بنظر ميرسد كه كمونيسم با تمامي هزينه هاي گزافي كه در يكصد سال گذشته از بشريت گرفته و موجب قتل و فقر و مسكنت ميليونها تن انسان بيگناه گرديده هنوز هم نيازمند قربانيان بيشتري است تا سر عقل آمده و بپذيرد كه مشكل در ذات اين تفكراست نه در امپرياليسم و سرمايه داري. كمونيسم در پروسه عمل بخوبي نشانداد كه بر اريكه قدرت بجز فقر و كشتار و تبعيد و زندان چيز ديگري در چنته ندارد. ميليونها انسان تا بحال قرباني مكتبي شدند كه خود را انساني ترين مكتب عالم بشري ميداند. عصاره اين ايدئولژي هماني است كه سوسيال دموكراسي آنرا كشيده ، باقي همانيست كه همگان درعمل ديديم و مي بينيم . يعني مصيبت و جنايت ولي توجه بدين نكته ضروري است كه جناياتي كه تا كنون كمونيسم ببار آورده خاص اين مكتب نيست. سركوب و كشتار مخالفان در سرشت تمامي ايدئولژيهاي تماميت خواه و نظام هاي توتاليتر نهفته است. افكار مطلق گرايانه و اتوپيستی اما چون به برحق بودن ايده خود ايمان دارند، همواره در طول تاريخ دست به جنايات هولناكي زده و خيلي بيشتر از ديكتاتوريهاي آزاد از ايدئولژي خون مخالفين خود را بر زمين ريخته اند. يك ديكتاتور به كاري كه ميكند شخصاً هم ايماني ندارد. او فقط از سر ترس است كه دست به كشتار مخالفان خود ميزند. اما اتوپيست ها از سر عشق و وفاداري به آرمان است كه دست به خون مي آلايند.1
براي يك اتوپيست ، چه مذهبي و چه غير مذهبي ، كشتن مخالفين نوعي عبادت ، اخلاص و وفاداری به مكتب و آرمان مقدسش بحساب مي آيد. افكار مطلق گرايانه چون به حقانيت خود ايمان كامل دارند ، در قاموس آنها چيزي به نام دگرانديشي ، رقابت سالم و يا مخالفت ابداً وجود ندارد. هرگروهي كه حقانيت آنان را پذيرا گردد دوست قلمداد ميشود و هر آنکه اعتقادي به عقايد آنان نداشته باشد به مثابه نا آگـاه و يا دشمن خونيني تلقي ميگردد كه بايد از ميان برداشته شود. بزعم خودشان ورنه آن دشمن موهوم نخواهد گذاشت كه اينها برنامه هاي انساني خود را پياده كنند. نظامهاي ايدئولژيك هر دستاورد و پيروزي طرف مقابل را نه بعنوان عقب ماندگي خود بلكه عملي در جهت تضعيف و دشمني با خود تلقي ميكنند و از اين جهت دليل تمامي عقب ماندگيهاي خود را توطئه دشمنان خيالي خويش تصور مينمايند.1
اينگونه نظامهاي بسته و مكتبي چون بدليل ماهيت مطلقگرايانه و به تبع آن انجماد فكري خود توان رقابت با نظامهاي باز را ندارند و قادر به عدول از باورها و جزم هاي خود هم نيستند ، مشكل را نه در افكار بسته خود بلكه در حق كشي طرف مقابل تصورنموده و بجاي تغيير خود در صدد از بين بردن حريف بر مي آيند. كمونيست ها در حالي بد ترين ناسزاها را نثار سرمايه داري ميكنند و آنها را دشمن خونين خود ميپندارند كه حتا آن اندك رهاورد خود را نيز مرهون كاپيتاليسم هستند ، زيرا احزاب كمونيستي در اروپاي دموكراتيك بود كه با وعده هاي تحقق ناپذير و غير ممكن ، سرمايه داري را واداشتند كه تا انتهاي مرزممکنات پيش برود و به طبقات فرودست اجتماعي بالا ترين امتيازات ممكن را بدهد تا از افتادن قدرت بدست كمونيستها جلوگيري كند. با اينهمه ، وجود احزاب كمونيستي در جهان سرمايه داري نعمت بزرگي براي طبقات پايين دست بشمار ميرود
