25 April 2007

خدايی که ملای ايرانی از آن سخن می گويد، خود اهريمن است

ننگ آن خداوندی که ملا آنرا تبليغ می کند


در فرهنگ نوشتاری و گفتاری ما بسياری از واژگان معنای مجازی دارند. يکی از اين واژه ها، واژه روحانيت است. روحانی و روحانيت در تمامی فرهنگها و در نزد همه ی ملتها به افراد و قشری معنويت گرا گفته می شود که از تعلقات اين جهانی بريده، به دور از دنيای مادی و جلوه های آن، در گوشه ای اعتکاف گزيده و به عبادت پروردگار خويش مشغولند. يا کسانی که برای کسب رضايت خداوندی، تمامی جوانی و عمر خود را صرف خدمت و يا تلطيف روح بندگان او می کنند. از اين رهگذر هم، مالک قلوب مؤمنان گشته، بی تاج و تخت، پادشاه حقيقی مردم باورمند می شوند

روحانی اما در ايران به مشتی بيکاره و انگل گفته می شود که کاری ندارند جز خانه نشينی و تن آسايی. عناصری بيسواد، پسمانده، تنبل و زنباره که در تمامی عمر حتی يک روز هم کار نکرده اند. هيچ نقشی هم در کار و توليد نداشته، در طول تاريخ هم همواره زالو صفت از دسترنج مردمان بدبخت ارتزاق کرده اند. روحانی ايرانی تنها رسالتی که برای خود می شناسند، نه خدمت به بندگان خداوند، بلکه پاسداری از جهل و هر چه نادان نگاه داشتن آنان است. تمام قدرت و استعداد خود را هم صرف همين کار می سازد. يعنی صرف گسترش جهالت و خرافه پرستی. چون فلسفه ی وجودی و تداوم زندگی انگلی اين قشر زائد و بی فايده در گرو اين امر است

فقط در سايه ی همين جهالت است که ملا می تواند بياسايد و همچنان از بی خبران سواری گيرد. اين ويژگی هايی است که روحانی ايرانی دارد. به جز چند استثناء هم، اين ويژگيها که برشمرده شد، در مورد تمام کسانی که در ايران نام روحانی را با خود به يدک می کشند، صدق پيدا می کند. بزرگترين تفاوت روحانی وطنی با روحانی ساير ملل، رسالت اجتماعی است که ملای ايرانی برای خود قائل است و از همه مهمتر اعمال وحشيانه ای است که بنام خدا انجام می دهد. کرداری سبعانه که تشابهی به کردار روحانی هيچ دين و آيين ديگری در جهان ندارد. نه بودايی، نه يهود و نه نصارا و نه حتی اسلام اصلی، يعنی اسلام اهل سنت

از قبيل صدور حکم زندان و بند و شلاق و سنگسار و کور کردن و دست و پا بريدن و اعدام و تجاوز و مصادره ی هستی مردم ... از همه ی اين اعمال هم شرم آور تر حکم تجاوزی است که آنرا بنام خدا صادر می کند. روحانيت ساير ملت ها نقششان در جامعه حال دستکم بصورت ظاهر هم که شده، بالا بردن سطح معنويت مؤمنان است، نه اينکه حکم تجاوز به دختر بچه های معصوم نه ساله صادر کنند. آنهم با جاری ساختن خطبه ی عقدی بنام پروردگاری که مثلآ بايد دوستدار بندگانش باشد. نگارنده اعتقاد دارم که هيچ عمل اين طايفه ی ضد خدا شنيع تر و جنايتکارانه تر از اين بالغ دانستن کودکان نه ساله و حکم تجاوز بدانان صادر کردن نيست

