پرستو ها همچنان آواره ـ لاشخور ها به لانه باز می گردند
گروهک چريك های فدايی خلق: در انتخابات مجلس هشتم شرکت می کنیم
عصرایران- انتخابات هشتمين دوره مجلس شوراي اسلامي و ويژگي ها و اهميت آن مخالفان خارج نشين نظام را نيز به تكاپو وادار كرده، به طوري كه برخي از آنان به طور رسمي اعلام مي كنند كه بايد اقداماتي را براي تاثيرگذاشتن در روند برگزاري انتخابات داشته باشند
به گزارش عصر ایران فرخ نگهدار يكي از اعضاي گروهك موسوم به چريك هاي فدايي خلق كه در فرانسه به سر مي برد اين روزها نامه اي به مسوولان عالي قضايي داده و از آنان خواسته است تا اجازه دهند به كشور بازگردد تا بتواند در انتخابات شرکت کند. پايان خبر
***********************************
الهه بقراط : این تفکر زمانی که باید عقب نشینی می کرد، با سر دادن شعار «سرنگونی» از «تاشکند» و «مینسک» صدها فدایی را روانه زندان و خاوران کرد، و امروز که پایه های جمهوری اسلامی متزلزل تر از هر زمانیست و حتی خود رژیم از «سرنگونی» خویش سخن می گوید، با شعار «اصلاح» و به بهانه «صلح» به حمایت از آن برخاسته
***********************************
لاشخور ها به لانه باز می گردند
اين خبر بازگشت اصلآ هيچ جای شگفتی ندارد، زيرا که در اين بيست و نه ساله گذشته وفادار ترين و صديق ترين ياران اين رژيم همين چپ ها بودند. نويسنده هفت ـ هشت سال پيش اصلآ خود در مصاحبه ای با راديو صدای ايران پيشنهاد کردم که همان بهتر که اينان به داخل بروند. چون مواضعشان به مراتب نرم تر از جبهه مشارکت اسلامی و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی است. پس از اين بازگشت نبايد تعجب کرد. اتفاقآ خيلی هم خوب است که ديگر همه چيز را علنی کرده اند
پس آنچه مايه شگفتی است نه بازگشت، که اين وقاحت و بی شرمی باور نکردنی است که اينان دارند. اين بی شرمی که اينها هنوز هم خود را اپوزيسيون اين رژيم می نامند. مرتبآ هم جلسه پشت جلسه. همه هم مثلآ برای استقرار آزادی و دموکراسی و سکولاريسم ... و شگفتا که بنام اپوزيسيون اين رژيم. نشست اتحاد جمهوری خواهان در برلين و ايستادن جمهوری خواهان در پاريس. نيم خيز شدن اتحاد جمهوری خواهان در هونولولو و دمر شدن اتحاد جمهوری خواهان در سانفرانسيسکو ووو
آنهم در حاليکه نود و نه درصدشان به ايران رفت و آمد می کنند، بطور علنی خواهان حفظ اين رژيم هستند و همه ی ايرانيان از بزرگ و کوچک هم می دانند که اينان رژيمی هستند. براستی که ايرانی در هيچ چيزی مرز نمی شناسد. بويژه در وقاحت و بی شرافتی. که اين يکی انسان را نه تنها از ايرانی بودن خود که حتی از انسان بودن نيز خجالت زده می کند
اين طفيلی ها البته به پدرانشان رفته اند. همان پدران که مستقيمآ برای اتحاد شوروی نوکری می کردند و در همان حال خود را توده ای می ناميد و متفکران حزب طراز اول طرفدار طبقه کارگر در ايران. بعد هم که همگی اسلام آوردند و مريد خمينی شدند. حزب توده هم که شد مجمع عاشقان مسلم ابن عقيل
به هر روی ماندن و يا بازگشت اين طفيلی ها البته هيچ تأثير مثبت و منفی برای اپوزيسيون حقيقی اين نظام ندارد. چه که حزب توده همان سال پنجاه و هفت که اسلام آورد و حزب الهی شد برای هميشه مرد. اما چه مرگی!؟ آنچه مايه ی عبرت است اتفاقآ همين موضوع مرگ اين جريان است نه شصت سال خيانتش