اما بايد توجه داشت كه اين مزايا به خود كمونيسم مربوط نميشود بلكه به محسنات جهان آزاد و غير ايدئولژيك مرتبط ميگردد كه كمونيسم را هم در چهارچوب قاعده دموكراسي به بازي ميگيرد. نه نظام بسته كمونيستي كه حتا حق حيات هم براي سرمايه داري قائل نيست. بنابر اين باز هم مشاهده ميكنيم كه ماركسيسم اگر هم مانند اسلام مختصر سودي داشته ، در حالت آلترناتيو و اپوزيسيون بوده نه در پروسه عمل و پراكتيك اجتماعي. نه تنها كمونيست ها، حتا احزاب سوسيال دموكرات هم كه بسيار منطقي ترهستند نيز در پروسه عمل و شركت در كواليسيون و يا تشكيل دولت قادر نبوده اند حتا به پنجاه درصد از وعده هاي انتخاباتي خود جامه عمل بپوشانند. زيرا فاصله شعار تا عمل بعضاً از زمين تا آسمان است.1
فرانسوا ميتران رهبر سوسياالستهاي فرانسه كه از بزرگترين مخالفان سياستهاي اسرائيل محسوب ميشد وقتي به رياست جمهوري كشورش رسيد و از نزديك با واقعيتهاي سياست جهان و منافع ملي کشورش برخورد نمود به اولين كشوري كه مسافرت كرد همان كشور اسرائيل بود. چنين بودند سوسيال دموكراتهاي آلمان ، كه هم خود گرهارد شرودرصدراعظم و هم رهبران ديگري چون اسكار لافونتين و رودلف شارپينگ كه در اپوزيسيون از مخالفان سرسخت ايران بشمار ميرفتند اما وقتي به قدرت رسيدند ، بخاطر حفظ منافع کشورشان يكصد و هشتاد درجه تغيير روش دادند و ازملايان حمايت بعمل آوردند.1
حتا يوشكا فيشر رهبر حزب سبز هاي كمونيست آلمان هم كه از بزرگترين مخالفان رژيم هاي ايران و اسرائيل محسوب ميگرديد ، در مقام وزارت خارجه كشورش از بهترين دوستان و حاميان اين هر دو كشور در جهان گرديد. همينطور اتو شيلي ، كمونيست تند و تيزسابق و وزير كشور آرام و متين آلمان. سياست حمايت از پناهجويان هم كه از تبليغات عمده آنان در مقابل دموكرات مسيحي ها بشمار ميرفت پس از بدست گرفتن دولت بگونه ای دگرگون گرديد ، كه پارلمان آن كشور يكي از دشوار ترين مقررات پناهجو پذيري درجهان را به تصويب رسانيد.1
گرچه كمونيستهاي افراطي و دور از قدرت اينگونه احزاب و رهبران آنها را عامل سرمايه داري و خيانتكار به آرمان ماركسيسم تلقي ميكنند ليكن واقعيت همان است كه اشاره گرديد ، يعني تفاوت ميان شعار و عمل. صرفنظر از اين ، كمونيستها بدون آويختن خود بدامان سوسيال دموكراتها كه آنانرا خائن به خود تلقي ميكنند ، حتا حياتشان نيز بدون برخورداري از حمايت باصطلاح سوسيال دموكراتها خيانتکار به زير سئوال خواهد رفت ، چه رسد به رشد و بالندگي. زيرا هيچ حزبي با دو تا پنج ، يا در بهترين حالت يازده درصد راي ، بدون حمايت گروه اجتماعي سياسي قوي تري قادر به ادامه حيات طولاني مدت نخواهد بود. از طرفي ميتوان خوشحال بود كه كمونيسم در جهان متمدن امروزي باتوجه به تجربيات و شكستهاي تلخ گذشته و شرايط حال جهان تا حد زيادي به رشد و تعقل رسيده و خردگرايي و اعتدال پيشه كرده ، از طرف ديگر بسيار تاسفبار است كه بيشترين كمونيست هاي ميهن ما نه تنها سهمي از اين رشد جهاني نداشته اند ، بلكه راه قهقرا نيز پيموده اند.1
تا آنجا كه كمونيسم در كشور ما بيش از آنكه يك فلسفه عقلي و زميني باشد ، در حال دگرديسي به يك مذهب خشك با يك سري احكام نقلي و جزمي ميباشد. اينها نه با پتانسيل اجتماعي كار دارند ، نه دغدغه شرايط كنوني جهان را دارند، و نه اصولاً به خواست و اراده مردمی تكيه ميكنند. پر بيراه نيست كه بگوييم كمونيسم در عرصه سياست ايران چيزی بی شباهت به مذهب خشک شيعی نيست. تنها تفاوت صوری انتقال مرجعيٌت از فلان آيت الله قم و نجف نشين به يک فرد ايدئولگ کمونيسم مقيم لندن پاريس است. كه البته اين رويكرد و تلقي از فلسفه مادی و عقلی ناشي از رسوبات فرهنگ مذهبي است كه خود آنها متوجه اين شباهت انكار ناپذير نيستتد. کمونيستهای وطنی ازسرغفلت در حالي خود را مترقي و ضد دين ميدانند كه خود نزديكترين گروه به ملايان بشمار ميروند.1