اين عمل ننگين و شرم آور نه دين داری و اعتقاد به خدا، بلکه اصلآ در حکم آب دهان انداختن به صورت انسان و انسانيت و بزرگترين توهين به خداوند است. آخر اين چگونه خداوندی است که تجاوز شنيع و چندش آور يک گردن کلفت بی شعور و معنويت به يک کودک معصوم را روا می دارد. اين کدامين خداوند است که اجازه می دهد بنامش يک انسان نمای پست و بی شعور و جنايتکاری چشم همنوع خود را از حدقه بيرون کشد. اين چگونه خدايی است که با هر چه شادی و نشاط و سرور و زيبايی است سر دشمنی دارد. اين خدا چگونه فرهنگی دارد که در قاموسش هر گونه استعداد بندگانش برای خلق هر اثرهنری گناه و معصيت معنا می دهد. اصلآ اين خدای لعنتی از کدامين سياره ی نفرين شده ای آمده که بندگان خود را هميشه گريان و ماتم زده می خواهد

ننگ بر آن خداوندی باد که ملای ايرانی آنرا تبليغ می کند. خدايی که ملای ايرانی از آن سخن می گويد، خود اهريمن است. کسانی هم که خدای ملا ها را می پرستند نه ديندار و خدا پرست، که اهريمن پرست هستند. حال چه نادانسته و چه از سر منفعت طلبی. اميدی به گروه دوم نيست. اين گروه دانسته نه تنها دين و خدا و وطن و مردم خود، بلکه حتی شرف و حيتيت انسانی خويش را هم به ملا ها فروخته اند. بنابر اين ما را سخنی با آنان نيست. ليکن عده ای از هم ميهنان ساده ی ما هم هستند که فقط از روی کم آگاهی در قفس شيخ و ملا گرفتار آمدند. تا ما نتوانيم سطح شعور اين دسته از هم ميهنان خود را بالا بريم، آنان همچنان اسير خواهند بود. البته عده ای طفيلی بی خانواده و هويت هم هستند که برای ملا ها هميشه نقش تيغ کش و جلاد را ايفا کرده اند. اين دسته ی آخری نور چشمی های ملا ها هستند

زيرا که اساسآ حيات شيخ و ملا به جاهلان و طبقات پست اجتماعی گره خورده. اين قشر خوب می داند که هر چه مردم جاهل تر و عقبمانده تر باشند به همان اندازه مطيع تر خواهند بود.عاقل و فرزانه که به ملا سواری نمی دهد. فقط نادانها و واماندگان هستند که گوش به فرمان و ابزار دست اين قشر می شوند. اگر آنها قادر گشته اند که سده ها همچنان به حيات انگلی خود ادامه دهند، تنها و تنها با تکيه بر همين مردمان جاهل و بی فرهنگ بوده است و بس. اين طفيلی ها تيغه ی تيز دشنه ی ملا ها هستند. هر شاه و وزير و مصلح اجتماعی که در طول تاريخ اراده کرده تا نقش ملا را در ايران و در حيات اجتماعی ايرانيان بی رنگ سازد، خود را با ميليونها تن از اين انسان های جاهل مواجه ديده است. متعصبانی که معمولآ هم از تربيت نايافته ترين طبقات اجتماعی هستند. کسانی با گردنهای متورم از تعصب و با دهانهای کف آلود، که ملا ها آنانرا بسيج و به صحنه کشيده اند

تا با چوب و چماق و دشنه بيايند و از بيضه ی اسلام عزيز دفاع کنند. يعنی؛ در مقابل آن ايرانيان روشن ضمير و ترقی خواهی بياستند، که اتفاقآ خواهان بهبود زندگی خود همين افراد فلکزده و نابخرد هستند. به ديگر سخن، چنانچه ملا جماعت همواره توانسته بر شاه و وزير و روشنفکر و هر مصلح اجتماعی ديگری پيروز گردد، اگر اين طايفه قادر گشته که حتی از قوی ترين پادشاهان ايران نيز باج ستانی کند، تنها و تنها با حمايت همين جاهل ترين مردم ما بوده است. با پيشتيبانی و جانفشانی آن بيچارگان بی فرهنگی که همواره خود هيمه ی اجاق کباب روان و خرد خويش گشته اند

اين مطلب اخير را که آوردم بيشتر به قبل از انقلاب پنجاه و هفت مربوط می شود. انقلاب مچ ملا ها را باز کرده. آن بلوا گر چه در ظاهر برايشان پيروزی به همراه آورد، آن پيروزی اما در واقع پيروزی در ورود به پروسه ی شکست بود، به مثابه آغازی برای فصل پايانی. انقلاب شکوهمند پرده از رخسار زشت و ماهيت مخوف ملا ها بر گرفت. بيست و هشت سال جور و ستم و دزدی و جنايت و چپاول از پی آن کاميابی موقت، حتی به نا آگاه ترين مردمان ديروز هم نشان داد که روحانيت در ايران يعنی چه

حال ديگر آن خوابزدگان و حتی بعضی از آن طفيلی ها هم می دانند که اين انگل ها هيچ چيزشان اندک شباهتی به پرهيزکاران و مردان خدا ندارد. چون در عمل ديدند که اين قوم تا چه اندازه جنايتکار و دغلباز و خطرناک هستند. در اين مدت غافلان ديروزی هم با پوست و گوشت و استخوان خود حس کرده اند که ملا چه عنصر پليدی است. حس کرده اند که از الف تا يای اين کيش که اين قوم ضد ايرانی آنرا تبليغ می کنند، بدعت، دروغ، شرک و خرافه و حتی ضديت با خداوند است. فهميده اند که ارشاد مردم، دفاع از اسلام و خدا پرستی و ادعا هايی از اين دست، دروغهايی جز برای فريب و زراندوزی نيست. 1

اين نيمه بيداری به رايگان به دست نيامده. ملت ما برای برخاستن از اين خواب غفلت و رسيدن به دروازه ی حقايق، يکی از سنگين ترين هزينه های تاريخ خود را پرداخته و همچنان هم می پردازد. با اين بهای کمر شکن، ما حق نداريم که اين فرصت تاريخی را برايگان از دست دهيم

اگر تا سال پنجاه و هفت، حتی کمونيست ايرانی هم نقد از ملا را تاب نمی آورد، با آن بهای سنگين که فقط يک قلم آن جان و سلامت يک ميليون جوان برومند ما بود، اينک جو جامعه از هر نظر برای نقد اين خيل مفتخور و زالو صفت کاملآ آماده شده، حتی برای بی سواد ترين ها. بيسواد سواد ندارد اما کودن و کور که نيست. او خود می بينند که اين ارازل بر خلاف روحانيت ساير اديان و ملتها، چگونه هم شديدآ به دنبال مال اندوزی هستند، هم در پی شهوترانی از راه صيغه کردن زنان متعدد و هم اينکه اساسآ بدنبال قدرت و شهرت دنيوی. تا بدانجا که اصلآ خود را صاحب اصلی حکومت مادی و اين جهانی می داند

مردم خود شاهد هستند که حتی کله گنده ترين اينها هم که قاعدتآ بايد پرهيزکار ترين هاشان باشند، اصلآ بی هيچ شرم و حيايی بيست و هشت سال است بکلی از منبر و وعظ و روضه خوانی بريده و رسمآ به صدارت و وزارت و وکالت روی آورده اند. همه ی دارايی مادی اين جهانی مردم ايران را هم غصب کرده اند. بجای گوشه ی اعتکاف در کاخهای مجلل می زيند. از ماشين هايی استفاده می کند که همه ضد گلوله و از گرانترين های جهان است. عباهاشان هم چون هنرپيشگان هاليودی از ترمه و ابريشم ناب، در تمامی دنيا هم که مال و منال و ملک و قصر و برج و کمپانی دارند

