت پس از بدست گرفتن دولت بگونه ای دگرگون گرديد ، كه پارلمان آن كشور يكي از دشوار ترين مقررات پناهجو پذيري درجهان را به تصويب رسانيد.1

گرچه كمونيستهاي افراطي و دور از قدرت اينگونه احزاب و رهبران آنها را عامل سرمايه داري و خيانتكار به آرمان ماركسيسم تلقي ميكنند ليكن واقعيت همان است كه اشاره گرديد ، يعني تفاوت ميان شعار و عمل. صرفنظر از اين ، كمونيستها بدون آويختن خود بدامان سوسيال دموكراتها كه آنانرا خائن به خود تلقي ميكنند ، حتا حياتشان نيز بدون برخورداري از حمايت باصطلاح سوسيال دموكراتها خيانتکار به زير سئوال خواهد رفت ، چه رسد به رشد و بالندگي. زيرا هيچ حزبي با دو تا پنج ، يا در بهترين حالت يازده درصد راي ، بدون حمايت گروه اجتماعي سياسي قوي تري قادر به ادامه حيات طولاني مدت نخواهد بود. از طرفي ميتوان خوشحال بود كه كمونيسم در جهان متمدن امروزي باتوجه به تجربيات و شكستهاي تلخ گذشته و شرايط حال جهان تا حد زيادي به رشد و تعقل رسيده و خردگرايي و اعتدال پيشه كرده ، از طرف ديگر بسيار تاسفبار است كه بيشترين كمونيست هاي ميهن ما نه تنها سهمي از اين رشد جهاني نداشته اند ، بلكه راه قهقرا نيز پيموده اند.1

تا آنجا كه كمونيسم در كشور ما بيش از آنكه يك فلسفه عقلي و زميني باشد ، در حال دگرديسي به يك مذهب خشك با يك سري احكام نقلي و جزمي ميباشد. اينها نه با پتانسيل اجتماعي كار دارند ، نه دغدغه شرايط كنوني جهان را دارند، و نه اصولاً به خواست و اراده مردمی تكيه ميكنند. پر بيراه نيست كه بگوييم كمونيسم در عرصه سياست ايران چيزی بی شباهت به مذهب خشک شيعی نيست. تنها تفاوت صوری انتقال مرجعيٌت از فلان آيت الله قم و نجف نشين به يک فرد ايدئولگ کمونيسم مقيم لندن پاريس است. كه البته اين رويكرد و تلقي از فلسفه مادی و عقلی ناشي از رسوبات فرهنگ مذهبي است كه خود آنها متوجه اين شباهت انكار ناپذير نيستتد. کمونيستهای وطنی ازسرغفلت در حالي خود را مترقي و ضد دين ميدانند كه خود نزديكترين گروه به ملايان بشمار ميروند.1

اگربد قت پاي صحبت يك كمونيست دوآتشه خودمان بنشينيد و چكيده روياها، تعصبات ، مطلق انديشي وايمان عميق وي به يك بهشت خيال انگيز را بر روي كاغذ بياوريد ، و آنگاه همين كار را در مورد نظرات يك حزب الهي معتقد انجام داده و در انتها جوهرهر دو نظر را بيطرفانه با هم مقايسه كنيد ، به روشني درخواهيد يافت كه ايندو تا چه اندازه باهم قرابت فكري داشته و از يك تبار وگروه خون هستند.1

آنها با استفاده از واژگان متفاوت در واقع هردو يك متن مشترك را بيان ميكنند. اگر ادعای چپهای خودما ن را بپذيريم که آنها روشن انديش ترين و به قول خودشان مترقی ترين گروه سياسی اجتماعی در ايران هستند ، آنگاه به سرگيجه دچار خواهيم شد که ما ملت فلکزده ايران تا چه اندازه بلحاظ فرهنگی رنجور و بيمار هستيم. حتا نيم نگاهی به پرونده جاسوسی هميشگی آنها به نفع دشمنان ايران و نقش مخرب آنان در تحولات ايران برباده سال پنجاه و هفت آدمی را حيران ميکند، چه رسد به برسی فنی جنبش ابتركمونيستي در ايران.1

اينها به هيچ كمونيستي در جهان شبيه نيستند جز به گروهي كوچك در نپال كه خود را ببرهاي نپال مينامد و آواره كوه و بيابان است. ( اين ببر ها ! را نبايد با ببر هاي تاميل اشتباه گرفت. ببر هاي تاميل براي استقلال از كشور سريلانكا و يا سيلان سابق با آن دولت در جنگ و جدال هستند اما ببر هاي نپال گروهي راهزن و گروگانگير هستند كه خود را ماركسيست مائويست لنينست مينامند ( جاي حكمتيسم فقط در ليستشان خاليست ! ) اين ببرهاي آواره در بيابان هيچ فكر و ذكري ندارند به جز نفرين و فحاشي به چندرا پادشاه نپال ، ميخواهند به هر وسيله كه شده او را بكشند. در حاليكه چندرا آنچنان پادشاه بدي هم نيست و بازي دموكراسي را در آن كشور فقير و عقب مانده رعايت ميكند. شايد اگر آنها هم يك آيت الله داشتند زود تركلك شاه خود را ميكندند و به داشتن اصل مترقي ولايت فقيه مسرور و مفتخر ميگرديدند. اين گروه ماترياليست و ضد خدا بهترين دوست گروه شديداً مسلمان وحزب الهي ابو سياف و يار وفادار بن لادن و القاعده است كه قصد دارد با آدم ربايي و قتل و جنايت و صد البته كمك ملايان ايران يك حكومت به سبك طالبان در آسياي جنوب
شرقي (فيليپين ) بوجود آورد.1