اگربد قت پاي صحبت يك كمونيست دوآتشه خودمان بنشينيد و چكيده روياها، تعصبات ، مطلق انديشي وايمان عميق وي به يك بهشت خيال انگيز را بر روي كاغذ بياوريد ، و آنگاه همين كار را در مورد نظرات يك حزب الهي معتقد انجام داده و در انتها جوهرهر دو نظر را بيطرفانه با هم مقايسه كنيد ، به روشني درخواهيد يافت كه ايندو تا چه اندازه باهم قرابت فكري داشته و از يك تبار وگروه خون هستند.1
آنها با استفاده از واژگان متفاوت در واقع هردو يك متن مشترك را بيان ميكنند. اگر ادعای چپهای خودما ن را بپذيريم که آنها روشن انديش ترين و به قول خودشان مترقی ترين گروه سياسی اجتماعی در ايران هستند ، آنگاه به سرگيجه دچار خواهيم شد که ما ملت فلکزده ايران تا چه اندازه بلحاظ فرهنگی رنجور و بيمار هستيم. حتا نيم نگاهی به پرونده جاسوسی هميشگی آنها به نفع دشمنان ايران و نقش مخرب آنان در تحولات ايران برباده سال پنجاه و هفت آدمی را حيران ميکند، چه رسد به برسی فنی جنبش ابتركمونيستي در ايران.1
اينها به هيچ كمونيستي در جهان شبيه نيستند جز به گروهي كوچك در نپال كه خود را ببرهاي نپال مينامد و آواره كوه و بيابان است. ( اين ببر ها ! را نبايد با ببر هاي تاميل اشتباه گرفت. ببر هاي تاميل براي استقلال از كشور سريلانكا و يا سيلان سابق با آن دولت در جنگ و جدال هستند اما ببر هاي نپال گروهي راهزن و گروگانگير هستند كه خود را ماركسيست مائويست لنينست مينامند ( جاي حكمتيسم فقط در ليستشان خاليست ! ) اين ببرهاي آواره در بيابان هيچ فكر و ذكري ندارند به جز نفرين و فحاشي به چندرا پادشاه نپال ، ميخواهند به هر وسيله كه شده او را بكشند. در حاليكه چندرا آنچنان پادشاه بدي هم نيست و بازي دموكراسي را در آن كشور فقير و عقب مانده رعايت ميكند. شايد اگر آنها هم يك آيت الله داشتند زود تركلك شاه خود را ميكندند و به داشتن اصل مترقي ولايت فقيه مسرور و مفتخر ميگرديدند. اين گروه ماترياليست و ضد خدا بهترين دوست گروه شديداً مسلمان وحزب الهي ابو سياف و يار وفادار بن لادن و القاعده است كه قصد دارد با آدم ربايي و قتل و جنايت و صد البته كمك ملايان ايران يك حكومت به سبك طالبان در آسياي جنوب
شرقي (فيليپين ) بوجود آورد.1
گروه بنيادگراي ابوسياف ريختن خون تمام آمريكاييان و بويژه مبلغين مسيحي انكشور را كاري عبادي دانسته و هر آمريكايي را كه به چنگ مياورد به قتل ميرساند. گروه بنيادگراي ابوسياف ، اروپاييان را نيز ربوده و پس از اخاذي كلان آنها را پس از مدتي آزاد ميسازد) بيشتر كمونيستهاي وطني با خواندن فقط چند جلد كتاب به ماركسيسم رو آورده و به تمام مخالفين خود هم توصيه ميكنند كه همان كار را انجام دهند. شما هم يقينا بارها شنيده ايد كه بسياري از چپ هاي وطني در مقام فضل فروشي و متهم كردن ديگران به بيسوادي به مخالفين خود با طعنه و تمسخر ميگويند كه ( اقلآ برو دوتا كتاب بخوان!) انتظار ميرفت كه اينها بعد از دو دهه زندگي در كشورهاي برخوردار از دموكراسي كمي با واقعيتهاي ايران و جهان آشنا شده باشند ، اما افسوس ! اينها بجاي رويكرد به دموكراسي و تعقل ، روز به روز بيشتر در دگمها و پيش فرضهاي خود فرو ميروند و از دموكراسي فاصله ميگيرند.1