پس، ما در اين فضای مناسب که آنرا با يکی از سنگين ترين هزينه های تاريخمان بدست آورديم، وظيفه ملی و تاريخی داريم تا با روشنگری های باز و بی تعارف، شر اين قشر انگل را از سر مردم ايران کم کنيم. طبيعی است که قادر نخواهيم بود چرک و زنگار صد ها ساله را يکشبه از مغز و روان هم ميهنانمان بزدايم. اين کاری عظيم و طولانی مدت فرهنگی است که عمر نسل ما بدان قد نخواهد داد. اما اهميت کار در اين نيست. مهم اين است که دستکم ما با شروع به ادای اين دين بزرگ ملی، هم راهگشا باشيم و هم اينکه در حد توان و بضاعت خويش، حنای اين خيل حقه باز را در نزد مردم کم رنگتر سازيم. ما اگر شجاعانه اينکار را شروع کرده و تا حدی اين تابو های پوچ و خرافی را بشکنيم، بی شک ديگران اين وظيفه ی فوق العاده مهم و ملی را پی خواهند گرفت ... 1

با سپاس از آقای دکتر امير سپهر ( حزب ميهن ) 1

<<<<<<<<<<<<<<<<>>>>>>>>>>>>>>>>

خدا ناشناس از زنده یاد علی اکبر سعیدی سیرجانی


21 April 2007

! ما ایرانی ها حساب بلدیم


من یک ایرانی گروگان گرفته شده توسط روضه خوان های حاکم بر ایران هستم . ملوان انگلیسی هم نیستم که پاداش نقش بازی کردنم را هم بگیرم ! از همه حقوق انسانی ام محروم ام . با گرسنگی و فلاکت دست و پنجه نرم می کنم . از بامداد تا شامگاه دروغ می شنوم و یارای دم زدن ندارم و ...1
اصلا چرا دارم این ها را برای شما می گویم ؟! شما که بهتر از من می دانید حال و روز من و ما از چه قرار است . ولی وقتی می بینم این ریزه خواران سفره نجاست آلود ملایان این جا و آن جا حاضر می شوند و از کم خبری بعضی ها بهره می جویند و برای حقانیت این رژیم دست نشانده ( ! ) آمار و ارقام آن چنانی ارائه می دهند ، دلم آتش می گیرد . نمی دانید چگونه خونم به جوش می آید که دولت های پشتیبان این رژیم برای فریب افکار عمومی خودشان آمارهای این رژیم را در بوق هایشان می دمند و من ایرانی را به صِرف آن که به غُل و زنجیر کشیده شده ام ، ابله و بی سواد هم می شمارند ؟
فریادم هم به جایی نمی رسد که : بابا ! به خدا ما حساب بلدیم . تنها در یک لحظه بی خبری کتاب را از دستمان دزدیده اند !1
مثلا از همین « آمار راه پیمایی های میلیونی » چماقی ساخته اند که نفس مان را بگیرند . این دروغ ها بهانه ای شده برای کفش جفت کن های رژیم ملایان که از صبح الالطلوع تا بوق سگ بیایند روی خط های تلفنی رسانه های برون مرزی و یقه بدرانند که :1
و- بله ! ملت ایران عاشق دلخسته و سینه چاک دستار بندان است و چه و چه و چه ... مگر نمی بینید میلیون ها نفر در راه پیمایی ها شرکت می کنند و .... حالا هم از « پسته » گذشته اند و « هسته » می خواهند !1
و( ببخشید باید گفتم انرژی هسته ای ! )1
و- من یکی که هر چه نشستم و چرتکه انداختم نفهمیدم که این آمار « میلیون ها ایرانی » از کجا استخراج شده است ؟ ببینید شما می توانید سر در بیاورید ؟ البته با این فرض ها :1
و- - فرض کنید عرض خیابان آزادی ( آیزنهاور سابق ) سی و شش متر است . حالا بگوییم چهل متر .1
و- - فرض کنید در این خیابان هیچ درختی وجود ندارد و هیچ جوی آبی و هیچ بلواری در میان آن نیست و خلاصه یک برهوت کامل است . هیچ اتوبوسی هم در طول مراسم در کنار آن توقف نکرده است .1
و- - فرض کنید آن گونه هم که خود رژیم اعلام می کند راه پیمایان از میدان انقلاب ( بیست و چهار اسفند سابق ) تا میدان آزادی ( شهیاد ) ایستاده اند . به عبارت دیگر به طول پنج کیلومتر آدم آورده اند !1
و- خب این می شود دویست هزار متر مربع .1
و- حالا فرض کنید که هیچ کس در حال آمد و شد نیست و همه یک لنگه پا و سیخکی چسبیده اند به بغل دستی شان . یعنی هر کسی نیم متر جا را اشغال کرده است .1
و- خب حالا این ارقام را در هم ضرب کنید . می شود دویست هزار متر مربع ضرب در دو ( چهل متر ضرب در پنج هزار متر ضرب در دونفر ) یعنی چهار صد هزار نفر . یعنی چهار صد هزار نفر کیپ تا کیپ هم ایستاده اند و سرگرم دفاع از رژیم ملایان !1

و- حتا فرض کنیم که همه هم تهرانی هستند و اتوبوس اتوبوس آدم از دهات نزدیک نیاورده اند !1
و- می دانید در حال حاضر جمعیت تهران چقدر است ؟ دوازده میلیون نفر ! یعنی از دوازده میلیون نفر فقط چهارصد هزار نفر ( البته با فرض های بالا ) رفته اند راه پیمایی .1
و- این از تهران که بزرگترین شهر است و مردم اش نسبت به دیگر شهرها و شهرستان ها از رفاه نسبی تری هم بر خوردارند و جیره خواران رژیم در ان فراوان تر . اکنون خودتان حساب کنید وضعیت دیگر شهرستان ها را . خواهش می کنم حساب کنید ! آخه یکی باید بداند که « ما ایرانی ها حساب بلدیم . فقط کتاب خودباوری مان را دزدیده اند » !1
و- مهر بورزید و این ارقام را برای مجریان این رادیو و تلویزیون های لس آنجلسی ، مصاحبه شوندگان و مصاحبه کنندگان در رسانه ها ، شرکت کنندگان در اتاق های پلتاک و هر کسی می شناسید بفرستید . باور کنید جان مان به لب رسید از این آمارها فریبکارانه !1

یک گروگان ایرانی

20 April 2007

کيانوش سنجری

فراخوان کانون وبلاگ نويسان ايران- پن‌لاگ به تمامی نهادهای حقوق بشری برای نجات جان کيانوش سنجری

کانون وبلاگ نويسان ايران- پن‌لاگ از تمامی نهادهای حقوق بشری بخصوص کميساريای عالی پناهندگان سازمان ملل، درخواست دارد برای نجات جان کيانوش سنجری فعال سياسی، وبلاگ نويس و عضو کانون وبلاگ نويسان ايران که از بيم جان خود بعد از تحمل زندان، شکنجه و فشارهای گوناگون ناگزير به ترک غيرقانونی ازکشور ايران شده است و در وضعيت نامناسبی در کردستان عراق بسر می‌برد اقدامات لازم را جهت تامين امنيت و تسريع پذيرش پناهندگی او به عمل آورند.

کانون وبلاگ نويسان ايران، پن‌لاگ، از همه سازمان‌ها و نهادهای حقوق بشری تقاضا دارد، با توجه به شرايط نابسامان امنيتی در عراق، احتمال وجود توطئه از سوی دستگاه امنيتی نفوذی جمهوری اسلامی ايران در عراق برای بازگرداندن کيانوش سنجری به ايران، کارشکنی مقامات مسئول پناهندگی و يا هرگونه خطر ديگری در روند پناهندگی ايشان، به ياری کيانوش سنجری بشتابند.

کانون وبلاگ نويسان ايران پن‌
لاگ

02 April 2007

هشداری بخودمان

سیاست هویج و چماق،1

نوکران بیگانه در لباس استادان دانشگاه ...، 1

و آینده ایران


در موقعیت مخاطره آمیزی که امروز کشور ما در آن قرار دارد هشداری بخودمان ضروريست، چرا که ايرانمان در موقعیت بسیار حساس و خطرناکی قرار گرفته است. از یکسو کشورهای غربی و در راس آن امریکا بطور طبیعی بدنبال منافع خود هستند و از سوی دیگر هم جمهوری اسلامی بدنبال تضمین برای ادامه حکومتش؛ و در هیچ کجای این معادله نه از منافع ایران خبری است و نه از آینده ای برای جوانان و مردممان که سالهاست در زیر فشار طاقت فرسای این حکومت قرار دارند.1


در داخل ایران

گروههای ائتلاف حکومتی بر علیه یکدیگر وارد کارزار شده اند،1

رئیس تشخیص مصلحت برای مصلحت خود و اعوان و انصارش به توطئه های بیشتری مشغول است،1

رئیس گفتگوی تمدن ها با هزینه بیت رهبری در کلیساهای کشورهای مختلف به دلالی و واسطه گری اشتغال دارد،1

تعدادی را هم بدیار غرب و خاصه امریکا راهی کرده اند که بازی رفراندوم و حقوق بشر را برای جلوگیری از هم بستگی ایرانیان خارج از کشور براه بیاندازند؛

و بقیه هم به نسبت فرومایگی خودشان هر یک با شکلی از تزویر و ریا به خدعه و نیرنگی دیگر که در نهایت هم هدف مشترک همه آنها بازگشت بقدرت و هم نگهداری حکومت است برای چپاولی بیشتر.1

در خارج از ایران نیز مامورانی که پیشترها لقب "آشپز"، "دربان"، "درشکه چی" و...، را یدک می کشیدند امروز در کسوت استادی دانشگاه، رئیس فلان مرکز تحقیقاتی، رئیس روابط آشتی و دوستی ایران و ...، همچنان در انتظار هر تکه استخوانی که از سوی قدرت ها پرتاب شود بدریوزه گی ایستاده اند که از پیش کسوتان خودشان یعنی همان آشپزها و دربان ها و درشکه چی ها عقب تر نباشند وبانجام وظیفه مشغول شوند.1

مردم ایران نیز که ناامیدی و یاس دوران هشت ساله اصلاحات گریبانشان را رها نکرده است همچنان وحشت زده از ریسمان سیاه و سفید واهمه دارند و در این آشفته بازاراست که باید این سئوال کلیدی را مطرح کرد که امروز و در این وانفسا چه" باید کرد؟"1

امروز برای ما ایرانیان"چه باید کرد"، مبحث بسیار پیچیده ،گسترده و قابل تامل فراوان گشته است چه باید کردی که امروز ما و فردای بچه هایمان بدان گره خورده است چه باید کردی که در سالهای دراز قرن بيستم و خاصه در این دوره سیاه کنونی پاسخی برای آن نبوده است.1

امروز در حالی که ایرانیان و قدرت های بزرگ جهان منافع مشترکی پیدا کرده اند، بهترین زمان برای دوباره اندیشیدن است که بتوان برای رهائی از حکومت استبدادی مذهبی جمهوری اسلامی کمر همت بست، طرفه زمانیکه ممکن است اگر از دست برود یکبار دیگر جمهوری اسلامی با فروش باقیمانده ایران به سازشی ننگین تر از قردادهای گلستان و ترکمانچای برسد - همانگونه که آخوندهای آن زمان نیز همان کردند.1

ا"چه باید کرد" ما، امروز و بیش از هميشه، به نحوه برخورد و عملکرد تمامی ما ایرانیانی باز می گردد که فارغ از هر نوع اختلافی بتوانیم "باهم" و با "حق داشتن اختلاف در فکر و عمل" بر بودن و موجودیت ایران و نبودن تمامیت، موجودیت و کلیت رژیم جمهوری اسلامی به گفتگو بنشینیم و سپس به عمل بپردازیم.1

زمان بسیار تنگ است و اجازه ندهیم تاریخ، ما را بیشتر از این مورد بازخواست قراردهد.1


انجمن پژوهشگران ايران