گروه بنيادگراي ابوسياف ريختن خون تمام آمريكاييان و بويژه مبلغين مسيحي انكشور را كاري عبادي دانسته و هر آمريكايي را كه به چنگ مياورد به قتل ميرساند. گروه بنيادگراي ابوسياف ، اروپاييان را نيز ربوده و پس از اخاذي كلان آنها را پس از مدتي آزاد ميسازد) بيشتر كمونيستهاي وطني با خواندن فقط چند جلد كتاب به ماركسيسم رو آورده و به تمام مخالفين خود هم توصيه ميكنند كه همان كار را انجام دهند. شما هم يقينا بارها شنيده ايد كه بسياري از چپ هاي وطني در مقام فضل فروشي و متهم كردن ديگران به بيسوادي به مخالفين خود با طعنه و تمسخر ميگويند كه ( اقلآ برو دوتا كتاب بخوان!) انتظار ميرفت كه اينها بعد از دو دهه زندگي در كشورهاي برخوردار از دموكراسي كمي با واقعيتهاي ايران و جهان آشنا شده باشند ، اما افسوس ! اينها بجاي رويكرد به دموكراسي و تعقل ، روز به روز بيشتر در دگمها و پيش فرضهاي خود فرو ميروند و از دموكراسي فاصله ميگيرند.1

دموكراسي هم معايب خود را دارد. دموكراسي حتا به دشمنان خود نيز آب و نان و امكانات ميدهد كه با ذهن هاي كهنه خود در پاريس و لندن بنشينند و از مزاياي آن بهرمند شوند و در فكر نابودي خود دموكراسي برآيند. در هفتاد و اندي سال در بلوك شرق و سپس هم در باقيمانده اين كشورهاي مسكين و فقر زده اي مانند كوبا و چين وكره شمالي حتا يك نظريه پرداز ماركسيست رشد نكرد. برعكس ،هرچه بود از قبيل بوريس پاسترناك ها، واسلاو هاول ها و سولژنيتسين ها بودند كه از كمونيسم اظهار نفرت كردند. هر كدام هم كه فرصتی يافتند از آن جهنم سرا سر پرولترهای گرسنه گريختند و خود را بدامان غرب و دموكراسي آويختند. اما تا دلتان بخواهد در كشورهاي مرفه جوجه ماركسيست از تخم بيرون آمد. جاي گرم و نرم همين است.1

بسياري از رفاه و تنبلي به فلسفه روي مي آورند. آن بيچاره ها سه ربع قرن فقر و نكبت را تحمل كردند ، ميليونها كشته دادند ، به سيبري تبعيد شدند و گرسنگي كشيدند تا عاقبت آن مسلك وهم انگيز را بگور سپردند ، اما عده اي كه حتا يك روز زندگي در پيونگ يانگ را تاب نمياورند از تفرج در هايد پارك و شانزه ليزه سرمست شده و قصد نبش قبر كردن بسرشان زده. حال اما فقط يك بررسي و مقايسه كوتاه. اگر نظري ولو بسيار سطحي به موضعگيريهاي كمونيستهاي وطني و ملايان و طالبان بيفكنيد ، متوجه خواهيد شد كه اين دو طايفه تفاوت عمده اي با هم ندارند. كمونيستها چون شرم ميكنند كه رسماً از طالبان ، ملايان ايران ، گروههاي تروريستي حماس و حزب الله و انصار، ملاعمر و صدام حسين حمايت كنند ، اومانيسم را بهانه قرارار داده و ميگويند از مردم بي دفاع در مقابل آمريكا دفاع ميكنند.1

زمانيكه كمونيستهاي ما در دفاع از مردم افغانستان بهنگام حمله آمريكا به طالبان ، يقه ميدرانيدند و همه جا آكسيون راه انداخته بودند ، خود ملت افغان از خوشحالي در پوست خود نميگنجيدند كه در حال رها شدن از دست طالبان هستند. در تمام طول حمله آمريكا به طالبان و حتا تا به امروزهرگز ديده نشده كه هيچ گروه افغاني اعتراضي به اين عمليات كرده باشد به جز خود القاعده و طالبان. تنها سه گروه در بيرون با اين حمله مخالفت كردند ،آنارشيستها ، مرتجع ترين طلاب مدارس مذهبي پاكستان ، عربستان سعودی و از همه شديدتر سوپرچپ هاي وطني. امروز هم هيچ صدايی به حمايت از رژيم سرنگون شده صدام حسين از ميليونها عراقي پراكنده در اروپا و امريكا شنيده نميشود.1

اما كمونيست هاي وطني كاسه داغتر از آش شده ودر كنار مرتجع ترين گروه های شيعی از صدام به بهانه دفاع از مردم عراق حمايت همه جانبه بعمل مي آوردند ومی آورند. زيرا كمونيست وطني هر كسي را با هر ماهيتي حتا جنايتكارانه در مقابل امريكا حمايت ميكند. آمريكا براي اينها همان ابن ملجم و شمر و خولي است. اينها در حالي از فلسطيني ها در كنار ملايان دفاع ميكنند كه مردم به جان آمده ميهن ما با به خطر انداختن جان و مال خود در خيابانهای ايران شعار ( فلسطينو رها كن ، فكري به حال ما كن ) را سر ميدهند.1

بنده از هم اكنون با جرات و صراحت تمام اعلام ميكنم كه هرچه رژيم ملايان در ايران بيشتر در سراشيب سقوط قرار گيرد ، خط حمايت چپ هاي وطني از آنها پررنگ تر خواهد شد. هر نيرويي هم كه در مقابل ملايان قرار گيرد و بتواند رژيم حاكم بر ايران را به چالش طلبيده و با خطر سقوط مواجه سازد ، از جانب چپ ها به آمريكا منتسب خواهد شد و چپ ها از ملايان در مقابل آن گروه حمايت آشكار بعمل خواهند آورد.1

آنچه به موضعگيري در مقابل دنياي آزاد مربوط ميگردد ، تفکيک چپ از ملا و پاسدار و تروريست اسلامي كاری غير ممكن است. تحليل آنها از اوضاع جهان نيز هيچ تفاوتي با هم ندارد. كمونيست وطني اعتقاد دارد كه سرمايه داري بدليل عدم پاسخگويي به نيازهاي بشري بزودي از هم خواهد پاشيد ، حزب الهي هم همين باور را داراست. حسين شريعتمداري مرتبا در كيهان تهران ( ارگان رسمي رژيم ملايان ) تيتر ميزند كه آمريكا در حال فرو پاشي است. اسامه بن لادن فقط حزب الهيان را مسرور نساخت ، بسياري از چپ هاي مترقي ! وطني هنوز هم هيچ اظهارنظري در مورد حادثه يازدهم سپتامبر نكرده اند. آند سته هم كه اينكار را كردند با آوردن هزاران اما و اگر و ولي در آخر خود امريكا را مقصر قلمداد كرده با لطايف الحيل ضمن ابرازعشق عميق به رفيق اسامه ، جاي قاتل و مقتول را تعويض كردند.1