اينکه مرگ هر کس و جريانی درست به زشتی و زيبايی مرام و زندگی اوست. يکی وطن پرست می شود و در دفاع از ميهن و شرف هم ميهنانش به شهادت می رسد، يکی فرهيخته ترين فرزندان ميهنش را سر می برد و با واجبی شهيد می شود و جريانی هم وطن فروشی را مرام خود می سازد، عمری خود را مارکسيست لنينيست می خواند و در انتها حزب اللهی شده و از نظر ايدئولژيکی بقول حضرت مولانا شهيد ... ... می شود. البته اين کمی بی ادبی را بر جلال الدين مولوی ببخشيد
حرف درویشان بدزدد مــرد دون ....... تا بخوانـد بـر سلیمی زان فســون
کار مردان روشنـــی و گرمیست ....... کار دونــان حیله و بی شرمـيست
مرگ بد با صد فضیحت ای پدر ....... تـــو شهيـــدی دیده ای از ... خر
پس آنچه مايه شگفتی است نه بازگشت، که اين وقاحت و بی شرمی باور نکردنی است که اينان دارند. اين بی شرمی که اينها هنوز هم خود را اپوزيسيون اين رژيم می نامند. مرتبآ هم جلسه پشت جلسه. همه هم مثلآ برای استقرار آزادی و دموکراسی و سکولاريسم ... و شگفتا که بنام اپوزيسيون اين رژيم. نشست اتحاد جمهوری خواهان در برلين و ايستادن جمهوری خواهان در پاريس. نيم خيز شدن اتحاد جمهوری خواهان در هونولولو و دمر شدن اتحاد جمهوری خواهان در سانفرانسيسکو ووو
آنهم در حاليکه نود و نه درصدشان به ايران رفت و آمد می کنند، بطور علنی خواهان حفظ اين رژيم هستند و همه ی ايرانيان از بزرگ و کوچک هم می دانند که اينان رژيمی هستند. براستی که ايرانی در هيچ چيزی مرز نمی شناسد. بويژه در وقاحت و بی شرافتی. که اين يکی انسان را نه تنها از ايرانی بودن خود که حتی از انسان بودن نيز خجالت زده می کند
اين طفيلی ها البته به پدرانشان رفته اند. همان پدران که مستقيمآ برای اتحاد شوروی نوکری می کردند و در همان حال خود را توده ای می ناميد و متفکران حزب طراز اول طرفدار طبقه کارگر در ايران. بعد هم که همگی اسلام آوردند و مريد خمينی شدند. حزب توده هم که شد مجمع عاشقان مسلم ابن عقيل
به هر روی ماندن و يا بازگشت اين طفيلی ها البته هيچ تأثير مثبت و منفی برای اپوزيسيون حقيقی اين نظام ندارد. چه که حزب توده همان سال پنجاه و هفت که اسلام آورد و حزب الهی شد برای هميشه مرد. اما چه مرگی!؟ آنچه مايه ی عبرت است اتفاقآ همين موضوع مرگ اين جريان است نه شصت سال خيانتش
اينکه مرگ هر کس و جريانی درست به زشتی و زيبايی مرام و زندگی اوست. يکی وطن پرست می شود و در دفاع از ميهن و شرف هم ميهنانش به شهادت می رسد، يکی فرهيخته ترين فرزندان ميهنش را سر می برد و با واجبی شهيد می شود و جريانی هم وطن فروشی را مرام خود می سازد، عمری خود را مارکسيست لنينيست می خواند و در انتها حزب اللهی شده و از نظر ايدئولژيکی بقول حضرت مولانا شهيد ... ... می شود. البته اين کمی بی ادبی را بر جلال الدين مولوی ببخشيد
حرف درویشان بدزدد مــرد دون ....... تا بخوانـد بـر سلیمی زان فســون
کار مردان روشنـــی و گرمیست ....... کار دونــان حیله و بی شرمـيست
مرگ بد با صد فضیحت ای پدر ....... تـــو شهيـــدی دیده ای از ... خر
با سپاس از آقای دکتر امير سپهر
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen