28 Juli 2007

انتقام اسلامی

شاه ايران قربانی انتقام اسلامی سال پنجاه و هفت!1


به مناسبت بيست و پنجمين سالروز مرگ شاهنشاه ايران

بيست و پنج سال پس از مرگ محمد رضا پهلوی پادشاه ايران در غربت و آوارگی، پرده های بسياری بکنار رفته و صحنه های روشنی از واقعييّت های موجود ميهنمان در برابر ديدگان ما نمايان شده است. بيش از ربع قرن پس از سقوط نظام پادشاهی در ايران و نتايج حاصله از انقلاب ضد شاه، که اکثريت قريب به اتفاق متفکرين ما آن را تنها سد و مانع دستيابی به رفاه و آزادی می پنداشتند، امروز بهتر قادر هستيم که ميزان حقانيت و يا باطل بودن اين نظر را مورد ارزيابی قرار داده و در مورد آن داوری کنيم. حال که مدتها است ديگر شاهی در ميان نيست، خيلی آسان تر می شود در مورد کارنامه او و همينطور دشمنان کمر بسته اش نظر داد. نه تنها در باره سود و زيان بود و نبود شاه برای ملت و کشور ايران، بلکه از اين رهگذر می توان به ميزان خرد سياسی مخالفين وی، و ارزش برآيند نظری و اعتبار تحليل و عملکرد آنها نيز پی برد. بيست و هفت سال زمان کوتاهی نيست، اگر بپذيريم که شاه علت تمامی مصائب و مشکلات ما بود، امروز بايد پاسخی برای اين سئوال بيابيم که پس چگونه است که بعد از گذشته اينهمه سال نه تنها به دموکراسی دست نيافتيم و مرفه تر نشديم بلکه دستکم دو قرن نيز عقبگرد کرده و به يکی از فقير ترين ملتهای جهان بدل شديم؟

راستی اين است که اگر شاه خود نيز در سقوط رژيمش بی تقصير نبود، گناه کسانی که وی را برکنار کردند هزاران بار نابخشودنی تر از او بود. دست بيعت به پست ترين و عقبمانده ترين قشر جامعه دادن و نظامی عرفی را با يک نظام مجهول و قرون وسطايی جايگزين کردن، آنهم بی هيچ برنامه روشنی، هر توجيحی هم که بياورم باز هم نشانه خردمندی نخواهد بود، ولو آن نظام عرفی ترقی خواه، ديکتاتوری ترين نظام عالم نيز بوده باشد. ما را اصلآ نيازی به آن بلوای لعنتی نبود، انقلابی کور و بی هدف که کمرمان را شکست و خود و فرزاندانمان حالا حالا ها بايد تاوان آن نادانی را بپردازيم. نه کشورمان نسبت به تاريخ مبارزات مدنی مردم خود کشور عقبمانده ای بود، نه نسبت به هيچيک از ملتهای مشابه خود فقير تر و گرفتار تر بوديم، و نه شاهمان آنگونه ديو و دد بود که دشمنانش تبليغ می کردند و نه اصلآ مخالفينش شعور سياسی و برنامه ای بهتر از او برای اداره کشور داشتند. شاه بيچاره ما کجا بد تر از شيخ زائد آل نهيان و ملک فيصل و ملک حسن و ملک حسين و شيخ کويت... بود که هر کدام بيش از ده حرمسرا و دويست زن و يکصد بچه و چند هزار تخم و ترکه پدری (شاهزاده) طفيلی وغارتگر دارند. لابد خواهند پرسيد چرا ايران را با اين کشور ها مقايسه می کنم، نه؟ اگر پنجاه سال از انقلاب پنجاه و هفت به عقب برگرديم و با کمی وجدان تاريخ خودی و منطقه را مطالعه کنيم، اين حقيقت را در خواهيم يافت که تا قبل از برآمدن سلسله پهلوی وضع ايران نه تنها از اين ممالک بهتر نبود که به مراتب هم فلکزده تر از همه ی آنها بود. 1

وقتی رضا شاه آمد ايران کشوری در قعر چاه خرافه، کاملآ فقير، عقبمانده و بی صاحبی بود که حتی اختيار کامل اداره پايتخت خود را هم نداشت. شيخ خزعل با پاسپورت انگليسی در جيب خوزستان، تنها محل در آمد ايران را در قبضه داشت، آن ديگری آذربايجان و آن دگر کردستان را. نه امنيتی وجود داشت، نه آسايشی، نه دادگستری بود و نه حتی يک مدرسه درست و حسابی. نه در زمينه اقتصادی از جيبوتی و بورکيناسفو و سومالی و بيافرا مرفه تر بوديم و نه از لحاظ مدنيّت از سعودی و زنگبار و سومالی و اوگاندا پيشرفته تر. اينکه می گويند پول نفت باعث پيشرفت مدنيّت در ايران شد از کم آگاهی است. سعودی و کويت و عراق و تمامی شيخ نشين ها نسبت به جمعيت خود بيش از سه برابر ما عايدات نفتی داشتند، جمهوری اسلامی نيز در مقابل يکصد و هفت ميليارد در آمد نفتی شصت ساله قبل از خود بيست و پنجساله ششصد ميليارد دلار نفت فروخته، پس چرا چند قرن هم پسرفت داشتيم. گفته اند و می گويند شاه ديکتاتور بود، بلی، درست است، نويسنده قصد توجيح ديکتاتوری را ندارم اما اينان چرا اولآ وسعت آزادی را فقط به چريکبازی و مجاهد بازی و جاسوسی برای اتحاد شوروی محدود می کنند؟

ثانيآ چرا نمی گويند که مردم ما در حسرت آنروز ها می سوزند و برای کسب يکدهم هر کدام از آن آزادی های اجتماعی که در دوران شاه داشتند امروزه بايد متحمل يک دنيا زجر و شکنجه و توهين و قربانی کردن عزيزانشان باشند، و تازه دستشان هم به جايی بند نشود، و بيست و پنج سال پس از مرگ آن به اصطلاح ديکتاتور رسيدن دوباره به آنچنان دورانی را حتی در صد سال آينده نيز محتمل ندانند . اينها که يک سره شاه فقيد را آزادی کش می خوانند آيا کور هستند و نمی بينند در نظامی که خود با جهالت بر سر کار آوردند، آزادی سياسی که پيشکش، حتی آستين کوتاه و لباس روشن و توالت کردن و موسيقی گوش دادن و خوردن آبجو و رفتن با خانواده به پارک و حتی سوار اتوبوس و آسانسور شدن با همسر نيز قدغن شده است. گر چه نويسنده هر اعدام و کشتاری را محکوم می کنم، ليکن برويد از مردم عادی کوچه و بازار سئوال کنيد و ببينيد چند در صد از آنها اصلآ نامی از تقی ارانی مجهول الموت و صمد بهرنگی شنا نادان و بيژن جزنی کمونيست بگوششان خورده است؟ از همان مردم شاد و سرزنده ای که امنيت کامل اجتماعی و اميد به آينده و صمد و بهروز وثوقی و مراد برقی و مسافرت مشهد و کنار دريا و پيکان قسطی هژده هزار تومانی و مشروب بطری ده تومان و ... خود را در آن دوران داشتند. 1

چرا نمی گويند که شاه آزادی همين اراذلی که امروز در زندانهای ايران جوانان را شکنجه می کنند راهم محدود کرده بود. اسد الله لاجوردی معدوم که بنا به گفته خود مجاهدين مسئول تجاوز به بيش از پانزده هزار دختر ايرانی در زندانها بود از مشهور ترين زندانيان سياسی! دوران شاه محسوب می گرديد، و بسياری از اين ملا های دزد و جنايتکار که شما آنها را بر سرنوشت ملت ما حاکم کرديد. شاه نه قديس و نه حتی انسانی خارق العاده بود. هر چه بود اما در ميهن دوستی و ترقی خواهی وی نمی توان ترديد کرد. در يک داوری غير مغرضانه خواهيم ديد که خدمات اين انسان بزرگ هزاران بار از لغزش هايش بيشتر است. آری، بنده نيز بعنوان يک مشروطه خواه می پذيرم که در دوران گذشته قانون شکنی ها و خطا هايی هم وجود داشته، اما اين واقعييّت را نيز نمی توانم نا ديده انگارم که سلسه جنبانان مخالفت با شاه نيز يا مشتی خائن وطنفروش بودند يا عده ای انگل پسمانده تر از القاعده و طالبان و يا مشتی هپروتی مريض الاحوال با لقب دهان پرکن روشنفکر که اصلآ هيچ قابليتی بجز ضديّت هيستريک با شاه و تخريب کشور نداشتند. آنهم با مباشرت و کمک های بيدريغ و مستقيم دشمنان تاريخی ملت ايران، دشمن هايی که عداوت تاريخی و قومی آنها اصلآ ارتباطی به شخص شاه نداشت. 1

اگر ليبی و سوريه و عراق و حتی اردن بظاهر دوست هم از شاه نفرت داشتند، اين خشم و بيزاری به نقش وی در پيشی گرفتن ايران از تمامی کشورهای عربی و اسلامی و از همه مهم تر به استقلال ايران غير عرب و عرب دوست مربوط ميگرديد. دشمنی آنها با هويٌت ما بود و هست نه شاه و وزير. هر آنکس که در راه سر افرازی، بويژه حفظ هويٌت و استقلال ايران کوشيد مورد خشم و غضب آنان قرار گرفت، و هرآنکس که ميتوانست به تضعيف و نابودی ميهن ما کمک کند ازحمايت های بيدريغ مالی و لجستيکی آنان برخوردار شد. 1

مانند توده ايها که از عبد الناصر مستمری دريافت ميکردند و در مصر راديو داشتند و چند کشور ديگر عربی هم امکانات برپايی پايگاه و تشکيلات در اختيارشان گذارده بودند، و يا همانند گروه چهار نفره يزدی و چمران و آن دو ديگر که درمصر تعليمات خرابکاری گرفتند، و فدائيان اسلام و نهضت آزادی و رجوی و دارو دسته اش و آن جهانوطنان بی وطنی که در اردوگاههای ليبيايی و فلسطينی دوره های بانک زنی و تخريب و انفجار در ايران را گذراندند. آنچه محمدرضا شاه رابرکنار و ملت ايران را به روز سياه نشاند يک انتقام اسلامی بود نه انقلاب اسلامی! جرم پادشاه ايران آن بود که ايران مسلمان اما غير عرب و معرب را به ابر قدرت ممالک اسلامی مبدل ساخته بود. وی اولين قربانی حفظ هويٌت مستقل ايرانی نبود. ما برای استقلال خود از اعراب و ساير مسلمانان و حفظ ايرانيٌت و فرهنگمان هزينه های سنگينی پرداخته ايم. اعراب در همين يک و نيم قرن اخير يکبار ديگر هم در ايران شاه کشی کرده بودند. 1

ناصر الدين شاه نيز عليرغم تمامی ولنگاريها و لاابا ليگری هايی که داشت، جانش را بر سر استقلال ايران از امپراتوری عثمانی گذارد. فرمان قتل شاه قاجار آنگاه صادر شد که وی به دعوت سيد جمال برای پيوستن ايران به خليفه گری عثمانی جواب رد داد. باروت گلوله ای که سينه شاه ايران را در شاه عبدالعظيم دريد بوسيله سيد جمال الدين اسد آبادی (افغانی) به نمايندگی از خليفه مسلمين تدارک ديده شده و در مغز و تپانچه ميرزای کرمانی قرار داده شده بود. ايران تنها کشوری بود که با ضرب شمشير خون چکان سرداران اسلام دين آنها را پذيرا شد، ليکن هرگز عرب و يا حتی معرب نيز نگرديد. مسلمانان، بويژه اعراب مسلمان ايران را متعلق به خود می دانند. برای همين است که ملا ها تمامی حکومت های غير اسلامی ايران را غصبی می دانند. بقول علامه اقبال لاهوری ايرانيان تنها ملت شکست خورده ای بودند که استقلال ملی خود را حفظ کرده و در بعد فرهنگی اعراب را به خواری مغلوب کردند. 1

تمدن کهن غير عربی مانند تمدن درخشان مصر آنچنان در کوره اعراب بيابانگرد ذوب شد که ديگر نشانی ازآن باقی نيست. تا جاييکه امروزه بزرگترين و قوی ترين کشورعربی همين کشور مصر است که اصلآ عربی نيست! اگر زنده ياد انورالسادات ناسيوناليست آگاه و با شرافت به پادشاه ناسيوناليست ايران پناه داده و بهای آنرا با خون خود پرداخت، اين کار شايسته وی از آشنايی او بتاريخ کشورش و پيوند آن با ايران و صدماتی که اين دو تمدن کهن از اعراب خورده بودند ناشی ميگرديد. حتی رضا شاه نيز در پيوند اول فرزندش با شاهزاده فوزيه بخوبی اين ملاحظات را در نظرداشت. رفتاری که سادات در روزهای سرگردانی و بيماری پادشاه ايران با وی و خانواده اش کرد، تا ابد بعنوان يکی از بزرگترين افتخارات آنکشور در صفحه زرين تاريخ طولانی آن سرزمين ثبت خواهد بود. و سر انجام اينکه آنگاه که آتش اين جنجالها و غرض ورزيها فرو نشيند، بهتر و بيشتر مشخص خواهد شد که محمد رضا شاه پهلوی فقيد ايران را به کجا رسانده بود. 1

او در سال پنجاه و هفت کشوری را با چشمانی گريان ترک کرد که بجز آنچه ما در تاريخ باستان آن خوانده ايم هرگز و هرگز آن مجد و عظمت و شوکت و آبرو ی دوران پادشاهی خودش را نداشت. اگر نسل ما و پدرانمان بعد از عصر بيداری بدليل وجود کوروش و داريوش و خشايار در تاريخشان و شوکت ميهنشان در دوران آن پادشاهان به ايرانی بودن خود نازيده اند، ترديد نکنيم که بعد از ما نسلهای آينده به دوران محمد رضا شاه و اقتدار و شوکت ميهنشان در عصر اين پادشاه بزرگ مباهات خواهند کرد، عصری طلايی و درخشان که شايد ديگر هرگز تکرار نگردد. ما اگر از هم امروز هم با سقوط رژيم ايرانکش جمهوری اسلامی به کار و کوشش و سازندگی بپردازيم و همه چيز هم مطابق برنامه پيش رود، باز هم برای رسيدن به اقتدار و اعتبار دوران محمد رضا شاه پهلوی دستکم يک قرن زمان نياز خواهيم داشت. روانش شاد و يادش گرامی باد! 1
پنجشنبه 6 مرداد 1384 [2005.07.28]
1

با سپاس از آقای دکتر امير سپهر ( حزب ميهن )1





24 Juli 2007

... خوشحال نشويد که .... زود قضاوت نکنيد که

درنمونه پولهای كشور تاجيكستان عکس مفاخر ايران چاپ شده... 1

هيچ چيز در اين دنيا بی دليل نيست... لااقل اين جانوران "اووروس" که از دوران استالين نقشه تصرف ايران را در سر دارند و انگليس هم در اين امر به آنها کم ياری نرسانده است هرگز در صدد بزرگ کردن ايران نيستند.
1

اسكناس 20 سومونی (روی واژه بيست مطالبی نوشته شده که خوانا نيست)1


اينها ابن سينا را فقط روی اسکناس هايشان نگذاشته اند زيرا علاقه دارند به ايران بزرگ بازگردند. يادمان باشد چند سال ديگر نگوئيم چرا تاجيک ها ابن سينا، فردوسی، و شيخ همدانی را تاجيك ميدانستند؟ چرا آنها سرودی درست می کنند که بنظر گروهی می رسد که اينها به اصل ايرانی خود بر می گردند؟ ميخواهند به ايران بزرگ بپيوندند. آنهم در بحبوحه ای که رژيم آخوندی خون به شيشه می کشد. اگر دوران آزادی در ايران بود چنين تصوری قابل درک بود ولی در اين بگيرو ببند و در دورانی که گروهی جدائی طلب نيرنگ تکه پاره کردن ايران را در سر دارند بنظر منطقی نمی آيد.1

اين هم اسكناس 10 سومونی با عكس شيخ علی همدانی

اين متن هم از سايت كشور تاجيكستان است كه در اينجا آورده ام در اين متن حتا اينها فردوسي و عمر خيام و ابن سينا و... را تاجيك ميداند. 1

The first Tajik state emerged in 892, providing independence from the Arab Khalif. The development which began in the Samonid epoch, was characterized by the restoration and fortification of war-ravaged cities and greater attention to culture, art and architecture. Samanid state brought to the world the most famous scientists and philosophers - Abu Ali ibn-Sina ( known in the west as Avicenna), Tajiks also venerate Firdausi, a poet and composer of the Shah-nameh( Book of Kings), the Persian national epic, and Omar Khayyam. In 1999 Tajikistan is going to celebrate 1100 anniversary of the first Tajik State and we invite everyone to participate in this tremendous event.

همانطور که ملاحظه می کنيد تاريخ را هم تحريف کرده اند همانطور که "روشنفکران انقلابی وابسته به ضد ملی، توده ای" در گذشته نسبت به تاريخه ما روا داشته اند.1
براي آگاهی های بيشتر به سايت زير مراجعه كنيد:1
www.banknotes.com/tj.htm

شوربختانه با تمام نيرنگی که خمينی بازی کرد و مخالف بود عکس هائی بر روی اسکناس ها چاپ شود امروز می بينيم بيشتر اسکناس های رژيم اسلامی عکس منحوس آن خون آشام را دارد. در اسکناس های رژيم ايران عکسی از دانشمندان و مفاخر ايران ديده نمی شود. اينها در پی نابودی ايران و فرهنگ ايرانند اگرچند مجسمه دربرخی پارک ها ويا ميدان ها نصب كرده اند نه خودشان آنهارا ميشناسند و نه بر ايرانيان نژند شناخته است.1
اسکناس های رژيم ايران را اينجا ببنيد :1
http://www.banknotes.com/ir.htm

زود قضاوت نکنيد...1


با سپاس از ح-ک

17 Juli 2007

زندگينامه احمدی نژاد




از کودکی علاقه به علم و دانش داشت. در خانواده­ای فقیر، زاده شده بود.1


می­شد حدس زد که اعتقادات دینی محکمی دارد.1


مردی ناشناس که مشخصن به روحانیت زمان خودش، احترام خاصی می­گذاشت.1


جنگ شد با دوستانش به جنگ رفت. دوستانی که بعدها هر کدامشان زنده ماند، به قدرت رسید.1


یک روز ساده که مثل همیشه خواب بود، 1


کسی صدای­اش کرد و او با روی خوش، از خواب بیدار شد.1


صبحانه­اش را خورد،1


ورزش روزانه­اش را کرد


و کفش­های­اش را پوشید که به مسجد محل برود.1


سر نماز بود که کسی او را صدا زد.1


گفت : الان می­آیم و سریعن از مسجد بیرون آمد و کفش­های­اش را پوشید.1


با لبخند همیشه­گی پرسید: چه کسی ممکن است با آدمی مثل من کار داشته باشد؟


گفتند: مهم شده­ای و باید بروی و خودت را در رادیو تلویزیون به مردم معرفی کنی.1


گفت : هنوز زود است. ببین هنوز ساعت پنج صبح هم نیست!1


چون کسی او را نمی­شناخت، مجبور شد وقتی برسد، خودش را با صدای بلند معرفی کند.1


وقتی او را شناختند، او را بردند پیش آقای حیاتی. 1


و کمی که گذشت، توانست با ضرغامی هم دیدار کندو طبق معمول با شوخی و خنده او را سر ذوق بیاورد.1


قرار شده بود که رییس جمهور شود و مشت محکمی به دهان یاوه­گویان شرق و غرب و مخصوصن اصلاح طلبان بزند.1


او در دو مرحله مشت­های­اش را گره کرد.1


برای اولین بار که جلوی دوربین و میکروفون خبرنگاران قرار گرفت، کمی گیج شده بود.1


و حرکات ضد فرهنگی می­کرد و علامت گروه متالیکا را به مردم نشان می­داد! 1


مردم از این ساده­گی او لذت می­بردند و به چشم آدمی ساده دل نگاه می­کردند.1


که گاهی ابراز احساسات شدیدی می­کند.1


و گاهی از در هجوم ابراز احساسات مردم، کارش به جاهای باریک می­کشد!1


از خدا کمک خواست و


شناسنامه­اش را برداشت و به پای صندوق رای رفت تا به خودش رای بدهد.1


مسیر از اول مشخص بود.1


فقط کافی بود او دوباره کفش­های­اش را به پا کند


و لباس رزم بپوشد


و از قوی­ترین مردان جهان کمک بگیرد


تا به حلقه­ی قدرت، وارد شود.1


تا بتواند به پشتوانه­ی قدرت نظامی،1


و محبوبیتی که در بین نیروی مسلح داشت،1


و کمک «هوگو»ی خوبش،1


راه امامش را ادامه دهد.1


البته در این راه، دعای معلم کلاس اولش هم، بسیار کارساز بود. 1


توانایی­های خودش نیز به کمکش آمدند


تا با نیرویی الهی و غیبی، در هاله­ای از نور فرو برود.1


و در هنگام عبادت، کفش­های­ کذایی را به پا کرد


تا به سمت قدرت، حرکت کند


و شیوخ کوچک منطقه را در تسلط قدرت بگیرد .1
او چهره­های دوست داشتنی فراوانی دارد.
1

گاهی رفتگر شهرداری ست،1


گاهی یک بلوچ


گاهی یک لرستانی غیور


گاهی یک تاجیک شش آتشه


گاهی یک روستایی شاد


گاهی یک عرب تمام عیار


و گاهی نمی داند که دیگر کیست؟


اما همیشه کفش­های آهنینش را به پا دارد


و با اتکا به خدا در هرجایی


ولو در خانه­ی خدا


برای رسیدن به حق مسلم مردمش، دل­سوزی می­کند.1

او از خودش چنین سیاست­مداری را به تصویر کشیده است:1


خدا عاقبت به خیرش کند. ان­شاءالله.1