اسرائيل مورد نفرت آنهاست وهردواعتقاد دارند كه آمريكا دشمن غدار مستضعفين = پرولتاريا است. هردوطرف تمام بدبختي ما را از سرمايه داري = استكبار جهاني ميدانند. رسيدن به يك جامعه سوسياليستي = جامعه بي طبقه توحيدي آرزوي مشترك هر دوطرف است ، به همين علت بشدت از اقتصاد آزاد بيزاري جسته و سيستم بسته ومنجمد اقتصاد سوسياليستي = اقتصاد توحيدي را تبليغ ميكنند. هيچيك به حقوق بشر اعتقادي ندارند وهد ف آنرا فريب مردم جهان ميدانند. سازمان ملل متحد ، يونسكو، يونيسف ، صندوق بين المللي پول ، برنامه خواروبار و تغذ يه جهاني ، مبارزه با ايدز و مالاريا در دنيا وهمينطور اهداي جايزه اسکار و پوليتزر و نوبل را تماماً حقه بازي سرمايه داري ميدانند.1

حزب الهي اگر شمر و يزيدي دارد كه براي تسكين آلام خود مرتبا به آنها ناسزا بگويد ، برادر كمونيست وي هم شاه و وزير را دايماً مورد توهين قرار ميدهد. دموكراسي را هر دو طرف رد ميكنند. ناسيوناليسمم را دشمن جان ايدئولژي جهان شمول خود دانسته ايراني و يمني وحبشه اي را هم مرام پرولتر يا مستضعف و رفيق و برادر مينامند ( بگذريم كه حبشه اي و يمني اصلا ميخواهند سر به تن كارگر ايراني نباشد ، چه رسد به برادري ). كوروش و داريوش وخشايار را متفقاً افراد زورگو خطاب ميكنند وتيسفون وپاسارگاد و پرسپوليس را به سخره ميگيرند. بسياري از آثار نظم و نثر پارسي را جزو كتابهاي ضاله يا توجيه سرمايه داري دانسته و آنها را با انبرجابجا ميكنند.1

بهاييان ستمديده هم ميهن را هر دو طرف فرقه دانسته و ساخته انگليسي ها ميدانند. هنر درقاموس آنان فقط در هنرخلقي يا هنراسلامي خلاصه ميشود. به بهانه جلوگيري از رواج فرهنگ سرمايه داري يا = تهاجم فرهنگي غرب اعتقادي به آزادي هنر و آفرينشهاي بيحد و مرز هنري ندارند. مرزهاي جغرافيايي را هم ابداً قبول ندارند. هردو طرف از نام دكتر محمد مصدق و بيست و هشتم مرداد براي نشاندادن انزجار خود به امريكا حداكثر سوء استفاده را ميكنند، اما در خلوت از وی بيزار بوده وهردوطرف مصد ق و دولتش را دست نشانده سرمايه داری می خوانند.1

همچنانكه يك حزب الهي به هنگام پزيرايي براي نشاندادن عمق ايمان خود به ميهمانانش از نوارهاي مذهبي و روضه خواني ام البنين ومسلم ابن عقيل استفاده ميكند ، كمونيستها نيز در مجالس خود فقط از نوارهاي سوگواري و سرود خواني براي اعدام شدگان خود استفاده ميكنند. همان اعدام شدگاني كه قصد براه انداختن انقلاب دهقاني را داشتند، و عجبا كه بيشترين آنها هم يا بوسيله همان دهقانان لو رفتند ويا دهقانان آنها را دستگيركرده و تحويل پليس و ژاندارمری دادند.1

حزب اللهی و چپ حتا بلحاظ ظاهری هم تشابهات زيادي داشته وخيلي باافراد عادي تفاوت دارند. زدن كراوات را هر دو طرف خوش نميدارند. شيك پوشي و مصرف عطر و ادكلن و پودر و ريمل و رژلب را نشاني از غربزدگي ميدانند. اگرمردان آنطرفي ريش انبوه و نتراشيده را نشاني از دينداري ميدانند ، اينطرفيها نيز داشتن سبيل كلفت و ذمخت را علامتي از وفاداري به آرمانهاي خلقي بحساب مياورند. در ميان هر دو طايفه يعني حزب الهيان زميني و آسماني خبري از سركارخانم يا جناب آقا نيست. اينطرفيها آقايان را برادر و خانمها را خواهر صدا ميزنند ، و آنطرفيها همه را يك كاسه كرده و درهم رفيق ميخوانند.1

چنانچه يك مذهبي دگرانديش حكومت طالبان و دستاربندان ايراني را حكومت اسلام واقعي قلمداد نميكند و انرا محكوم ميكند ، برادر و خواهر سوپرچپ وي نيز كوبا، كره شمالي ، اتحاد شوروي ، روماني و لهستان و و و ... را كمونيسم واقعي ندانسته و انها را محكوم ميكند. با وجود آنكه حق برابري زن و مرد در كشورهاي كمونيستي سياه ترين كارنامه را داراست، اما كمونيست هاي وطني همه جا بوق و كرنا برداشته و خود و كمونيسم را در اين زمينه خيلي پيشرو و مترقي تبليغ ميكنند.1

لازم به ياد آوري است كه در طول هفتاد و سه سال كمونيسم در اتحاد شوروي حتا يك زن به مقامي شايسته دست نيافت كه بتوان بدان مفتخر بود. اگرهم مساواتي بوجود آمد فقط در زمينه فقر و انجام كارهاي شاق فيزيكي بود كه دختري باريك و ظريف با چهل و هشت كيلو وزن بدن ، ميبايستي كار هاي بدني دشواري را انجام ميداد كه مردان زمخت و سبيل كلفت و معتاد به ودكا شانه از زير بار آن خالي ميكردند. زن در كشورهاي كمونيستي هيچ حقوق و مسئوليتي نداشت غير از كار طاقت فرسا و تحمل مرد الكليك و حسرت ديدن و بودن با فرزندان دلبندش كه در زير دست دولت پرورش ميافتند. اما به آنها دلخوشي داده بودند كه از مساوات برخوردار هستند. در چه چيزي ؟ در كار سخت و تحمل فقرو مسكنت.1

جنبش فمينيستي در كشور هاي سرمايه داري بود كه به پيروزيهايي نايل گشت نه در بلوك شرق. بطوريكه حتا در سه كشور فقير و توسعه نيافته سرمايه داري آنزمان ، سه زن رهبري كشورهاي خود را بعهده داشتند ، آنهم در سطح آسيا. اينديرا گاندي در هندوستان ، باندرا نايكه در سريلانكا و بينظير بوتو در پاكستان اسلام زده و همينطور تنسو چيلر در ترکيه نيم آسيايی . بماند كه تاچر، بانوي آهنين لقب گرفته بود و مقتدر ترين رهبر سياسي اروپا ي پيشرفته و صنعتي محسوب ميشد و همه به لياقت و شايستگي وي در رهبري آن قاره پيشرفته و ثروتمند اذعان داشتند.1

بلوك شرق در مدت هفتاد و سه سال قادر نگرديد حتا يك زن فرهيخته و نامدار در دامن خود پرورش دهد. نه اينكه زنان شايستگي نداشتند ، خير ، اين لياقت و استعداد در زنان در كشورهاي بلوك شرق هم وجود داشت ، ليكن آن سيستم بسته و مرد سالار مجال رشد و باروري را به زنان نميداد. اين در ذات ايدئولژي است. وقتي شما براي خلاقيت چهار چوب و مرز تعيين كنيد طبيعي است كه شكوفايي بوجود نخواهد آمد. حبس استعداد هاي انساني در دايره يك تفكر فلسفي يعني كشتن قوه خلاقيت و باروري فكري انسان. انديشه و هنر در بي مرزي است كه شكوفا ميشود نه در زندان. شك نبايد كرد كه اگر آگـاتا كـريستي ، سيمون دبوآر و يا آناماري شيمل در بلوك شرق متولد ميشدند يا معلم كالخوز از آب در مي آمدند يا راننده تراموا در مسكو و لنينگراد.1

در دموكراسي غربي بود كه زمينه رشد اين زنان نامدار در آن مهيا بود. ايدئولژيي كه آمده بود مساوات و رفاه براي طبقه كارگر بياورد و پرولتر را بر فرق عالم بنشاند ، فقط از كارگران و زحمتكشان بخت برگشته كشورهاي كمونيست زده يا آرتيست پورنوگرافي براي مردان هوسباز كشور هاي سرمايه داري پرورش داد و يا نوكر و كلفت براي كارمندان دون پايه آمريكايي و اروپاي غربي. فرودست پذيري آنچنان در نهاد زن در كشور هاي كمونيستي رسوخ كرده كه حتا امروز هم پس از گذشت بيش از ده دوازده سال از آن وضعيت فلاكتبار، توجه به ويژگيهاي فردي همسر آينده براي زن بلوك شرقي ، امري تفنني ، لوكس و افزون طلبي تلقي ميشود.1

حتا امروز نيزمرد هفتاد ساله اي به شرط داشتن مسكن و نان بخور و نميري ، مناسب ترين همسر براي يك زن در كشوركمونيست زد محسوب ميشود. حتا براي يك دختر بيست و يكساله روسي ، اوكرايني ، بلا روسي يا ملداويايي و بلغارستاني. مقصود اين قلم كوبيدن ايدئولژي نيست بلكه روشنگري و اشاره به فاكت هاي موجود و زنده است. ماركسيسم بر روي كاغذ و بصورت تئوريك گرچه بسيار فريبا و اغواگر است ليكن درعمل همانيست كه بود و همين است كه در كره شمالي و كوبا موجود است. ارزش و سود و زيان پديده هاي اجتماعي در مرحله پراكتيك اجتماعي است كه متجلي ميشود و نمود عيني مي يابد نه در كتاب كاپيتال.1

مردم آگاه ما ، بويژه كساني كه نام روشنفكر بر روي خود گذارده اند ، وظيفه دارند كه در كنار مبارزه براي سرنگوني نظام اسلامي ، بجاي اشاره به جنايات و بدبختي هاي صرفاً يك نظام ديني ، مصائب و مشكلات كل نظامهاي مكتبي را براي جامعه روشن سازند. اين نظام يكي از فرزندان خانواده ايدئولژي است. اين دودمان را بايد در كليت آن نقد و محكوم كرد. هيچ ملتي نبايد جهالت را بحدي رساند كه دو بار نظام ايذئولژيكي را تجربه كند. بتابر اين ، انگيزه بزير كشيدن نظام دستاربندان را نبايد به اسلامي بودن آن تنزل دهيم ، بلكه بايد از هم اكنون جامعه را آكاه ساخت كه نظام ايدئولژيك چيزي برتر و بهتر از اين رژيم نخواهد بود. ما ديگر مجال به آزمون گذاردن يك ايدئولژي رويايي و مخرب ديگر را نداريم ، از هيچ لحاظ. نه از لحاظ بنيه اقتصادي و نه از نظر توان فرهنگي و اجتماعي.1

ايران و مردمش آزمايشگاه و حيوانات آزمايشگاهي نيستند كه بشود يك تجربه مرده را در آن بار ديگر به امتحان گذارد. آنهم تجربه عليلي مانند ماركسيسم لنينيسم كه نه تنها در گهواره خود ادرار كرده ، بلكه در عمر هشتاد ساله خود ميليونها انسان را يا كشته يا به تبعيد فرستاده و يا در كام فقر و فحشا فرو برداست. ما بايد خواهان يك جامعه باز و آزاد باشيم. رژيمي فارغ از هرگونه پيشوند و پسوند ، تا ملت ما باز هم مجبور نباشند كه مطابق الگوهاي از پيش تعيين شده مكتبي بنويسند ، مكتبي بخوانند ، مكتبي كار كنند و مكتبي هم زندگي كنند. همانگونه كه اشاره گرديد كمونيسم امروز ديگر در جامعه ما خصوصا جامعه بيرون از كشور، يك تفكر و فلسفه عقلي نيست ، بلكه بصورت يك سري احكام نقلي در آمده و بلحاظ مكانيسم فكري و طريقه تبليغ و عرضه به صورت يك مذهب جديد ظهور كرده است.1

تمامي آن تقدس كرايي ها مطلق انديشي ها شهيد پروريها واتوريته آفريني هاي ذهني كه در مذهب اسلام وجود داشت به اين دين جديد منتقل گرديده ، بطوريكه باز شناسي يك مومن حزب الهي از يك مومن كمونيست ميسر نيست مگر در اسامي متفاوتي كه آنها در نوشتار و گفتار بدانها اشاره ميكنند. بنده كمونيسم ايراني را به مثابه يك مذهب جديدي ارزيابي ميكنم كه حتا ميتواند خطري بيش از اين مذهب انسان كش و خرد ستيز شيعي براي ما داشته باشد. چنانچه اين اصل و آزمون تاريخي را بپذ يريم كه خشن ترين و خونين ترين ديكتاتوري ها حكومت هاي مذهبي هستند ، بايد اذعان كرد كه ايدئولژي بيش از مذهب ازادي و كرامت انساني را مورد تهديد قرار ميدهد.1

اگر پاره اي ازمذاهب ارتجايي وخرد ستيزي همانند اسلام ، سياست عين ديانت را شعار خود ساخته و دكان سياست گشوده و براي الله خود سرميبرندوتجاوز و چپاول ميكنند ، هستند دينهاي ديگري كه سردر لاك خود فروبرده و خود را به يوگا، مد يتا سيون و تلطيف روح مشغول ساخته ودموكراسي را پذيرا گشته اند. از اينها گذشته، موسم اديان سياسي مدتهاست كه سپري گشته ودير يا زود همه اديان مانند مسيحيت غيرسياسي خواهند شد. اما ايدئولژيها، اين اديان زميني ، تازه در ابتداي راه خود هستند و قربانيان بسياري را از بشريت خواهند گرفت. ايد ئولژي تا به اكنون هم صد مات بسياري را بر بشريت تحميل كرده و چه خونها كه بنام دفاع از انسان ازخود انسان بر زمين نريخته است. آن هم با بهانه هاي سفيهانه اي مانند عامل بيگانه، ضدانقلاب ، جاسوس امپرياليسم، اپورتونيست، ليبرال ، ترويج افكاركاپيتاليستي ...1

بطوريـكه پنجره ايدئولژي روبه قبرستان گشوده ميشود. چشم انداز بام وايوانش چيزي بجزفقروفحشاونكبت نيست ودر و ديوارش بخون انسانها آغشته است. كسانيكه بدست متعصبين مذهبي و يا ايدئولژي كشته ميشوند تنها قربانيان اين جهالت نيستند ، افرادي هم كه با فريب رسيدن به مساوات كامل ، عدالت بي چون وچرا و يا ديكتاتوري پرولتاريا ، مرتكب اعمال غير انساني شده تا مرحله ي آغشتن دست خود بخون ديگران به پيش ميروند هم در وا قع از قربانيان اين اتوپيسم پوچ ودروغين بشمار ميروند. يعني ايدئولژي هردوگروه را قرباني ميكند. دراينجا قاتل بيش از مقتول ازآدميت ساقط ميشود.1

بقول ميشل فوكو( اينها درگيردر روابط قدرتي هستند كه از كنترل انها خارج است) ايدئولژي آزادي كش است حال چه مذهبي باشد چه غير مذهبي. ايدئولژي هرچه كه باشد ماهيتا يك باورعميق ، يك جزم ، يك قاطعيت ودر نهايت يك مذهب است. ايدئولژي درست همان كاركردي را بر روي معتقدان خود دارد كه اديان و مذاهب بر روح وانديشه و در نتيجه واكنشهاي مومنين خود دارند. لذا به هـر ميزاني كه يك فرد عميق تر درپيش فرضهاي ايدئولژيكي خود فرو رود ، به همان اندازه هم كورتر و دگم تر و در نتيجه بيرحم تر خواهد شد.1

ديانت هندو، بوديسم ، بهاييت وبسياري از شاخه هاي مسيحيت و خيلي ازمذاهب ديگر، صرفا برمبناي رابطه شخص مومن با آفريدگار خويش تدوين گرديده وامري كاملا شخصي محسوب ميشوند. اينگونه اديان چون در اساس و بنيان خود ادعاي فرمانروايي وجهانگشايي ندارند ، در ارتباط با سايرين ، بنوعي تساهل و همزيستي مسالمت آميز معتقد بوده ، نتيجتاً هيج ضرري را متوجه ديگران و جامعه نميسازند.1

ليكن از آنجاييكه ايدئولژي ، زاده سياست وبازتوليد كننده آن است ، رسيدن به اقتدارسياسي ونظامي و كشور گشايي را در سرلوحه كار خود قرارداده ، جامعه را در معرض سقوط درديكتاتوري وآدمكشي قرارميدهد. پندار باطلي خواهد بود اگر تصور شود كه خطر ايدئولژي كمترازخطر مذهب است.چرا كـه ذا ت ايدئولژي يعني ( به يقين رسيدن ) ، جوهره ايدئولژي يعني( اعتقاد به اند يشه برتر ) و همينطور مكانسيسم ايدئولژيها يعني ( رسيدن به آرمانشهر با دفع وسركوب مخالفين = كفار) هيچ تفاوتي با مذهب ندارد.آنچه مذهب را ازايدئولژي متمايز ميسازد ديناميسم يا محركه زميني و يا آسماني بودن آنهاست. ايدئولژي ، نام مدرن و فلسفي مذاهب زميني است.1

آنچه گفته شد نه به منظور دشمني با ايدئولژي و يا كمونيسم بلكه برشمردن معايب يك نظام عقيدتي است كه بهر شكل و شمايلي كه در آيد در عمل چيزي بهتر از اين نظام دستاربندان نخواهد بود. اگر خود صادقانه به يك ايدئولژي عميقاًً اعتقاد داريم ، براي استقرار نظامي بكوشيم كه حتا آزاد از ايدئولژي خودمان باشد. تا بتوانيم در آن نظام رها، تلاش و كوشش كرده و آزادانه حزب و تشكيلات داشته و به ترويج عقايد خود بپردازيم. زيرا نظام ايدئولژيك اولين قربانيان خود را از ميان معتقد ترين افراد بخود دستچين مينمايد. اين تجربه اي است بسيار غم انگيز و گرانبها در تاريخ كه با خون هزاران انسان آرمانگرا و پاك بدست آمده است. ـ امير سپهر

باتشکر از : حزب ميهن

07 März 2006

( گرامی باد ۸ مارس ! ( روز جهانی زن


پیام شهبانو فرح پهلوی بمناست ۸ مارس، ۱۷ اسفند، ۱۳۸۴(روز جهانی زن)1

هموطنان عزیزم! 1

زنان آزاده و عدالتخواه ایران!1

هشتم مارس، روز تجلّی اراده زنان جهان برای رسیدن به برابری، آزادی و عدالت اجتماعی است.1
هشتم مارس- در عین حال- یادآورِ دستاوردهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و حقوقی گسترده ای است که زنان میهن ما از جنبش مشروطیت تا سال ۱۳۵۷ به آنها دست یافته بودند:1
دستاوردهائی که رژیم قرون وسطائی حاکم از آغاز تا کنون، با سنگسار و شلاق، و با شعار «یا روسری یا توسری» کوشیده است آنها را نفی و انکار نماید.1
به جرأت می توان گفت که با همة سرکوب ها و ستم ها، اگر رژیم «کنیز پرورِ» حاکم نتوانسته بر جان و جهان زنان ایران، پیروز شود، ناشی از توشه ها و تلاش های گذشته است، هم از این روست که «مسئلة زنان» امروزه یکی از بزرگ ترین مشکلات رژیم زن ستیزِ حاکم بشمار می رود.1
حرکات اعتراضی زنان ایران (خصوصاً تظاهرات دلیرانه ۲۱ خرداد ۸۴ در برابر درب بزرگ دانشگاه تهران) نمونة درخشانی از نافرمانی مدنی و نمایندة جنبش بزرگ زنان میهن ما، در میدان ها و خیابان ها است.1
ضمن گرامیداشت ۸ مارس و ستایش از مبارزات عدالتخواهانة زنان جهان و بخصوص زنان میهن مان، اعتقاد دارم که با پیوند جنبش زنان به جنبش عمومی ملّت ایران، می توان به حیات این رژیم تاریک اندیش خاتمه داد تا زن ایرانی - بار دیگر - در «فروغِ» آزادی و برابری اجتماعی بخواند:1

سبز خواهم شد،1
سبز خواهم شد،1
می دانم!1
می دانم!1

فرح پهلوی

06 März 2006

! لاابالی ها شال و کلاه کنيد که حمله به ايران در راه است

هر زمانی که پرزيدنت بوش قدم به خارج از آمريکا بويژه به مناطق لاابالی خيز جهان می گذارد، تازه آدمی متوجه می شود که خداوندا، در اين جهان چقدر انسانهای بی مصرف وجود دارد. انگلهايی که بجای کار و کوشش در جهت بالا بردن توان خود در اين جهان رقابت های سخت فقط برای توجيح عقبماندگی و ناتوانی خود به دنبال يک شيطان بزرگ می گردند که دليل تمامی لاابالی گری ها و سستی های خود را بگردن وی اندازند و با اين جار و جنجال ها خود را تسکين دهند. بوش يک سياستمدار است. فردی که با رای مردمش به رياست جمهوری بزرگترين قدرت نظامی و اقتصادی جهان رسيده. اين طبيعی است که وی مخالفينی داشته باشد. منظور اين نوشته مخالفان سياسی وی نيست که اعتراض به سياست های وی و تيمش طبيعی ترين و ابتدايی ترين حقوق دموکراتيک آنان است. 1

مراد گروههای ولگرد و بی بته ای هستند که با گذاردن دروغين نام صلح طلب بر روی خود اين واژه مرکب زيبا و انسانی را به لجن آلوده اند. کسانی که از يک چشم کاملآ کور هستند، و با ديگر چشم ضعيف و نيمه کور خود هم فقط بوش را می بينند اما برای ديدن اينهمه بی عدالتی و جنايت ديگران کاملآ نابينا هستند. استدلالشان در مخالفت با بوش اين است که از نظر ايشان او يک جنگ طلب و جنايتکار است. اولآ بايد پرسيد که جنايت پرزيدنت بوش چيست؟ برکنار کردن طالبان که افغان و افغانی را نابود کردند و دختران افغان را غنيمت جنگی می شمردند؟ نجات مسلمانان از دست ارتش نژاد پرست يوگسلاوی که بعد از کشتن مردان هر چهل پنجاه نفری به زنان نگونبخت بوسنی تجاوز می کردند؟ و يا اينکه بر روی صندلی اتهام نشاندن صدام حسين؟ فرد خونخواری که سه دهه عراقی ها را پست تر از حيوان می شمرد، زبان مخالفانش را می بريد، نيم ميليونی جوان ما را کشت، نيم ميليون ديگر را برای هميشه ناقص کرد، افرادش روز روشن زن و دختران را در خيابانهای عراق می گرفتند و در جلو چشمان همسران و پدران و برادرانشان بدانها تجاوز می کردند و هيچ کس را هم زهره نفس کشيدن نبود، آيا جرج بوش جز اينها گناهان ديگری هم دارد؟ آيا او مسئول اعمال تروريست های آدمخوار و برادرکشی عراقی های بی عقل و لمپن هم هست که بدست خود هيمه برای افروختن جنگ خانگی فراهم می سازند!؟

ثانيآ چطور بوش حق ندارد به کسی بگويد بالای چشمش ابرو است، اما صدام حسين ها، خامنه ای ها، اسامه بن لادن ها و زرقاوی ها، معمرالقذافی ها و اسد ها ... حق دارند دست به هر جنايتی بيالايند؟ اگر اينگونه نيست در چه سالی و چه تاريخی و در کدام شهر جهان اين صلح طلبان آبجو به دست و بيکاره يکباربر عليه سه دهه جنايت صدام و جنايات روزانه القاعده و دست و پا قطع کردن و چشم در آوردن های علی خامنه ای و کارگر کشی های زرقاوی و ترور ها و کشتار ها و زندانهای شرم آور اسد ... تظاهرات کردند که هيچکسی خبر دار نشد!؟

آخر آن کمونيست های لاابالی به اصطلاح طرفدار طبقه کارگر که امروز بر عليه بوش جامه به تن می درند و خود را پاره پاره می کند و بزرگترين مدافع جمهوری اسلامی هم هستند پس چرا حتی يکبار هم بر عليه جنايات طالبان و ميلوسويچ و سيد علی خامنه ای و صدام حسين تظاهرات جهانی راه نيانداختند؟ چرا در کشور های لاابالی و تروريست و کمونيست خيز هيچ جانبداری از کودکان معصوم حلبچه صورت نگرفت که در قنداق خود با بمب های شيمايی صدام حسين به هلاکت رسيدند؟ چرا حزب کمونيست هند که برای کارگران جهان حنجره پاره می کند حتی يک دفاع خشک و خالی هم از حق صنفی کارگران شرکت واحد نکرد که از طرف اوباش رژيم فقاهتی حتی به زن و فرزندانشان هم هيچ ترحمی نشد. و چرا فقط تا بحال حتی يک اعلاميه ناقابل هم بر عليه زرقاوی و القاعده صادر نکرده که روزانه بطور متوسط خون چهل پنجاه انسان بيگناه را به حلقوم تروريسم اسلامی می ريزند که اتفاقآ تمامی صاحبان خون و قربانی ها هم از فقير ترين طبقه کارگر عراق هستند.1

بيست و هفت سال است که مشتی دزد و جنايتکار مردم ايران را اسير کرده و ضمن دزديدن تمام اموال اين ملت بهترين و فرهيخته ترين فرزندان آنها را اعدام يا ترور کرده اند، اما چگونه است که در مقابل اينهمه جنايت ما حتی يک تظاهرات هم به نفع خود و در رد جنايات اين رژيم از جانب اين صلح طلب های انسان دوست نديده ايم؟ همانطور که اسيران عراقی صدام و افاغنه زندانی طالبان و بوسنی های قربانی ميلوسويچ و ... هم هيچ حمايتی را از اين انسان دوست های لاابالی مشاهده نکردند. بنده نيز چون هر ايرانی وطن دوست ديگری هيچ آرزوی مورد حمله قرار گرفتن ميهنم را ندارم، اما اوضاع ايران بر اساس آمال صاحب اين قلم برنامه ريزی نشده و پيش نخواهد رفت، چرا که نه حتی آمريکا بلکه خود ملا ها به عمد و از روی ميل تمام مقدمات حمله به ايران را فراهم آورده اند، پس اگر مسئله غير قابل پيش بينی ديگری پيش نيايد، اين حمله دير يا زود انجام خواهد پذيرفت. اجازه دهيد بوش يک ترقه در ايران در کند و آنگاه شاهد باشيد که چه کارزار جهانی از طرف اين گروههای اکثرآ لاابالی بر عليه وی براه خواهد افتاد.1

بعد از طرح اينهمه سئوال بی پاسخ مانده حال بهتر است که اصلآ ببينيم اين مخالفان بوش چه کسانی هستند. چرا که جواب همه ی اين پرسش ها هم در همين شناخت است. اين افراد از پايگاه و ديدگاههای متفاوتی هستند. اگر قصد گروهبندی داشته باشيم قادريم اين افراد را به پنج - شش گروه عمده تقسيم کنيم. اول کمونيستهای دموکرات شده آزاد و مترقی هستند، بايد اذعان نمود که در ميان اين گروه انسان های شريف و صلح طلب زيادی وجود دارند که براستی خواهان دنيايی عادلانه و صلح آميز هستند. اما متاسفانه تعداد آنها در خوشبينانه ترين حالت نيز حتی به پنج درصد هم نمی رسد. گروه دوم مسلمانان عرب هستند که مخالفت آنان به دليل حمايت های يکجانبه دولتهای گذشته آمريکا از اسرائيل است. بايد توجه داشت که پرزيدنت بوش بيش از آنکه مسئول باشد، وارث آن حمايت های کورکورانه گذشته آمريکا است، اما اينها بدليل عقبماندگی قادر به درک اين حقيقت ملموس و آشکار نيستند که سياست خارجی آمريکا از بنيان تغيير کرده و بعلت همين عدم درک همچنان کورکورانه بر طبل مخالفت با آمريکايی را می کوبند که امروز حامی اصلی آنان است.1

گروه بعدی را بايد عقبمانده ترين مسلمانان دانست که نان و آب غرب را می خورند اما دل در گرو عشق اسامه بن لادن و زرقاوی ها دارند. عده ای که می توان آنانرا سربازان بالقوه تروريسم جهانی اسلام دانست. مقداری هم از تنفر اينها از بوش در واقع نفرت از کل تمدن و پيشرفت سيستم غرب است که بوش را سمبل اقتدار غرب و مسئول عقبماندگی جهان اسلام می دانند. در حاليکه دليل منطقی اين نفرت نه سيستم غرب بلکه باور های مذهبی و مغز منجمد خودشان است که بدانها اجازه رشد نمی دهد. بجز يکی دو درصد کباب فروش و نانوا در ميان اين گروه که شبانه روز برای پول جان می کنند و هيچ استفاده ای هم از آن نمی کنند، اکثريت افراد اين دسته پست ترين مشاغل را در غرب دارند. دليل آنهم اين است که بجای زبان آموزی و اينتگره شدن در جوامع پيشرفته آرزو دارند که اين جوامع در آنها حل شود. اين دسته فقط به صورت فيزيکی در غرب زندگی می کنند. چرا که روح و مغز منجمد آنان در قهوه خانه هاشان است و کانالهای ماهواره ی شان. از آزادی مدنی در غرب هم برای دشمنی با خود آزادی در غرب و مدنيّت استفاده می کنند.1

اما دو گروه اصلی و غالب که بيش از هفتاد در صد کل مخالفان آمريکا را هم تشکيل می دهند يکی ولگرد های طفيلی هستند و ديگری کمونيستهای عقبمانده که دستکم پنجاه سال از تحولات جهان عقب هستند. متاسفانه به جز عوامل جيره خوار و تروريست رژيم درغرب اکثر مخالفان ايرانی بوش هم در ميان همين دو گروه جای می گيرند. طفيلی ها بچه هايی هستند که در پست ترين خانواده های غرب بلحاظ فرهنگی متولد شده و رشد يافته اند. کسانی که مدرسه را نصف نيمه رها کرده اند و هيچ حرفه ای هم نياموخته اند. اکثرا هم بيکار هستند. خيلی هاشان حتی يک روز هم در عمر خود کار نکرده اند، همگی هم از راه کمک دولتی زندگی می کنند. اين گروه بيکار و بيعار در ظاهر مخالف دولتهای خود هستند، اما اين فقط يک بهانه است.1

اين فلسفه بافی صرفآ دستاويزی است برای توجيح تن به کار ندادن و پنهان نمودن لااباليگری ها و ولگردی ها در زير همان مخالفت با سيستم های سياسی کشورشان. اين طفيلی ها اتفاقآ بزرگترين مدافع حق پناهندگی هم هستند، حال اين پناهنده هر بی سرو پای تروريستی هم که باشد. گروه مزبور را می توان از مسئولان اصلی نا امن شدن کشور های غربی بدليل پذيرش مهاجرت تروريست های اسلامی دانست. اين گروه که خودهيچ نقشی در توسعه و فعاليّت ندارند و انگل وار از ماليات ديگران تغذيه می کنند کار فشار بر دولتهای خود را بجايی رسانده اند که کشور های غربی می رودند تا همگی به جمهوری های اسلامی مبدل شوند. بطوريکه حتی خود صاحبان اصلی اين کشور ها و ماليات دهندگان در ميهن خود هم حق نفس کشيدن آزاد را نداشته باشند.1

و در نهايت آخرين طايفه مخالف بوش هم کمونيست های عقبمانده هستند، ورشکستگانی که بی توجه به تغييرات عظيم دنيا همچنان سر بر ديوار بتونی کوبيده و در اين اوضاع و احوال جهان هم همچنان شعار انترناسيوناليستی سر می دهند. بخواب رفتگانی که هنوز هم متوجه نشده اند پس از آنکه مارکسيسم لنينيسم در گهواره خود اتحاد شوروی ادرار کرد، ايدئولژی ديگر مرد، بويژه در شکل تشکيل حکومت کمونيستی. برای اين طيف طبق همان سنت کهنه دايی ژوزف نفی سرمايه داری هنور هم اصل اول است، بدون توجه به خواستگاه نفی کننده و اين اصل بديهی که صرف مخالفت با سرمايه داری دليل بر آزادی خواهی و مساوات طلبی نيست. خشم و نفرت از آمريکا چنان چشم اين عده را کور کرده که ديروز دانسته و نادانسته بجای حمايت از مردم اسير افغانستان و عراق در صف هواداران ملا عمر و القاعده و صدام قرار گرفتند، و امروز هم در کنار پسمانده ترين و آمخوار ترين حاميان القاعده و خامنه ای ها و زرقاوی ها و بشار الاسد ها.1

در حاليکه امروز تمامی دولتها و کارشناسان بزرگ سياسی جهان مجهز شدن رژيم ايران را به بمب اتم به مثابه خطری برای صلح جهانی می دانند، اما دريغ از يک نشست، يا تظاهرات و حتی يک اعلاميه از طرف اين صلح دوستان طفيلی. اگر می بينيم که همه ی دنيا اعتقاد دارند که رژيم ايران حال که اتم ندارد صلح را در سراسر دنيا به خطر انداخته، اما اين متخصصان و مدافعان صلح برای جلوگيری از اتمی شدن چنين رژيمی ديوانه و بی اعتبار کاری انجام نمی دهند بدين علت است که اين طايفه نه از صلح چيزی می دانند و نه اساسآ از سياست. مخالفت با آمريکا برای اينان نوعی عقده گشايی و بقول خودشان يک هوبی است. اگر اينها حتی از الفبای صلح و مسئوليت هم سر در می آوردند حتمآ برای جلوگيری از اين فاجعه عظيم تا بحال دست به هر کاری زده بودند. اما دريغ از حتی يک آکسيون اعتراضی بر عليه رژيم تروريست پرور ايران که با اقدامات غير مسئولانه و ماجرا جويانه خود تمام جهان را به آستانه يک جنگ عالمگير ديگر کشيده

نتيجه اينکه اگر ما مردم ايران بيست و هفت سال در مقابل ملا های آدمکش بی کس و تنها بوديم و هيچ حمايتی را از سوی صلح دوستان حس نکرديم نبايد ملالی به دل راه دهيم. چون بزودی همه ی اينها جبران خواهد شد. اجازه دهيد که دو پاسدار احمدی نژاد و خامنه ای با بمب های آمريکايی کشته شوند، سپس ببينيد که چگونه به ناگاه همه ی وجدانها از خواب برخواهند خاست و ما به يکباره ميليونها دايه مهربان تر از مادر پيدا خواهيم کرد. در همه ی دنيا هم طفيلی های بيکاره و ولگرد، قوطی آبجو بدست در کنار برادران مسلمان تروريست و کمونيست های جهانوطن اما بی وطن خود به حمايت از ما شکلک های بوش را به آتش خواهند کشيد.1

البته اين هم چون هميشه ظاهر قضيه خواهد بود، چه که اين حمايت ها هم چون مورد افغانستان و عراق از ما ملت نخواهد بود. نام ما ملت ايران فقط بهانه ای خواهد بود برای اين لاابالی ها تا بدين بهانه از برادران جانی ضد غرب خود در مقابل آمريکا دفاع کنند. تا رفقای محبوب و صلح طلبشان جناب دکتر احمدی نژاد يهود پناه، حضرت آيت الله العظمی خامنه ای صلح پرست و شيخ رفسنجانی انسان دوست ... در مقابل آمريکای جهانخوار احساس بی کسی نکنند! ـ امير سپهر

باتشکر از : حزب ميهن