دموكراسي هم معايب خود را دارد. دموكراسي حتا به دشمنان خود نيز آب و نان و امكانات ميدهد كه با ذهن هاي كهنه خود در پاريس و لندن بنشينند و از مزاياي آن بهرمند شوند و در فكر نابودي خود دموكراسي برآيند. در هفتاد و اندي سال در بلوك شرق و سپس هم در باقيمانده اين كشورهاي مسكين و فقر زده اي مانند كوبا و چين وكره شمالي حتا يك نظريه پرداز ماركسيست رشد نكرد. برعكس ،هرچه بود از قبيل بوريس پاسترناك ها، واسلاو هاول ها و سولژنيتسين ها بودند كه از كمونيسم اظهار نفرت كردند. هر كدام هم كه فرصتی يافتند از آن جهنم سرا سر پرولترهای گرسنه گريختند و خود را بدامان غرب و دموكراسي آويختند. اما تا دلتان بخواهد در كشورهاي مرفه جوجه ماركسيست از تخم بيرون آمد. جاي گرم و نرم همين است.1
بسياري از رفاه و تنبلي به فلسفه روي مي آورند. آن بيچاره ها سه ربع قرن فقر و نكبت را تحمل كردند ، ميليونها كشته دادند ، به سيبري تبعيد شدند و گرسنگي كشيدند تا عاقبت آن مسلك وهم انگيز را بگور سپردند ، اما عده اي كه حتا يك روز زندگي در پيونگ يانگ را تاب نمياورند از تفرج در هايد پارك و شانزه ليزه سرمست شده و قصد نبش قبر كردن بسرشان زده. حال اما فقط يك بررسي و مقايسه كوتاه. اگر نظري ولو بسيار سطحي به موضعگيريهاي كمونيستهاي وطني و ملايان و طالبان بيفكنيد ، متوجه خواهيد شد كه اين دو طايفه تفاوت عمده اي با هم ندارند. كمونيستها چون شرم ميكنند كه رسماً از طالبان ، ملايان ايران ، گروههاي تروريستي حماس و حزب الله و انصار، ملاعمر و صدام حسين حمايت كنند ، اومانيسم را بهانه قرارار داده و ميگويند از مردم بي دفاع در مقابل آمريكا دفاع ميكنند.1
زمانيكه كمونيستهاي ما در دفاع از مردم افغانستان بهنگام حمله آمريكا به طالبان ، يقه ميدرانيدند و همه جا آكسيون راه انداخته بودند ، خود ملت افغان از خوشحالي در پوست خود نميگنجيدند كه در حال رها شدن از دست طالبان هستند. در تمام طول حمله آمريكا به طالبان و حتا تا به امروزهرگز ديده نشده كه هيچ گروه افغاني اعتراضي به اين عمليات كرده باشد به جز خود القاعده و طالبان. تنها سه گروه در بيرون با اين حمله مخالفت كردند ،آنارشيستها ، مرتجع ترين طلاب مدارس مذهبي پاكستان ، عربستان سعودی و از همه شديدتر سوپرچپ هاي وطني. امروز هم هيچ صدايی به حمايت از رژيم سرنگون شده صدام حسين از ميليونها عراقي پراكنده در اروپا و امريكا شنيده نميشود.1
اما كمونيست هاي وطني كاسه داغتر از آش شده ودر كنار مرتجع ترين گروه های شيعی از صدام به بهانه دفاع از مردم عراق حمايت همه جانبه بعمل مي آوردند ومی آورند. زيرا كمونيست وطني هر كسي را با هر ماهيتي حتا جنايتكارانه در مقابل امريكا حمايت ميكند. آمريكا براي اينها همان ابن ملجم و شمر و خولي است. اينها در حالي از فلسطيني ها در كنار ملايان دفاع ميكنند كه مردم به جان آمده ميهن ما با به خطر انداختن جان و مال خود در خيابانهای ايران شعار ( فلسطينو رها كن ، فكري به حال ما كن ) را سر ميدهند.1
بنده از هم اكنون با جرات و صراحت تمام اعلام ميكنم كه هرچه رژيم ملايان در ايران بيشتر در سراشيب سقوط قرار گيرد ، خط حمايت چپ هاي وطني از آنها پررنگ تر خواهد شد. هر نيرويي هم كه در مقابل ملايان قرار گيرد و بتواند رژيم حاكم بر ايران را به چالش طلبيده و با خطر سقوط مواجه سازد ، از جانب چپ ها به آمريكا منتسب خواهد شد و چپ ها از ملايان در مقابل آن گروه حمايت آشكار بعمل خواهند آورد.1
آنچه به موضعگيري در مقابل دنياي آزاد مربوط ميگردد ، تفکيک چپ از ملا و پاسدار و تروريست اسلامي كاری غير ممكن است. تحليل آنها از اوضاع جهان نيز هيچ تفاوتي با هم ندارد. كمونيست وطني اعتقاد دارد كه سرمايه داري بدليل عدم پاسخگويي به نيازهاي بشري بزودي از هم خواهد پاشيد ، حزب الهي هم همين باور را داراست. حسين شريعتمداري مرتبا در كيهان تهران ( ارگان رسمي رژيم ملايان ) تيتر ميزند كه آمريكا در حال فرو پاشي است. اسامه بن لادن فقط حزب الهيان را مسرور نساخت ، بسياري از چپ هاي مترقي ! وطني هنوز هم هيچ اظهارنظري در مورد حادثه يازدهم سپتامبر نكرده اند. آند سته هم كه اينكار را كردند با آوردن هزاران اما و اگر و ولي در آخر خود امريكا را مقصر قلمداد كرده با لطايف الحيل ضمن ابرازعشق عميق به رفيق اسامه ، جاي قاتل و مقتول را تعويض كردند.1
اسرائيل مورد نفرت آنهاست وهردواعتقاد دارند كه آمريكا دشمن غدار مستضعفين = پرولتاريا است. هردوطرف تمام بدبختي ما را از سرمايه داري = استكبار جهاني ميدانند. رسيدن به يك جامعه سوسياليستي = جامعه بي طبقه توحيدي آرزوي مشترك هر دوطرف است ، به همين علت بشدت از اقتصاد آزاد بيزاري جسته و سيستم بسته ومنجمد اقتصاد سوسياليستي = اقتصاد توحيدي را تبليغ ميكنند. هيچيك به حقوق بشر اعتقادي ندارند وهد ف آنرا فريب مردم جهان ميدانند. سازمان ملل متحد ، يونسكو، يونيسف ، صندوق بين المللي پول ، برنامه خواروبار و تغذ يه جهاني ، مبارزه با ايدز و مالاريا در دنيا وهمينطور اهداي جايزه اسکار و پوليتزر و نوبل را تماماً حقه بازي سرمايه داري ميدانند.1
حزب الهي اگر شمر و يزيدي دارد كه براي تسكين آلام خود مرتبا به آنها ناسزا بگويد ، برادر كمونيست وي هم شاه و وزير را دايماً مورد توهين قرار ميدهد. دموكراسي را هر دو طرف رد ميكنند. ناسيوناليسمم را دشمن جان ايدئولژي جهان شمول خود دانسته ايراني و يمني وحبشه اي را هم مرام پرولتر يا مستضعف و رفيق و برادر مينامند ( بگذريم كه حبشه اي و يمني اصلا ميخواهند سر به تن كارگر ايراني نباشد ، چه رسد به برادري ). كوروش و داريوش وخشايار را متفقاً افراد زورگو خطاب ميكنند وتيسفون وپاسارگاد و پرسپوليس را به سخره ميگيرند. بسياري از آثار نظم و نثر پارسي را جزو كتابهاي ضاله يا توجيه سرمايه داري دانسته و آنها را با انبرجابجا ميكنند.1
بهاييان ستمديده هم ميهن را هر دو طرف فرقه دانسته و ساخته انگليسي ها ميدانند. هنر درقاموس آنان فقط در هنرخلقي يا هنراسلامي خلاصه ميشود. به بهانه جلوگيري از رواج فرهنگ سرمايه داري يا = تهاجم فرهنگي غرب اعتقادي به آزادي هنر و آفرينشهاي بيحد و مرز هنري ندارند. مرزهاي جغرافيايي را هم ابداً قبول ندارند. هردو طرف از نام دكتر محمد مصدق و بيست و هشتم مرداد براي نشاندادن انزجار خود به امريكا حداكثر سوء استفاده را ميكنند، اما در خلوت از وی بيزار بوده وهردوطرف مصد ق و دولتش را دست نشانده سرمايه داری می خوانند.1
همچنانكه يك حزب الهي به هنگام پزيرايي براي نشاندادن عمق ايمان خود به ميهمانانش از نوارهاي مذهبي و روضه خواني ام البنين ومسلم ابن عقيل استفاده ميكند ، كمونيستها نيز در مجالس خود فقط از نوارهاي سوگواري و سرود خواني براي اعدام شدگان خود استفاده ميكنند. همان اعدام شدگاني كه قصد براه انداختن انقلاب دهقاني را داشتند، و عجبا كه بيشترين آنها هم يا بوسيله همان دهقانان لو رفتند ويا دهقانان آنها را دستگيركرده و تحويل پليس و ژاندارمری دادند.1
حزب اللهی و چپ حتا بلحاظ ظاهری هم تشابهات زيادي داشته وخيلي باافراد عادي تفاوت دارند. زدن كراوات را هر دو طرف خوش نميدارند. شيك پوشي و مصرف عطر و ادكلن و پودر و ريمل و رژلب را نشاني از غربزدگي ميدانند. اگرمردان آنطرفي ريش انبوه و نتراشيده را نشاني از دينداري ميدانند ، اينطرفيها نيز داشتن سبيل كلفت و ذمخت را علامتي از وفاداري به آرمانهاي خلقي بحساب مياورند. در ميان هر دو طايفه يعني حزب الهيان زميني و آسماني خبري از سركارخانم يا جناب آقا نيست. اينطرفيها آقايان را برادر و خانمها را خواهر صدا ميزنند ، و آنطرفيها همه را يك كاسه كرده و درهم رفيق ميخوانند.1
چنانچه يك مذهبي دگرانديش حكومت طالبان و دستاربندان ايراني را حكومت اسلام واقعي قلمداد نميكند و انرا محكوم ميكند ، برادر و خواهر سوپرچپ وي نيز كوبا، كره شمالي ، اتحاد شوروي ، روماني و لهستان و و و ... را كمونيسم واقعي ندانسته و انها را محكوم ميكند. با وجود آنكه حق برابري زن و مرد در كشورهاي كمونيستي سياه ترين كارنامه را داراست، اما كمونيست هاي وطني همه جا بوق و كرنا برداشته و خود و كمونيسم را در اين زمينه خيلي پيشرو و مترقي تبليغ ميكنند.1
لازم به ياد آوري است كه در طول هفتاد و سه سال كمونيسم در اتحاد شوروي حتا يك زن به مقامي شايسته دست نيافت كه بتوان بدان مفتخر بود. اگرهم مساواتي بوجود آمد فقط در زمينه فقر و انجام كارهاي شاق فيزيكي بود كه دختري باريك و ظريف با چهل و هشت كيلو وزن بدن ، ميبايستي كار هاي بدني دشواري را انجام ميداد كه مردان زمخت و سبيل كلفت و معتاد به ودكا شانه از زير بار آن خالي ميكردند. زن در كشورهاي كمونيستي هيچ حقوق و مسئوليتي نداشت غير از كار طاقت فرسا و تحمل مرد الكليك و حسرت ديدن و بودن با فرزندان دلبندش كه در زير دست دولت پرورش ميافتند. اما به آنها دلخوشي داده بودند كه از مساوات برخوردار هستند. در چه چيزي ؟ در كار سخت و تحمل فقرو مسكنت.1
جنبش فمينيستي در كشور هاي سرمايه داري بود كه به پيروزيهايي نايل گشت نه در بلوك شرق. بطوريكه حتا در سه كشور فقير و توسعه نيافته سرمايه داري آنزمان ، سه زن رهبري كشورهاي خود را بعهده داشتند ، آنهم در سطح آسيا. اينديرا گاندي در هندوستان ، باندرا نايكه در سريلانكا و بينظير بوتو در پاكستان اسلام زده و همينطور تنسو چيلر در ترکيه نيم آسيايی . بماند كه تاچر، بانوي آهنين لقب گرفته بود و مقتدر ترين رهبر سياسي اروپا ي پيشرفته و صنعتي محسوب ميشد و همه به لياقت و شايستگي وي در رهبري آن قاره پيشرفته و ثروتمند اذعان داشتند.1
بلوك شرق در مدت هفتاد و سه سال قادر نگرديد حتا يك زن فرهيخته و نامدار در دامن خود پرورش دهد. نه اينكه زنان شايستگي نداشتند ، خير ، اين لياقت و استعداد در زنان در كشورهاي بلوك شرق هم وجود داشت ، ليكن آن سيستم بسته و مرد سالار مجال رشد و باروري را به زنان نميداد. اين در ذات ايدئولژي است. وقتي شما براي خلاقيت چهار چوب و مرز تعيين كنيد طبيعي است كه شكوفايي بوجود نخواهد آمد. حبس استعداد هاي انساني در دايره يك تفكر فلسفي يعني كشتن قوه خلاقيت و باروري فكري انسان. انديشه و هنر در بي مرزي است كه شكوفا ميشود نه در زندان. شك نبايد كرد كه اگر آگـاتا كـريستي ، سيمون دبوآر و يا آناماري شيمل در بلوك شرق متولد ميشدند يا معلم كالخوز از آب در مي آمدند يا راننده تراموا در مسكو و لنينگراد.1
در دموكراسي غربي بود كه زمينه رشد اين زنان نامدار در آن مهيا بود. ايدئولژيي كه آمده بود مساوات و رفاه براي طبقه كارگر بياورد و پرولتر را بر فرق عالم بنشاند ، فقط از كارگران و زحمتكشان بخت برگشته كشورهاي كمونيست زده يا آرتيست پورنوگرافي براي مردان هوسباز كشور هاي سرمايه داري پرورش داد و يا نوكر و كلفت براي كارمندان دون پايه آمريكايي و اروپاي غربي. فرودست پذيري آنچنان در نهاد زن در كشور هاي كمونيستي رسوخ كرده كه حتا امروز هم پس از گذشت بيش از ده دوازده سال از آن وضعيت فلاكتبار، توجه به ويژگيهاي فردي همسر آينده براي زن بلوك شرقي ، امري تفنني ، لوكس و افزون طلبي تلقي ميشود.1
حتا امروز نيزمرد هفتاد ساله اي به شرط داشتن مسكن و نان بخور و نميري ، مناسب ترين همسر براي يك زن در كشوركمونيست زد محسوب ميشود. حتا براي يك دختر بيست و يكساله روسي ، اوكرايني ، بلا روسي يا ملداويايي و بلغارستاني. مقصود اين قلم كوبيدن ايدئولژي نيست بلكه روشنگري و اشاره به فاكت هاي موجود و زنده است. ماركسيسم بر روي كاغذ و بصورت تئوريك گرچه بسيار فريبا و اغواگر است ليكن درعمل همانيست كه بود و همين است كه در كره شمالي و كوبا موجود است. ارزش و سود و زيان پديده هاي اجتماعي در مرحله پراكتيك اجتماعي است كه متجلي ميشود و نمود عيني مي يابد نه در كتاب كاپيتال.1
مردم آگاه ما ، بويژه كساني كه نام روشنفكر بر روي خود گذارده اند ، وظيفه دارند كه در كنار مبارزه براي سرنگوني نظام اسلامي ، بجاي اشاره به جنايات و بدبختي هاي صرفاً يك نظام ديني ، مصائب و مشكلات كل نظامهاي مكتبي را براي جامعه روشن سازند. اين نظام يكي از فرزندان خانواده ايدئولژي است. اين دودمان را بايد در كليت آن نقد و محكوم كرد. هيچ ملتي نبايد جهالت را بحدي رساند كه دو بار نظام ايذئولژيكي را تجربه كند. بتابر اين ، انگيزه بزير كشيدن نظام دستاربندان را نبايد به اسلامي بودن آن تنزل دهيم ، بلكه بايد از هم اكنون جامعه را آكاه ساخت كه نظام ايدئولژيك چيزي برتر و بهتر از اين رژيم نخواهد بود. ما ديگر مجال به آزمون گذاردن يك ايدئولژي رويايي و مخرب ديگر را نداريم ، از هيچ لحاظ. نه از لحاظ بنيه اقتصادي و نه از نظر توان فرهنگي و اجتماعي.1
ايران و مردمش آزمايشگاه و حيوانات آزمايشگاهي نيستند كه بشود يك تجربه مرده را در آن بار ديگر به امتحان گذارد. آنهم تجربه عليلي مانند ماركسيسم لنينيسم كه نه تنها در گهواره خود ادرار كرده ، بلكه در عمر هشتاد ساله خود ميليونها انسان را يا كشته يا به تبعيد فرستاده و يا در كام فقر و فحشا فرو برداست. ما بايد خواهان يك جامعه باز و آزاد باشيم. رژيمي فارغ از هرگونه پيشوند و پسوند ، تا ملت ما باز هم مجبور نباشند كه مطابق الگوهاي از پيش تعيين شده مكتبي بنويسند ، مكتبي بخوانند ، مكتبي كار كنند و مكتبي هم زندگي كنند. همانگونه كه اشاره گرديد كمونيسم امروز ديگر در جامعه ما خصوصا جامعه بيرون از كشور، يك تفكر و فلسفه عقلي نيست ، بلكه بصورت يك سري احكام نقلي در آمده و بلحاظ مكانيسم فكري و طريقه تبليغ و عرضه به صورت يك مذهب جديد ظهور كرده است.1
تمامي آن تقدس كرايي ها مطلق انديشي ها شهيد پروريها واتوريته آفريني هاي ذهني كه در مذهب اسلام وجود داشت به اين دين جديد منتقل گرديده ، بطوريكه باز شناسي يك مومن حزب الهي از يك مومن كمونيست ميسر نيست مگر در اسامي متفاوتي كه آنها در نوشتار و گفتار بدانها اشاره ميكنند. بنده كمونيسم ايراني را به مثابه يك مذهب جديدي ارزيابي ميكنم كه حتا ميتواند خطري بيش از اين مذهب انسان كش و خرد ستيز شيعي براي ما داشته باشد. چنانچه اين اصل و آزمون تاريخي را بپذ يريم كه خشن ترين و خونين ترين ديكتاتوري ها حكومت هاي مذهبي هستند ، بايد اذعان كرد كه ايدئولژي بيش از مذهب ازادي و كرامت انساني را مورد تهديد قرار ميدهد.1
اگر پاره اي ازمذاهب ارتجايي وخرد ستيزي همانند اسلام ، سياست عين ديانت را شعار خود ساخته و دكان سياست گشوده و براي الله خود سرميبرندوتجاوز و چپاول ميكنند ، هستند دينهاي ديگري كه سردر لاك خود فروبرده و خود را به يوگا، مد يتا سيون و تلطيف روح مشغول ساخته ودموكراسي را پذيرا گشته اند. از اينها گذشته، موسم اديان سياسي مدتهاست كه سپري گشته ودير يا زود همه اديان مانند مسيحيت غيرسياسي خواهند شد. اما ايدئولژيها، اين اديان زميني ، تازه در ابتداي راه خود هستند و قربانيان بسياري را از بشريت خواهند گرفت. ايد ئولژي تا به اكنون هم صد مات بسياري را بر بشريت تحميل كرده و چه خونها كه بنام دفاع از انسان ازخود انسان بر زمين نريخته است. آن هم با بهانه هاي سفيهانه اي مانند عامل بيگانه، ضدانقلاب ، جاسوس امپرياليسم، اپورتونيست، ليبرال ، ترويج افكاركاپيتاليستي ...1
بطوريـكه پنجره ايدئولژي روبه قبرستان گشوده ميشود. چشم انداز بام وايوانش چيزي بجزفقروفحشاونكبت نيست ودر و ديوارش بخون انسانها آغشته است. كسانيكه بدست متعصبين مذهبي و يا ايدئولژي كشته ميشوند تنها قربانيان اين جهالت نيستند ، افرادي هم كه با فريب رسيدن به مساوات كامل ، عدالت بي چون وچرا و يا ديكتاتوري پرولتاريا ، مرتكب اعمال غير انساني شده تا مرحله ي آغشتن دست خود بخون ديگران به پيش ميروند هم در وا قع از قربانيان اين اتوپيسم پوچ ودروغين بشمار ميروند. يعني ايدئولژي هردوگروه را قرباني ميكند. دراينجا قاتل بيش از مقتول ازآدميت ساقط ميشود.1
بقول ميشل فوكو( اينها درگيردر روابط قدرتي هستند كه از كنترل انها خارج است) ايدئولژي آزادي كش است حال چه مذهبي باشد چه غير مذهبي. ايدئولژي هرچه كه باشد ماهيتا يك باورعميق ، يك جزم ، يك قاطعيت ودر نهايت يك مذهب است. ايدئولژي درست همان كاركردي را بر روي معتقدان خود دارد كه اديان و مذاهب بر روح وانديشه و در نتيجه واكنشهاي مومنين خود دارند. لذا به هـر ميزاني كه يك فرد عميق تر درپيش فرضهاي ايدئولژيكي خود فرو رود ، به همان اندازه هم كورتر و دگم تر و در نتيجه بيرحم تر خواهد شد.1
ديانت هندو، بوديسم ، بهاييت وبسياري از شاخه هاي مسيحيت و خيلي ازمذاهب ديگر، صرفا برمبناي رابطه شخص مومن با آفريدگار خويش تدوين گرديده وامري كاملا شخصي محسوب ميشوند. اينگونه اديان چون در اساس و بنيان خود ادعاي فرمانروايي وجهانگشايي ندارند ، در ارتباط با سايرين ، بنوعي تساهل و همزيستي مسالمت آميز معتقد بوده ، نتيجتاً هيج ضرري را متوجه ديگران و جامعه نميسازند.1
ليكن از آنجاييكه ايدئولژي ، زاده سياست وبازتوليد كننده آن است ، رسيدن به اقتدارسياسي ونظامي و كشور گشايي را در سرلوحه كار خود قرارداده ، جامعه را در معرض سقوط درديكتاتوري وآدمكشي قرارميدهد. پندار باطلي خواهد بود اگر تصور شود كه خطر ايدئولژي كمترازخطر مذهب است.چرا كـه ذا ت ايدئولژي يعني ( به يقين رسيدن ) ، جوهره ايدئولژي يعني( اعتقاد به اند يشه برتر ) و همينطور مكانسيسم ايدئولژيها يعني ( رسيدن به آرمانشهر با دفع وسركوب مخالفين = كفار) هيچ تفاوتي با مذهب ندارد.آنچه مذهب را ازايدئولژي متمايز ميسازد ديناميسم يا محركه زميني و يا آسماني بودن آنهاست. ايدئولژي ، نام مدرن و فلسفي مذاهب زميني است.1
آنچه گفته شد نه به منظور دشمني با ايدئولژي و يا كمونيسم بلكه برشمردن معايب يك نظام عقيدتي است كه بهر شكل و شمايلي كه در آيد در عمل چيزي بهتر از اين نظام دستاربندان نخواهد بود. اگر خود صادقانه به يك ايدئولژي عميقاًً اعتقاد داريم ، براي استقرار نظامي بكوشيم كه حتا آزاد از ايدئولژي خودمان باشد. تا بتوانيم در آن نظام رها، تلاش و كوشش كرده و آزادانه حزب و تشكيلات داشته و به ترويج عقايد خود بپردازيم. زيرا نظام ايدئولژيك اولين قربانيان خود را از ميان معتقد ترين افراد بخود دستچين مينمايد. اين تجربه اي است بسيار غم انگيز و گرانبها در تاريخ كه با خون هزاران انسان آرمانگرا و پاك بدست آمده است. ـ امير سپهر